رحمت للعالمین

جواب به شبهات اینترنتی سایت زندیق

رحمت للعالمین

جواب به شبهات اینترنتی سایت زندیق

۱۸۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم الله

منبع : پادزندیق

این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی  "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)

شبهه: هیچ فرشته ای متکبر نیست، همه الله را اطاعت میکنند (سوره 16 آیات 49-50)، اما "هان به فرشتگان گفتیم، آدم را سجده کنید" و همه آنها به آدم سجده کردند مگر ابلیس، ابلیس نافرمانی کرد و او بسیار متکبر است (سوره 2 آیه 34).

 

پاسخ:

 

هیچ کجای قرآن نیامده است که ابلیس یک فرشته بود، بلکه قرآن میفرماید ابلیس از جن بود.(سوره18،آیه50) دلیل اینکه وقتی به فرشتگان دستور سجده داده شد، از ابلیس هم انتظار سجده میرفت این بود که او با عبادت زیاد به مقامی رسیده بود که در میان گروه فرشتگان قرار گرفته بود و دستور شامل او نیز میشد. پس متکبر بودن شیطان، متکبر نبودن فرشتگان را نفی نمیکند، زیرا ابلیس در اصل بک فرشته نبود، بلکه یک جن بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۹
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

منبع : پادزندیق

این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی  "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)

 

شبهه: در روز جزا، زیانکاران کارنامه اعمال بدشان را از کجا میگیرند؟ از پشتشان (سوره 84 آیه 10) یا از دست چپشان (سوره 69 آیه  25)؟

 

پاسخ:

 

  خیلی ساده می توانیم در پاسخ بگوییم: نامه عمل را از پشت سرشان به دست چپشان خواهند داد. آیه اوّل از جهت دادن کارنامه اعمال سخن می گوید و آیه دوم از اینکه به کدام دستشان داده می شود. این دو چه تناقضی می توانند با هم داشته باشند؟!

 

  در قرآن بیش از 15 آیه درباره نامه اعمال مطرح شده است و هر کدام از این آیات پرده اى از رازهاى قیامت و اعمال انسانها بر مى دارد و بعضى از این آیات تفسیر و توضیح آیات دیگر است.

 

  خداوند در سوره حاقه آیه 25 مى فرماید: (وَ أَمّا مَنْ أُوتِی کتابَهُ بِشِمالِهِ فَیقُولُ یا لَیتَنِی لَمْ أُوتَ کتابِیهْ)؛ کسى که نامه اعمالش به دست چپش داده شده فریاد مى زند: اى کاش هرگز نامه اعمال به من داده نمى شد.

 

  اما در سوره انشقاق، آیه 10 آمده است: (وَ أَمّا مَنْ أُوتِی کتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ یدْعُوا ثُبُوراً وَ یصْلى سَعِیراً); ما کسى که نامه عملش را به پشت سرش داده اند به زودى فریادش بلند مى شود اى واى بر من که هلاک شدم و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ وارد مى شود.

 

  در آیات قبل سخن از نامه اعمال بدکاران به دست چپ آنها بود و در این آیه از پشت سر است. این به خاطر آن است که مجرمان هنگامى که نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند از شدت شرمسارى دست خود را پشت سر مى گیرند تا مردم این سند جرم و رسوائى را کمتر ببینند.

 

  و یا به خاطر آن است که دست چپ آنها به پشت سرشان بسته شده و همان گونه که آنها کتاب خدا را در دنیا پشت سر انداخته اند، یا به خاطر آن است که صورت آنها به پشت سر باز مى گردد و آنها براى دیدن نامه اعمالشان آن را به دست چپ در طرف پشت سر مى گیرند. هیچیک از این معانى سه گانه باشد با آیات قبل که مى گوید: نامه اعمال بدکاران در دست چپ آنهاست منافاتى ندارد.

 

  به هر حال نامه اى که از پشت سر داده مى شود با یک آلت و وسیله اى اخذ مى شود آن وسیله، چیزى جز دست چپ نیست به عبارت دیگر مى توان گفت: آیه دوم بیان کیفیت دادن نامه اعمال است و هیچ گونه تعارض با آیه اول ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۷
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

منبع : پادزندیق

این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی  "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)

شبهه : آیا کسانی که به زنان تهمت ناپاکی میزنند بخشیده میشوند؟ آری (سوره 24 آیه 5) نه (سوره 24 آیه 23).

پاسخ:

 

میان این دو آیه شریفه، تناقض و منافاتی وجود ندارد زیرا اولا: کلمه «غافلات» در آیه 23 احتمال دارد مراد از آن زنانی باشد که از نسبت ناروا و اتهامی که به آنها داده شده بی اطلاعند و به همین دلیل از خود دفاع نمی کنند. در آیه 5، سخن از تهمت زنندگانی بود که شناخته می شدند و مورد مجازات قرار می گرفتند اما در اینجا سخن از شایعه سازانی است که خود را از مجازات و حد شرعی پنهان داشته اند. قرآن می گوید: «اینها تصور نکنند که با این عمل می تواند خود را برای همیشه از کیفر الهی دور دارند، خدا آنها را در این دنیا از رحمت خویش دور می کند و در آخرت عذابی عظیم دارند.»

و ثانیا: آیه 5 که دلالت بر عفو و گذشت خداوند از تهمت زنندگان دارد مشروط به توبه و اصلاح و جبران خطای گذشته و اعاده حیثیت از کسانی که مورد تهمت قرار گرفته اند و آیه 23 مربوط به موردی است که تهمت زنندگان از عمل زشت خود توبه نکرده اند وگرنه با توبه و استغفار و به دنبال جبران خطا و اصلاح فسادی که مرتکب شده اند، گناهان آنها نیز بخشیده می گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۵
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

منبع : پادزندیق

این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی  "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)

شبهه: مسیح بیش از 1000 سال بعد از موسی به دنیا آمد اما در (سوره 7 آیه 157) الله در مورد انجیلی که به مسیح داده شده است با موسی صحبت میکند.

 

پاسخ:

 

شبهه ساز آشکارا به دروغگویی پرداخته است، آیه 157 از سوره 7 سخنی خطاب به حضرت موسی(ع) به میان نمی آورد؛ پس تناقضی هم در کار نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۳
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

منبع : پادزندیق

این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی  "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)

 

شبهه: ما در حالی که ناخوش بود، او را به بیابان رساندیم (سوره 37 آیه 145)؛ اگر نعمت پروردگارش نبود، در حین بد حالی به صحرایی بی آب و گیاه می افتاد (سوره 68، آیه 49).

 

پاسخ:

 

  بسیار سخت خواهد بود که این دو آیه را متناقض بنامیم. خیلی ساده میتوان گفت که آیه 49، سوره68، میفرماید «اگر رحمت پرودگارش نبود به بیابان بی آب و گیاه میفتاد» و ادعا نکرده است، که او  به بیابان نیفتاد پس با آیه 145 سوره 37 تناقضی ندارد. آیه بعدی(سوره68، آیه 50) هم ابداً نگفته است که او به بیابان نیفتاد و فقط میگوید که خدا او را برگزید.

 

  البته شبهه ساز، مرتکب مغالطۀ «نقل قول ناقص» نیز شده است، زیرا چنانکه قرآن در آیات 146 به بعد سوره37 میفرماید هر چند حضرت یونس به بیابان افتاد، ولی بوته کدویی بر او رویانده شد و جمعیتی عظیم به سوی وی فرستاده شدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۰
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله الرحمن الرحیم

این مقاله ادعا می کند که قرآن محل تفکر را قلب تصور کرده است و از این راه سعی در رد قرآن دارد

پاسخ مستقیم این مقاله در منبع زیر موجود است:

1. پژوهشکده باقر العلوم (ع)

          (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۱
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : نقدی بر مقاله «قلب جایگاه تفکّر»

منبع : پژوهشکده باقر العلوم (ع)

نویسنده: علی اسدیان شمس

 
چکیده
مقاله­ای که در پیش روست در مقام پاسخ به مقاله­ی «قلب جایگاه تفکّر» است. نویسنده در مقاله مورد نظر، قلب صنوبری را از منظر قرآن و روایات جایگاه تفکر معرفی کرده و آن را به چالش کشیده است. در این مقاله به اثبات می­رسد: قلبی که در آیات و روایات جایگاه تفکر معرفی شده با توجّه به قرینه­های موجود، قلب به معنای روح است و اگر در بعضی از روایات قلب صنوبری جایگاه تفکر معرفی شده بخاطر ارتباطی است که قلب صنوبری با روح دارد، چرا که قلب صنوبری نخستین عضوی است که روح به آن تعلق می­گیرد و آثار و خواص روحی و روانی نیز در قلب ظاهر می­شود.
عرفا و حکما نیز قلب روحانی را جایگاه عشق و احساسات می­دانند.
 
مقدمه
نویسنده در مقاله­ی «قلب جایگاه تفکّر» که در پی اثبات نادرستی برداشت قرآن و روایات در این باره است، آیه­های بسیار و موارد زیادی از نهج البلاغه ذکر کرده که در آنها قلب، جایگاه تفکر و احساسات در نظر گرفته شده است و همچنین به عرفا نسبت داده که آنها عقل را جایگاه تفکّر و قلب را جایگاه عشق و احساسات دانسته­اند و چنین توهّم کرده که منظور از قلب در این موارد، قلب صنوبری است و اینگونه نتیجه گیری کرده که چنین دیدگاهی که قلب در سینه (صدر) جایگاه تفکّر و عشق و احساسات است نه مغز، ریشه در برداشت نادرست گذشتگان دارد. در این مقاله دو محور اساسی را می­توان مشاهده کرد که عبارتند از:
1- از منظر قرآن و روایات، جایگاه تفکر و عشق و احساسات، قلب در سینه است نه مغز.
2- عرفا نیز عقل را جایگاه تعقّل و قلب را جایگاه عشق و احساسات دانسته­اند.
قبل از پرداختن به نقد این مقاله، لازم است که چند نکته­ی مهم، بررسی شود.
1.    «مشترک لفظی» و «حقیقت و مجاز»
ما در همه زبانها بالوجدان کلمه­هایی را مشاهده می­کنیم که دارای چند معنای اصلی و حقیقی هستند مانند کلمه­ی شیر در فارسی که هم به معنای شیر خوردنی و هم به معنای شیر درنده است. در زبان عربی به چنین الفاظی، مشترک لفظی گفته می­شود.
همچنین در همه زبانها کلمه­هایی را مشاهده می­کنیم که در معنایی به کار برده می­شوند که معنای اصلی و حقیقی آنها نیست بلکه تناسب و ارتباط خاصی با معنای حقیقی کلمه دارد؛ مانند اینکه کسی می­گوید: «شیری را که تیر اندازی می­کرد، دیدم» که مقصود از «شیر»، شیر درنده نیست بلکه «مرد شجاع» است.[1]  
2.    روش تشخیص «مشترک لفظی» و «حقیقت و مجاز»
در اینجا دو سؤال مطرح می شود:
الف) از کجا تشخیص می دهیم که چه کلمه­ای مشترک لفظی است و یا دارای معنای مجازی است؟
در جواب بایستی گفت بهترین راه برای تشخیص این نوع کلمه­ها در همه­ی زبانها مراجعه به متخصصان لغت­شناس همان زبان است که در زبان عربی هم به لغتنامه­های معتبر عربی مانند مقائیس اللغة و... مراجعه می­کنیم.
ب) بعد از اینکه تشخیص دادیم که کلمه­ای مشترک لفظی است و یا دارای معنای مجازی است، از کجا می فهمیم که در کدامیک از معانی خود بکار رفته است؟
در جواب باید گفت که در همه­ی زبانها، ما در هر کدام از این موارد به کمک قرائن و سیاق عبارت به معنای مورد نظر از کلمه پی می­بریم. به عنوان نمونه در عبارت «شیری را که تیر اندازی می­کرد، دیدم»، عبارت «تیراندازی می­کرد» قرینه است بر اینکه مقصود از «شیر»، مرد شجاع است نه شیر درنده چونکه تیراندازی کردنِ شیر درنده بی­معنا است.[2]
رشید رضا در تفسیر المنار می­نویسد: «بی­تردید، برترین قرینه­ای که بر حقیقت معنای لفظ وجود دارد، موافقت آن با قسمتهای متقدم بر آن و سازگاری آن با مجموعه­ی معناست».[3]
3. «مشترک لفظی» و «حقیقت و مجاز» در قرآن
قرآن کریم به زبان عربی است و در بیان مقاصد خود، از واژگان و اسلوب گفتاری رایج استفاده کرده است که در این زمینه خود قرآن می­فرماید:
«وَ إِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبّ‏ِ الْعَالَمِین‏... بِلِسَانٍ عَرَبىِ‏ٍّ مُّبِین‏» (شعراء/192)
«و این قرآن به حقیقت از جانب خدای عالمیان نازل شده به زبان عربی آشکار»
پس همانگونه که در زبان عربی، مشترک لفظی و مجاز بکار رفته است، کاربرد چنین واژه­هایی در قرآن نیز هیچ بعدی ندارد.
از استعمال مشترک لفظی در قرآن می توان به لفظ «دین» اشاره نمود. این واژه در لغت به معنای پاداش و آیین و ... است و در قرآن نیز در معانی مختلفی بکار رفته است:
«إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْاسْلَام‏» (آل عمران/ 19)
«راستی که آیین درست در نزد خدا اسلام است»
 
کلمه­ی دین در اثر قرینه و سیاقی که از لفظ  «الإسلام» بدست آورده، در معنای «آیین» ظهور پیدا کرده است.
«مالکِ یومِ الدین» (حمد/4)
«مالک روز جزا است»
کلمه­ی دین در اثر  قرینه و سیاقی که برای این کلمه از اضافه شدن مالک به یوم و یوم به دین به وجود آمده در معنای «جزا» ظهور پیدا کرده است.
و از جمله کاربردهای مجازی در قرآن می توان به این آیه اشاره نمود:
« یجَْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فىِ ءَاذَانهِِم‏» (بقره/19)
«سر انگشتان خود را درون گوشهایشان می­گذارند»
در این آیه «أصابع» که به معنای انگشتان است، در معنای مجازی «سر انگشتان» که با معنای اصلی رابطه­ی جزء و کل دارد، بکار رفته است چرا که قرار دادن کل انگشتان در درون گوش ممکن نیست؛ و با این قرینه­ می­فهمیم «أصابع» در معنای مجازی بکار رفته است.[4]
پس از روشن شدن این سه نکته ضروری، به بررسی معنای قلب در قرآن و روایات و نقد مقاله­ی مذکور می­پردازیم.
 
مفهوم شناسی واژه­ی «قلب»
در لغتنامه­های معتبر «لسان العرب» و «المصباح المنیر» و «اقرب الموارد» آمده است: واژه قلب همانطوری که در زبان عربی نام عضوی از بدن است، به معنای عقل نیز بکار می­رود.[5] ابن‎منظور در لسان العرب می­­گوید: فرّاء [لغت شناس معروف زبان عرب] در معنای آیه­ی «إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب»[6] می گوید: قلب در این آیه به معنای عقل است؛ فراء در توضیح این معنی می­گوید: در زبان عربی قلب به معنای عقل نیز بکار می­رود مانند «ما لک قلبٌ»، «ما قلبُک معک»، «أین ذهب قلبک؟» که در تمام این مثال­ها قلب به معنای عقل است؛ یعنی «برای تو عقلی نیست»، «عقل تو با تو نیست»، «عقل تو کجا رفته است؟».[7]
ابن فارس در «مقائیس اللغة» می­گوید: به بُعد خالص و شریف هر چیزی، قلب آن چیز گفته می­شود.[8]
پس به نفس و روح انسان هم که بُعد خالص، شریف و حقیقت انسان است، می توان قلب گفت.
در لغتنامه­های «التحقیق» و «مفردات الفاظ القرآن» آمده است: واژه قلب به معنای روح نیز بکار می­رود؛ و علاّمه مصطفوی در «التحقیق» می­گوید: هر انسانی دارای دو قلب است: 1. قلب مادّی ظاهری که همان قلب صنوبری است. 2. قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است.[9] نظیر این مطلب در «کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم» و نیز در کتاب «التعریفات» آمده است.[10]
 
مفهوم شناسی واژه­ی «صدر»
 در لغتنامه­های «لسان العرب» و «اقرب الموارد» و «العین» واژه صدر به معنای «أعلی مقدّم کل شیء» آمده است که به معنای قسمت بالا از قسمت جلوی هر چیزی است.[11] و سینه انسان نیز، از آنجا که قسمت بالا از قسمت جلوی بدن است، صدر گفته می­شود.
از جمله کاربردهای دیگر واژه صدر در این معنا می­توان به این موارد اشاره نمود: «صدر القناة» یعنی بالای نیزه و «صدر الأمر» یعنی اوّل کار و «صدر النهار» یعنی اوّل روز و «صدر المجلس» یعنی قسمت بالای مجلس و «صدر القدم» یعنی سینه پا.[12]
پس با ملاحظه این موارد به خوبی متوجه می­شویم که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است؛ بنابراین صدر در مورد قلب به معنای روح بایستی متناسب با آن و به معنای صدر روحانی باشد؛ که در «التحقیق» آمده است: همانطوری که قلب مادّی، مرکز زندگی جسمانی است و صدر (سینه) مانند صندوقی آن را در بر می­گیرد، قلب روحانی نیز، مرکز زندگی روحانی است و صدر روحانی مرتبه­ای است که آن را در بر می­­گیرد.[13]
 
«قلب» در قرآن و روایات  
واژه­ی قلب  121بار در قرآن کریم ذکر شده است.
در مفهوم شناسی واژه­ی قلب روشن شد که قلب در لغت و استعمال عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل (نفس مدرکه) و روح بکار می­رود و همانطور که در مقدّمه ذکر شد زمانی که یک کلمه معانی مختلفی دارد برای اینکه بدانیم در کدام معنی بکار رفته باید از سیاق عبارت و قرینه­هایی که در عبارت بکار رفته کمک بگیریم. در مورد معنای قلب در قرآن باید به آیه هایی که قرینه­های روشنی دارند مراجعه کنیم و معنای قلب را به کمک این قرینه­ها بدست بیاوریم و سپس قلب را در آیه­هایی که آن را جایگاه تفکّر معرفی کرده به این معنا بگیریم.
قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات بایستی به این نکته بسیار مهم توجّه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمده­اند باید اوّل معنای قلب را به کمک قرینه­ها تشخیص دهیم و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه کنیم چرا که در مفهوم­شناسی صدر ذکر شد که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است.
و اینکه صدر را قرینه­ای قرار دهیم برای اینکه بگوییم: منظور از قلب، قلب صنوبری است، کار اشتباه و غلطی است و این یکی از نکته­های کلیدی است که نویسنده­ی مقاله­ی «قلب جایگاه تفکر» بخاطر عدم آگاهی به آن، به اشتباه افتاده است.
حال معنای قلب را در آیه­ای که مورد تأکید این نویسنده بوده با توجّه به قرینه­هایی که در این آیه است بررسی می­کنیم.
« أَ فَلَمْ یَسِیرُواْ فىِ الْأَرْضِ فَتَکُونَ لهَُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بهَِا أَوْ ءَاذَانٌ یَسْمَعُونَ بهَِا  فَإِنهََّا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لَاکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتىِ فىِ الصُّدُور» (حجّ/46)
«آیا در زمین سیر نکردند تا آنان را قلبهایی باشد که با آن تعقل کنند یا گوشهایی که با آن بشنوند چرا که چشم­های آنان کور نمی­شود بلکه قلبهایی که در سینه­هاست کور می­شود»
در این آیه واژه­ی قلب دو بار ذکر شده است که هر دو بار به معنای نفس مدرکه و روح است.
قلوب در «تعمی القلوب» به قرینه­ی تعمی (کور می­شوند) به معنای روح است چرا که کوری قلب صنوبری معنایی ندارد زیرا وقتی شخصی زنده است و چشم بینا دارد، کوری قلب صنوبری که پاره گوشتی بیش نیست، بی­معنا است و از آنجا که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است صدر در اینجا نیز در مورد قلب روحانی بکار رفته است، پس به معنای صدر روحانی و مرتبه­ای است که قلب روحانی را در بر می­گیرد.
و قلوب در «قلوب یعقلون بها» نیز به قرینه­­ی قلوب دوّم به معنای نفس مدرکه و روح است چرا که وقتی ما قلوب دوّم را به معنای روح گرفتیم، از باب وحدت سیاق و اینکه قلوب در هر دو مورد یکی است،قلوب اوّل را هم به معنای روح می­گیریم پس معلوم شد که در آیه جایگاه تفکّر، قلب به معنای روح معرفی شده نه قلب صنوبری.
 ممکن است چنین قرینه­ای به تنهایی یقین آور نباشد امّا وقتی ما تمام آیه­­هایی که در آنها قلب همراه قرینه بکار رفته را نگاه می­کنیم و قرینه­ها را مانند پازل کنار هم می­چینیم ، می­فهمیم که قلب در قرآن به معنای روح است همان طور که علاّمه طباطبایی در المیزان از این روش استفاده کرده و قلب را در قرآن به معنای روح گرفته است.
به چند نمونه از این آیه­ها توّجه کنید:
«ختم اللهُ علی قلوبهم» (بقره/7)
«خدا بر دلهای آنها مهر نهاد»
 
«فی قلوبهم مرضٌ» (بقره/10)
«در دلهای آنها مریضی است»
 
«ثمّ قَسَت قلوبُکم» (بقره/74)
«سپس سخت­دل شدید»
 
«ألا بِذکر اللهِ تطمَئنُ القلوب» (رعد/28)
«آگاه باشید که با نام خدا دلها آرامش پیدا می کند»
 
وقتی ما می­بینیم در قرآن کوری، مریضی، قساوت، آرامش، تکبّر، غفلت، وسوسه، هدایت، و... به قلب نسبت داده می­شود از آنجا که این ویژگی­ها با قلب به معنای روح سازگاری دارند، از مجموع این قرینه­ها یقین پیدا می­کنیم که قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح است و قلب را در آیه­هایی که آن را جایگاه تفکّر معرفی می­کند به همین معنا می­گیریم.[14]
در روایات نیز از همین روش استفاده می­کنیم و قلبی که جایگاه تفکّر معرفی شده، به معنای روح می­گیریم؛[15] علاوه بر اینکه بعضی از روایت­ها به صراحت قلب را به معنای عقل (نفس مدرکه) گرفته­اند:
در اصول کافى، کتاب العقل و الجهل از حضرت موسى بن جعفر سلام الله علیهما نقل شده که فرمود:
«یا هشام ان اللَّه تعالى یقول فی کتابه: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ یعنى عقل»
«اى هشام به راستى خداى تعالى در کتاب خود مى‏فرماید: «به راستى در این قرآن یاد­آورى است براى کسى که دلى دارد یعنى عقل دارد»
 
امّا حکمت 108 از نهج البلاغه که قلب صنوبری را جایگاه حکمت و طمع و نومیدی و خشم و... معرفی می­کند، بخاطر ارتباطی است که قلب صنوبری با قلب روحانی دارد و بخاطر این ارتباط ویژگی­های روح را به طور مجازی به قلب صنوبری نسبت می­دهند.
در اینکه قلب صنوبری چه ارتباطی با قلب روحانی دارد؛ علامه در «المیزان» گفته است: قلب صنوبری نخستین عضوی است که روح به آن تعلق می­گیرد چرا که در اثر بیهوشی و غش و امثال آن شعور و ادراک انسان از کار می­افتد ولی ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است در صورتی که اگر قلبش از کار بیفتد دیگر حیاتی برایش باقی نمی­ماند. بارها در آزمایش­های علمی مغز مرغ را بیرون آورده­اند و دیده­اند که آن حیوان همچنان زنده است. پس مبدأ حیات در آدمی، قلب اوست به این معنی که روحی که در هر جانداری هست نخست به قلب او تعلق می­گیرد و پس از آن به سایر اعضا تعلق می­گیرد.
و همچنین به طور یقین آثار و خواص روحی و روانی چون احساسات، شعور و اراده، حب، بغض، امید و ترس و... همه مربوط به قلب است یعنی روح وقتی این حالتهای روحی را به وسیله مغز درک می­کند اثر آن در قلب صنوبری و جریان خون ظاهر می­شود.[16]
و همین مسئله باعث شده که ادراک و شعور و هر چه بویی از شعور در آن است از قبیل حب، بغض، ترس، حسد، و شجاعت و... را به قلب صنوبری نسبت دهند چرا که روح به وسیله قلب به بدن تعلق می­گیرد­ و آثار این ادراکات نیز در قلب ظاهر می­شود.
 
جایگاه تفکّر از نظر حکما
از نظر حکما و دانشمندان اسلامی، جایگاه تعقل و عشق و احساسات «روح» است؛ که در اصطلاح به آنها «کیفیات نفسانی» می گویند؛ و آنها می­پذیرند که هنگام حصول علم، یک انفعال­هایی در مغز رخ می­دهد ولی این انفعالها، تنها یک سری مقدّمه­هایی هستند که روح را برای پذیرش علم و... آماده می­کند.[17]
 
قلب در دیدگاه عرفا
قلب در دیدگاه عرفا نیز به معنای روح و لطیفه­ی ربّانی است؛ چنانکه ملا محسن فیض کاشانی در کتاب «المحجة البیضاء» می­گوید: مقصودمان از قلب، پاره گوشتى بى‏ارزش از جهان طبیعت نیست، بلکه مقصودمان از قلب، لطیفه‏اى روحانى و منسوب به پروردگار است که حقیقت انسان است که این قلب، درک کننده، دانا و مورد خطاب و سرزنش است و این لطیفه ربّانى با قلب مادى ارتباط دارد.[18]
 
نتیجه‎گیری
قلب در لسان قرآن و روایات و در دیدگاه عرفا و حکما به معنای روح است و این قلب روحانی است که جایگاه تفکّر و عشق و احساسات است. و در بعضی از روایات هم که قلب صنوبری جایگاه تفکّر معرفی شده، از روی مجاز و بخاطر ارتباطی است که قلب صنوبری با روح دارد.
 
کتابنامه
قرآن کریم
1)       ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغة، قم، 1383ش، چاپ اول.
2)       ابن فارس، معجم مقاییس الغة، کمتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.
3)       أبی الفضل جمال الدین محمّد بن مکرم ابن منظور؛ لسان العرب، نشر أدب الحوزة، قم، 1405ق.
4)       أحمد بن محمد بن علی المقری الفیّومی؛ المصباح المنیر، دار الهجرة، قم، 1405ق، ویراش اوّل.
5)       التفتازانی، سعد الدین؛ شرح المختصر، دار الحکمة، قم، 1378ش، چاپ دهم.
6)       تهانوی، محمّد علی؛ کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، مکتبة لبنان ناشرون، بیروت، 1996م، ویرایش اوّل.
7)       جرجانی، سیّد شریف علی بن محمّد؛ کتاب التعریفات، المطبعة الخیریّة، مصر، 1306ق، ویرایش اوّل.
8)       خلیل، کتاب العین، نشر الاسلامی، قم، 1414ق، چاپ اول.   
9)       درویش محیى الدین، اعراب القرآن و بیانه، دار الارشاد، سوریه، ‏1415ق، چاپ چهارم‏.
10)  راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ مفردات الفاظ القرآن، دار القلم و الدار الشامیة، دمشق و بیروت، 416اق، ویرایش اوّل.
11)  رجبی، محمود؛ روش تفسیر قرآن، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387ش، چاپ سوم.
12)  رشید رضا، محمد؛ تفسیر القرآن الکریم (تفسیر المنار)، دار المعرفة، بی­تا، بیروت.
13)  سعید الخوری الشرتونی اللبنانی؛ أقرب الموارد، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1403ق.
14)  سیّاح، احمد؛ فرهنگ بزرگ جامع نوین ترجمه المنجد، اسلام، تهران، 1385ش، چاپ ششم.
15)  سیوطی، جلال الدین؛ شرح عقود الجمان، دار الفکر، بیروت، بی­تا.
16)  سیوطی، جلال الدین؛ گزیده الاتقان فی علوم القرآن، هستی نما، 1384ش، چاپ اول.
17)  طباطبایى، سید محمد حسین؛ المیزان فى تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1417ق، ویرایش پنجم.
18)  المصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مؤسسه الطباعة و النشر وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، تهران، 1416ق، ویراش اوّل.
19)  مظفر، محمدرضا؛ المنطق، دار التفسیر، قم، 1379ش، چاپ اول.
20)  مکارم شیرازى، ناصر؛ تفسیر نمونه‏، دار الکتب الإسلامیة، تهران‏، 1374ش، چاپ اول.
21)  هاشمی، سید احمد؛ جواهر البلاغة، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1378ش، چاپ اول.


[1]- جواهر البلاغة، ص236 و شرح المختصر، ج2، ص105 و المنطق،ص27 و شرح عقود الجمان، ص115.
[2] . همان.
[3] . المنار، ج1، ص22.
[4] . إعراب القرآن و بیانه، ج‏1، ص‏51 و گزیده الاتقان فی علوم القرآن، ص31، 207 و روش تفسیر قرآن، ص 25، 85، 89، 101.
[5] . أقرب الموارد، ج2، ص1028 و لسان العرب، ج1، ص687. و المصباح المنیر، ص512.
[6] . ق/37.
[7] . لسان العرب، ج1، ص687.  
[8] . مقائیس اللغة، ج5، ص17.
[9] . ر.ک: التحقیق، ج6، ص207. و نیز  مفردات الفاظ القرآن، ص477.
[10] . کتاب التعریفات،ص77 و کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج2، ص1334.
[11] . أقرب الموارد، ج1، ص638 و لسان العرب، ج4، ص445 و العین،ص442.
[12] . همان. و مصباح المنیر، ص335. و جامع نوین، ج1، ص1034.
[13] . التحقیق، ج6، ص207.  
[14] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏2، ص224، 225 و ج9 ص47 و ج20، ص360. تفسیر نمونه، ج1، ص88، 89.
[15] . البته در بعضی روایات، قلب صنوبری بخاطر ارتباطی که با روح دارد جایگاه تفکر معرفی شده است که توضیح آن خواهد آمد.
[16] . همان، و الاشارات و التنبیهات، ج3، ص414، 415.
[17] . نهایة الحکمة، 52.
[18] . المحجة البیضاء، ج5، ص5.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۲
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله الرحمن الرحیم

در این نوشتار سعی شده که گفته شود خدایی که دین اسلام معرفی می کند آن خدایی که در فلسفه اثبات می شود نیست.

پاسخ مستقیم این مقاله در منبع زیر موجود است:

1. پژوهشکده باقر العلوم (ع)

قسمت اوّل منبع
قسمت دوم منبع
قسمت سوم منبع
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۲
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله :  نقد مقاله «مقایسه الله وخدا» (3) 
منبع : پژوهشکده باقر العلوم (ع)

چکیده 

در قسمت پیشین، علم مطلق خداوند را توضیح و شبهات مربوط به آن را پاسخ دادیم. در این قسمت درباره کمال اخلاقی و تجرد خداوند سخن می‎گوییم. خداوند خیر محض است و هیچ‎گونه فعل غیر اخلاقی از او سر نمی‎زند. از این‎رو حیله‎‎گری غیر اخلاقی، دروغ و آزار بی دلیل به دیگران، از ساحت مقدسش دور است. خداوند موجودی مجرد است. عباراتی مانند: «چشم خدا»، «دست خدا»، « وجه خدا» و ... تمثیل و استعاره است و منافاتی با ماوراء طبیعی و غیر زمانمند بودن خداوند ندارد. این شیوه کلام اختصاص به قرآن کریم ندارد. خداوند در متون مقدس یهودیان و مسیحیان نیز با بشر چنین سخن گفته است. در نتیجه خدای فیلسوفان و خداوند ادیان تفاوتی ندارند.
 
 آیا الله دارای کمال اخلاقی است؟ 
از آنجا که خداوند متعال، عالم مطلق، قادر مطلق و بی‎نیاز است و تمام کمبودهای اخلاقی از نقص در یکی از این جهات ناشی می‎شود و خداوند- همان‎گونه که بیان شد – هیچ‎گونه نقص و نیازی ندارد پس او دارای کمال اخلاقی است و ساحت مقدسش از انجام کارهای غیر اخلاقی دور است. قرآن کریم در آیات متعددی این نکته را تذکر داده است:
« إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ وَ إِیتَاء ذِی الْقُرْبَى وَ یَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » (نحل/90)
خداوند به عدل و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می‎دهد. و از فحشا و زشت‎کاری و ستم نهی می‎کند. شما را پند می‎دهد،‌باشد که پذیرای پند شوید.
 
« وَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءنَا وَ اللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ » (اعراف/ 28)
چون کار زشتی کنند گویند پدران خود را نیز چنین یافته‎ایم و خدا ما را بدان فرمان داده است، بگو: خدا به زشتکاری فرمان نمی‎دهد. چرا چیزهایی به خدا نسبت می‎دهید که نمی‎دانید؟
 
« إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا وَ لَـکِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ » (یونس /44)
 خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمی‏کند لیکن مردم خود بر خویشتن ستم می‏کنند.
 
اکنون به شبهات طرح شده به ترتیب پاسخ می‎دهیم:
 
1 . مکر خداوند
مکر به معنای عملی است که مکر شده آن‎را به حال خود نافع بداند در حالی که مکر کننده آن عمل را به منظور ضرر رسانیدن به او، خنثی کردن زحمات و باطل ساختن غرضش انجام داده است.[1] به تعبیر دیگر اگر کسی کاری کند که به دیگری ضرر رساند تا به مقصودش نرسد اما فرد مقابل این عمل را به نفع خویش بداند، مکر تحقق پیدا کرده است. از آنجا که خداوند غرضی شخصی از دعوت دینی خود نداشته و از آن نفعی عاید او نمی‎شود و غرض او منتفع شدن خود مردم است بنابراین اولاً اگر کسی با خدا مکر کند و نگذارد که غرض از دعوت‎های دینی حاصل شود در حقیقت به خود ضرر زده است نه به پروردگار خود و این همان مکر خداوند است و ثانیاً بر فرض انجام عملی از سوی خداوند، مکر خداوند نتیجه مکر بنده است و بازتاب مکر بندگان گناهکار است و هیچگاه خداوند ابتدائا  و بدون سر زدن گناه از بندگان، اقدام به مکر نسبت به آنان نمی‎کند. تمام آیاتی که درباره مکر الهی در قرآن وجود دارد همین معنا را افاده می‎کند و چنین مکری نه تنها هیچ‎گونه بار منفی اخلاقی ندارد بلکه بازتاب اعمال خود شخص است که به او باز می‎گردد. برای مثال شما می‎گویید: «فلانی مرا زد و من هم او را زدم» برای عمل هر دو از کلمه «زدن» استفاده شده ولی کدامیک از شما کار غیر اخلاقی انجام داده است؟ آیا شما که پاسخِ زدن بی‎دلیل او را داده اید یا او که بدون هیچ دلیلی شما را زده است؟ مسلما کسی که  بی‎دلیل شما را کتک زده است کار زشت و غیر اخلاقی مرتکب شده و شما که در دفاع از خود، زدن او را پاسخ داده‎اید کار صحیح و اخلاقی انجام داده‎اید. بر فرض قبول بار منفی معنای مکر نمی‎توان تنها با مستمسک قرار دادن معنای لغوی کلمات، درباره اخلاقی و غیر اخلاقی بودن آنها قضاوت کرد. در اینجا نیز مکر خداوند در پاسخ به نافرمانی و مکر بندگان گناهکار انجام گرفته است که اثر و نتیجهٔ کار آن‎هاست و این مکر به هیچ وجه غیر اخلاقی نیست.
بدین سان در داستان حضرت عیسی(ع) خداوند درباره نجات وی از دست کسانی که کمر به قتل او بسته بودند، به «مکر» تعبیر می‎کند. آیا اگر دشمنان حضرت مسیح(ع) چنین قصد پلیدی نداشتند، خداوند چنین تدبیری می‎فرمود؟
 در داستان قوم ثمود نیز آیه پنجاهم سوره نمل اشاره به مکر این قوم درباره قتل حضرت صالح(ع) دارد که این مکر به وسیله خراب شدن صخره‎ای بر سر آنها خنثی شد. آیات قبل و تفاسیر قرآن کریم به خوبی بیان‎گر این داستان است. از این‎رو تحریف داستان و ارتباط آن با ناقه صالح(ع) کاملا اشتباه است.
 
2.دروغ‎گویی
دروغ و کذب در لغت به معنای خبر دادن از چیزی است که بر خلاف واقع است.[2] واقعیت اشیاء اعم از ظاهر و باطن آن است. به تعبیر دیگر آن‎چه در این دنیا ظاهری دارد، حقیقت و باطنی نیز دارد که قرآن کریم گاهی از آن حقایق و باطن‎ها سخن گفته است. مثلا درباره به ناحق خوردن مال یتیم فرموده است: « إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا » (نساء/10) در این آیه خداوند از حقیقت این عمل سخن گفته است که لقمه‎ای که در دهان گذاشته می‎شود، در واقع و باطن، این کار خوردن آتش است و این غیر از آتش جهنم است چرا که در ادامه می‎فرماید: «وسیصلون سعیرا»؛ پس نمی‎توان به استناد اینکه  ما یقین داریم در این جهان لقمه نانی خورده ایم – معاذالله – به خداوند نسبت دروغ‎گویی دهیم و بگوییم خداوند به انسان‎ها، خلاف واقع را اظهار کرده است؛ چرا که خداوند از حقیقت، باطن و واقعیت این کار در دنیا  سخن گفته است اما ما نمی‎فهمیم  ولی در آخرت این‎گونه بروز و ظهور خواهد داشت. چنین خبری دروغ نیست بلکه درست و موافق واقع است.
درباره آیه 43 سوره انفال: « إِذْ یُرِیکَهُمُ اللّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلاً وَ لَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَّفَشِلْتُمْ وَ لَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَ لَـکِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ » نیز خداوند در رؤیای پیامبر اکرم (ص) باطن اندک و ضعیف و ناتوان لشکر کفر را به وی نشان داده بود. هر چند در ظاهر تعداد لشکر کفار در جنگ بدر زیاد بود اما به دلیل پراکندگی قلب آن‎ها و ضعف انگیزه و اراده آن‎ها، این تعداد زیاد، نیروی کمی داشتند و در حقیقت و باطن، تعداد آنها در جنگ کم بوده است. خواب و رؤیا نیز معمولا جنبه اشاره و تعبیر دارد و رؤیای صادق آن است که حقیقت و واقعیت را بیان کند و در این رؤیا خداوند چهره باطنی کفار را به پیامبرش نمایان کرد و این چهره باطنی کاملاً صحیح و موافق واقع بود و پیامبر اکرم(ص) نیز از همین رؤیای صحیح و صادق به مسلمانان خبر داد و نتیجه آن شد که روحیه آنها افزایش پیدا کرد و در جنگ بدون اختلاف با یکدیگر شرکت کردند.[3] گواه بر صادق بودن این رؤیا و اخبار خداوند همین است که با وجود تعداد زیاد لشکر کافران،‌ مسلمانان اندک در این پیکار نابرابر پیروز شدند و افتخار بزرگی در تاریخ اسلام نصیب مسلمانان شد.
از آنچه گفته شد دانستیم خداوند متعال نه تنها دروغ‎گو نیست بلکه در قرآن کریم دروغ‎گویان را در آیات فراوانی نکوهش کرده است. پاسخ این شبهه نیز روشن شد که «شاید – معاذ الله – قرآن کریم یک مکر و دروغ بزرگ باشد تا انسان های نادان به آن باور کنند». زیرا اولا خداوند در اخلاق نیز کامل است و مرتکب دروغ و اخبار خلاف واقع نمی‌شود و ثانیاً دروغ و اظهار خلاف واقع برای رسیدن به نیاز و مصلحتی است که گوینده دروغ دارد و خداوند از دروغ گفتن به بندگان و گمراه کردن آنها چه سودی می‌برد؟ مگر خداوند بی‌نیاز نیست؟ همان‎گونه که قبلاً گفتیم ارسال پیامبران و شریعت‌های گوناگون برای هدایت و انتفاع انسان است تا به سعادت رهنمون گردد و هیچ سود و نفعی برای خداوند ندارد؛ پس احتمال دروغ گفتن خداوند منتفی است.
 
3. سادیست و جنایت پیشگی
نویسنده مقاله مذکور با اشاره به آیات راجع به  مجازات گناه‎کاران و بدکاران و داستان حضرت نوح(ع)، خداوند را – معاذالله – سادیست و جنایت پیشه می‎داند.
در پاسخ باید گفت اولاً چرا آیات فراوانی که درباره چگونگی پاداش و نعمت‎های بهشتی برای بندگان درستکار ذکر شده است، از نظر دور داشته‎اید؟ و ثانیاً در اجتماعات بشری به دست انسان‎ها قانون‎گذاری می‌شود و برای تخلف از قوانین، مجازات‎هایی پیش‎بینی و اجراء می‎شود؛ هیچ‎کس مسئولین آن جوامع را به سادیست و جنایت پیشگی متهم نمی‎کند. بلکه قبول می‎کنید فردی که اعدام یا زندان شده است باید قانون را رعایت می‎کرد و نتیجه تخلف از قانون،‌ مجازات است.
خداوند برای هدایت بشر، پیامبران و کتب آسمانی را فرستاد و به آنها ابلاغ شد که قوانین الهی را رعایت کنند و در صورت طغیان و سرپیچی به مجازات الهی در دنیا و آخرت گرفتار می‎شوند. آیا صحیح است که اجرای مجازات، نسبت به افراد طغیان‎گر و معصیت کار را سادیست و جنایت پیشگی بدانیم؟ مگر قوانین بشری مهمتر از قوانین الهی است؟!  پاسخ این پرسش را به انصاف خواننده محترم واگذار می‎کنیم.
 
آیا الله ماوراء طبیعی است؟
نه تنها اکثر قریب به اتفاق مسلمانان خداوند را ماوراءطبیعی و مجرد می‎دانند؛ بلکه بیشتر یهودیان و مسیحیان نیز چنین اعتقادی دارند. در حالی که در بخشی از متون مقدس هر سه دین، عباراتی است که ظهور در جسمانی بودن خداوند دارد. از اینرو فرقه‎های کوچکی از یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به استناد این بخش از کتب مقدس خویش خداوند را جسمانی دانسته‎اند و به اشتباه افتاده‎اند.
در غیرجسمانی و مجرد بودن خداوند شکی نیست لکن پرسش مهم این است که اگر خداوند ماوارء‎طبیعی و غیرجسمانی است معنای آیاتی که ظهور در جسمانی بودن خداوند دارد چیست؟ در پاسخ باید گفت، آیات فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که بر ماواء‎الطبیعی و مجرد بودن خداوند دلالت دارد. (مانند: اعراف/ 54، نساء/171 ، بقره /116 ، رعد /16، طه/ 114 ، فاطر/15، حشر/23 و شوری/ 11و...) که این آیات با دلیل قطعی عقلی همسو و موافق است (با دلایل متقن عقلی، غیر جسمانی بودن و عدم ترکیب در خداوند اثبات شده است). از آنجا که دلیل عقلی یقینی نیز یکی از حجت‎های مورد تأیید خداوند بر انسان است و در آیات بسیاری خداوند انسان را به تعقل، تدبر و تفکر دعوت کرده است پس برخی آیات قرآن که ظهور در جسمانی بودن خداوند دارد به زبان تمثیل و کنایه است و معنای لغوی و ظاهری آنها مراد نیست. این شیوه سخن تنها در اسلام مورد استفاده قرار نگرفته است بلکه خداوند در متون مقدس یهود و مسیحیت نیز با مردم چنین سخن گفته است. یعنی قسمت‎های زیادی از آن نیز ظهور در جسمانی بودن خداوند دارد ولی بسیاری از یهودیان و مسیحیان هم معتقدند خداوند جسمانی نیست. بنابراین مراد از «وجه الله »، «عرش»، «عین»، «ساق» و «یدالله» (نور/ 35) تمثیل و تشبیه است و معنای لغوی مورد نظر نیست.
اکنون پرسشی مهم‎تر رخ می‎نماید: «چرا خداوند درباره خویش در برخی بخش های متون مقدس این سه دین بزرگ به زبان تمثیل سخن گفته است؟» در پاسخ به این پرسش فرازی از ترجمه رساله أضحویه ابن سینا (ره)، فیلسوف پرآوازه ایرانی را نقل می‎کنیم: «اما آنچه تعلق به شرع دارد، قاعدهٔ کلی بباید دانستن، و جمله بر آن قیاس کردن. و آن قاعده آن است که: هر شریعتی که پیغمبری آورده است خطاب او به جمله خلایق است. و معلوم است که آن تحقیق که واجب است که اعتقاد کنند در یگانگی صانع آفریننده و بیزاری از «چندی و چگونگی، کجائی و کیئی» که از انبازی زمان و وضع، و گردش از حالی به حالی؛ و آن‎که او ذاتی است یگانه و محال است که وی را انباز باشد در نوع و بهره، به هیچ وجه، نه از روی چندی که آن را کم خوانند و نه از روی معنی چون جنس و فصل. و وی نه بیرون عالم است، و نه درون عالم. و اشارت کردن به وی روا نیست.
و این نتواند بود که با همه مردم گویند. و اگر چنین اعتقادی به اعراب بیابانی یا با عبرانیان جلف بگفتندی،‌ متفق شدندی که آنچه او می‎گوید محال است؛ و چنین ذاتی نتواند بود. و از این سبب همه تورات تشبیه است.
و در قرآن این توحید که ما اشارت کردیم، هیچ به صریح بیان نکرده است، بلکه آنچه گفته است، یا تشبیه است یا بدیهی مطلق. چنانکه گفته است که: «مثل و مانند ندارد»....بلی گفته است: «یدالله فوق ایدیهم. و ما فرطت فی جنب الله» جای مجاز و استعارت است و بر فصحای عرب پوشیده نماند که از امثال این الفاظ، مجاز می‎خواهد. و نیز هر که را بر لغت عرب معرفت باشد، داند که مجاز است.»[4]
همان‎گونه که مشاهده کردید یکی از دلایل تمثیل و تشبیه در کلام خداوند آن است که خداوند با تمام مردم حتی کسانی که معانی و استدلال‎های پیچیده را درک نمی‎کنند سخن گفته است و معانی بلند را آن‎قدر ساده کرده تا همه مردم اصول دین را بفهمند و به سوی سعادت راهنمایی شوند. اما صاحبان ذهن‎های قوی و زیرک را نیز مهمل نگذاشته بلکه با زبان تشبیه و تمثیل معانی پیچیده را به آنان فهمانده است. هر قلب سلیمی تصدیق می‎کند که اگر خداوند بر همگان فهم دقایق توحید و شریعت را تکلیف می‎فرمود، چیزی شبیه به تکلیف به محال پیش می‎آمد.
خواننده محترم از علتی که برای تشبیه و تمثیل در قرآن بیان شد شگفت زده نشود زیرا درباره یهود و نصاری نیز چنین چیزی عیناً صدق می‎کند. شما می‎توانید عبارات فراوانی در کتب عهد عتیق و جدید پیدا کنید که ظهور در جسمانیت خداوند دارد اما آیا دانشمندان یهود یا نصاری قائل به جسم بودن خداوند هستند؟ در پاسخ فقط نظر دو دانشمند یهودی و مسیحی را ذکر می‎کنیم تا اختصار را نیز رعایت کرده باشیم:
ابن میمون عالم یهودی در کتاب دلائل‎الحائرین چنین می‎گوید: «فکل صفه یصفها الکتاب تؤدی الی جسمانیه یتأولها بحسب معناها»[5] یعنی هر صفتی که خداوند را در کتاب مقدس توصیف نموده و منجر به جسم دانستن وی می‎شود باید بر طبق معنای آن صفت تأویل شود تا جسمانیت را از خداوند نفی کنیم.
هنری تسین در کتاب الهیات مسیحی می‎نویسد: «خدا ذاتاً وجود است معهذا وجود مادی نیست بلکه وجود روحانی است. عیسی فرمود «خدا روح است» (یوحنا 4: 24) پس می‎توان گفت که خدا ذاتاً روح است.»[6]
در نتیجه خداوند مجرد و ماوراء‎الطبیعی است و آیات قرآن که ظهور در تجسیم دارند برای بیان حقایق عمیقی به مخاطبان زیرک و فهیم‎تر در قالب استعاره و تمثیل است. این شیوه سخن در کتاب مقدس یهود (عهد عتیق) و مسیحیت (عهد جدید) نیز رعایت شده است و دانشمندان یهودی و مسیحی آن را تأویل کرده اند. بنابراین خدای یهودیان و مسیحیان با الله مسلمانان تفاوتی ندارد. البته این آیات می‎تواند برای فاسقان که دارای قلبی مریض هستند وسیله مناسبی باشد تا از راه راست گمراه گردند.
از مطالب فوق روشن شد که خداوند خارج از زمان است چرا که زمان از لوازم مادیات است در حالی که دانستیم خداوند مجرد و غیر مادی است. اما اولا در میان مجردات تقدم و تأخر رتبی وجود دارد و ثانیاً‌ هیچ اشکالی ندارد که خداوند غیر مادی و خارج از زمان، مخلوقات مادی و زمانمند بیافریند و در آنان تصرف کند.
 
نتیجه گیری
از آنچه بیان شد دانستیم حتی یک مورد از مواردی که نویسنده مقاله «مقایسه الله و خدا» بر تفاوت خدا و الله  استدلال کرده است صحیح نیست و خداوند فلاسفه و دانشمندان یهودی و مسیحی، تفاوتی با خداوند اسلام ندارد. هر چند راه استدلال و رسیدن به خداوند یکتا و بی‎همتا در زبان دانشمندان گوناگون متفاوت است اما اکثر آنها به خداوندی یکتا، کامل مطلق، عالم مطلق، قادر مطلق، خیر محض، غیر مادی و بی‎نیاز اشاره می‎کنند.
 
 
 
مطالب مرتبط:
 
 
 
 
فهرست منابع
 
قرآن کریم
1) ابوعلی سینا،حسین؛ ترجمه رساله اضحویه، مترجمی نا معلوم، تصحیح و مقدمه و تعلیقات حسین خدیوجم، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1350 ش.
2)   تسین، هنری؛ الهیات مسیحی، ترجمه ط.میکائلیان، انتشارات حیات ابدی.
3) القرطبی الأندلسی، موسی بن میمون؛ دلائل الحائرین، تحقیق حسین آتای، مکتبه الثقافه الدینیه.
4)   المصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، چاپ اول، 1368  ش.
5) مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، بیست و چهارم، 1381ش.
 


[1] . التحقیق فی کلمات القران الکریم، ج 11 ، ص 143
[2] . التحقیق فی کلمات القران الکریم، ج 10 ، ص 34
[3] . تفسیرنمونه، ج 7 ، ص 189
[4] . ترجمه رساله اضحویه شیخ رئیس ابوعلی سینا، ص 15 – 17
[5] . دلائل الحائرین، موسی بن میمون، ص59
[6] . الهیات مسیحی، هنری تسین، ص 73


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۸
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله :  نقد مقاله «مقایسه الله وخدا» (2)

منبع : پژوهشکده باقر العلوم (ع)

چکیده 

در قسمت اول، شبهات مربوط به کمال و قدرت مطلق خداوند پاسخ داده شد. در این قسمت به تبیین علم مطلق الهی پرداخته شده است. آیاتی در قرآن کریم وجود دارد که صریحا بر علم مطلق خداوند دلالت می‎کند و از محکمات قرآن شمرده می‎شود. این آیات اساس تفسیر آیات دیگر است. خشم و سنت آزمایش خداوند را نباید به انسان تشبیه کرد. آیاتی که ظهور در عالِم شدن خداوند دارد به علم فعلی خداوند اشاره دارد که از صفات فعل الهی است.
 
آیا خداوند دارای علم کامل است؟ 
نویسنده مقاله مذکور از آیاتی که بر غضب خداوند نسبت به برخی افراد دلالت دارد، آیاتی که سنّت امتحان خداوند را بیان می‎کند و آیاتی که در ظاهر، عالم شدن خداوند به چیزی را بیان می‎کند، نتیجه می‎گیرد که خداوند اسلام عالم مطلق نیست، پس با خدای فیلسوفان متفاوت است.
قبل از پاسخ به این موارد باید توجه داشت که در قرآن کریم آیات فراوانی وجود دارد که علم مطلق خداوند به همه چیز را بیان می‎کند؛ (مانند آیه سوره سبأ/48؛ ملک/26؛انعام/80،89 و طه/98 و...). همانگونه که در متن مقاله مذکور به یک آیه (فتح/26) اشاره شده است. این آیات که دارای دلالتی کاملا واضح‎اند با براهین عقلی درباره کمال مطلق خداوند نیز هم‎سو و موافق هستند. از سوی دیگر خداوند می‎فرماید:
« هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ ءامَنا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ » (آل عمران / 7)
او کسی است که این کتاب را بر تو نازل کرد که بخشی از آن آیات محکمات است که آنها اساس کتاب است، و بخش دیگر متشابهات است، اما کج‎دلان، برای فتنه جویی و در طلب تأویل، پیگیر متشابهات آن می‎شوند، حال آنکه تأویل آن را جز خداوند و راسخان در علم – که می‌گویند به آن ایمان آورده ایم، همه از پیشگاه خداوند است – نمی‎دانند؛ و جز خردمندان کسی پند نمی‎گیرد.
 از این سخن خداوند می‎توان نتیجه گرفت که صاحبان خرد و قلب‎های سلیم، محکمات قرآن را که دلالتی کاملا روشن دارند را گرفته و به آنها عمل می‎کنند و صاحبان قلب‎های مریض و فتنه جویان به سوی متشابهات می‎شتابند تا با آنها دیگران را از صراط مستقیم منحرف کنند.
بدین‎سان باید به این نکته توجه کنیم، آیاتی که خداوند را دارای علم کامل می‎داند و دارای دلالتی واضح است از محکمات قرآن است و اگر از آیات دیگر سئوالی درباره علم خداوند پیش آمد و پاسخ آن را نیافتیم باید به محکمات رجوع کرد و آنها را مبنا و اساس قرار داد.
اکنون به پاسخ چند شبهه می‎پردازیم که در این بخش از مقاله مذکور طرح شده است:
1. خشم خداوند
اوّلا این قاعده کلی که انسان‎ها فقط در برابر برخی حوادث غیر قابل پیش بینی خشمگین می‎شوند، صحیح نیست و غیر قابل قبول است. اگر در زندگی و کارهای خود دقت کنیم مشاهده می‎کنیم که گاهی در برابر حوادثی که آنها را پیش بینی کرده‎ایم، عصبانی شده‎ایم و از خود واکنش نشان داده‎ایم؛ مثلا هنگامی که برای امتحانات پایان سال، مطالعه نکرده‎ایم  و پیش بینی می‎کنیم که قبول نخواهیم شد با این حال  وقتی کارنامه مردودی را به دست ما می‎دهند ناراحت و غمگین می‎شویم و نسبت به خود احساس خشم می‎کنیم. در حالی که نتیجه امتحانات با توجه به میزان تلاشی که کرده‎ایم بر ای ما روشن بوده است.
ثانیاً بر فرض قبول قاعده کلی فوق، تشبیه و مقایسه غضب الهی با حالت خشم در انسان، تصوری انسان انگارانه از خداوند و اعمال اوست که نویسنده در ابتدای مقاله «مقایسه الله و خدا» مورد انتقاد شدید قرار داد. نباید تصور کرد که غضب خداوند مانند حالت خشم در انسان است و به همان کیفیت که انسان خشمگین می‎شود خداوند هم غضب می‎کند. از این‎رو در منابع دینی به خصوص در احادیث ائمه اطهار(ع)، به این نکته توجه شده است. این بزرگواران که راهنمای خلق به سوی خالق هستند بیش از هزار و چهارصد سال پیش  هشدار داده‎اند که مبادا غضب و خشم خداوند را با غضب انسان مقایسه کنید؛ برای مثال به این روایت توجه کنید:
عن هشام بن الحکم فی حدیث الزندیق الذی سأل أباعبدالله (علیه‌السلام) فکان من سؤاله أن قال له: فله رضا و سخط؟ فقال أبوعبدالله (علیه‌السلام): نعم ولکن لیس ذلک علی ما یوجد من المخلوقین و ذلک أن الرضا حال تدخل علیه فتنقله من حال إلی حال؛ لأن المخلوق أجوف معتمل مرکب، للأشیاء فیه مدخل، و خالقنا لا مدخل للأشیاء فیه لأنه واحد واحدیّ الذات واحدیّ المعنی فرضاه ثوابه و سخطه عقابه من غیر شئ یتداخله فیهیجه و ینقله من حال إلی حال لأن ذلک من صفه المخلوقین العاجزین المحتاجین[1]
هشام بن حکم در ضمن حدیث زندیقی که از امام صادق (ع) پرسش کرد؛گوید: در ضمن از آن حضرت پرسید: آیا خداوند خشنودی و خشم دارد؟ امام(ع) فرمود: آری ولی نه از جنس آن‎چه در مخلوق است؛ زیرا رضایت مخلوق او را از حالی به حالی دگرگون می‎کند، چرا که مخلوق تهی و نفوذپذیر است و خالق ما از چیزی تأثیر نمی‎پذیرد؛ زیرا یگانه است. ذاتش یکتا و صفتش یکتا است، رضای او پاداش دادن اوست و خشمش کیفر کردن او، بی آنکه چیزی در او تأثیر کند و او را به هیجان آورد و از حالی به حالی بگرداند، زیرا این از صفات مخلوق در مانده و نیازمند است.
بدین‎سان خشم و غضب خداوند مانند انسان نیست؛ بلکه به معنای دوری از رحمت خداوند و شمول عذاب و کیفر او نسبت به انسان است و هیچ دلالتی بر نبود علم کامل در خداوند ندارد. اگر کسی بگوید چرا خداوند چنین کلماتی را در سخن گفتن با انسان استفاده کرده است، باید گفت خداوند با همه مردم سخن می‌گوید. بنابراین باید به گونه‎ای باشد که انسان‎های عادی نیز پیام انذار و بشارت خداوند را دریافت کنند و به کار بندند. در عین حالی که این پیام صحیح است لایه‎های عمیق‎تری دارد که برای اهلش نیز قابل استفاده است و هیچ‎گونه انحراف و کذبی در آن راه ندارد.
 
2. سنت آزمایش الهی
نویسنده مقاله، آزمایش کردن خداوند را دلیل بر علیم نبودن خداوند می‎داند و برای چندمین بار فعل خداوند را به انسان تشبیه می‎کند و به نتایج دل‎خواه خویش می‎رسد. اما آیا آزمایش کردن خداوند مانند آزمایش کردن انسان است؟ در پاسخ باید گفت آزمایش کردن انسان برای برطرف کردن جهل است درباره موضوعی که مورد امتحان قرار می‎گیرد؛ در حالی که در مورد خداوند این‎گونه نیست. چرا که او عالم مطلق است و بر همه چیز احاطه دارد. حضرت علی(ع) در خطبه 144 نهج البلاغه می‎فرماید:
آگاه باشید که خداوند از درون بندگان پرده بر می‎گیرد،‌نه آنکه بر اسرار پوشیده آنان آگاه نیست و بر آنچه در سینه‎ها نهفته دارند بی‎خبر است، بلکه خواست آنان را آزمایش کند تا کدام یک اعمال نیکو انجام می‎دهند و پاداش برابر نیکوکاری و کیفر مکافات در خور بدی‎ها باشد.[2]
در نتیجه امتحان خداوند برای رفع جهل خود نیست بلکه ثمره و فایده آن به انسان باز می‎گردد. برخی  فواید آزمایش خداوند برای انسان در پی می‎آید:
2–1. زمینه سازی برای شکوفایی استعدادهای انسان:  بی تردید انسان دارای استعدادها و توانایی های بالقوه‎ای است که اگر مورد امتحان و آزمایش قرار نگیرد، این توانایی‎ها در حد خود باقی می‎ماند چرا که امتحان و آزمایش صحنه‌ای است که در آن انگیزه ظهور شایستگی‌ها بیشتر است و عاملی برای به فعلیت رساندن استعدادهای بالقوه است.
2–2. آگاهی بندگان به چگونگی اعمال و ایمانشان:  هر چند خداوند به زوایای گوناگون موجوداتی که آفریده است آگاه است اما برای ارزیابی کردار بندگان و آگاهی ایشان از ایمان واقعی و ادعایی خویش، آنان را می‎آزماید.
2-3. امتحان ملاکی برای پاداش و کیفر: صفات درونی و حالات انسان می‎تواند معیاری برای ثواب و عقاب باشد اما در صورتی که این صفات خود را در اعمال انسان نشان دهد. امتحان معیاری برای سنجش اعمال و رفتار انسان است تا بر اساس آن پاداش و کیفر به دقت محاسبه گردد همان‌گونه که امیرالمؤمنین(ع) در خطبه 144 نهج البلاغه بدان اشاره فرمود و کلام وی را نقل کردیم.
2–4. شناخت واقعیت‎ها: از ابتدای آفرینش تاکنون حق و باطل در کنار یکدیگر بوده اند و همواره افرادی در تشخیص و تمایز این دو از یکدیگر  ناتوان بوده اند. هنگامی که امتحان و آزمایش پیش می‎آید، زمینه برای شناخت حق از باطل و مؤمن از منافق فراهم می‎شود. بنابراین، امتحان پرده را از چهرهٔ نفاق و ریا کنار می‎زند و پیروان حق و باطل را جدا می‎سازد تا واقعیات بر همگان آشکار شود.
2-5. قدرشناسی از نعمت‎های خداوند: از بدو تولد تا هنگام مرگ، انسان غرق در نعمت‎های خداوند است تا حدی که صاحب و عطا کننده آن را فراموش می‎کند. هنگامی که نعمتی از انسان گرفته می‌شود، متوجه ناسپاسی‎های خود می‎شود. امتحان خداوند مانند تلنگری است که انسان غافل را به سوی ولی‎نعمت خویش متوجه می‎سازد.
2 – 6. اتمام حجت پروردگار:  یکی از حکمت های آزمایش خداوند، اتمام حجت خداوند بر بندگان خویش است تا در روز قیامت عذر و بهانه‎ای باقی نماند. خداوند نیز در قرآن کریم به این نکته اشاره فرموده است: « رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا » ( نساء/ 165).
بنابراین آزمایش خداوند با آزمایش انسان متفاوت است و هیچ دلالتی بر نقص در علم مطلق خداوند ندارد. البته برای امتحان و آزمایش الهی فلسفه و حکمت‎های زیادی وجود دارد که خواننده محترم می‎تواند به کتابهای نوشته شده در این زمینه مراجعه فرماید. از جمله آنها کتاب «سنت امتحان در زندگی انسان» نوشته آقای ابوالحسن غفاری است که برخی از آن‎چه در این زمینه ذکر شد برگرفته از این کتاب است.
 
3. آیا خداوند از پیش نمی‎دانسته است؟
نویسنده مقاله مذکور به دو دسته از آیات قرآن کریم استدلال می‎کند که خداوند در قرآن اعتراف به ندانستن کرده پس دارای علم کامل نیست.
دسته اوّل: آیاتی که با کلمه «لعلّ» آغاز می‎شود؛ مانند: « فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَ ضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَن یَقُولُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْهِ کَنزٌ أَوْ جَاء مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِیرٌ وَ اللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ » (هود/12)، « فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا » (کهف/6) و« لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ » (شعراء/3).
دسته دوم: آیاتی که ظهور در عالم شدن خداوند دارد؛ مانند: « أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُواْ مِنکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ » (آل عمران/142)، « وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ » (آل عمران/166)، « وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ وَ إِن کَانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللّهُ وَ مَا کَانَ اللّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ » (بقره / 143) و « لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ » (حدید /25)
 در پاسخ به دسته اول باید گفت «لعل» در کلام عرب کاربردهای فراوانی دارد که یکی از آنها استفاده در هنگام شک و تردید است. برای پی بردن به نوع کاربرد لعل در هر کلام می‎بایست لحن و سیاق کلام را مد نظر قرار داد. این کلمه برای تعلیل، گمان، پرسش، طمع، امیدواری و ... به کار برده می‎شود. خداوند نیز با این شیوه معمول در مکالمه عربی سخن گفته است و در موارد گوناگون کاربرد خاصی مورد نظر بوده است.[3] مثلا (لعلّ) در آیه دوازدهم سوره هود برای نهی به کار رفته است. مانند پدری که می‎خواهد فرزند خود را از انجام کاری نهی کند به او می‎گوید: «شاید تو با فلان کس رفاقت می‎کنی که در کارهای خود زیاد جدی نیستی» یعنی با او رفاقت نکن.[4] و در دو آیه بعدی (آیه ششم سوره کهف و سوم سوره شعراء) برای دل‎داری به پیامبر اکرم (ص) است.[5]مانند اینکه شما معلم دلسوزی را مشاهده می‎کنید که با وجود بازی گوشی شاگردان، ‌با تمام وجود برای آنها تدریس می‎کند و شما به او بگویید: «انگار می‎خواهی ضعف اعصاب بگیری، آنها کودک هستند.» نظیر چنین جملاتی در مکالمات روزمرّه فراوان است که خداوند نیز با انسان بر اساس این اسلوب‎ها سخن گفته است تا همه مردم آن‎را دریابند و بفهمند.
درباره دسته دوم از آیات باید چنین گفت که اولاً آیات فراوانی با تعبیرهای گوناگون به علم کامل خداوند اشاره می‎کند (انعام/80، طه/110 ، طلاق/12 ، حدید/3 ، فاطر/38 ، بقره/115، حشر/22 ، انعام/59 و مائده/109) و این آیات را می‎توان از محکمات قرآن دانست که هیچ‎گونه تأویلی را بر نمی‎تابد و آیاتی را که بر عالم گشتن خداوند دلالت دارد را می‎توان از آیات متشابه دانست که تأویل و معنای آن – به گفته قرآن کریم – بر عهده راسخان در علم است؛ اما کسانی که قلب‎های مریضی دارند، محکمات قرآن را کنار می‌گذارند و به آیات متشابه می‎پردازند و گمراه می‎شوند، همان‎گونه که قرآن کریم می‎فرماید: « إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ ءامَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ » (بقره /26) افراد زیادی به وسیله همین قرآن که برای هدایت انسان آمده است، گمراه می‎شوند و این گمراهی همواره نصیب فاسقان می‎شود.
ثانیا این آیات (دسته دوم) قابل حمل است. به این معنا که با توجه به آیاتی که بر علم مطلق الهی دلالت دارند می‎توان ظهور این آیات را بر معنای دیگری حمل کرد که مقام و سیاق آیات نیز معنای دوم را تأیید می‌کنند. مثلا در دو آیه 142 و 166 از سوره آل عمران، مسلمانان خیال می‎کردند تنها با اظهار ایمان به زبان، سعادت دنیا و آخرت را کسب می‎کنند و هیچ‎گونه امتحان و حوادث ناگواری برای آنها رخ نمی‎دهد. خداوند در این آیات به این نکته اشاره می‎کند که تا از میان شما مجاهدین، صابرین و مؤمنین واقعی را آشکار نسازیم، بهشت و سعادت ابدی نصیب شما نخواهد شد. پس در این آیات «علم» به معنای ظهور یافتن، آشکار گشتن و مشخص و متمایز شدن است. خواننده محترم می‎تواند به ترجمه قرآن و کتب تفسیر ذیل این آیات مراجعه فرماید.
ثالثاً می‎توان این آیات را اشاره به علم فعلی خداوند دانست. توضیح آنکه صفات خداوند دو نوع است: صفات ذاتی که از ذات خداوند انتزاع می‎شوند و صفات فعلی که از فعل خداوند انتزاع می‎شوند. مثلاً حیات از صفات ذاتی خداوند است اما رازق بودن خداوند یا خالق بودن او از صفات فعلی است؛ چرا که تا روزی رساندن به بندگان نباشد یا خلق و آفرینش چیزی نباشد نمی‎توان رازق بودن یا خالق بودن را انتزاع کرد.
دو نوع علم را می‎توان به خداوند نسبت داد، علم ذاتی و علم فعلی که هر دو حضوری می‎باشند. علم ذاتی خداوند از صفات ذاتی او است یعنی از مرتبهٔ ذات الهی انتزاع می‎شود و علم فعلی خداوند از صفات فعلی او است که از فعل خداوند انتزاع می‎شود. به گفته برخی مفسرین، این آیات به علم فعلی خداوند اشاره دارد که همان وجود آن معلوم در عالَم است. یعنی موجودات به عین وجودشان معلوم خدایند نه به صورت‌هایی که از آنها در ذهن ترسیم می‎شود. علم ما مخلوقات به اشیاء عبارت است از گرفتن صورتی از آنها در ذهن خود؛ در حالی که علم فعلی خداوند چنین نیست[6].
بنابراین مراد از علم در دسته دوم آیات، علم فعلی الهی است که عین وجود آنها است. مثلاً در آیه 142 و 166 سوره آل عمران خداوند علم فعلی به مجاهدین و صابرین و مؤمنین پیدا می‎کند و این علم عین وجود جهاد، صبر و ایمان در آنهاست. یعنی خداوند اراده می‎کند که مجاهدت، صبر و ایمان مؤمنین از خفاء به ظهور رسد و این ظهور همان علم فعلی خداوند است.
باید توجه داشت که پاسخ‎های سه گانه درباره دسته دوم از آیات، هیچ منافاتی با یکدیگر ندارند. البته مبحث علم خداوند از مباحث بسیار پیچیده است که دانشمندان بزرگی درباره آن به اشتباه افتاده‎اند اما خواننده محترم می‎تواند به کتاب هایی که درباره علم الهی و انواع آن نوشته شده است، مراجعه فرماید؛ مانند: «مبداء و معاد» نوشته صدرالمتألهین  و « جامع الافکار و ناقدالانظار» نوشته محقق نراقی و دیگر کتبی که درباره علم الهی نوشته شده است.
بنابراین نه تنها خداوند از پیش می‎دانسته  بلکه دارای علم مطلق و کاملی است که هیچ‎گونه نقصی در آن راه ندارد و آیات قرآن کریم دلالتی بر عالم نبودن خداوند متعال ندارد.
 
نتیجه گیری
از آنچه گفته شد نتیجه می‎گیریم خشم خداوند با خشم انسان متفاوت است و هیچ ملازمه‎ای با جهل ندارد. همچنین سنت آزمایش خداوند برای رفع جهل او نیست؛ بلکه  حکمت‎های مختلف دارد از جمله: زمینه سازی برای شکوفایی استعدادهای انسان، آگاهی بندگان به چگونگی اعمال و ایمانشان، شناخت واقعیت ها، اتمام حجت پروردگار و ... .
کلمه «لعل» در قرآن کریم، کاربردی غیر از شک و تردید دارد و آیاتی که ظهور در عالم شدن خداوند دارد، علم فعلی خداوند را که از صفات فعل الهی است می‎رساند.
 
 
 
 
مطالب مرتبط:
 
 
 
فهرست منابع 
قرآن کریم
1) شیرازی، صدرالدین محمّد؛ المبداء و المعاد فی الحکمه المتعالیه،‌ تصحیح و تحقیق و مقدمه محمد ذبیحی و جعفر شاه نظری، باشراف محمد خامنه ای، ویراسته مقصود محمدی، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، تهران، او ل،‌1381 ش.
2) الطباطبایی، محمد حسین؛ المیزان  فی تفسیرالقران، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت،1417ق.
3) غفاری،‌ ابوالحسن؛ سنت امتحان در زندگی انسان، مرکز پژوهش‎های اسلامی صدا و سیما، ‌اول، 1383ش.
4) الکلینی الرازی، ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحق؛ الاصول من الکافی، صححه و علق علیه اکبر الغفاری، مکتبه الصدوق، 1381 ق.
5)   المصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، چاپ اول، 1368ش.
6) مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، بیست و چهارم، 1381ش.
7) النراقی، محمد مهدی بن ابوذر؛ جامع الافکار و ناقد الانظار‌، صححه وقدم له مجید هادی زاده، مؤسسه انتشارات حکمت، تهران، اول، 1381 ش.
8) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی،مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین(ع)، هفتم، 1385ش.
 


[1] . الاصول من الکافی، ج 1، کتاب التوحید،ح 6 ، ص 110
[2] . نهج البلاغه،خطبه 144، ترجمه محمد دشتی، ص 187
[3] .التحقیق فی کلمات القران الکریم،ج10، ص199
[4] . تفسیر نمونه، ج 9، ص 39
[5] . تفسیر نمونه، ج 12 ،ص 349
[6] . المیزان، ج 4، ذیل آیه 140سوره آل عمران
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۴
Seyed Mohammad Alavian