استدلال های ضعیف در قرآن (بخش اوّل)
نام مقاله : استدلال های ضعیف در قرآن (بخش اوّل)
منبع : پاد زندیق
نگارندگان : گروهی از پژوهشگران در پاسخ به حجت الله نیکو
این مقاله، مقاله ای دو قسمتی است و شما در حال مطالعه ی قسمت اوّل هستید. برای مطالعه ی قسمت دوم، اینجا کلیک کنید.
در این مقاله به شبهه سازی یکی از منتقدین اسلام که مدعی وجود استدلالهای ضعیف در قرآن است، می پردازیم.
پاسخ قرآن به این شبهه که غیرعربها قرآن را به محمّد(ص) آموختند
جناب منتقد، اینگونه شروع می کند: «بسیاری از کافران و مشرکان معتقد بودند که محمد آیات قرآن را از افرادی دیگر می آموزد و برای مردم بیان می کند.» ولی معلوم نیست که این "بسیاری" را از کجا آورده است! از آن مهمتر اینکه، آیه ای که آنرا هدف گرفته است، از "افرادی دیگر" سخن نمی کوید، بلکه از ادعای مشرکین مبنی بر اینکه "فردی عجمی(یعنی غیرعرب)" آنرا به حضرت محمّد(ص)، آموخته است، سخن می گوید. در ادامه مدعی می شود که «عده ای نظرشان به سلمان فارسی بود و عده ای دیگر نیز به فردی که به زبان عبری سخن می گفت، مشکوک شده بودند (و البته طبیعی بودکه عده ای نیز قائل به ارتباط پنهانی او با افرادی دیگر بوده باشند).» ولی باز هم برای سخنانش سندی ذکر نمی کند.
اکنون به آیه 103 سوره نحل در پاسخ به این شبهه می پردازد:
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یقُولُونَ إِنَّمَا یعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِى یلْحِدُونَ إِلَیهِ أَعْجَمِىٌّ وَ هَاذَا لِسَانٌ عَرَبىِ مُّبِین
«و نیک می دانیم که آنان می گویند: «جز این نیست که بشری به او می آموزد» [نه، چنین نیست. زیرا] زبان کسی که این نسبت را به او می دهند، غیر عربی است [در حالی که]این [قرآن] به زبان عربی روشن است.»
پیش از پرداختن به شبهات، به بیان این نکته می پردازیم که جناب منتقد، آشکارا مرتکب مغالطۀ نقل قول ناقص شده است. استدلال قرآن، به همینجا ختم نمی شود، و در واقع آیات 103 تا 105 هستند که به بیان استدلال می پردازند:
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یقُولُونَ إِنَّمَا یعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِى یلْحِدُونَ إِلَیهِ أَعْجَمِىٌّ وَ هَاذَا لِسَانٌ عَرَبىِ مُّبِینٌ(103) إِنَّ الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بَِایاتِ اللَّهِ لَا یهَْدِیهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ(104) إِنَّمَا یفْترَِى الْکذِبَ الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بَِایاتِ اللَّهِ وَ أُوْلَئک هُمُ الْکذِبُونَ(105)
یعنی: ما مى دانیم که آنها مى گویند: «این آیات را انسانى به او تعلیم مى دهد!» در حالى که زبان کسى که اینها را به او نسبت مى دهند عجمى است ولى این (قرآن)، زبان عربى آشکار است! (103) به یقین، کسانى که به آیات الهى ایمان نمى آورند، خدا آنها را هدایت نمى کند و براى آنان عذاب دردناکى است. (104) تنها کسانى دروغ مى بندند که به آیات خدا ایمان ندارند (آرى،) دروغگویان واقعى آنها هستند!(105)
اکنون به شبهات ایشان می پردازیم:
شبهه 1: اولاً ممکن است فردی که زبان مادری اش فارسی است، به زبان عربی هم مسلط باشد و هیچ دلیل محکم و قاطعی مبنی بر اینکه سلمان فارسی (و یا آن فرد عبری زبان)، به زبان عربی تسلط نداشت، موجود نیست.
پاسخ:
معلوم نیست، جناب منتقد، از کجا به این نتیجه رسیده اند که این آیه، از عدم تسلط، فرد مورد نظر مشرکین بر زبان عربی سخن گفته است! البته تعجب نکنید! مشکل منتقدین اسلام همیشه همین است که اسلام را بر اساس پیشفرضهای خودشان سوءتفسیر و سپس نقد می نمایند. گویا ایشان متوجه منظور قرآن، از عربی آشکار بودن قرآن نشده اند، و از آن نتیجه به لزوم عربزبان بودن فرد مورد نظر می گیرند!
در این آیات، قرآن با اشاره به لسان عربی بودن قرآن، می فرماید که قرآن دارای فصاحت و بلاغت و زیبایی ادبی خاص خود است، که کافران را وادار می کرد که آنرا سحر بنامند.[1] اکنون، باید پرسید که آیا ممکن است کسی که زبان مادریش عربی نیست، و به همین دلیل اعجمی و غیرعرب، خطاب می شود، بتواند یک اثر عربی فاخر ایجاد کند؟ بله یک غیرعرب هم می تواند عربی یاد بگیرد، ولی آیا می تواند اثری در حدّ قرآن بیاورد؟ اگر مشرکین و کافران، اینگونه فکر می کنند، آنگاه مخاطب آیات تحدی قرآن قرار می گیرند، و از ایشان دعوت می شود که اگر می توانند، فقط یک سوره مثل قرآن بیاورند.
با توجه به این که در ابتدا می فرماید: لِسانُ الَّذی یلْحِدُونَ إِلَیهِ أَعْجَمِی؛ معلوم می شود آیات اصالتا در جواب کسانی است که معلم مورد نظر را فردی غیر عرب می دانسته اند که الفاظ و مفاهیم را به پیامبر القا می کند و پیامبر به مردم می رساند و قرآن جواب داده که او عرب نیست در حالی که قرآن عربی فصیح است و برای رسیدن به این آیات راهی جز وحی نیست که فرد مورد نظر شما، ادعای وحی ندارد و پیامبر هم باید مفتری باشد که محال است. از این جواب، جواب بقیه شق ها هم معلوم می گردد و مجموع سه آیه جواب کامل است.[2] در پاسخ به دو شبهۀ بعدی بیشتر به این مسئله می پردازیم.
شبهه 2: ثانیاً می توان فرض کرد که سلمان فارسی (یا فرد دیگری) مضامین خاصی را به زبان دست و پا شکسته به محمد القا می کرد و آنگاه محمد آن مضامین را با زبان فصیح و بلیغ خود به مردم ابلاغ می نمود.
پاسخ:
اولاً اگر افرادی دیگر متنی را به ایشان، آموزش داده و سپس ایشان به زبان عربی فصیح در آورده و به نام خدا مطرح می نمودند، آنگاه ایشان، افترا زننده به خدا می شود زیرا آیاتی که از دیگران تعلیم یافته به خدا نسبت می دهد، که قرآن طبق آیه های 104 و 105، می فرماید که کسانی که دروغ می بندند، ایمان ندارند و این افراد دچار عذاب دردناک خواهند شد. در واقع این آیه نیز روشن می سازد که اگر حضرت محمّد(ص) به خدا دروغ بسته بودند، خدا ایشان را به حال خود رها نمی کرد و ایشان را دچار عذاب می کرد. در واقع این دو آیه، توسط آیات 44 تا 47 سورۀ الحاقة، تفسیر می شوند: « اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست، (44) ما او را با قدرت مى گرفتیم،(45) سپس رگ قلبش را قطع مى کردیم، (46) و هیچ کس از شما نمى توانست از (مجازات) او مانع شود(47)» پس بر اساس آیه های 104 و 105، روشن می شود که به فرض شبهه، عمل حضرت محمّد(ص)، تهمت و دروغ بستن بر خدا بود، و لذا خدا رگ قلب ایشان را قطع می نمود، و قدرت را از ایشان می گرفت. با توجه به تاریخ اسلام که نه تنها این حادثه رخ نداد، بلکه رسالت ایشان، با موفقیت بزرگ روبرو شد، آشکار و روشن است که خدا نه تنها قدرت را از ایشان نگرفت و رگ قلب ایشان را قطع نکرد، بلکه ایشان را در بین عرب و عجم عزیز کرد، و امروزه نیز این امر ادامه دارد، تا جایی که دشمنان حضرتش، جز با دروغ و تهمت، نمی توانند بر ضد ایشان، سخنی به زبان بیاورند. در واقع، این آیات با اشاره به حقیقتی منطقی جواب این شبهه را داده اند. حقیقت منطقی مورد نظر هم این است که لطف و هدایتگری خدا مانع از آن می شود که دروغگویی که ادعای پیامبری دارد و آنچه را که آورده را معجزه می داند، نصرت یابد.
ثانیاً از منکرین اسلام، دعوت می شود که اگر فکر می کنند چنین کاری ممکن است، از فردی غیرعرب بخواهند مضامین خاصی را به زبان دست و پا شکسته به یک ادیب نامسلمان عرب القا کنند و آنگاه او، آن مضامین را با زبان فصیح و بلیغ، به سوره ای مثل قرآن، تبدیل نماید! زیرا قرآن می فرماید که «و اگر در باره آنچه بر بنده خود [پیامبر] نازل کرده ایم شک و تردید دارید، (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را- غیر خدا- براى این کار، فرا خوانید اگر راست مى گویید»[3]
شبهه 3: ثالثاً ـ و مهمتر از همه اینکه ـ در این آیه به این نکته مهم توجه نشده است که مشکل اصلی در «مفهوم» است نه «مصداق». به عبارت دیگر مشکل اصلی در این است که عده ای گمان می کنند که محمد این آیات را از فرد یا افراد دیگری می آموزد نه از فرشته وحی. حال اگر در تشخیص مصداق اشتباه کنند و به فرد یا افراد خاصی مظنون باشند، با اثبات اینکه آن افراد عربی نمی دانند و یا اگر می دانند، رابطه ای با پیامبر ندارند و پیامبر چیزی از آنها نیاموخته است، نمی توان مشکل را از ریشه حل کرد. زیرا منکران خواهند گفت که فرد دیگری به غیر از آن که مورد نظرشان بوده است، آیات قرآن را به محمد می آموزد و چه بسا آن فرد، زبانش عربی باشد و از شعر و شاعری و سخنوری و حکمت و… نیز چیزهایی بداند. ساده نگری قرآن در اینجا شگفت می نماید: عده ای از مخالفان پیامبر گمان کرده اند که سلمان فارسی آیات قرآن را به او می آموزد، و حال آیه ای نازل می شود که اثبات کند گمان آنها باطل است و سلمان نمی تواند چنین آیاتی را به پیامبر بیاموزد، آن هم به این دلیل که زبانش عربی نیست!؟ به این نکته هرگز توجه نشده است که حتی اگر دلیل آیه کاملاً درست و منطقی باشد ـ که نیست ـ تنها نتیجه آن این است که سلمان (و یا فلان فرد مورد نظر) آیات قرآن را به پیامبر نیاموخته است، همین و بس. اما گر عده ای دیگر از منکران و مخالفان پیامبر در همان زمان و یا در آینده، به فرد یا افراد دیگری مظنون شوند، آیا با دلیلی که در این آیه آمده است می توان شک و شبهه آنها را برطرف کرد؟ انتظار من از یک کتاب آسمانی ـ که بنا به فرض باید تا روز قیامت هدایتگر همه جهانیان باشد ـ این است که اگر می خواهد با اقامه دلیل و برهان از خود رفع اتهام و شبهه کند، به گونه ای عمیق، ریشه ای و کلی استدلال بیاورد تا سخنش برای همه جهانیان و تا ابد شنیدنی و قابل تأمل باشد. آیا دلیلی که در آیه مورد بحث آمده، برای امروزیان هم شنیدنی و قابل تأمل است؟
پاسخ:
این شبهه نیز، بر اساس سوءبرداشت منتقد محترم، ایجاد شده است، و اصالتی ندارد. قرآن، اگر در نخستین آیه به اعجمی بودن اشاره می کند، فقط به موضوع شبهۀ منکرین می پردازد، ولی در کل این آیات، پاسخی می دهد که برای تمام زمانها مفید است.
اگر آنان که معلم پیامبرند، عربی را به خوبی می دانند و این آیات را بر پیامبر تلاوت می کنند، و ایشان به عنوان وحی به مردم می رساند، خواهیم گفت:
اولاً گفتن چنین آیاتی هم از حیث معنا و هم از حیث بلاغت لفظی از بشر محال است و جز گرفتن وحی راهی بدان نیست، و کسی را که در این امر شک دارد، قرآن از او دعوت می نماید تا سوره ای مثل قرآن بیاورد و ثابت کند که این آیات را بشر هم می تواند بیاورد.[4] در واقع به عربی مبین و آشکار بودن، می تواند به همین مسئله بازگردد که اگر حس می کنند اینها را بشری به حضرت می آموزد، یک سوره مثل آن، به زبان عربی بیاورند که تمام ویژگیها و زیباییهای قرآن را دارا باشد. در واقع مشرکین اگر راست می گفتند می توانستند خودشان هم سوره ای مثل قرآن، که به عربی مبین باشد، بیاورند و نشان بدهند که حضرت(ص) دروغ می گوید.
و ثانیاً چنانکه در بالا گفتیم، طبق آیه های 104 و 105 از سورۀ نحل، که توسط آیات 44 تا 47 سورۀ الحاقة، تشریح می شوند، در صورت صحت ادعای مشرکین، این عمل از حضرت محمّد(ص)، مصداق بارز دروغ بستن به خدا بود، و در این صورت، خدا ایشان را عذاب می کرد، قدرت ایشان را نابود نموده و رگ قلب ایشان را قطع می فرمود.
ضمناً قرآن در این آیات، حالت دیگری را نیز در نظر گرفته است، که منتقد متوجه آن نشده است: اگر فردی که مد نظر آنان بوده با مفاهیم وحیانی کتب آسمانی قبلی آشنایی داشته و عربی بلد نبوده، پس او معناها را به پیامبر القا کرده و پیامبر با لفظ خود گفته است و لفظ خود را به خدا نسبت داده است، جواب این فرض آن است که نخست: معارف قرآن و حتی داستان های پیامبران آنگونه که در قرآن آمده با داستان های انبیا در تورات و انجیل موجود در زمان پیامبر تفاوت اصولی دارد زیرا آنها در معارف مبلغ تثلیث و شرک و فرزند داشتن خدا و... بودند و پیامبران را هم انسان هایی می دانستند که مرتکب گناه و زنا و ... می شوند در حالی که معارف ناب قرآنی را جز با هدایت خاص خداوند نمی توان دریافت که این هدایت خاص که همان وحی است، نصیب پیامبر شده است از این رو در آیات بعد می فرماید:
إِنَّ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یهْدیهِمُ اللَّهُ
کسانی که به درجات بالای ایمان نرسیده اند، مورد هدایت خاص خدا قرار نمی گیرند و وحی بر آنان نازل نمی شود.
البته باز هم بحث تحدی، و عذاب خدا در صورت دروغ بستن حضرت محمّد(ص)، در این حالت نیز وجود دارد.
دلیل قرآن برای نبودن خدایی غیر از خدای یگانه
آیۀ 22 سورۀ انبیاء برای اثبات توحید اینگونه دلیل می آورد:
«لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا»
یعنی: اگر در زمین و آسمان، معبود دیگری غیر از الله وجود داشت، فاسد می شدند.
که جناب منتقد، مقصود آیه را اینگونه تبیین می کند: «نظام جهان از هم می پاشید.اما همین که می بینیم نظم جهان برقرار است، نتیجه می گیریم که در زمین و آسمان فقط یک خدا حکومت می کند» که گویا ایشان به صورت دست و پا شکسته، برهان تدافع قدرتین را مطرح کرده اند، پیرامون این برهان نیز در ادامه توضیح می دهیم.
پیش از بررسی شبهات جناب منتقد، به تبیین منظور آیه می پردازیم:
برهان تمانع و توارد، یکی از معروفترین براهین کلامی بر نفی تعدد خالق و پروردگار جهان است. چندین آیه بر این برهان اشاره دارد. «لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا»[5] آیه 91 سوره مومنون:«ماکانَ مَعَه مِن اِلهٍ اذاً لَذَهَبَ کلُّ اِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعضُهُم عَلی بَعض»[6] مشهورترین این آیات است. بهترین و ساده ترین تقریری که برای این برهان ارائه شده است این است که:
اگر این دو خدا در مورد خلقت یک موجودی اختلاف نظر داشته باشند و یکی از آنها بخواهد آنرا خلق کند و دیگری نخواهد، در این صورت، سه حالت متصور است. حالت1: اراده هر دو محقق میشود که محال است زیرا مستلزم اجتماع نقیضین است. حالت2: اراده هیچ یک محقق نمیشود که محال است زیرا با قدرت مطلق داشتن خداوند تناقض دارد، و بازگشت آن به اجتماع نقیضین است؛ زیرا فرض این است که خداوند خالق قادر مطلق است[این مسئله امری است که با برهان قابل اثبات است، ولی نظر به اینکه مخاطبین آیه، یعنی مشرکین این مسئله را قبول داشتند، نیازی به اقامه برهان برای ایشان نبوده است] ولی بر اساس این فرض قدرت او محدود شده است و محدودیت قدرت او به خاطر مانع خارجی است نه عدم قابلیت موجود مفروض. حالت 3. اراده یکی محقق میشود که باز هم محال است زیرا در این صورت یکی از انها قادر مطلق خواهد بود و دیگری قدرتش محدود است درحالیکه خدا طبق فرض قادر مطلق است. بنابراین فرض تعدد آلهه مستلزم محال است و آنچه مستلزم محال است خودش محال است. البته تقریر این برهان در مورد ربوبیت و سرپرستی امور بندگان و مخلوقات نیز جاری است. زیرا مثلا اگر اراده این خدایان در مورد تقدیر مشخص یکی از مخلوقاتشان با هم منافات داشته باشد این سه حالت مفروض باز هم پیش می آید.
بعلاوه حتی در فرض عدم اختلاف نیز میتوان از این برهان کمک گرفت. زیرا مثلا در ربوبیت یا خلقت موجودی مشخص، اگر اراده هر دو به یک صورت باشد از آنجا که اراده خداوند علت تامه برای خلقت و ربوبیت است و خداوند بی نیاز مطلق است، حال این کار خاص(ربوبیت یا خلقت) اثر کدام یک از آنهاست؟ سه حالت متصور است. الف.اثر هر دوست که محال است زیرا مستلزم اجتماع دو دلیل تامه بر یک معلول و در نهایت متسلزم اجتماع نقیضین است (چون فرض این است که هر یک علت تامه اند و وقتی دو تا بتواند بر یک معلول وارد شود، پس علت تامه نیستند وگرنه علت دیگر نمی توانست ورود پیدا کند.) ب. اثر هیچ یک نیست، که مستلزم تحقق معلول بدون علت تامه و نیز خلف فرض است زیرا فرض این است که این موجود مخلوق آنهاست. ج.اثر یکی از آنهاست که در این صورت نیز هم ترجیح بلامرجح پیش می آید و هم خلف فرض است، زیرا طبق فرض، هر دو اراده به خلقت یک چیز کرده اند و باید هر دو در ایجاد او اثر داشته باشند.[7]
اکنون به شبهات وی می پردازیم:
شبهه 1: مقدمة اول آن (متن آیه) گزاره ای شرطی است که درستی آن قطعی و مسلم نیست. به عبارت دیگر از «وجود خدایی دیگر غیر از الله» منطقاً نمی توان «فساد و از هم پاشیده شدن نظام جهان» را نتیجه گرفت. ممکن است دو خدا ـ که بنا به فرض، هر دو دارای صفات کمال از جمله علم، حکمت، عدالت و… هستند ـ با هم سازش و همکاری و هماهنگی داشته باشند و هر دو با هم جهان را اداره کنند و همکاری آنها تا ابد نیز ادامه یابد. هیچ دلیلی اقامه نشده است که محال بودن همکاری ازلی و ابدی دو خدا برای فرمانروایی بر جهان و ادارة امور مخلوقات را نشان دهد. همکاری و همدلی دائمی، حتی بین دو انسان نیز ممکن است برقرار باشد و هرگز به اختلاف و درگیری نینجامد، چه رسد به خدایانی که بنا به فرض، موجوداتی کاملند.
پاسخ:
اولاً، چنانکه توضیح دادیم، این آیه الزاماً به نظم جهان نمی پردازد و جناب منتقد، تفسیر شخصی خودش را، بر آیه تحمیل نموده است. چنانکه توضیح دادیم، این برهان بدون بحث از نظم جهان نیز، قابل تبیین است.
ثانیاً، محال بودن فرض همکاری دو خدا نیز، روشن شد و در اینجا تکرار می کنیم: حتی در فرض عدم اختلاف نیز میتوان از این برهان کمک گرفت. زیرا مثلا در ربوبیت یا خلقتِ موجودی مشخص، اگر ارادۀ هر دو به یک صورت باشد از آنجا که ارادۀ خداوند علت تامه برای خلقت و ربوبیت است و خداوند بی نیاز مطلق است، حال این کار خاص(ربوبیت یا خلقت) اثر کدام یک از آنهاست؟ سه حالت متصور است. الف.اثر هر دوست که محال است زیرا مستلزم اجتماع دو دلیل تامه بر یک معلول و در نهایت متسلزم اجتماع نقیضین است (چون فرض این است که هر یک علت تامه اند و وقتی دو تا بتواند بر یک معلول وارد شود، پس علت تامه نیستند وگرنه علت دیگر نمی توانست ورود پیدا کند.) ب. اثر هیچ یک نیست، که مستلزم تحقق معلول بدون علت تامه و نیز خلف فرض است زیرا فرض این است که این موجود مخلوق آنهاست. ج. اثر یکی از آنهاست که در این صورت نیز هم ترجیح بلامرجح پیش می آید و هم خلف فرض است، زیرا طبق فرض، هر دو اراده به خلقت یک چیز کرده اند و باید هر دو در ایجاد او اثر داشته باشند.
البته در فرض اینکه آیه به نظم جهان اشاره می کند(برهان تدافع قدرتین)، نیز شبهه وارد نیست، زیرا فرض همکاری با قدیر بودن خدا در تناقض است، زیرا همکاری به معنای نیازمندی و ناتوانی در انجام کار بدون همکاری خدای دیگر خواهد بود، و این با قدیر بودن خدا در تناقض است، و لذا هیچیک از این دو خدای همکار نمی توانند قدیر و در نتیجه خدای حقیقی باشند. در واقع نظر به اینکه خدای حقیقی، قدیر است و ذات قدرت نیز عین غلبه است، اگر دو خدای قدیر در کار باشند، خواهان غلبه جویی بر هم خواهند بود، و لذا مانع از اجرای ارادۀ یکدیگر می شوند(و به صورت ساده در یک امر، یکی اراده بر وقوع می کند و دیگری برای ممانعت و غلبه جویی، اراده بر عدم وقوع می نماید): حال اگر یکی ارادۀ خویش را اجرا کند، پس دیگری نقص در قدرت دارد و خدا نیست؛ اما اگر هیچیک موفق به اجرای ارادۀ خویش نشوند، پس نقص در قدرتِ هر دو وجود دارد، و هیچیک خدا نیستند؛ و فرض اینکه ارادۀ هر دو اجرا شود نیز محال است، زیرا ارادۀ یکی بر وقوع و ارادۀ دیگری بر عدم وقوع است، این اجتماع نقیضین است و محال می باشد. پس فقط یک خدای حقیقی می تواند وجود داشته باشد و در صورت وجود بیش از یک خدا، حتی همان نظم اوّلیه هم ایجاد نمی شود، چه برسد که از بین برود.
شبهه 2: فرض کنیم گزارة شرطی مذکور درست باشد. اما آیا معنای آن این است که اگر دو یا چند خدا وجود داشت، نظام جهان از همان روز اول به هم می ریخت و همه چیز نابود می شد؟ این معنا مسلماً نادرست است. زیرا به راحتی می توان فرض کرد که دو یا چند خدا، حداقل تا مدتی (هر چند موقت) می توانند با هم توافق، همکاری و هماهنگی داشته باشند و اگر قرار باشد که نتیجة سلطنت و فرمانروایی خدایان متعدد، به هم خوردن نظم جهان باشد، چنین نتیجه ای مدت زمانی طول می کشد تا حادث شود. اگر این را بپذیریم، آنگاه باید در برابر این ادعای خصم که: «شاید آن زمان هنوز فرا نرسیده باشد» سکوت اختیار کنیم...
پاسخ:
همانطور که گفتیم، این شبهه، فقط به نوع برداشتی که جناب منتقد از آیه کرده اند برمی گردد، و به نظر می رسد که آیه در حال بیان برهان دیگریست. جناب منتقد، اگر می خواهند این شبهه را به قرآن نسبت بدهند، باید ثابت کنند که منظور قرآن، از "لفسدتا"، دقیقاً بر هم ریختن نظم جهان است. از ایشان دعوت می کنیم اگر اثباتی قطعی برای این امر پیدا کردند، به ما نیز خبر بدهند!
این برهان دلیل بر عدم تعدد آلهه است و وجود نظم از نتایج ثانویه و فروعات آن است، نه اینکه نظم عالم نشان دهنده و اثبات کنندۀ این برهان باشد. زیرا برهان نظم مربوط به اثبات وجود خداست و این برهان برای اثبات توحید ربوبی یا توحید ربوبی و خالقی ا ست. بنابراین این احتمال که نظم الان ربطی به نظم آینده ندارد، هیچ دخلی در اثبات یا رد این برهان ندارد.
البته با فرض اینکه "لفسدتا" به نظم جهان بر می گردد و آیه به برهان تدافع قدرتین اشاره می فرماید، نیز شبهه وارد نیست، زیرا چنانکه در پاسخ به شبهۀ پیشین توضیح دادیم، در صورت وجود بیش از یک خدا، حتی همان نظم اوّلیه هم ایجاد نمی شود، چه برسد که از بین برود. اما احتمال همکاری موقت نیز، با قدیر بودن این دو خدای فرضی در تناقض است، زیرا ذات قدرت، غلبه است و همکاری به معنای نقص در قدرت و ناتوانی هر دو خدا در اجرای ارادۀ خودشان بدون همکاری دیگری، خواهد بود. پس این شبهه نه تنها به متن صریح آیه مربوط نیست، و به تفسیر آیه مربوط است، حتی قادر به ردّ این تفسیر خاص از آیه نیز نیست.
شبهه 3: تحقیقات و مشاهدات علمی دانشمندان نشان می دهد که نظم کنونی جهان در حال از بین رفتن است و حرکت جهان به سوی بی نظمی سرانجام موجب نابودی همة کرات آسمانی خواهد شد...
پاسخ:
اولاً ایشان مرتکب مغالطۀ ادعای بدون سند شده اند. ایشان حتی یک سند دسته چندم هم برای این تحقیقات و مشاهدات علمی که ادعایش را دارند، معرفی نمی کنند!
ثانیاً ایشان نظر به اینکه از هر چیزی برداشتی سطحی دارند، دارند، اینجا این فرمایش را می کنند! همانطور که همه در درسهای شیمی دبیرستانی(!) خوانده ایم، میل ماده به افزایش بی نظمی است، نه اینکه به قول ایشان حرکت جهان به سوی بی نظمی باشد! امّا همین میل ماده به بی نظمی، این سؤال را به وجود می آورد که به راستی چرا این همه مجموعه های مادی منظم در اطراف خویش می بینیم: از بدن خودمان تا کهکشانها. بدون شک باید ناظمی وجود داشته باشد که این نظم را حفظ کند.
ثالثاً برخی بی نظمی های جزئی، به دلیل وجود تزاحم در جهان ماده است، و خاصیتهای جهان مادی بوده و نشانگر عدم وجود نظم نیستند. اتفاقاً اینکه این تزاحمها، بعد از میلیونها سال، منجر به نابودی نظم نشده اند، نشان می دهد که عاملی وجود دارد که مانع از رشد بی نظمی است.
رابعاً چنانکه گفتیم، هیچ لزومی ندارد که منظور این آیه را از "لفسدتا" بی نظمی بدانیم، بلکه این واژه به خدایان متعدد باز می گردد که در فرض تعدّد آنها، به نتیجه ای جز تناقض نمی رسیم.
برداشتی دیگر از آیه
در ادامه، جناب منتقد، برداشت دیگری، که البته باز هم به نفع خودش است را مطرح می کند و انتقاداتی علیه آن اقامه می نماید. خود او این برداشت را به شکل زیر خلاصه می کند:
1. همه موجودات عالم هستی با یکدیگر هماهنگ و مرتبطند و به هم نیاز دارند، به طوری که هیچ یک از آنها به تنهایی و جدای از دیگران قابل دوام نیست. به عبارت دیگر همه موجودات جهان تحت یک نظام واحد قرار دارند و بدون این وحدت نظام قابل دوام نیستند و به زبان قرآن فاسد می شوند.
2. بنابراین وجود جهان در گذشته و حال، و به عبارتی دیگر دوام آوردن و فاسد نشدن آن نشان از حفظ وحدت نظام آن دارد.
3. مدعای آیه این است که اگر بیش از یک خدا وجود داشته باشد، هماهنگی و ارتباط بین موجودات، یا به عبارتی دیگر \"وحدت نظام جهان\" از بین می رود، چرا که مطابق جهان بینی توحیدی اسلام، خدا یعنی کسی که مخلوق را ایجاد و تمام نیازمندی هایش را تأمین کند. بنابراین اگر(به عنوان مثال) فرض کنیم که انسان را خدایی خلق کند و نیاز او به آب، هوا، غذا و ... را خدایی دیگر تامین نماید، اساساً خدا را فرض نکرده ایم. به عبارت دیگر چنین فرضی خلاف تعریف اسلام (قرآن) از مفهوم خداست.
نتیجه مقدمات فوق این است که همه جهان هستی توسط یک خدا اراده می شده و می شود.
جناب منتقد پس از این توضیحات، به بیان اعتراضاتی مشابه، علیه این نگرش می پردازد، که نظر به اینکه عرض کردیم که منظور این آیه، برهان تمانع است و نه این مباحث، آنها را نامربوط به آیه دانسته و نقل نمی کنیم. هر وقت ما گفتیم که منظور آیه این چیزهاست یا جناب منتقد توانست ثابت کند که منظور قرآن این است، آنگاه پاسخ خواهیم داد!
برهان تمانع
جناب منتقد در آخر کار، تازه به یاد می آورد که بد نیست به برهان تمانع، که در ابتدای بحث این آیه آنرا شرح دادیم، نیز بپردازد و خود اینگونه اعتراف می کند: «در آخر این بحث بد نیست به نکتهای اشاره کنم و آن اینکه عدهای از مفسرانِ قرآن مفاد برهانِ مذکور در آیه را منطبق بر برهان تمانع میدانند.»
ایشان سپس سعی می کند نشان بدهد که این تفسیر به دلیل شبهه ای که در ذیل می آید (و خودشان آن را می پذیرند) با مضمون آیه سازگار نیست:
شبهه 4: طبق این تفسیر اگر دو خدا وجود داشته باشد، عالم تحقق پیدا نمی کند، در حالی که طبق آیه ی شریفه اگر دو خدا وجود داشته باشد، عالم فاسد می شود و آشکار است که «موجود شدنِ» عالم غیر از «فاسد شدنِ» آن است. فاسد شدن در جایی است که چیزی موجود باشد و بعد فاسد شود، نه اینکه اساساً موجود نشود.
خلاصه اینکه نتیجهی برهان تمانع این است که اگر خدایان متعدد میبودند، اصلاً عالم بوجود نمیآمد، نه اینکه فاسد میشد، در صورتی که آیه کریمه فساد عالم را مطرح میکند که بعد از بوجود آمدن است. پس میتوان گفت که ... مفاد برهانی که آیه بیان میکند، غیر از برهان تمانع است.
پاسخ:
اولاً ایشان به کل برهان تمانع را درک نفرموده اند و برداشتشان از این برهان، مثل برداشتشان از رو به بی نظمی بودن ماده است. برهان تمانع، ابداً موجود شدن جهان را زیر سؤال نمی برد، بلکه نشان می دهد که همین جهان موجود نمی تواند بیش از یک خدا داشته باشد، که مشروح آن در بالا ذکر شد.(البته این برهان بدون وجود این جهان ملموس نیز قابل فهم است)
ثانیاً جناب منتقد همچنان می خواهد "لفسدتا" یعنی فاسد شدن را به عالم نسبت بدهد، در حالی که طبق این تفسیر، "لفسدتا" به همان خدایان متعدّد باز می گردد. البته برهان تدافع قدرتین نیز با این شبهه از آیه جدا نمی گردد، زیرا آیه می فرماید " لو کان فیهما الهه الا الله"، یعنی اگر در آنها معبودی غیر از الله بود، پس نظر به اینکه با فعل ماضی این احتمال مطرح می شود، می تواند به ابتدای کار خلقت آسمان و زمین اشاره کند، پس آیه با به وجود نیامدن ابتدایی نظم، ناسازگاری ندارد. امّا فاسد شدن، در این تفسیر، هم می تواند به معنای فاسد شدن نظمی که باید موجود باشد، گرفته شود و هم می تواند به معنای به وجود نیامدن و هستی نیافتن، گرفته شود، و این دو با هم تفاوتی هم ندارند. جناب منتقد در اینجا نیز، مثل سایر انتقاداتش، معنای لفظی کلمه را گرفته است و معنایی کنایی آیه را رها می کند و متأسفانه چشمانش را به روی حقیقت می بندد؛ به نگر بنده روشن است که فاسد شدن آسمان و زمین بی معنی است، و قرآن در حال بیان یک امر کنایی است. پس با این تفسیر، معنای آیه این می شود که "اگر در آسمان و زمین خدایی غیر از الله بود، [آسمان و زمین] به وجود نمی آمدند یا اینکه نظم جهان به وجود نمی آمد." در واقع قرآن در حال بیان یک فرض است، اینکه شما در برهان خلف، فرض خلف را مطرح کنید، به معنای این نیست که فرض خلف را محقق می دانید، در این آیه نیز فرض وجود جهان با بیش از یک خدا، فرض خلف است، نه اینکه قرآن بفرماید که به راستی، جهان با بیش از یک خدا به وجود آمده است. متأسفانه جناب منتقد، فرض خلف بودن را نادیده گرفته اند، و در شبهۀ بعدی خویش نیز بدان اشاره می کنند.
با توجه به این دو مسئله که ذکر شد، مشخص می شود که شبهه ای که ایشان مطرح می کنند، به طور اساسی به منظور آیه ربطی نداشته، و ایشان پیشفرضهای ذهنی خودشان را نقد فرموده اند و نه آیه ای از قرآن را.
ایشان بر اساس برداشتهای خودشان، شبهه دیگری را نیز مطرح می کنند:
شبهه 5: مطابقِ مضمون آیه «موجود شدن جهانِ واحد از دو علت تامه» محال نیست، در حالی که مطابق قواعد فلسفی و برهان تمانع چنین چیزی محال است. در اینجا با تناقضی مواجه هستیم که برای حل آن چارهای جز پذیرش یک طرف و رد طرف دیگر نداریم. حال آیا میتوان برای نجات آیه، قاعده فلسفیِ «از دو علتِ تامه یک معلولِ واحد بوجود نمیآید» را قربانی کرد؟ چگونه؟
پاسخ:
بنده ابتدا سؤال ایشان را به یک سؤال جواب می دهم: آیا می متوان برای نجات پیشفرضهای ذهنی خود در مورد یک آیه، قواعد عقلی و منطقی برای تفسیر آیه را قربانی کرد؟ چگونه؟
ایشان چنان به پیشفرضهای خویش چسبیده اند که نمی توانند چیزی را به جز پیشفرضهای خودشان ببینند. آیا ایشان نمی دانند که برهان خلف چیست؟ آیا اگر ما در اثبات قضیه "عکس فیثاغورث" فرض محال بگیریم که مثلثی وجود دارد که قائم الزاویه نیست ولی مربعات دو ضلعش برابر با مربع ضلع سوم هستند، داریم برخلاف قضیه عکس فیثاغورث سخن می گوییم که بیان می دارد: «محال است مثلثی قائم الزاویه نباشد، ولی مجموع مربعات دو ضلعش برابر با مربع ضلع سوم باشد»؟ آیا می توان به خاطر این فرض خلف، ما را محکوم نمود که احتمال اینکه مثلثی قائم الزاویه نباشد ولی مجموع مربعات دو ضلعش برابر با مربع ضلع سوم باشد، را قبول داریم؟
این آیه در اینجا تنها یک فرض خلف را مطرح فرموده است، تا به نتیجه ای منطقی برسد، نه اینکه وجود بیش از یک خدا برای جهان را محتمل دانسته باشد! قرآن یک فرض خلف می گیرد: «اگر خدایی غیر از خدای یگانه وجود می داشت» آنگاه از این فرض خلف، با هر برهانی که تناقض این فرض خلف با حقیقت را نشان می دهد، نتیجه می گیرد که "فساد رخ می داد"(خواه طبق برهان تدافع قدرتین فساد در نظم باشد و خواه طبق برهان تمانع فساد در خدایان باشد) یعنی این چند خدای فرضی از مقام الوهیت، که لازمه اش کمال مطلق بودن است، ساقط می شدند، که شرح برهانهای تمانع و تدافع قدرتین در ابتدای این مبحث گذشت.
این سخن جناب منتقد برای کسی که قرآن را خوانده باشد، بسیار عجیب به نظر می رسد. قرآن بارها و بارها، وجود هر خدایی به غیر خدای یگانه را رد می فرماید. به راستی این شبهات را باید به پای چیز بگذاریم؟ آیا ایشان نمی دانند که شعار ما مسلمانان "لا إله إلّا ألله" است؟
قدرت خدا در زنده کردن مردگان
آیات 37 تا 40 سورۀ انسان برای اثبات قدرت خدا در زنده کردن مردگان اینچنین دلیل می آورد:
آیا نبود نطفه از منى که ریخته شود (37) پس بود خون بسته پس آفرید پس راست کرد (38) پس گردانید از آن دو جفت مذکر و مؤنث (39) آیا نیست آن (خدا) توانا بر اینکه زنده گرداند مردگان را(40)
در آیه 5 سوره حج نیز چنین می خوانیم:
اى مردمان اگر هستید در شک از بعث[=رستاخیز] پس بدرستى که ما آفریدیم شما را از خاک پس از منى سپس از خون بسته سپس از پارچه گوشتى...
سوالی که ممکن است مطرح شود، اینستکه چه رابطه ای میان رستاخیز مورد ادعای ادیان ابراهیمی که معاد جسمانی است با برخی امور همچون آفرینش نخستین انسان از خاک یا نطفه یا زنده شدن زمین بر اثر بارش باران وجود دارد و آیا این مقایسه، قیاس مع الفارق نیست؟
در معاد جسمانی، جسمی که اجزایش پراکنده شده است، به قدرت الهی دوباره در یک جا جمع شود و روحی که از آن جدا شده بود، دوباره به آن ملحق گردد و به تدبیر آن جسم میپردازد. در این فرض- با قطع نظر از چگونگی تعلق قدرت خداوند به انجام این کار- جسمی که متلاشی شده بود و به ذرات خاک تبدیل شده بود، دوباره تغییر شکل میدهد و به شکل انسان و در قالب اجزای استخوانی و ماهیچه ای و ... در می آید. همانطور که میبینید، این مسئله شباهت زیادی به خلقت نخستین دارد. چه خلقت نخستین انسان(حضرت آدم علیه السلام) از خاک و چه خلقت انسانهای دیگر از نطفه. در مورد حضرت آدم که تمام اجزای بدن او از خاک آفریده شد، بدن انسان از چیزی(خاک) ساخته شده که در ظاهر هیچ سنخیتی با بدن ندارد. همانطور که در رستاخیز نیز بدن انسان که متلاشی شده بود و تبدیل به خاک شده به گوشت و استخوان تبدیل میشود که در ظاهر هیچ سنخیتی میان آنها نیست. دقت شود، بدنی که برگردانده شده، فقط تکه تکه نشده است تا بتوان گفت همان برگردانده شده است و فقط سرهم شده است، بلکه اجزای قبلی تغییر شکل نیز داده و از حالت سلولهای بدن انسان تبدیل به خاک شده است. درهر دو مورد( خلقت نخستین از خاک و رستاخیز انسان) خلقت از چیزی که در ظاهر متفاوت با شیء خلق شده است میتواند نامیده شود. زیرا در خلقت نیز اجزای موجود خلق شده قبلا وجود دارد و مادۀ آن قبلا موجود است و از آن خلق شده است.
حال برای کسی که خلقت نخستین از خاک را قبول ندارد، روش بحث فرق میکند. این بحث تا کنون با کسانی بوده است که خلقت از خاک را قبول داشته اند و آنرا پذیرفته بودند(مانند مسلمانانی که در معاد جسمانی شک می کنند یا برخی فرقه های ادیان ابراهیمی همچون صدوقیان که طبق تورات خلقت آدم از خاک را قبول داشتند، ولی معاد را قبول نداشتند) صورت گرفته است. به عبارت دیگر، طرف اول تشبیه و مقایسه(خلقت از خاک) امری مسلم بوده و بحث در خلقت دوم و ثانوی از خاک بوده که با این مقایسه درصدد رفع استبعاد و استدلال بر امکان آن بر امده اند. مخاطب این آیات نیز کسانی بوده اند که خلقت نخستین انسان از خاک را قبول داشته اند.
مقایسه نوع دوم، مقایسه انسانی که از نطفه خلق شده، با رستاخیز است. قرآن کریم به مسئله خلقت انسان به صورت متفاوتی اشاره دارد و خلقت او را در فرآیندی غیر از خلقت از خاک معرفی میکند. این فرایند، از نطفه ای شروع تا تولد انسانی کامل ادامه می یابد و این چرخه کماکان ادامه دارد.
این بیان در حقیقت در مقابل منکرانى است که در مسئله معاد جسمانى غالبا دم از محال بودن مى زدند(بدون اینکه برای این محال بودن دلیلی وجود داشته باشد)، و امکان بازگشت به زندگى را بعد از مردن و خاک شدن نفى مى کردند، و قرآن براى اثبات امکان این معنى دست انسان را گرفته و او را به آغاز خلقتش بازمى گرداند، مراحل عجیب جنین، و تطورات شگفت انگیز انسان را در این مراحل به او نشان مى دهد، تا بداند خدا بر هر امر ممکنی، قادر و توانا است، و به تعبیر دیگر بهترین دلیل براى امکان یک شىء وقوع آن است.[8] به عبارت دیگر، در این مقایسه هم محور مقایسه امکان خلقت انسان است. یعنی همانطور که انسان با این شکل و قیافه و وزن و اندازه بتواند از دو سلول بسیار ریز و میکروسکوپی از مرد و زن بوجود بیاید(از نطفه)، باز هم میتواند از خاک پدید بیاید. خاک که تمام مواد معدنی مورد نیاز بدن را در خود دارد و بصورت بالقوه توان تبدیل شدن به سلولهای بدن انسان را دارد.(زیرا مواد آلی حاصل ترکیب مواد معدنی هستند) نشانه آن نیز این است که همین بدن، پس از مرگ دوباره به خاک تبدیل می شود و چیزی از آن باقی نمی ماند. بنابراین، اصل امکان معاد در این آیه مورد بحث است و مقایسه بر سر این است. خداوند قادر است که چنین کاری را دوباره به شکلی دیگر انجام بدهد.
اکنون به شبهات جناب منتقد می پردازیم:
شبهه 1: این کافی نیست. زیرا اگر زنده شدن مجدد مردگان را محال عقلی بدانیم، آنگاه دیگر خدای قادر مطلق هم از عهده این کار برنمی آید و اگر محال ندانیم و معتقد باشیم که خدا قادر مطلق نیست و نمی تواند مردگان را زنده کند، آنگاه برای اثبات قدرت خدا بر چنین کاری باید چاره ای دیگر بیندیشیم.
پاسخ:
اولاً از جناب منتقد دعوت می شود که اگر زنده شدن مجدد مردگان را محال عقلی می دانند، برای آن دلیلی بیاورند. تا جایی که دیده ایم، هیچ دلیلی علیه این مسئله وجود نداشته، و منکرین معاد، صرفاً بر اساس تشکیک به مقابله با این باور می پردازند. با توجه به اینکه هیچ برهان یا حتی برهان-نمایی از سوی منکرین معاد برای زنده شدن مردگان، اقامه نشده است، لزومی هم ندارد که گمان کنیم که این امر رخ نخواهد داد.
ثانیاً در مورد قادر مطلق دانستن خدا، گذشته از اینکه مخاطبین قرآن، قادر مطلق بودن ایشان را قبول داشته و دارند، پس این فرض مورد قبول خصم بوده است، لازم به ذکر می دانیم، تمام اندیشه ها و مکاتب، قادر مطلق بودن خدا را قبول دارند، تا جایی که حتی بیخدایان نیز قبول دارند که اگر خدایی وجود می داشت(که از نگاه آنها وجود ندارد) باید قادر مطلق می بود! به هر روی، در کتب کلامی و فلسفی دلایل قادر مطلق بودن خدا بیان شده است، که از جناب منتقد دعوت می شود که سری به این کتب بزنند، تا بدانند که فرضشان معقول نیست.
شبهه 2: اینکه خدا آدمی را طی مراحل مختلف آفریده است، منطقاً نتیجه نمی دهد که پس از مردن انسان و پوسیده شدنش در زیر خروارها خاک، دوباره می تواند از همان ذرات تجزیه شده، همان انسان اولی با همان خصوصیات جسمی، روحی و روانی را خلق کند و همان خاطرات را برگرداند. توجه کنید که خلقت اولیه انسان با خلقت دوباره او پس از پوسیده شدن در خاک، دو امر کاملاً جداگانه اند و زمین تا آسمان با هم فرق دارند.
پاسخ:
در این آیات خداوند در مقابل شبهه منکرین معاد و کسانی که به خاطر پودر شدن و خاکستر شدن بدن انسان، به انکار معاد می پرداختند، می فرماید همان کسی که شما را اولین بار خلق کرد میتواند همین کار را دوباره انجام دهد. بر اساس آیات قران کریم اولین انسان از خاک آفریده شده است. بنابراین آفریده شدن انسان از خاک امکان دارد. این تشبیه تنها تا همین حد را بیان میکند. یعنی می گوید همانطور که اولین بار شما را از خاک خلق کردیم بار دیگر نیز می توانیم چنین کاری را انجام بدهیم. این آیه شریفه، اشاره به این است که قدرت مطلقه الهى را تجدید خلقت هیچ چیزى به ستوه نمى آورد، چه استخوانهاى پوسیده و توتیا شده، و چه آهن و چه غیر آن. و معنایش این است که به ایشان بگو اگر از هر چیزى باشید سخت تر از استخوان هاى پوسیده مانند سنگ یا آهن و یا مخلوقى دیگر و در نتیجه استبعادتان چند برابر و از این بیشتر باشد. خداوند به زودى شما را به خلقت اولتان برخواهد گردانید، و مبعوثتان خواهد نمود.[9] اما در مورد ادامه شبهه و اینکه چطور اجزای پراکنده شده را میتواند دوباره دور هم جمع کند، ربطی به این تشبیه ندارد و خداوند تنها به قدرت خود اشاره دارد و می فرماید چنین خدایی میتواند شما را دوباره بیافریند. اما به نحوه آن اشاره ای ندارد. اینکه خداوند چطور دوباره میتواند این اجزاء را بازگرداند و اینکه اصلا کدام اجزاء باز میگردد، به بحث معاد جسمانی باز میگردد که قرآن کریم تنها به بیان اصل آن اشاره دارد ولی اشاره ندارد که چطور این کار را خداوند انجام میدهد. پس روشن شد که جناب منتقد به منظور آیه دقت نمی کنند که متوجه بشوند که قرآن صرفاً در حال بیان قدرت مطلق خداست، نه اینکه از خلقت نخستین، معاد جسمانی را نتیجه بگیرد.
البته خدمت جناب منتقد، یادآوری می کنیم که خصوصیات روحی و روانی و خاطرات، می توانند در روح حفظ شوند، و حتی اگر جسم تجزیه شد، باقی بمانند.
شبهه 3: می گویم دلیلی که در آیات مورد بحث برای اثبات توانایی خدا بر زنده کردن مجدد مردگان آمده است، با قواعد منطق نمی خواند. برای اثبات امکان معاد، ابتدا باید ثابت کنیم که زنده شدن مردگان ـ خصوصاً پس از پوسیده شدن در زیر خاک و متلاشی شدن اجزا و ذرات بدن ـ امری محال نیست (و در این مرحله، شبهه آکل و ماکول ابن کمونه باید به نحوی محکم و دقیق حل شود) و بعد قدرت مطلق خدا (در انجام همة امور ممکن) را با دلایل عقلی محکم اثبات کنیم. کسی که خدا را قادر مطلق نداند و یا معتقد به محال بودن احیای مجدد مردگان باشد، با یادآوری او نسبت به این نکته که خدا او را از نطفه ای که در رحم ریخته می شود، آفریده است، نمی توان وجوب یا امکان معاد را برایش ثابت کرد. زیرا اگر دو فعلx و y از یک سنخ نباشند، با اثبات اینکه فاعلA قادر به انجام فعل x است، اثبات نمی شود که همین فاعل، قادر به انجام فعل y هم هست. به عنوان مثال با قبول این مطلب که فلان مهندس، کامپیوتری را ساخته است، ثابت نمی شود که اگر این کامپیوتر را در کوره بسوزانیم و فقط خاکسترش باقی بماند، هم او می تواند از ذرات باقیمانده کامپیوتر دوباره همان کامپیوتر قبلی را بسازد. البته اگر بخواهیم دقیق تر باشیم، باید بگوییم مادام که پای قدرت مطلقه در میان نباشد، قدرت بر انجام هیچ فعلی منطقاً قدرت بر انجام هیچ فعل دیگری را ـ حتی اگر هم سنخ با فعل اول باشد ـ اثبات نمی کند.
پاسخ:
جناب منتقد، که تا به حال نشان داده اند چقدر از قواعد منطق سر در می آورند، و پیش از این دیدیم که فرض خلف را یک امر محتمل در نظر می گیرند، حال چنین ایراداتی را مطرح می کنند!
اولاً همین که زنده شدن مردگان، منجر به هیچ تناقضی نمی شود، نشانگر ممکن بودن آن است. با توجه به اینکه قدرت خدا نسبت به احیاى این عظام ثابت است، و جهل و نسیانى هم در ساحت او راه ندارد. قهرا کسی که توانایی پدید آوردن یک چیزی را ابتداء و از نیستی و عدم(به معنای وجود نداشتن آن چیز) دارد، اعاده و برگرداندن آن پدیده یا تعمیر و اصلاح آن پس از نابودی و یا نقص در وجودش برای او آسانتر خواهد بود.
ثانیاً قادر مطلق بودن خدا، مورد قبول مخالفین هست، و نیازی نیست چیزی را که طرفین بر سر آن با هم توافق دارند را، اثبات کنیم! آیا من باید برای یک مسیحی ثابت کنم که خدایی هست؟ یا باید برای یک یهودی ثابت کنم که حضرت موسی(ع) پیامبر بودند؟ این امور مورد قبول طرفین هستند، و نیازی نیست که اثبات گردند. همانطور که گفتیم، حتی منکرین خدا نیز قبول دارند که اگر خدایی وجود می داشت، قادر مطلق می بود.
ثالثاً در مورد مثال دو فعل x و y ، قرآن نمی خواهد بفرماید که با اثبات اینکه فاعلA قادر به انجام فعل x است، همین فاعل، قادر به انجام فعل y هم هست، بلکه با این مسئله قادر مطلق بودن خدا را یادآوری می کند. وقتی مخالف نیز قبول دارد که فاعلA قادر مطلق است و دلیلی برای محال بودن فعل y نمی تواند اقامه کند، باید بپذیرد که فاعلA قادر به فعل y نیز هست. در این آیات، دو فعل x و y با هم از یک سنخ هستند، زیرا هر دو به خلقت از خاک اشاره دارند، که در بحث شبهه ابن کمونه، مسئله را باز می کنیم.
رابعاً مثال مهندس کامپیوتر، نامربوط است، زیرا نه ما قبول داریم و نه جناب منتقد قبول دارند که این مهندس قادر به هر کار ممکنی هست، ولی هم ما و هم مخالفین قبول داریم که خدا در صورت وجود داشتنش، قادر مطلق است.
خامساً در مورد شبهۀ ابن کمونه، نخست باید بدانیم که این شبهه برای تشکیک در معاد جسمانی است، و به اصل وقوع معاد، آسیبی نمی رساند. آیا در زمان نزول قرآن، این شبهه مطرح بود که قرآن بخواهد به آن بپردازد؟ توجه کنید که قرآن کتاب کلامی نیست که به اثبات عقاید و پاسخ به شبهات بپردازد. قرآن کتاب هدایت است و گاهی نیز پاسخ مخالفین را می دهد. در زمان نزول این آیات، مخالفین معاد، این شبهه را مطرح نمی کردند، تا قرآن بخواهد به آن پاسخی بدهد و این شبهه بعدها مطرح شده است. در اینجا به بیان شبهۀ ابن کمونه و پاسخ آن می پردازیم:
شبهه ابن کمونه، به طور خلاصه چنین است: فرض کنید انسانی به هنگام قحطی و گرسنگی شدید، از گوشت انسان دیگری تغذیه کند، به طوری که همه یا قسمتی از بدن انسان اول، جزء بدن انسان دوم شود، آیا اجزای بدن انسان اول در رستاخیز از بدن انسان دوم جدا می شود، یا نمی شود؟ اگر بگوییم می شود، بدن انسان دوم ناقص می گردد، و اگر بگوییم نمی شود، بدن انسان اول ناقص می شود.
پاسخ آن نیز به طور خلاصه این است که نمود هر انسان، وابسته به روان او است، نه کالبد جسمانی؛ زیرا بدن ما پیوسته در حال دگرگونی است، از این رو بدن معینی در تشخص انسان معتبر نیست، بلکه یک کالبد مبهم و غیر معینی می تواند تشکیل دهندۀ شخصیت جسمانی وی باشد؛ زیرا جسم همچون ماده سیالی است که صورت های گوناگون می پذیرد و قابل پذیرش صورت های مختلف است. از این نظر برای جسم مادی ما ثبات و بقایی متصور نیست(علم پزشکی نیز این امر را تأیید می کند و می گوید که هر چند وقت یکبار، تمام سلولهای بدن انسان عوض می شوند)؛ بلکه تنها در پناه روح است که کالبد تشخص پیدا می کند و ذرات بدن را می شود به صاحب اصلی آن نسبت داد و گفت: دست، یا پای فلانی، و یا این عضو را از بدن فلانی قطع کردند و مانند این انتسابات؛ در حالی که اگر بدن خاک شود و به میوه تبدیل گردد، انتساب فوق از بین می رود. البته خدا قادر است که اعضای قطع شده را ترمیم نماید. ضمن اینکه همانطور که در طول زندگی امکان ترمیم اعضا هست، برای خدا امکان ترمیم اعضای قطع شده و یا به بدن دیگری پیوسته، نیز وجود دارد. پس این شبهه نمی تواند برای وقوع معاد جسمانی، مشکلی ایجاد کند.
شبهه 4: در سراسر قرآن دهها بار گفته شده است که خداوند زمین خشکیده و مرده را با بارش باران دوباره زنده و بارور می کند، تا خواننده نتیجه بگیرد که همین خداوند می تواند در روز قیامت، مردگان را نیز دوباره زنده کند. در حالی که اولاً روییدن درختان و گیاهان از زمین، مصداق زنده شدن مرده نیست. اگر در خاک بذر گیاهان و درختان وجود داشته باشد، بارش باران (به علاوه شرایط دیگر مانند مناسب بودن نوع خاک) می تواند موجب رویش بذر شود و اگر بذری در خاک وجود نداشته باشد، میلیون ها سال بارش باران هم نمی تواند موجب رویش گیاهان و درختان شود. به عبارت دیگر خاکی که گیاه و درخت در آن نروییده است، خاک مرده نیست ـ و اصلاً مرده بودن خاک چه معنای حقیقی و معقولی می تواند داشته باشد؟ ـ و زمانی که دانه های درون آن در اثر بارش باران و فراهم آمدن شرایط دیگر جوانه می زند، به معنای واقعی کلمه زنده نشده است. خاک، همان خاک است ـ بدون اینکه ماهیت آن تغییر کرده باشد ـ و فقط گیاهان و درختانی در آن روییده اند. آری مجازاً می توان گفت که خاک، مرده بود و حالا زنده شده است. اما از مجاز تا حقیقت فاصله ای است ناپیمودنی. ثانیاً فرض کنیم در اینجا بارش باران موجب زنده شدن خاک شده است. آیا این اثبات می کند که زنده شدن مردگان در قیامت، امری است ممکن؟ و ثالثاً آیا اگر ممکن بودن معاد ثابت شد، قدرت خدا بر زنده کردن زمین مرده، نشان دهنده قدرت او بر معاد هم هست؟ به هیچ وجه.
پاسخ:
طبق معمول، جناب منتقد، منظور آیات را متوجه نشده است، و ندانسته، شبهه وارد می کند. قرآن می فرماید: «وَ هُوَ الَّذی یرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَ یدَی رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کلِّ الثَّمَراتِ کذلِک نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ.[10] یعنی: و اوست که میفرستد بادها را بشارت دهندگان میان دو دست رحمتش تا چون بردارد ابر گرانبار را برانیم آنرا از براى بلدى مرده پس فرو فرستیم به آن آب را پس بیرون آوریم به آن از هر ثمری همچنین بیرون می آوریم مردگان را باشد که شما پند گیرید.» همانطور که مشاهده می شود، در این آیات با تشبیه مسئله زنده کردن مردگان با مسئله زنده شدن زمین و رویش دوباره، به دنبال رفع کردن استبعاد مخالفان معاد است. می فرماید ببینید چطور زمینی که از درخت خشک شده، با باریدن باران، دوباره زنده میشود، زنده شدن مردگان نیز شبیه این امر است. در این آیه شریفه براى مساله معاد و زنده کردن مردگان احتجاج به زنده کردن زمین مى کند، زیرا طبق قاعدۀ فلسفی حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد، حکم دو امری که مثل هم هستند، در مواردی که مجاز و محال است، یکی است. وقتى منکرین معاد احیاى زمین را در فصل بهار به چشم خود مى بینند ناگزیرند معاد را هم قبول کنند، و نمى توانند بین آن دو فرق گذاشته و بگویند احیاى زمین، یعنی سرسبز کردن درختان و گیاهان ممکن است، ولی معاد، اعاده معدوم است؛ زیرا انسان مرده هم به تمام معنا معدوم نشده، تا زنده کردنش اعاده معدوم باشد بلکه جانش زنده و محفوظ است، تنها اجزاى بدن است که آنهم از هم پاشیده مى شود، نه اینکه معدوم شده باشد، بلکه در روى زمین به صورت ذراتى پراکنده باقى است، هم چنان که اجزاى بدن نبات در فصل پائیز و زمستان پوسیده و متلاشى مى شود، اما روح نباتیش در ریشه آن باقى مانده و در فصل بهار دوباره همان زندگى فعال خود را از سر مى گیرد. پس مساله معاد و زنده کردن مردگان هیچ فرقى با زنده کردن گیاهان ندارد، تنها فرقش این است که بعث بشر در قیامت بعث کلى، و بعث نباتات جزئى است.[11]
اکنون که مسئله روشن شد، به اعتراضات جناب منتقد می پردازیم:
اولاً اگر کمی دقت کنیم، روییدن درختان و گیاهان از زمین، مانند زنده شدن مرده است. زیرا، دانه و نهال، زنده نیستند، ولی به خواست خدا و با بارش باران، تبدیل به گیاه و درخت زنده می شوند. پس شباهت بسیار زیادی وجود دارد.
ثانیاً فرمایشات جناب منتقد در مورد اینکه "اگر بذری در خاک وجود نداشته باشد..." مصداق بارز خودفریبی است و سخنانی نامربوط است. مثل این است که ما بگوییم، اگر هیچ انسانی در این دنیا نبوده باشد، اگر هزار قیامت هم رخ بدهد، رستاخیز انسانی رخ نخواهد داد! بله همینطور است! ولی این مسئله چه ربطی به سخن آیه و چه ربطی به معاد دارد؟ می بینیم که انسانهایی هستند، پس رستاخیز آنها نیز معنا دارد، به طور مشابه بذر و نهال هم وجود دارد، پس روییدنی هم وجود دارد. باریدن باران بر زمینی که بذر و نهالی در خود ندارد، مثال رستاخیز برای شخصیتی خیالی است، که نتیجه ای نخواهد داشت. گویا جناب منتقد، متوجه منظور فرمایش کنایی قرآن نشده اند، و گمان برده اند که منظور از زنده شدن زمین، زنده شدن خاک است، چنانکه می فرمایند: «خاک، همان خاک است ـ بدون اینکه ماهیت آن تغییر کرده باشد ـ و فقط گیاهان و درختانی در آن روییده اند»! در حالی که منظور قرآن در اینجا، روییدن گیاهان است که بذرشان یا نهالشان در خاک وجود دارد. آیا ایشان به راستی متوجه کنایات و استعارات نمی شوند؟ آیا نمی دانند دارند جملاتی از یک اثر ادبی ویژه را مورد بررسی قرار می دهند که از این جمله، معنای ظاهری آنرا مورد نظر قرار می دهند؟ فهم مسئله خیلی ساده است. یک کنایه است که می خواهد منظوری را برساند که منظور از زنده شدن زمین و خاک، زنده شدن موجوداتی است که بذر و نهالشان در خاک است. آیا اگر کسی در زبان فارسی می گوید: «فلانی صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد»، جناب منتقد گمان خواهند کرد که او به خودش سیلی می زند؟ پس قرآن نمی خواهد مجازاً بفرماید خاک مرده بود و زنده شد، بلکه به صورت کنایی می فرماید که بذرها و نهالهایی که در زمین بودند، مرده محسوب می شدند و پس از بارش باران، جوانه زدند و زنده گردیدند.
ثالثاً ایشان می فرمایند "زمانی که دانه های درون آن(زمین) در اثر بارش باران و فراهم آمدن شرایط دیگر جوانه می زند، به معنای واقعی کلمه زنده نشده است." خب ایشان بفرمایند که معتقد هستند که نهالها و دانه ها، پیش از اینکه جوانه بزنند، هم موجود زنده محسوب می شوند؟ آیا آنها پس از جوانه زدن، موجود زنده محسوب نمی شوند؟ اگر اینگونه فکر می کنند که از ایشان دعوت می کنم که یک کتاب زیست شناسی گیاهی، مطالعه بفرمایند. بدیهی است که گیاه در مرحله نهال بودن و یا دانه بودن، موجود زنده محسوب نمی شود و وقتی جوانه زد، موجود زنده محسوب می شود، پس زمانی که دانه در اثر بارش و فراهم بودن شرایط، جوانه می زند، به معنای واقعی و دقیق کلمه، زنده شده است.
رابعاً اینکه بارش باران باعث زنده شدن بذرها و نهالهایی که در خاک هستند، می شود، نظر به اینکه آنها پیش از جوانه زدن مرده محسوب می شدند، نشانگر امکان زنده شدن موجودی مرده نیز هست.
خامساً قدرت خدا در زنده کردن بذرها و نهالهای مرده در زمین، نشانگر قدرت او بر رستاخیز نیز هست، زیرا چنانکه گفتیم، سرسبز شدن زمین، مانند زنده شدن مردگان است، و طبق قاعده فلسفی حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد، حکم دو امری که مثل هم هستند، در مواردی که مُجاز است، یکی است. بعلاوه، وقتی زنده کردن بذرها و نهالهای موجود در خاک را، به خدا نسبت بدهیم، خالقیت را به او نسبت می دهیم و برهانهایی داریم که قادر مطلق بودن خالق را نیز نشان می دهند و نظر به اینکه در صورت زنده شدن مردگان، هیچ تناقضی روی نخواهد داد، خدا قادر است که مردگان را زنده کند، لذا این امر ممکن است.
[1] سورۀ احقاف(46)، آیه 7.
[2] طباطبایی، المیزان، ترجمه موسوی همدانی، قم، انتشارات اسلامی، 1374ش، ج12، ص500- 502.
[3] بقره(2)، آیه 23.
[4] بقره(2)، آیه32.
[5] انبیاء(21): آیه 22.
[6] مؤمنون(23): آیه 91.
[7] اشعری ، رسالة استحسان الخوض فی علم الکلام، ص 20ـ21؛ باقلانی ، التمهید، ص 46؛ طوسی ، التبیان ، ج 7، ص 238؛ مجمع البیان، طبرسی ، ج 7، ص 70؛ تفسیر ابوالفتوح رازی ، ج 8، ص 11؛ فخر رازی ، تفسیر کبیر، ج 22، ص 150ـ154؛ طباطبائی ، المیزان، 1394، ج 14، ص 266؛ طباطبایی، نهایه الحکمه، ص 281- 282؛ مطهری، ج6 مجموعه آثار: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 1020.
[8] تفسیر نمونه، ج15 ص 320.
[9] تفسیر المیزان، ج13 ص 116.
[10] اعراف(7): آیه 57.
[11] المیزان، ج8 ص 160.