رحمت للعالمین

جواب به شبهات اینترنتی سایت زندیق

رحمت للعالمین

جواب به شبهات اینترنتی سایت زندیق

۱۸۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسخ مستقیم این مقاله در منبع زیر موجود است:

1. درایات دو ارزشی و فازی

          (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۹
Seyed Mohammad Alavian

 آیا وجود یک دانای مطلق (علیم) ممکن است؟


یکی دیگر از استدلالات بی خدایان مثبت گرا بر نفی وجود خدا : آیا وجود یک دانای مطلق (علیم) ممکن است؟ می باشد

« آیا وجود یک دانای مطلق (علیم) ممکن است؟
فرمولاسیون
1- محدود کردن دانش محال است.
2- برای اینکه موجودی علیم باشد باید دانش را محدود کند.
3- هیچ موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد.
4- خدا وجود ندارد. »

اساس مغالطه به بند دوم  کلمه باید مربوط می شود ، و به کلمه دانش در بند یک و دو توجه کنید و ببینید بعدا چند جور معنی می شود.

« براهین اثبات عدم وجود خدا نیز همچون براهین اثبات عدم وجود خدا در طول تاریخ فلسفه تکامل یافته اند. ابتدا شاید این پرسش مطرح شود که آیا اساساً میتوان عدم وجود چیزی را اثبات کرد؟ فرض کنید شخصی مدعی این باشد که اسب شاخدار وجود دارد. آیا کسی میتواند اثبات کند که اسب شاخدار وجود ندارد؟ مسلماً انجام اینکار غیر ممکن است، زیرا دانش انسان این اجازه را به انسان نمیدهد که تمام اسبهای روی زمین را مشاهده کند و ببیند که همگی آنها بدون شاخ هستند یا نه. از زمین گذشته ممکن است در سایر سیارات نیز اسب شاخدار وجود داشته باشد، لذا اثبات عدم وجود چیزی مانند اسب شاخدار محال است. اما حال فرض کنید شخصی مدعی وجود اسب شاخدار صورتی نامرئی باشد. آیا میتوان عدم وجود "اسب شاخدار صورتی نامرئی" را اثبات کرد؟ البته که میتوان چنین کرد. با نشان دادن اینکه در تعریف ذات و یا ویژگیهای یک چیز تناقضی وجود دارد و یا اینکه در وجود داشتن یک چیز و چیز دیگر تناقضی وجود دارد میتوان نشان داد که وجود آن چیز محال است. برای درک این مسئله لازم است به نوشتار ( تناقض چیست؟ ) مراجعه کنید و با تناقض و اصل تناقض آشنا شوید. »

« بحث
ایده اصلی این برهان از نظر ویتناشتاین (Wittgenstein) (1) است که در کتاب تراکتاتوس (Tractatus) آورده است. او در آنجا گفته است، "کسی نمیتواند بر اندیشه نهایتی قرار دهد"، زیرا برای اینکه ما بتوانیم اینکار را بکنیم "باید بتوانیم به در دو طرف این نهایت را تفکر کنیم، یعنی باید بتوانیم فکر نکردنی را تفکر کنیم". (2) آنچه من در این برهان به آن خواهم پرداخت این است که علیم (3) بودن دقیقاً به معنی این است که کسی بتواند اینکار را انجام دهد. »


ملاحظه می کنید در ایده اصلی فقط صحبت از اندیشه و فکر است و در ایده فرعی تصریح می کند که علیم بودن دقیقا به همین معنی است که کسی اینکار را ( یعنی محدود کردن اندیشه و تفکر فکر نکردنی ) بکند ، و حال آنکه واضح است که تفکر غیر از دانش است ، انسانها به وسیله تفکر به دانش و علم به حقائق نائل می شوند ، و علیم تفکر ندارد سابقه جهل ندارد ، و علاوه در نوشتار قبلی تفاوت علم شهودی را با علم شناختی و منطقی توضیح دادم.

« فرض کنیم X موجودی فرضی و علیم است، ، و فرض کنیم Y مجموعه کلیه واقعیت هایی (همان عبارتی که ویتنشتاین استفاده کرده) که جهان را تشکیل داده است، میباشد. برای اینکه X علیم باشد باید Y را در تمامیت آن بداند. »

در نوشتار قبلی ثابت شد که چنین مجموعه ای وجود ندارد و آنچه واقعیت دارد عضوهای بینهایت اوست که ممکن نیست نظریه مجموعه ها آنها را صید کند و در یک مجموعه مرجع قرار دهد ، و خدای علیم بینهایت واقعیات را به علم شهودی می داند.

« این قضیه را میتوان همچنین اینگونه بیان کرد. برای اینکه X وجود داشته باشد باید Y دانسته شود. اما یکی از چیزهایی که موجود X باید بداند این است که او یک موجود علیم است، و مشکل از اینجا آغاز میشود. X برای اینکه بداند علیم است باید بداند که هیچ واقعیتی یا دانسته ای غیر از آنچه او میداند وجود ندارد. بنابر این او باید چیزی را علاوه بر Y بداند. او باید عبارت وجودی سلبی (4) (Negative existential statement) "هیچ واقعیت نادانسته ای برای من وجود ندارد" را بداند. حال بیابید دانستن این عبارت را Z بنامیم، حال سوال این است، آیا دانستن Z ممکن است؟ »

اولا در نوشتار سابق رسوب زدایی از مفهوم وجود کردم پس این جمله : ( باید بداند که هیچ واقعیتی یا دانسته ای غیر از آنچه او میداند وجود ندارد) اگر به معنای وجود وصفی است ناقص است و اگر به معنای وجود اشاری است مقابل ندارد تا بگوییم وجود ندارد یعنی واقعیات گاهی حقیقتی است ثابت و گاهی حقیقتی است موجود و گاهی حقیقتی است معدوم ، و دار حقائق مکشوف علیم است ولو معدوم باشد به عدم وصفی ولی موجود است به وجود اشاری ، که توضیح آن در پست دوم و چهارم گذشت.

ثانیا علیم آن است که بینهایت واقعیت را شهود می کند و بیان شد که این بینهایت در یک مجموعه نمی تواند قرار بگیرد پس اساسا فرض وجود داشتن واقعیتی دیگر که مجهول باشد معنی ندارد ، چون این بینهایت همه را در خود جای داده است ، مثلا شما مجموعه بینهایت اعداد طبیعی را به کسی معرفی کنید و سپس از او سؤال کنید ( عبارت وجودی سلبی ) : از کجا می دانی که عددی طبیعی که در شمارش به کار می رود غیر از آنچه تو در این مجموعه قرار دادی نیست؟! آیا از این سؤال شما نمی خندد؟؟ می گوید چون در موضوع شمارش من بینهایت عدد را آوردم فرض وجود غیر آن معنی ندارد.

« حال ما حقیقت را راجع به برخی از عبارات وجودی سلبی میدانیم. مثلاً من میدانم که در این اتاق اکنون هیچ فیلی وجود ندارد. اما ما میدانیم که یک عبارت وجودی سلبی محدود به موقعیت هایی دارد که واقعیت های آنها محدود است (5). اما Z کاملاً عبارتی از جنس دیگر است. Z ادعایی را مطرح میکند که کاملاً غیر قابل مشخص کردن از لحاظ زمانی و فضایی است. بنابر این دانستن Z مانند دانستن این است که بدانیم هیچ القَنْطُوری (6) در هیچ زمانی در هیچ کجا وجود نداشته است. »

نزد خداباوران واضح است که خدا محیط بر تمام مکانها و تمام زمانها است و بلکه به معنای خاص، بینهایت است که به معنای فرابعدی و رهایی است که برای توضیح آن به نوشتار قبلی مراجعه کنید.

و جواب از بقیه فقرات به همین مطالب واضح می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۶
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله 

نام مقاله : با خدایی گام به گام (محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق)

منبع : درایات دو ارزشی و فازی

محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق

نکات مهمی مربوط به نوشتار قبلی هست ولی برای اینکه بحث طولانی نشود ترجیح می دهم آنها را در ضمن ردّ دلیل های بی خدایی مثبت گرا مطرح کنم ، اکنون بحث ما در استدلال منطقی محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق است.
در این استدلال از نظریه مجموعه ها و برهان قطری سازی کانتور استفاده شده ، و چون شخصا نظریات کانتور را خیلی مهم می دانم برای آب و تاب بحث سراغ عبارات ریاضی دانانی که قدر او را ندانستند و او را تحقیر کردند نمی روم ، اما آنچه باور من است و بعدا هم توضیح می دهم و اشاره ای هم در مقاله نکته ای در نقطه به آن داشتم این است که نظریه مجموعه ها در ابتدای راه است و حیثیات دقیق در آن هنوز متمایز نشده است و شاهد آن پارادوکس راسل است ولی علی ایّ حال پشتوانه قوی دارد و به تعبیر هیلبرت در باغ سبزی که کانتور نشان داد احدی نمی تواند ببندد اما من تاکید می کنم تنها در باغ را نشان داد و تا ورود به خود باغ هنوز مراحلی باقی است.
و احتمال می دهم همانگونه که من وقتی استدلال بی خدایان را با سوء استفاده از حرف کانتور دیدم نزد خود خندیدم اگر خود کانتور هم که به شدّت مذهبی بود حرف آنها را می دید می خندید ، (کانتور به شدّت مذهبی بود : تاریخ ریاضیات ترجمه محمدقاسم وحیدی اصل ج 2 ص260).

اما اصل استدلال:

«محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق
پیشگفتار
این استدلال یکی از استدلالهای منطقی علیه وجود خدا هست که توسط پاتریک گریم برای نخستین بار ارائه شده است و به استدلال گریم در کتب فلسفه دین شهرت یافته است، روش کار اینگونه برهان ها همانگونه که در برگ براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا توضیح داده شده است نشان داده وجود تناقض میان دو ویژگی از ویژگی ها در تعریف فلسفی وجود خدا (خداوند چیست؟) و با استناد به اصل تناقض (تناقض چیست؟) نشان داده میشود که خداوند نمیتواند وجود داشته باشد. برخی از برهانهای منطقی اثبات عدم وجود خدا همچون همین برهان تناقض را میان دو ویژگی نشان نمیدهند بلکه نشان میدهند یکی از ویژگیهای خدا از لحاظ منطقی متناقض است و وجود داشتن موجودی با این ویژگیها محال است.
این برهان نیز نشان میدهد به دلیل اینکه دانستن تمامی حقایق از لحاظ منطقی محال است، هیچکس نمیتواند این حقایق را بداند، در نتیجه موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد، پس خدا وجود ندارد.
درک این برهان به دانشی ابتدائی از تئوری مجموعه ها دارد که خواننده میتواند از اینجا آنرا کسب کند، باقی مطالب در ارتباط با مجموعه ها که در این برهان از آنها استفاده میشود در هنگام بحث برهان بطور مختصر توضیح داده خواهند شد.
فرمولاسیون
1- خداوند یک موجود علیم است. بنابر تعریف خدا.
2- یک موجود علیم باید تمامی اجزاء مجموعه تمام حقایق هستی را بداند. بنابر تعریف خدا و تعریف مجموعه حقایق هستی.
3- دانستن تمامی اجزاء مجموعه تمام حقایق هستی محال است. بنابر قضیه کانتور.
4- یک وجود علیم نمیتواند وجود داشته باشد. نتیجه از 3.
5- خدا نمیتواند وجود داشته باشد. نتیجه از 4 و 1.
6- خدا وجود ندارد. نتیجه از 5.
تعاریف
تعریف تناقض
تعریف تناقض را در نوشتاری با فرنام "تناقض چیست؟" بیابید.
تعریف مجموعه
یک مجموعه از اجتماع نهاد های قابل تمایز از یکدیگر پدید می آید. مثلاً A را در نظر بگیرید که اجزاء آن نام چهار گلها میباشد.

A = { "نیلوفر", "مریم", رز"", یاسمن"}

مجموعه بینهایت
یک مجموعه میتواند دارای نهایت یا بی نهایت باشد. بعنوان مثال مجموعه اعداد فرد یک مجموعه بی نهایت است.

O = {...,-3,-1,1,3,...}

بنابر تعریف جورج کانتور (1)، مجموعه ای مجموعه بی نهایت است که 
الف - مجموعه ای تهی نباشد.
ب- رابطه ای یک به یک میان آن مجموعه و زیر مجموعه های مناسب آن وجود داشته باشد. 
مجموعه مناسب
تعریف مجموعه مناسب (Proper Subset) - یک مجموعه مانند S2 تنها درصورتی زیر مجموعه مناسب مجموعه دیگری مانند S1 است. که هر عضو S2 در S1 باشد و S1 حداقل یک عضو داشته باشد که در S2 نباشد. 
قضیه مجموعه توانی کانتور (2)
برای هر مجموعه X، قوت مجموعه توانی X بزرگتر از قوت مجموعه X است.
قضیه کانتور به ما می گوید هر قدر هم که مجموعه ای بزرگ باشد، باز هم می توانیم مجموعه ای بزرگتر از آن را در نظر بگیریم. این در مورد مجموعه های متناهی بدیهی است، اما اگر مجموعه تحت بررسی نامتناهی باشد، چندان بدیهی نیست.
دو مجموعه (و بویژه، دو مجموعه نامتناهی) را هم اندازه یعنی دارای کاردینالیته یکسان گوییم هرگاه بتوانیم تناظر یک به یکی میان اعضای دو مجموعه برقرار سازیم و در هیچ طرف هیچ عضوی باقی نماند. اگر بتوانیم نشان دهیم که میان دو مجموعه نامتناهی، هرگز نمی توان چنین “تناظر یک به یکی” برقرار ساخت، آن گاه می دانیم یکی از مجموعه ها باید به طور کاردینالی بزرگتر از مجموعه دیگر باشد.
کانتور برای اثبات این قضیه از “برهان قطری سازی” خود که اکنون مشهور است، استفاده کرد که اثبات از طریق برهان خلف است. یعنی فرض می کنیم بزرگترین مجموعه نامتناهی وجود دارد و سپس نشان می دهیم که باید یک مجموعه بازهم بزرگتر باشد. بنابراین، فرض کنید X مجموعه ای نامتناهی است و آن را چنین نمایش می دهیم:
........
........
لحظه ای تأمل می کنیم تا معنای قضیه کانتور را دریابیم. این قضیه نشان می دهد که برای هر مجموعه ای، مجموعه دیگری وجود دارد که به معنای خاص نوع بزرگتری از نامتناهی بودن، بزرگتر است. بنابراین، “بزرگترین نامتناهی” هم نمی تواند وجود داشته باشد! بنابراین، انواع نامتناهی، “نامتناهی” هستند!

بحث
بعد از این تعاریف ابتدائی به شرح برهان خواهیم پرداخت.
یک دسته از حقایق حقایق گزاره ای یا قضیه ای هستند، که میتوان آنها را بر اساس اصل دوالانسی منطق صحیح یا غلط دانست. بعنوان مثال هرکدام از روابط ریاضی موجود بین اعداد حقیقتی هستند. یعنی 4=2+2 یک حقیقت است و همچنین 0=2-2 یک حقیقت دیگر. حال از آنجا که این حقایق قابل تمیز داده شدن از یکدیگر هستند میتوان اجتماع آنها را بصورت یک مجموعه تصور کرد.
بعنوان مثال مجموعه A را در نظر بگیرید که اعضای آن دو حقیقت یاد شده هستند.

A = { "2+2=4", "2-2=0" }

پرواضح است که به دلیل بی نهایت بودن مجموعه اعداد، بی نهایت نیز رابطه حقیقی از نوع یاد شده در میان آنها وجود دارد، یعنی میتوان مجموعه ای از حقایق ریاضی را تصور کرد که تمامی این حقایق را در خود گنجانیده است، نام این مجموعه را T بگذاریم.

T = { T1, T2, T3, …}

هرکدام از Ti های موجود در این مجموعه خود یک حقیقت هستند. از آنجا که بی نهایت عدد در مجموعه اعداد وجود دارد مجموعه T نیز بنابر تعریف داده شده از یک مجموعه بینهایت، مجموعه ای بینهایت است.
حال یکی از ویژگیهای خدا در تعریف آن (خداوند چیست؟) علیم بودن خدا است، به این معنی که خدا بر تمامی حقایق آگاه است. 
به دلیل اینکه حقایق از یکدیگر قابل تمایز هستند، اجتماع آنها را میتوان بصورت مجموعه ای از حقایق نشان داد. آشکار است که تمامی حقایق موجود در هستی باید مجموعه حقایق ریاضی را نیز در خود بگنجاند و از آنجا که آن مجموعه بینهایت است، مجموعه تمامی حقایق موجود در هستی نیز مجموعه ای بینهایت است. نتیجه منطقی آنکه خداوند به دلیل علیم بودن خود باید لزوماً مجموعه تمامی حقایق هستی را که آنرا نیز T فرض میکنیم بداند و در صورتی که حتی یکی از اعضای این مجموعه را نیز نداند علیم نیست.
مرحله بعدی در این استدلال این است که نشان دهیم دانستن مجموعه T محال است. زیرا مجموعه T بنا بر قضیه کانتور قابل تصور نیست.
به یاد داشته باشید که فرض کردیم مجموعه T تمامی حقایق هستی را در بر دارد و مجموعه ای بینهایت است. آشکار است که دانستن اعضای این مجموعه برای انسان میسر نیست زیرا شما هرچقدر هم که از اجزاء این مجموعه را بدانید باز هم اعضای دیگری خواهند بود که شما آنها را هنوز نمیدانید. اما ممکن است گفته شود که دانستن اعضای این مجموعه برای خدا محال نیست زیرا خدا خود نیز بینهایت است و میتواند این مجموعه را درک کند. البته این پاسخ، قانع کننده نیست زیرا بی نهایت بودن خدا به خودی خود به معنی این نیست که او بتواند اعضای این مجموعه را بداند.
اما استدلال ما این نیست، همانطور که گفته شد مسئله اینجا است که بنابر قضیه کانتور که از راه برهان خلف اثبات میشود که چنین مجموعه نمیتواند وجود داشته باشد. 
..........
..........
بنابر این همانگونه که قضیه کانتور نشان میدهد، مجموعه توانی "تمامی مجموعه ها" از مجموعه "تمامی مجموعه ها" بزرگ تر است. بنابر این حقایقی بیش از آنچه در T وجود داشته است وجود دارند، و این یک تناقض است چون T را مجموعه تمام حقایق هستی که هیچ حقیقتی خارج از آن وجود ندارد فرض کرده ایم، لذا با استفاده از برهان خلف نشان داده ایم که چنین مجموعه ای اساسا نمیتواند وجود داشته باشد.
نتیجه آنکه مجموعه ای با فرنام "مجموعه تمام حقایق هستی" وجود ندارد و چون این مجموعه وجود ندارد دانستن آن از دیدگاه معرفت شناسی (Epistemologically) محال است، و چون یک موجود علیم باید قطعاً تمامی حقایق هستی را بداند که بتوان علیم اش نامید، هیچ موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد و چون هیچ موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد خدا نیز نمیتواند وجود داشته باشد.
نتیجه
اگر خداوند در تعریف خود علیم است، وجود او نمیتواند جزوی از حقایق تشکیل دهنده جهان باشد و خدا نمیتواند وجود داشته باشد.
شبهات
شبهه نخست
ممکن است خداباور این نتیجه را انکار کند و بگوید از آنجا که خدا خود تنها خالق تمامی واقعیت ها و حقایق (البته به غیر از واقعیت خودش) است، میتواند T را بداند. اما ایراد این شببه سفسطه مصادره به مطلوب است که در آن بکار برده شده است. مسئله اینجا است که چیزی که بنا بر تعریفش متناقض است بنا بر اصل تناقض قابل دانستن نیست و خالقی ندارد.
شبهه دوم
ممکن است خداباور بگوید عدم امکانپذیری قرار دادن مفهوم "تمام حقایق" در تعریف مجموعه به این معنی نیست که تمام حقایق وجود ندارد. در پاسخ میتوان گفت با فرض وجود تمام حقایق هیچ دلیلی وجود ندارد که نتوان آنرا بصورت مجموعه ای بینهایت تعریف کرد، برای اینکه جقایق مجموعه ای شوند تنها کافی است که از یکدیگر قابل تمیز دادن باشند، و اگر اجماع تمام حقایق ممکن بود، مجموعه تمام حقایق نیز ممکن میبود، اما از آنجا که وجود مجموعه تمام حقایق غیر ممکن است (بنابر اثباتی که صورت گرفت)، میتوان نتیجه گرفت که "تمام حقایق" نیز غیر قابل تصور است، لذا نمیتوان تصور کرد که علیمی وجود داشته باشد، یا بعبارت دیگر وجود علیم به دلیل عدم امکان اتحاد تمامی حقایق محال است.»

این استدلال یک جوابهای دم دستی دارد که کارآیی آنها بیشتر در مقام مجادله است ، مثل اینکه گفته شود خدا علیم است یعنی بینهایت موجودات را می داند و دلیل شما ثابت کرد که مجموعه تمام حقائق موجود نیست پس چه تناقضی پیش می آید؟! شما که با این دلیل ثابت نکردید موجودات موجود نیستند فقط ثابت کردید بزرگترین مجموعه موجود نیست و لذا ما کلمه تمام را بر می داریم و می گوییم خداوند بینهایت موجودات را می داند ، مثل اینکه می گویید بزرگترین عدد طبیعی موجود نیست ولی بینهایت عدد طبیعی حقیقت دارد.

اما جواب حلّی و اصلی مربوط به سؤال مهمی می شود که در بند هفتم نوشتار قبلی مطرح کردم و گفتم رسوب زدایی عجیب دارد ، یعنی رسوبات همراه شده با یک مفهوم که در استدلالات علمی باعث اشتباهات عجیب می شود ، و اگر توفیق بود از همین مطلب در برهان فرا رابطه و برهان مرجعیت مطلق و برهان از او به سوی او ، بر اثبات خداوند استفاده خواهم کرد ، و اکنون با بیان دو مقدمه آنرا توضیح می دهم:

1- پیدایش و ظهور مفاهیم و معانی در بساط عقل، تنها بوسیله مقابله است ، اگر بچه از بدو تولّد هرگز تاریکی نبیند روشنایی هم برای او مفهومی ندارد ، و هر مفهومی که تنها یک مقابل دارد امر آن دائر بین وجود و عدم در ذهن است ، به مقابله می آید و وقتی آمد دیگر ابهام در او معنی ندارد ، ولی مفهومی که چندین مقابل دارد میتواند به لحاظ یکی از مقابل ها در ذهن بیاید ولی تنها به وجهی ادراک شده است و هنوز وجوه دیگری دارد که تنها با مقابل های خود ادراک میشود.

این مفاهیم آلات عقل در ادراکات اوست و عقل از مفاهیم واضح که تنها یک یا دو مقابل دارند و همین رمز وضوح آنهاست بسیار استفاده می کند ، و یکی از مهم ترین آنها دو مفهوم متقابل وجود و عدم (هستی و نیستی) است ، اما اینها دو رقیبی دارند که شاید نقش بالاتری ایفا می کنند و آن دو مفهوم صحیح و غلط (درست و نادرست) است ، ولی کنون با واضح شدن بسیاری از حیثیات دقیق ، جدا کردن این مفاهیم چندان مشکل نیست ، مثلا می دانیم وجود و عدم دو مفهوم فلسفی است اما صحیح و غلط دو مفهوم منطقی است و موطن اتصاف اولی خارج از ذهن و دومی در ذهن است.

2- مطلبی که از نظر من بسیار با اهمیت است و کمتر در مباحث علمی روی آن تاکید می شود این است که ذهن با عناصر ذهنی دو رفتار دارد گاهی به وسیله آنها توصیف می کند و گاهی اشاره به امری می کند و گاهی ترکیبی بین این دو است ، مثال واضح آن کلمه زیبا است که گاهی حالت وصفی دارد و گاهی اسم است برای فردی که چه بسا زیبا هم نباشد ولی مهم آن است که وقتی ذهن در حالت اسمی از او استفاده می کند ولو بسیار زیبا هم باشد اصلا توجه به وصف زیبایی او ندارد (مثل مادرش که در روز بارها او را صدا می زند) و تنها و تنها به یک وجود خارج از ذهن اشاره می کند.

و مقصود اصلی از این دو مقدمه این است که گاهی ذهن به وسیله لفظ وجود توصیف می کند و گاهی اشاره می کند به امری که ادراکی شهودی از آن دارد ولی مفهومی برای آن ندارد و لذا از مفهوم وجود به جای استفاده توصیفی استفاده ابزاری می کند چون چاره ای ندارد و مناسبترین مفهوم را مفهوم وجود یا برادر منطقی او مفهوم درست می یابد که از آنها استفاده کند برای تنها اشاره کردن به عنصر شهودی خود.
و رمز اینکه شهود دارد اما اصلا مفهومی از آن ندارد این است که آن عنصر شهودی مقابل ندارد ولی واقعیت تردید ناپذیر است.

اکنون با یک مثال مقصود خود را توضیح می دهم: از یک شخص معمولی سؤال کنید و او را در این پارادوکس قرار دهید: ببین نان در سفره نیست ، آیا نبودن نان را به چشم خود می بینی؟ می گوید آری ، بگویید: پس این نبودن نان ، هست و نمی توانی هستی نبودن نان را انکار کنی! از طرفی چگونه نبودن هست؟! نبودن نبود است نه بود!!
اگر دقت کنیم می یابیم اینکه می گوییم نبود نان هست یعنی واقعیت دارد و امر صحیح و درست و ثابتی است و هیچ گاه منظور ما حالت توصیفی مفهوم وجود نیست بلکه حالت اشاری آن به امور شهودی واقعیت دار است که اصلا مقابل ندارد ، حتی اگر بگوییم مقابل اینها باطل و نادرست است می بینیم نادرستی یک امر نادرست حتما درست است ، و درستی آخر ، امری شهودی است که چون مقابل ندارد قابل تبدیل به یک مفهوم ذهنی نیست لذا ذهن مفهوم مناسب آنرا انتخاب می کند و تنها به وسیله آن اشاره به آن امر شهودی می کند.

از این بیان نتیجه می گیریم که ظرف واقعیات و حقائق فراتر از ظرف وجود است و اگر به وسیله مفهوم وجود اشاره به ظرف حقائق کنیم منظور ما از این که (حقائق هستند) این است که ما آنها را باور داریم و قابل تشکیک نیستند نه اینکه آنها را به موجودیت وصفی که مقابل عدم است متصف کنیم ، و تاکید می کنم که واقعیت امر این است که به وسیله مفهوم وجود اشاره می کنیم و این حرف را دقیق نمی دانم که بگوییم در مفهوم وجود توسعه می دهیم ، خیر ، اگر توسعه بدهیم باز مفهوم جدیدی به دست می آید که ناچار باید مقابل داشته باشد و این هر چند در مرحله اول سیر در حقائق می تواند کارآیی داشته باشد ولی در نهایت نمی تواند آن باور ما به امر شهودی که اصلا مقابل ندارد را تبیین کند.

اکنون به بررسی فقرات استدلال محال بودن دانستن مجموعه تمام حقائق می پردازیم:

« فرمولاسیون
1- خداوند یک موجود علیم است. بنابر تعریف خدا.
2- یک موجود علیم باید تمامی اجزاء مجموعه تمام حقایق هستی را بداند. بنابر تعریف خدا و تعریف مجموعه حقایق هستی.
3- دانستن تمامی اجزاء مجموعه تمام حقایق هستی محال است. بنابر قضیه کانتور.
4- یک وجود علیم نمیتواند وجود داشته باشد. نتیجه از 3.
5- خدا نمیتواند وجود داشته باشد. نتیجه از 4 و 1.
6- خدا وجود ندارد. نتیجه از 5.»

کلماتی که زیر آنها خط کشیده شده مورد عنایت است ، بعدا إن شاء الله ثابت می کنم :
1- خداوند موجود به وجود وصفی نیست
2- دانستن دو نوع است دانستن شهودی و دانستن شناختی منطقی
3- اما آنچه فعلا محور سخن است مجموعه تمام حقائق است.

 

« تعریف مجموعه
یک مجموعه از اجتماع نهاد های قابل تمایز از یکدیگر پدید می آید.»

هر چند مجموعه را تعریف نمی کنند و از مفاهیم ابتدایی به حساب آورده و تعریف ناشده رها می کنند و به نظر من این نقص بسیار بزرگی است ولی چون در اینجا تعریف کرده اند من هم مغتنم شمرده و این سؤال را می پرسم: منظور از کلمه پدید آمدن در این تعریف چیست؟ یعنی در خارج ذهن موجود می شود؟ یا در ذهن موجود می شود؟ و اگر در ذهن موجود می شود کنش ذهن در ارتباط با آن درک چیزی است یا فرض و ادّعای چیزی است؟ یا موارد مختلف است و نیازمند یک ضابطه در دسته بندی مجموعه هاست؟

« یک دسته از حقایق حقایق گزاره ای یا قضیه ای هستند، که میتوان آنها را بر اساس اصل دوالانسی منطق صحیح یا غلط دانست. بعنوان مثال هرکدام از روابط ریاضی موجود بین اعداد حقیقتی هستند. یعنی 4=2+2 یک حقیقت است و همچنین 0=2-2 یک حقیقت دیگر. حال از آنجا که این حقایق قابل تمیز داده شدن از یکدیگر هستند میتوان اجتماع آنها را بصورت یک مجموعه تصور کرد.»

در نهایت در این دلیل گفته می شود : مجموعه تمام حقائق وجود ندارد اجازه بدهید ما از همین حال سؤال کنیم اینکه می گویید: (یعنی 4=2+2 یک حقیقت است) آیا این حقیقت موجود است؟
اگر معدوم است پس چگونه می گویید تمایز دارد؟!
اگر موجود است چون یک حقیقت است پس به ذهن ما وابسته نیست هیچ ذهنی هم اگر نبود این یک حقیقت بود ، پس اگر موجود است در کجا موجود است؟ بر مبنای مادی، موجود مجرّد از ماده قائل نمی شوند، در کجا می خواهید سراغ این حقیقت واضح ریاضی بروید؟

بخصوص که در بحث (برهان پنهانی الهی، یا ناباوری) این عبارت را می خوانیم:

« آیا تابحال به این قضیه فکر کرده اید که، 
الف- هرچیز که وجود دارد آشکار است!
ممکن است شما بگویید، خیر بسیاری از چیزها وجود دارند که آشکار نیستند، مثلا امواج رادیویی و مادون قرمز وجود دارند اما آشکار نیستند. در پاسخ به این اعتراض باید بگویم که شما از کجا میدانید امواج رادیویی و مادون قرمز وجود دارند؟ آیا غیر از این است که اثر مشتق شده از وجود آنها را دیده اید و یا با هر ارگان حسی دیگری وجود آنرا دریافت حسی کرده اید؟ ممکن است از لحاظ فیزیکی بتوان گفت منظور از آشکار بودن همان "قابل اندازه گیری کردن" باشد، امواج رادیویی و مادون قرمز از جنس انرژی موجی هستند و دوره و طول موج آنها قابل اندازه گیری کردن است، ما از آنجایی که این امواج بر ما آشکار شده اند یعنی توانسته ایم آنها را اندازه بگیریم و بسنجیم به وجود آنها پی برده ایم. پس ما به نحوی توانسته ایم وجود این چیزها را دریافت حسی کنیم، پس وجود چنین چیزهایی نمیتواند مثال نقضی برای الف باشد.»

آیا حقائق ریاضی اگر موجود هستند چگونه قابل انداره گیری هستند؟ آیا سیستمهای ریاضی محض و دستگاه های هندسی مستقل چه اقلیدسی و غیر اقلیدسی که صحیح هستند و از حقائق به شمار می آیند قابل اندازه گیری هستند؟
این سؤال جدّی است و بر هر سه مبنای فلسفه ریاضی (منطق گرایی ، صورت گرایی ، شهود گرایی) به پاسخ نیاز دارد.

جواب من این است که حقائق موجود هستند اما نه به وجود وصفی بلکه به وجود اشاری که توضیح آن گذشت ، پس مستقل از ذهن هستند و ذهن تنها آنها را درک می کند و آن هم درکی شهودی که مقابل آن عدم نیست بلکه ناصحیح که خود مفهومی اشاری است می باشد و در نهایت ناصحیح بودن نا صحیح هم امری شهودی است که اصلا مقابل ندارد و کسی که به دنبال مقابل برای آن باشد دچار تسلسل می شود و از ادراک ذهنی ساده که همه از آن برخورداریم فاصله می گیرد و در نوشتار قبلی گذشت که این صحیح آخری اساسا مقابل ندارد (یعنی اینکه ناصحیح بودن ناصحیح حتما صحیح است) و (صحیح بودن صحیح حتما صحیح است).

« بعنوان مثال مجموعه A را در نظر بگیرید که اعضای آن دو حقیقت یاد شده هستند.

A = { "2+2=4", "2-2=0" }

پرواضح است که به دلیل بی نهایت بودن مجموعه اعداد، بی نهایت نیز رابطه حقیقی از نوع یاد شده در میان آنها وجود دارد، یعنی میتوان مجموعه ای از حقایق ریاضی را تصور کرد که تمامی این حقایق را در خود گنجانیده است، نام این مجموعه را T بگذاریم.»

از نکات جالب سلسله مراتبی بودن حقائق است و در این مثال ما می توانیم با تعریف عدد و عمل جمع و تفریق برای اعضاء یا رفتار مجموعه فرمول ارائه بدهیم که خود یک حقیقت بیش نیست.

« حال یکی از ویژگیهای خدا در تعریف آن (خداوند چیست؟) علیم بودن خدا است، به این معنی که خدا بر تمامی حقایق آگاه است. »

 

آگاهی بر دو نوع است شهودی و شناختی که بعدا توضیح خواهم داد.

« مرحله بعدی در این استدلال این است که نشان دهیم دانستن مجموعه T محال است. زیرا مجموعه T بنا بر قضیه کانتور قابل تصور نیست.
به یاد داشته باشید که فرض کردیم مجموعه T تمامی حقایق هستی را در بر دارد و مجموعه ای بینهایت است. آشکار است که دانستن اعضای این مجموعه برای انسان میسر نیست زیرا شما هرچقدر هم که از اجزاء این مجموعه را بدانید باز هم اعضای دیگری خواهند بود که شما آنها را هنوز نمیدانید. اما ممکن است گفته شود که دانستن اعضای این مجموعه برای خدا محال نیست زیرا خدا خود نیز بینهایت است و میتواند این مجموعه را درک کند. البته این پاسخ، قانع کننده نیست زیرا بی نهایت بودن خدا به خودی خود به معنی این نیست که او بتواند اعضای این مجموعه را بداند.
اما استدلال ما این نیست، همانطور که گفته شد مسئله اینجا است که بنابر قضیه کانتور که از راه برهان خلف اثبات میشود که چنین مجموعه نمیتواند وجود داشته باشد. »

 

چهار خط کشیده را ملاحظه کنید:

اولا تصور کردن مربوط به علم شناختی است نه شهودی.

ثانیا تصور تک تک اعضای مجموعه اگر ممکن نباشد منافاتی ندارد که ما تمام مجموعه را از طریق تعریف و فرمول خاص مجموعه بدانیم و فلاسفه نام این را علم به جزئی از طریق علم به کلی می گذارند.

ثالثا استدلال کننده باید قانع کند اشکال کننده را ، یعنی باید احتمال اشکال کننده را دفع کند تا برهان او تام باشد ، نه اینکه به اشکال کننده بگوید این احتمال تو من را قانع نمی کند ، پس کجا رفت بی خدایی مثبت گرا؟؟!! این به بی خدایی منفی گرا باز گشت!

رابعا اکنون رسوب زدایی که در مفهوم وجود کردم بسیار کارآیی دارد ، می گویید چنین مجموعه نمی تواند وجود داشته باشد ، می گوییم اگر منظور مجموعه تمام حقائق است در ابتدای امر یعنی قبل از در نظر گرفتن قوت مجموعه توانی این مجموعه ، می پرسیم آیا وجود وصفی نمی تواند داشته باشد که مقابل آن عدم است یا وجود اشاری شهودی که در تمام حقائق جریان داشت؟ هیچ حقیقتی وجود وصفی ندارد ، اما همین مجموعه خود از حقائق است و امر ثابت و صحیحی است و اشکالات در وجود نا متناهی در وجود وصفی جاری است و گرنه همه می پذیریم که حقائق صحیح و ثابت هستند و لو : بینهایت « بینهایت به توان بینهایت » حقیقت داشته باشیم ، و تازه این اول راه است که ذهن ما می خواهد با امر مجرّد از ماده آشنا شود ، و اگر منظور بزرگترین مجموعه است که قوت مجموعه توانی هم در نظر گرفته شود هم جواب نقضی و هم حلی دارد که در بررسی فقرات بعدی توضیح می دهم.

 

« بنابر این همانگونه که قضیه کانتور نشان میدهد، مجموعه توانی "تمامی مجموعه ها" از مجموعه "تمامی مجموعه ها" بزرگ تر است. بنابر این حقایقی بیش از آنچه در T وجود داشته است وجود دارند، و این یک تناقض است چون T را مجموعه تمام حقایق هستی که هیچ حقیقتی خارج از آن وجود ندارد فرض کرده ایم، لذا با استفاده از برهان خلف نشان داده ایم که چنین مجموعه ای اساسا نمیتواند وجود داشته باشد.
نتیجه آنکه مجموعه ای با فرنام "مجموعه تمام حقایق هستی" وجود ندارد و چون این مجموعه وجود ندارد دانستن آن از دیدگاه معرفت شناسی (Epistemologically) محال است، و چون یک موجود علیم باید قطعاً تمامی حقایق هستی را بداند که بتوان علیم اش نامید، هیچ موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد و چون هیچ موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد خدا نیز نمیتواند وجود داشته باشد.»

 

مسائل بسیار مهمی در این اینجا مطرح است که اگر توفیق بود در نوشتار بعدی پی می گیریم.
 

ادامه بررسی استدلال محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق:

گفته شد:

« لحظه ای تأمل می کنیم تا معنای قضیه کانتور را دریابیم. این قضیه نشان می دهد که برای هر مجموعه ای، مجموعه دیگری وجود دارد که به معنای خاص نوع بزرگتری از نامتناهی بودن، بزرگتر است. بنابراین، “بزرگتریننامتناهی” هم نمی تواند وجود داشته باشد! بنابراین، انواع نامتناهی، “نامتناهی” هستند! »

دقت کنید که از این بیان ، بینهایت عدد ترانسفینی ثابت می شود که همه حقیقتی ریاضی است و ثابت و صحیح است هر چند نظریه مجموعه ها نتواند آنها را صید کند ، مانند اینکه بینهایت عدد طبیعی حقیقت دارد اما یک عدد که بینهایت باشد وجود ندارد و نظریه اعداد نمی تواند یک چنین عددی به دست ما دهد.

« به دلیل اینکه حقایق از یکدیگر قابل تمایز هستند، اجتماع آنها را میتوان بصورت مجموعه ای از حقایق نشان داد. آشکار است که تمامی حقایق موجود در هستی باید مجموعه حقایق ریاضی را نیز در خود بگنجاند و از آنجا که آن مجموعه بینهایت است، مجموعه تمامی حقایق موجود در هستی نیز مجموعه ای بینهایت است. نتیجه منطقی آنکه خداوند به دلیل علیم بودن خود باید لزوماً مجموعه تمامی حقایق هستی را که آنرا نیز T فرض میکنیم بداند و در صورتی که حتی یکی از اعضای این مجموعه را نیز نداند علیم نیست. »

 

در نوشتار قبلی توضیح دادم که عبارت حقائق موجود در هستی آغشته به چه رسوباتی است.

« بنابر این همانگونه که قضیه کانتور نشان میدهد، مجموعه توانی "تمامی مجموعه ها" از مجموعه "تمامی مجموعه ها" بزرگ تر است. بنابر این حقایقی بیش از آنچه در T وجود داشته است وجود دارند، و این یک تناقض است چون T را مجموعه تمام حقایق هستی که هیچ حقیقتی خارج از آن وجود ندارد فرض کرده ایم، لذا با استفاده از برهان خلف نشان داده ایم که چنین مجموعه ای اساسا نمیتواند وجود داشته باشد.
نتیجه آنکه مجموعه ای با فرنام "مجموعه تمام حقایق هستی" وجود ندارد و چون این مجموعه وجود ندارد دانستن آن از دیدگاه معرفت شناسی (Epistemologically) محال است، و چون یک موجود علیم باید قطعاً ( ... )تمامی حقایق هستی را بداند که بتوان علیم اش نامید، هیچ موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد و چون هیچ موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد خدا نیز نمیتواند وجود داشته باشد. »

 

اکنون نوبت آن است مغالطه ای که در این بیان است را آشکار کنیم:

ملاحظه کنید چندین بار کلمه مجموعه در مقدمات به کار رفته و در وقت نتیجه گیری کلمه مجموعه حذف شده و به جای آن حکم برای عضوهای مجموعه ثابت شده (که من به جای کلمه حذف شده سه نقطه گذاشته ام)، لکن چون مجموعه تمام حقائق هستی وجود ندارد پس دانستن این مجموعه محال است پس یک موجود علیم نمی تواند مجموعه تمام حقائق هستی را بداند ولی چه مانعی دارد که خود حقائق را بداند ، و لازم است برای توضیح این مغالطه اشاره ای تاریخی ذکر کنم:

آنها که آشنا به تاریخ نظریه مجموعه ها هستند می دانند که در ابتدای امر که به هر نحو دلخواه مجموعه انتخاب می شد و هنوز خوش تعریفی مجموعه مطرح نبود پارادوکس ها پدید آمد و معلوم شد تعریف بعض مجموعه ها مشتمل بر تناقض است و این تناقض تاثیری در واقعیت عضوهای آن مجموعه نداشت بلکه اشکال در عضویت و تشکیل مجموعه برای آنها بود و لذا به جای نظریه طبیعی مجموعه ها ریاضی دانان سراغ نظریه اصل موضوعی مجموعه ها رفتند تا از اینها جلوگیری کنند.

قبل از جواب حلی می توان جوابی جدلی داد که فرق است بین اینکه عضوهای یک مجموعه خود مجموعه باشد و بین اینکه عضوها غیر مجموعه باشد ، چون در اولی اجتماع فقط به فرض است و واقعیت ندارد ، و همچنین عضوهای یک مجموعه با زیر مجموعه های آن تفاوت می کند ، بنابر این در مجموعه ای که اجتماع در آن فرضی باشد علم به عضوهای مجموعه تعلق می گیرد نه به اجتماع فرضی آنها و نه به زیر مجموعه های فرضی ، مثلا پنج نفر معین را به عنوان یک مجموعه در نظر بگیرید کسی که این پنج نفر را می شناسد می توانیم بگوییم عالم به اینها است ولو علم به اینکه شما آن پنج نفر را به عنوان یک مجموعه در نظر گرفته اید نداشته باشد و همچنین شما که عضوهای مجموعه خود را می دانید می توانیم بگوییم عالم به این مجموعه هستید هر چند علم به زیر مجموعه های ممکن آن نداشته باشید ، به همین بیان مثلا علم می تواند تعلق بگیرد به کاردینال الف که در قبال آن اعداد حقیقی قرار می گیرند چون عضوها و عناصر مجموعه فرضی نیستند بلکه حقیقت دارند اما علم به کاردینال پس از آن که تنها از قوت مجموعه توانی آن حاصل شده باشد لازم نیست تعلق بگیرد چون صرف فرض است ، به خلاف اینکه کاردینال بعدی متعلق به مجموعه ای باشد که عضوهای آن خود مجموعه فرضی نباشد ، و این جواب به این جمله استدلال آنها مربوط می شود: ( بنابر این حقایقی بیش از آنچه در T وجود داشته است وجود دارند) که می گوییم خیر مجموعه توانی ، حقیقتی را اضافه نمی کند چون جز فرض زیر مجموعه های یک مجموعه چیزی نیست.

اما جواب صحیح حلی آن است که تمام سلسله بینهایت اعداد ترانسفینی حقیقت دارد و کانتور آنها را کشف کرده نه فرض کرده باشد و واقعا کاردینال مجوعه توانی هر مجموعه بزرگتر از کاردینال خود مجموعه است و این یک حقیقت است که قضیه کانتور آن را اثبات کرده است ، و نتیجه آنکه بزرگترین مجموعه و بزرگترین کاردینال معنی ندارد ، و دقت کنید که چون سلسله کاردینال ها بینهایت است بزرگترین کاردینال وجود ندارد و از این نمی توان نتیجه گرفت که چون بزرگترین کاردینال نداریم پس سلسله بینهایت کاردینال ها وجود ندارد ، مانند اینکه چون بینهایت عدد طبیعی حقیقت دارد پس یک عدد که بینهایت باشد وجود ندارد نه اینکه چون یک عددی که بینهایت باشد نداریم پس سلسله بینهایت اعداد طبیعی هم نداریم ، و این جواب به این جمله استدلال آنها مربوط می شود: ( و این یک تناقض است چون T را مجموعه تمام حقایق هستی که هیچ حقیقتی خارج از آن وجود ندارد فرض کرده ایم) یعنی آنچه از قضیه کانتور نتیجه می شود اینکه این فرض ما اشتباه بوده و مشتمل بر تناقض است نه اینکه بینهایت مجموعه با کاردینال خاص خود واقعیت ندارد ، و توضیح بیشتر در بررسی شبهه دومی که ذکر کرده اند خواهد آمد.

 

« شبهه نخست
ممکن است خداباور این نتیجه را انکار کند و بگوید از آنجا که خدا خود تنها خالق تمامی واقعیت ها و حقایق (البته به غیر از واقعیت خودش) است، میتواند T را بداند. اما ایراد این شببه سفسطه مصادره به مطلوب است که در آن بکار برده شده است. مسئله اینجا است که چیزی که بنا بر تعریفش متناقض است بنا بر اصل تناقض قابل دانستن نیست و خالقی ندارد. »

 

معلوم شد که در تعریف مجموعه همه حقائق تناقض است و در عین حال بینهایت مجموعه حقیقت دارد که می تواند معلوم خداوند باشد و ملاحظه می کنید که چگونه مجموعه با عضوهای آن جاگذاری شده است.

« شبهه دوم
ممکن است خداباور بگوید عدم امکانپذیری قرار دادن مفهوم "تمام حقایق" در تعریف مجموعه به این معنی نیست که تمام حقایق وجود ندارد. در پاسخ میتوان گفت با فرض وجود تمام حقایق هیچ دلیلی وجود ندارد که نتوان آنرا بصورت مجموعه ای بینهایت تعریف کرد، برای اینکه جقایق مجموعه ای شوند تنها کافی است که از یکدیگر قابل تمیز دادن باشند، و اگر اجماع تمام حقایق ممکن بود، مجموعه تمام حقایق نیز ممکن میبود، اما از آنجا که وجود مجموعه تمام حقایق غیر ممکن است (بنابر اثباتی که صورت گرفت)، میتوان نتیجه گرفت که "تمام حقایق" نیز غیر قابل تصور است، لذا نمیتوان تصور کرد که علیمی وجود داشته باشد، یا بعبارت دیگر وجود علیم به دلیل عدم امکان اتحاد تمامی حقایق محال است. »

 

اولا: کلمه با فرض وجود تمام حقائق می فهماند که استدلال کننده وجود تمام حقائق را منکر می شود و این همان مغالطه ای است که جواب حلی آن را دادم.

ثانیا: چرا هیچ دلیلی ندارد؟!! دلیل اینکه حقائق وجود دارد اما نمی توان آنها را به صورت یک مجموعه در نظر گرفت این است که ما یک کاردینال ترانسفینی پایانی نداریم در حالی که هر مجموعه یک کاردینال خاص خود را دارد ، پس ما بینهایت مجموعه داریم که ممکن نیست آنها را در یک مجموعه مرجع جای داد و این ممکن نبودن صدمه ای به واقعیت آن بینهایت مجموعه نمی زند.

ثالثا: اینکه: ( با فرض وجود تمام حقایق ، از آنجا که وجود مجموعه تمام حقایق غیر ممکن است ، میتوان نتیجه گرفت که "تمام حقایق" نیز غیر قابل تصور است ) ، می پرسیم منظور از تصور چیست؟ اگر سان دادن تفصیلی در ذهن منظور است در این صورت مجموعه اعداد طبیعی هم تصور آن ممکن نیست ، و اگر ادراک عقلانی منظور است می گوییم درک عقلانی حقائق هیچ وابسته به این نیست که آنها را در مجموعه قرار دهیم ، و اگر دقت کنیم می بینیم کانتور ادراک عقلانی بینهایت کاردینال ترانسفینی را به ریاضی دانان عرضه کرد در حالی که مجموعه تمام آنها ها نمی تواند وجود داشته باشد.

رابعا: تصور از نوع ادراک شناختی است و علم خداوند از نوع ادراک شهودی است که توضیح خواهم داد.

در ادامه بررسی استدلال محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق سه بحث باقی مانده را می آورم:

1- دو نوع آگاهی

ادراک که کشف و حضور چیز درک شده است نزد عالم به آن ، بر دو نوع است: یا خود شیئ حاضر می شود و یا صورت ادراکی آن ، مثلا وقتی شما به یک ساعت نگاه می کنید خود ساعت فیزیکی خارجی در ذهن شما حاضر نشده است بلکه تنها ادراکی ذهنی از او دارید اما وقتی احساس گرسنگی می کنید خود حالت گرسنگی را می یابید و در اینجا یک صورت ادراکی واسطه بین شما و حالت گرسنگی نیست و یا وقتی ساعت را دیدید و چشم خود را بستید و صورت ساعت را با چشم بسته در ذهن خود حاضر کردید این صورت ذهنی ساعت ، خودش در ذهن شما حاضر است و شما به واسطه یک ادراک ذهنی دیگر او را ادراک نکرده اید.

نکته مهم در اینجا یک ضابطه برای تمییز دادن ادراک شهودی از ادراک شناختی و منطقی است ، ادراک شهودی از سنخ قضیه نیست موضوع و محمول ندارد ، حال بچه را در نظر بگیرید در ابتدای امر وقتی گرسنه می شود احساس گرسنگی می کند و گریه می کند اما هیچ ادراک نمی کند من گرسنه هستم ، یک ادراک نزدیک و فراگیر نسبت به احساس کننده که خودش است و حالت احساس شده که گرسنگی باشد دارد ولی هنوز تحلیل نشده و به صورت قضیه در نیامده و موضوع من و محمول گرسنه ام تشکیل نگردیده است و پس از مدتی که در ادراک قوی تر شد و ذهن او شکوفایی پیدا کرد این علم شهودی او قابلیت تبدیل به یک علم حصولی و منطقی پیدا می کند و همراه ادراک شهودی گرسنگی خودش ، یک ادراک منطقی به صورت قضیه دارد که من گرسنه هستم ، و توضیح مراحل این شکوفائی ذهنی مقام دیگری دارد.

اینها مقدمه و مثال بود برای نزدیک شدن ذهن ما به نحوه علم خداوند و اینکه علم خدا علم منطقی نیست ، خدا ذهن ندارد ، تکامل ادراکی ندارد ، قضیه منطقی در علم او تشکیل نمی شود ، تمام حقائق به همان وجود واقعی خود نزد او حاضر هستند نه اینکه واسطه در کار باشد و خدا آنها را به وسیله یک صورت علمی دیگر ادراک کند ، و در برهان مرجعیت مطلق ذکر خواهم کرد که حضور همه حقائق نزد خداوند به جهت این است که همگی از او منتشی هستند.

2- خدا و بینهایت بودن

بینهایت ترکیبی از حرف نفی و نهایت است و نهایت حد و پایان است و آن به خودی خود معنی ندازد مگر وصف برای چیزی باشد ، مثلا پایان طول یا عرض یا عمق یا حرکت یا شمارش یا هر امر دیگر ، و نکته مهم آن است که یک چیز می تواند از حیثی بینهایت باشد و از حیث دیگر متناهی باشد مثل مجموعه اعداد طبیعی از حیث ابتدا محدود است و از حیث انتها نا محدود است ولی مثلا مجموعه اعداد صحیح از هر دو جهت نامحدود است.

و این تفاوت حیثیات به قدری دقیق است که گاهی قرنها طول می کشد تا نزد نوابغ بشر خود را نشان دهد ، مثلا امروزه می گوییم یونانیان حرف کنونی ما را تناقض می دیدند که فضایی متناهی باشد اما بی کران! اما امروزه این حیثیات جدا شده است و براحتی می پذیریم که هندسه اقلیدسی تنها هندسه سازگار نیست ، و در عصر ما ادعای وجود تناقض یا عدم تناقض کار ساده ای نمی نماید بلکه بر عکس اثبات ناتوانی از اثبات آن در مثل قضیه گودل به چشم می خورد.

اکنون به یک مثال توجه کنید : یک خط بینهایت در نظر بگیرید این خط فقط و فقط طول است پس از حیث عرض محدود است اما یک سطح در نظر بگیرید که طول آن بینهایت ولی عرض آن یک سانتی متر است این هم از حیث عرض محدود است اما تفاوت این محدودیت با محدودیت قبلی در چیست؟ این محدودیت یعنی سیر ادامه پیدا نمی کند و به مرز می رسیم اما محدودیت قبلی یعنی اصلا عرض برای او مطرح نیست از حیث عرض کمبود ذاتی دارد نه کمبود سیری ، و بنابر این یک کره ای را که بینهایت فرض بگیریم نه محدودیت ذاتی از حیث طول و عرض و عمق دارد و نه محدودیت سیری ، اما جالب است که همین کره بینهایت از حیث بعد چهارم محدودیت ذاتی دارد ، پس اگر او را در فضای نظریه نسبیت مطرح کنیم محدودیت ذاتی او از حیث بعد چهارم از بین می رود و سخن از محدودیت سیر پیش می آید.

حال اگر صحبت از تنها چهار بعد نباشد و مثلا بینهایت بعد مطرح باشد پس ما نسبت به هر یک ، محدودیت ذاتی خواهیم داشت و محدودیت ثانوی سیری ، اما نکته ای که اساس حرف من است این است که وقتی می گوییم خط از حیث ذاتش نسبت به عرض محدود است چرا به خود اجازه می دهیم بگوییم محدود است؟ بگوییم نه محدود است نه نا محدود ! ، جواب این است که چون می بینیم قابلیت حیثیت عرض را دارد ، و به ازاء این قابلیت، فعلیتی ندارد پس محدود است ، اما یک حقیقت ریاضی حسابی مثل دو و دو چهار آیا از حیث عرض محدود است؟ نه می توان گفت محدود است و نه می توان گفت نامحدود است بلکه یله و رهاست از حیثیت عرض.

و همچنین مثلا این حقیقت ریاضی ثابت شده که عدد پی عددی متعالی است آیا از حیث طول یا عرض یا عمق یا بعد چهارم محدود است یا نامحدود؟ واضح است که از این حیثیات مطلق است و یلگی دارد ، و اگر بگوییم هر جا بروی ، در جهت های شش گانه تا بینهایت سیر کنی ، همه جا عدد پی متعالی است منظور ما این نیست که این حقیقت ریاضی که متعالی بودن عدد پی باشد از حیث طول و عرض و عمق بینهایت است بلکه منظور این است که این حقیقت از حیثیت بعد رها است و فرابعد است نه اینکه مثل نقطه بی بعد است و نه مثل یک فضای اقلیدسی بینهایت است.

و اسماء و صفات حسنای الهی هر چند مِثل ندارد اما مَثَل دارد ، و اگر در مورد خداوند گاهی تعبیر وجود مطلق یا بینهایت به کار می رود منظور همین رها بودن از قابلیت حیثی یا حدی است نه اینکه منظور این باشد که خداوند این حیثیات را به طور بینهایت دارد که مثلا گفته شود در هر یک از بینهایت بعد ، بینهایت است.

3- انواع مجموعه

به تعریفی که از مجموعه ارائه شده بود به دقت نگاه کنید :

« تعریف مجموعه
یک مجموعه از اجتماع نهاد های قابل تمایز از یکدیگر پدید می آید. »

هر کدام از دو کلمه اجتماع و نهاد بر چند قسم است :

اجتماع : یا حقیقی است یا فرضی که هر کدام تقسیماتی می تواند داشته باشد مثلا فرضی میتواند اعتباری باشد یعنی قراردادی استاندارد و عمومی باشد و می تواند فرض دلخواه باشد. منظور از حقیقی امری واقعی است که کنش ذهن در ارتباط با آن فقط و فقط ادراک است ، و منظور از اعتباری امری است که متکی به توافق و قرار داد است مثلا توافق بر اینکه نصف النهار گرینویچ مبدء باشد پس بعض شهرها طول شرقی و بعضی دیگر طول غربی پیدا می کنند و بدون آن توافق یا نظیر آن ، چنین مجموعه ای نخواهیم داشت هر چند شهرها به جای خود باقی هستند ، و فرضی آن است که همه چیز آن به ذهن شخص وابسته است.

نهاد : حقیقتی ثابت ، حقیقتی موجود ، حقیقتی معدوم ، امری فرضی ، امری انتزاعی ، امری اعتباری.

و این هم چند مثال :

1- اجتماع حقیقی و نهاد حقیقتی ثابت : مجموعه اعداد حقیقی.

2- اجتماع حقیقی و نهاد حقیقتی موجود : مجموعه همه سلولهای بدن یا برگ های یگ گل.

3- اجتماع حقیقی و نهاد حقیقتی معدوم : مجموعه همه مثلث هایی که مجموع زوایای آنها 180 درجه است اگر هندسه عالم اقلیدسی نباشد.

4- اجتماع حقیقی و نهاد اعتباری : مجموعه همه محکومیتهای قضائی.

5- اجتماع حقیقی و نهاد فرضی : مجموعه همه چیزهایی که در تعریف آنها تناقض است مثل مثلثی که چهار ضلع دارد.

6- اجتماع حقیقی و نهاد انتزاعی : مجموعه همه تضایف ها.

7- اجتماع اعتباری و نهاد حقیقتی موجود : مجموعه همه شهرهایی که طول جغرافیایی شرقی دارند

8- اجتماع اعتباری و نهاد هم اعتباری : مجموعه همه قاچهای شرقی.

9- اجتماع اعتباری و نهاد فرضی : مجموعه همه کلان شهرهای با طول جغرایایی 175 درجه شرقی.

10- اجتماع فرضی و نهاد حقیقتی موجود : مجموعه همه حبوبات و شن ها.

11- اجتماع فرضی و نهاد اعتباری : مجموعه همه طول بلاد و طول کواکب.

12 اجتماع فرضی و نهاد هم فرضی : مجموعه همه مثلثها و دایره های چهار ضلعی.

اگر در این جهات تامل کنید سؤالات مختلفی راجع به مجموعه تهی در نظریه مجموعه ها به ذهن شما خواهد آمد که کاشف از نارسائی اصل موضوع مجموعه تهی به این صورت فعلی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۴
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله 

نام مقاله : با خدایی گام به گام (اصل تناقض)

منبع : درایات دو ارزشی و فازی

اصل تناقض


این عبارت مقاله بی خدایی گام به گام است:


« براهین اثبات عدم وجود خدا نیز همچون براهین اثبات عدم وجود خدا در طول تاریخ فلسفه تکامل یافته اند. ابتدا شاید این پرسش مطرح شود که آیا اساساً میتوان عدم وجود چیزی را اثبات کرد؟ فرض کنید شخصی مدعی این باشد که اسب شاخدار وجود دارد. آیا کسی میتواند اثبات کند که اسب شاخدار وجود ندارد؟ مسلماً انجام اینکار غیر ممکن است، زیرا دانش انسان این اجازه را به انسان نمیدهد که تمام اسبهای روی زمین را مشاهده کند و ببیند که همگی آنها بدون شاخ هستند یا نه. از زمین گذشته ممکن است در سایر سیارات نیز اسب شاخدار وجود داشته باشد، لذا اثبات عدم وجود چیزی مانند اسب شاخدار محال است. اما حال فرض کنید شخصی مدعی وجود اسب شاخدار صورتی نامرئی باشد. آیا میتوان عدم وجود "اسب شاخدار صورتی نامرئی" را اثبات کرد؟ البته که میتوان چنین کرد. با نشان دادن اینکه در تعریف ذات و یا ویژگیهای یک چیز تناقضی وجود دارد و یا اینکه در وجود داشتن یک چیز و چیز دیگر تناقضی وجود دارد میتوان نشان داد که وجود آن چیز محال است. برای درک این مسئله لازم است به نوشتار ( تناقض چیست؟ ) مراجعه کنید و با تناقض و اصل تناقض آشنا شوید. »


و در نوشتار تناقض چیست؟ آمده:

تناقض چیست؟ 
تناقض یکی از روابطی است که ممکن است بین دو گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) وجود داشته باشد. رابطه بین دو گزاره تناقض است، در صورتی که در هشت چیز با یکدیگر یگانگی (یگانگی) داشته باشند اما از لحاظ ماهیت (کیفیت و کمیت) با یکدیگر یگانگی نداشته باشند. شرط لازم (و نه کافی) برای اینکه دو گزاره با یکدیگر تناقض داشته باشند در منطق ارسطویی این است که آن دو گزاره در 8 چیز با یکدیگر یگانگی داشته باشند، و اگر این یگانگی در میان آنها وجود نداشته باشد آن دو گزاره قطعاً با یکدیگر در تناقض نیستند.

1- یگانگی در موضوع
اگر گفته شود "صندلی چوبی است و میز چوبی نیست"، میان این دو گزاره تناقض نیست زیرا در موضوع یگانگی ندارند.

2- یگانگی در محمول
اگر گفته شود "صندلی چوبی است، صندلی میز نیست" میان این دو گزاره تناقض نیست زیرا در محمول یگانگی ندارند.

3- یگانگی در مکان
اگر گفته شود "صندلی که در آشپزخانه است آهنی است، صندلی که در اتاق کار است آهنی نیست" این دو گزاره با یکدیگر تناقض ندارند زیرا در مورد مکان با یکدیگر یگانگی ندارند.

4- یگانگی در زمان
اگر گفته شود "صندلی امروز شکسته است، صندلی دیروز شکسته نبود" میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد زمان یگانگی ندارند.

5- یگانگی در شرط
اگر گفته شود "اگر صندلی از آهن ساخته شود محکم خواهد بود، اگر صندلی از چوب ساخته شود شکننده خواهد بود"، میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد چون در شرط با یکدیگر یگانگی ندارند.

6- یگانگی در اضافه
اگر گفته شود "جنس صندلی من چوبی است، جنس صندلی شما چوبی نیست" میان این دو تناقض وجود ندارد زیرا در اضافه با یکدیگر یگانگی ندارند.

7- یگانگی در جزء و کل
اگر گفته شود "وزن تمام صندلی ها بیش از 1000 کیلوگرم است، وزن یک صندلی کمتر از 10 کیلوگرم است" بین این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره با یکدیگر در جزئ و کل بودن یگانگی ندارند.

8- یگانگی در قوه و فعل
اگر گفته شود "تمام صندلی ها میتوانند از چوب ساخته شوند، برخی از صندلی ها از چوب ساخته نشده اند" میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد قوه و فعل با یکدیگر یگانگی ندارند.

قضایایی که با یکدیگر در تناقض هستند نه قابل اجتماع هستند نه قابل ارتفاع. یعنی اگر در میان دو گزاره که با یکدیگر تناقض دارند یکی از قضایا صحت داشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت ندارد. و همینطور اگر یکی از دو گزاره صحت نداشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت دارد.

چیزهایی که در تعریفشان تناقض وجود دارد یقیناً نمیتوانند وجود داشته باشند (استعداد وجود ندارند)، مثلاً یک دایره چهارگوش و یا یک مربع به شعاع 2 سانتیمتر و یا یک اسب سفید نامرئی نمیتوانند وجود داشته باشند، یعنی ممتنع الوجود هستند.

از اصل تناقض در بسیاری از استدلالهای منطقی و ریاضی برای اثبات نظریات و گزاره های مختلف استفاده میشود. برخی از افراد گاهی در اینکه تناقض سبب بطلان یک قضیه میشود شک میکنند، و سعی میکنند اصل تناقض را اینگونه زیر سوال ببرند، اما این زیر سوال بردن آنها خود بی معنی است چرا که دو گزاره زیر خود با یکدیگر در تناقض هستند
الف - اصل تناقض درست است
ب- اصل تناقض نادرست است
و اگر کسی که این شبهه را مطرح میکند درست بگوید نباید به درست بودن اصل تناقض شک کنند زیرا از نظر آنها میان الف و ب اختلافی وجود ندارد. آیا این افراد میپذیرند که هم الف و هم ب درست است؟ اگر آنرا نپذیرند پذیرفته اند که اصل تناقض درست است. »


اکنون اشکالات و سؤالات خود را در باره این اصیل ترین اصل بی خدایی مثبت گرا مطرح می کنم ، به طوریکه اگر جواب این سؤالات داده نشود تمام براهین اثبات عدم وجود خدا فرو می ریزد ، گرچه هر کدام را با قبول اصل تناقض هم جواب خواهم داد:

1- تذکّر اوّل اینکه ، عبارات بسیار تحقیر آمیز در کلمات اینها نسبت به علمای دین و فلاسفه و حکمای الهی به چشمم خورد که با خود گفتم باید از نظر علمی خیلی کار کرده و دقیق باشند که به خود اجازه دهند اینگونه بگویند ، اما در همان بدو ورود که بحث اصل تناقض را می دیدم با چیز غیر منتظره مواجه شدم ، آیا اشتباه به این واضحی از این همه ادعای خردمندی ممکن است؟!!

منظورم این عبارت بود که در بالا هم آوردم:

« 3- یگانگی در مکان 
اگر گفته شود "صندلی که در آشپزخانه است آهنی است، صندلی که در اتاق کار است آهنی نیست" این دو گزاره با یکدیگر تناقض ندارند زیرا در مورد مکان با یکدیگر یگانگی ندارند. »

این که واضح است دو صندلی است و لذا دو موضوع است یعنی وحدت موضوع ندارد نه وحدت مکان!!!!

مثال صحیح این است صندلی الف داغ است (کنار بخاری) و صندلی الف داغ نیست (کنار کولر).

2- گفته شد:

« تناقض یکی از روابطی است که ممکن است بین دو گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) وجود داشته باشد. رابطه بین دو گزاره تناقض است »

آیا اصل تناقض فقط مربوط به منطق گزاره هاست یا منطق محمولات را هم شامل می شود؟
و آیا اصل تناقض در خود ابژه ها هم جاری است؟ و حال آنکه آنها اساسا گزاره و قضیه نیستند؟

3- گفته شد:

« 4- یگانگی در زمان
اگر گفته شود "صندلی امروز شکسته است، صندلی دیروز شکسته نبود" میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد زمان یگانگی ندارند. »

یکی از چالشهای اصل تناقض این است که مشروط به وحدت زمان است ، یعنی اگر زمان واحد فرض نگیریم تناقض نخواهیم داشت و حال آنکه اساسا زمان واحد مورد شک است ، معمولا می گویند در ( آن واحد ) ، در حالی که این (آن) چقدر است؟ اگر بگوییم مثلا یک ثانیه است واضح است که خود از دو نیم ثانیه تشکیل شده است ، هر چه (آن) را کوچک فرض کنیم کوچکتر هم فرض دارد و از نظر ریاضی و مکانیک نظری تا بینهایت ادامه می یابد ، و رسیدن به (آن) در عمل انتقال به حدّ فایده ای برای اصل تناقض ندارد و واحد واقعی زمان به دست نمی دهد ، و از نظر مکانیک تجربی هم هر چند تقسیم زمان تا مرز ثابت پلانک جلوتر نمی رود اما بعد از آن برای ما مجهول است نه اینکه به طور یقین به زمان واحد رسیده باشیم ، و بنابر این می توان احتمال صحت دو قضیه نقیض را در (آن) واحد داد که یکی در نیمه اول (آن) و دیگری در نیمه دوم (آن) باشد.


4- گفته شد:


« قضایایی که با یکدیگر در تناقض هستند نه قابل اجتماع هستند نه قابل ارتفاع. یعنی اگر در میان دو گزاره که با یکدیگر تناقض دارند یکی از قضایا صحت داشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت ندارد. و همینطور اگر یکی از دو گزاره صحت نداشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت دارد. »

قضیه در محدوده منطق مطرح است و منطق ها در اینکه چند ارزشی باشند تفاوت می کنند که بعض لوازم آن ذکر خواهد شد.

5- گفته شد:

« چیزهایی که در تعریفشان تناقض وجود دارد یقیناً نمیتوانند وجود داشته باشند (استعداد وجود ندارند)، مثلاً یک دایره چهارگوش و یا یک مربع به شعاع 2 سانتیمتر و یا یک اسب سفید نامرئی نمیتوانند وجود داشته باشند، یعنی ممتنع الوجود هستند.
از اصل تناقض در بسیاری از استدلالهای منطقی و ریاضی برای اثبات نظریات و گزاره های مختلف استفاده میشود. »

اینجا مطلب بسیار مهمی مطرح است و آن اینکه تعریف در محدوده منطق و ریاضیات با تعریف در حوزه فیزیک و علومی که با ابژه و شیئ خارج از ذهن سر و کار دارد تفاوت اساسی دارد ، در منطق و ریاضیات تعریف به دست ماست و به خود اجازه نمی دهیم تناقض بگوییم اما در علوم دریافت شده از خارج ذهن کار به دست ما نیست.

مطلبی را متفکرین سابق می گفتند که علم به حقائق اشیاء ممکن نیست و امروزه به نحوی دیگر با متد تجربی با این مسأله مهم مواجه شدیم که بسیاری از صفاتی که سابقا به عنوان صفت قابل تعریف بود و چه بسا در حوزه علم و فلسفه احکام صفت ذاتی بر آن بار می شد تبدیل به رفتار شده است ، مثال واضح آن رنگ است که هنوز هم باور عمومی بر صفت بودن اوست اما امروزه می دانیم جز رفتار یک منبع و نحوه مخابره پیام او چیز دیگری نیست.

فعلا از فرض ساده تر شروع می کنیم و می پرسیم آیا عقل محال می داند که یک منبع در آن واحد در دو جهت برای دو گیرنده دو پیام متناقض ارسال کند که یکی او را سبز ببیند و دیگری سبز نبیند؟

وقتی صفت تبدیل به رفتار شد بجای اینکه ما تعاریف منطقی خود را بر او دیکته کنیم او ما را به دنبال خود می کشد و مثلا خیل عظیمی از پژوهشگران را به این بحث وادار می کند که موج است یا ذرّه یا هر دو؟!

و بنابر این اسب سفید نامرئی بجای اینکه بافته ذهن باشد اگر اشاره به یک ابژه کند ما چاره ای جز ملاحظه رفتار او نداریم ، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

6- گفته شد:

« برخی از افراد گاهی در اینکه تناقض سبب بطلان یک قضیه میشود شک میکنند، و سعی میکنند اصل تناقض را اینگونه زیر سوال ببرند، اما این زیر سوال بردن آنها خود بی معنی است چرا که دو گزاره زیر خود با یکدیگر درتناقض هستند
الف - اصل تناقض درست است
ب- اصل تناقض نادرست است
و اگر کسی که این شبهه را مطرح میکند درست بگوید نباید! به درست بودن اصل تناقض شک کنند زیرا از نظر آنها میان الف و ب اختلافی وجود ندارد. آیا این افراد میپذیرند که هم الف و هم ب درست است؟ اگر آنرا نپذیرند پذیرفته اند که اصل تناقض درست است. »

آیا این بی معنی است یا مصادره به مطلوب و دور از ناحیه شماست؟ می گویید: این دو گزاره با یکدیگر در تناقض است ، می گوییم خوب باشد مگر تناقض اشکالی دارد؟ می گویید: آیا این افراد میپذیرند که هم الف و هم ب درست است؟ می گوییم اگر در فضای منطق دو ارزشی سخن می گویید خیر ، اما اگر در منطق سه ارزشی سخن می گویید گزینه دیگری داریم که نه الف درست است و نه ب ، و اگر در منطق چهار ارزشی یا بیشتر سخن می گویید گزینه های بیشتری دارید.

7- سؤالی بسیار مهم که رسوب زدایی حیرت آور دارد: اگر اصل تناقض درست است آیا موجود هم هست؟ اگر نیست چرا؟ 

8- چگونه این احتمال را دفع کنیم که شاید خود این اصل مشتمل بر تناقض باشد؟ ولی هنوز معلوم نشده است؟ 

9- آیا اصل تناقض را ذهن ما درک می کند یا فقط ادّعا می کند؟ اگر درک می کند چه را درک می کند؟

10- آیا محور اصل تناقض بر وجود و عدم است یا درست و غلط؟

قبل از ادامه بحث این نکته را متذکّر شوم که مقصود من انکار اصل تناقض نیست بلکه ضابطه مند کردن و حاکم کردن آن در محدوده خودش است نه اینکه به عنوان یک اصل فرا منطقی همه را به دنبال خود بکشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۸
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : بررسی مواردی از قتل و ترور در زمان پیامبر اکرم(ص)

منبع : پژوهشکده باقر العلوم (ع)

چکیده:

بررسی مفهوم ترور، که در واقع به کار گیری نامشروع قدرت است، برای از بین بردن مخالفان، و همچنین بررسی قتل‌هایی که در زمان رسول خدا (ص) توسط یاران آن حضرت صورت گرفته، ثابت می‌کند که این قتل‌ها مصداق ترور ناجوان مردانه محسوب نمی شوند. این قتل‌ها در واقع از سر راه برداشتن افرادی بود که به گونه­ای از عوامل توطئه محسوب می‌شدند؛ کسانی که با سرودن اشعاری هجو آمیز و تحریک کننده در صدد بودند فضای آرام مدینه را با تحریک به کشتن پیامبر اسلام(ص) و یا بدنام کردن آن حضرت متشنج کنند. در مواری هم افرادی که به قتل رسیده­اند، مثل عقبه بن ابی معیط از جمله کسانی بودند که در مکه در جهت آزار پیامبر(ص) از هیچ کوششی فرو گذار نکرده بودند. [1]
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۱
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله الرحمن الرحیم

این مقاله شامل مقدمه ای کوتاه و سپس لیستی از نام هاست که ادعا می شود دشمنان شخصی پیامبر بوده اند و به همین علت برخوردی نا مناسب با این افراد صورت گرفته است.

از لیست مذکور تعدادی از نام ها دارای مقاله جداگانه هستند و تعدادی هم تنها یک اسم ، که ان شا الله به مرور نقدی بر مقدمه و نکاتی راجع به هر یک از این اشخاص در این پست قرار خواهد گرفت.

1  مقدمه مقاله   

بررسی شده در مقاله ی

بررسی مواردی از قتل و ترور در زمان پیامبر اکرم(ص)

 سلام بن ابی الحقیق الیهودی (ابو رافع) 

 بررسی شده در مقاله ی

بررسی مواردی از قتل و ترور در زمان پیامبر اکرم(ص)

3 عقبه بن ابی معیط

 بررسی شده در مقاله ی

 بررسی مواردی از قتل و ترور در زمان پیامبر اکرم(ص)

4 ابوعفک پیر مرد 120 ساله

 بررسی شده در مقاله ی

 بررسی مواردی از قتل و ترور در زمان پیامبر اکرم(ص) 

5 عصماء بنت مروان

 بررسی شده در مقاله ی

 بررسی مواردی از قتل و ترور در زمان پیامبر اکرم(ص)

6 ام قرفه

بررسی شده در مقاله ی

 نقد و بررسی خبر تاریخی "اُم قِرفَه" در سال 6 ه.ق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۵
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله الرحمن الرحیم

این مقاله با قرائتی متفاوت از علمای اسلامی به طرح و سپس رد برهان فطرت می پردازد

پاسخ مستقیم این مقاله در منبع زیر موجود است:

1. سرباز اسلام

 مقدمات و اقامه برهان   منبع
2  بخش اول پاسخ   منبع
3  بخش دوم پاسخ  منبع 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۹
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : پاسخ به رد برهان فطرت در سایتهای الحادی بخش دوم

منبع : سرباز اسلام

سلام به تمام دوستان.

آنچه در زیر می آید ادامۀ پست پیشین است.خواهشمندم پیش از خواندن مطلب بحث برهان فطرت را مطالعه بنمایید.و اما ادامۀ مطلب :

 

از این برهان با عنوان برهان فطرت نیز یاد می شود، و اینگونه بیان می کنند که باور به خدا فطریست (یعنی همیشه و همه جا وجود داشته و خواهد داشت) و لزا خدا وجود دارد.

به نویسندۀ افشا توصیه میکنم از روی کلمۀ «لذا» ده مرتبه بنویسد تا دیگر آنرا مانند اینجا «لزا» ننویسد! از سوی دیگر نویسندۀ امین(!)، بار دیگر برهان فطرت را اشتباه تعریف میکند.آیا عمدی در کار است؟ یا اینکه اصلا" نمیداند برهان فطرت چه میگوید؟

آنچه فطری بودن باورها می نامیمش، معمولا چیزی نیست جز بازتابی از هنجارهای اجتماعی. نمونه ای از آن می تواند شیوه ی لباس پوشیدن باشد. ما عادت داریم بیشتر بدن خود را بپوشانیم، و در صورتی که جز این باشد معذب خواهیم بود. آیا این مسئله به معنی فطری بودن "حیا"ست ؟ خیر، به این خاطر است که محیط اینگونه ما را عادت داده است، همانطور که بسیاری از قبایل بدوی عادت به لباس پوشیدن ندارند و از این خصلت فطری بی بهره هستند. حال فرض کنید جوامعی باشند که تبلیغاتی بسیار بسیار زیاد برای خدا می کنند (مثل ایران و اکثر کشورهای دیگر) و باور خدا نیز فطری نباشد. به نظر شما فردی که از لحظه ی تولد با این مسئله درگیر است می تواند آن را از ناخودآگاه خود خارج کند ؟ به نظر من نمی تواند، و این همان است که فطری بودن باور می خوانندش. مانند زبان مادری. زبان مادری نیز فطری نیست، ولی به خاطر ارتباط بسیار نزدیکی که با آن داشته ایم (به خصوص در زمان کودکی) هیچگاه از ناخودآگاه ما خارج نمی شود و تا پایان عمر نیز ما را همراهی می کند.

 ۱)مغلطه ها و سفسطه های نویسنده ادامه دارد! جالب اینکه مسئول این سایت شیطانی،بخشی ایجاد کرده به نام سفسطه ها و حقایق اسلام را سفسطه میخواند ولی میبینید که نویسندۀ افشا خود از هیچ سفسطه ای خودداری نمیکند.

۲)نویسنده امیال فطری را بازتاب هنجارهای اجتماعی میخواند! سؤال اینستکه این آقا از چه طریقی میخواهد ثابت کند که چنین است؟ چگونه میشود ثابت کرد به خاطر هنجارهای اجتماعی تمام اقوام قبایل حتی آنها که با هم هیچ ارتباطی نداشتند، معتقد به وجودی بودند که او را خدای خود میخواندند؟ آقای نویسنده یک ادعا میکند و میرود. مسلم است قادر به اثبات این حرف گزاف نیست.ما هم چون عقل داریم، این حرف را که حتی مدعی آن قادر به آوردن دلیل برایش نیست را قبول نمیکنیم.

۳)نویسنده سعی دارد حیا، نوع لباس پوشیدن و زبان مادری را چیزهایی مثل حس خداجویی جلوه دهد و بگوید اگر آن فطریست این هم فطریست! ولی این ادعا دروغ است. حیا، طرز لباس پوشیدن و زبان مادری همه آموختنی هستند.اگر کسی تربیت نشود بیحیا خواهد شد درست مثل نویسندگان بیحیای سایت افشا که در بخشهای مختلف سایتشان اینهمه اهانتهای گزاف میکنند.در ضمن اگر حیا فطری بود زن و شوهر هم از اینکه در برابر یکدیگر با کمترین لباس حاضر شوند، نیز حیا میکردند؛آیا چنین است؟ اگر به کسی در مورد طرز لباس پوشیدن آموزش ندهند خب معمولا" خیلی شلخته است و حتی اگر مورد اعتراض جمع قرار نگیرد ممکن است بدون لباس در مجامع حاضر شود .در مورد زبان مادری هم، اگر نوزاد دور از جمع یا در بین افرادی که هیچ حرفی نمیزنند بزرگ شود، نمیتواند به زبان خودش حرف بزند.پس بدیهیست که اینها همه آموختنی هستند. این در حالیستکه خداجویی میلی درونیست که حتی در کودکی هم آنرا حس میکنیم.کودکی را ببینید که با دیدن یک فیلم سینمایی ناگهان عاشق شخصیت قهرمان فیلم میشود و مدام از او تقلید میکند.خب این تقلید به خاطر اینستکه او وجودی برتر از دیگران یافته است که یا به واسطۀ رفتار نیکو یا قدرت زیاد از دیگران برترست.(کودکانی که به شخصیتهای منفی دل میبندند،اگر روان سالمی داشته باشند، تحت تأثیر قدرت آن شخصیت قرار میگیرند.)پس میبینیم که کودک از درون خود به دنبال شخصیتی برتر میگردد و این در حالی است که کسی به او نگفته به دنبال یک شخصیت برتر بگرد، این جستجوی یک موجود قدرتمند و والا جلوۀ کوچکی از میل فطری خداجوییست.

۴)نویسندۀ سفسطه گر افشا در ادامه ادعا میکند که ما بدان سبب به فطری بودن خداجویی اعتقاد داریم که در کشورهایی مثل ایران تبلیغاتی بسیار بسیار زیاد برای خدا میکنند! این در حالیستکه باید پرسید: اقوام بدوی اقیانوسیه،آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی که نه ارتباطی با هم و نه ارتباطی با اروپا،آسیا و آفریقا داشتند چگونه خود به فکر پرستش چیزهایی افتادند؟ اینجا باز هم ذکر میکنم که ما در برهانهای اثبات خدا فقط ثابت میکنیم خدایی وجود دارد و اثبات صفات خدا مربوط به این براهین نیست لذا اگر کسی بگوید:«این اقوام بدوی که خدای یگانه را نمیپرستیدند» پاسخ اینستکه:«همین که همگی به دنبال چیزی به نام خدا میگشتند و این در حالی بوده که با هم ارتباط نداشته اند تا از هم یاد بگیرند نشان میدهد که آنها از درون خود به موجودی برتر که ویرا تقدیس کنند احساس نیاز میکردند وگرنه چرا هیچیک از این اقوام به موجودی ماورائی بی اعتقاد نبودند؟»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۵
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : پاسخ به «رد برهان فطرت» در سایتهای الحادی(بخش اول)

منبع : سرباز اسلام

سلام خدمت دوستان عزیز.حتما" اثبات خدا از راه فطرت را مطالعه نموده اید.اینک میخواهیم به ردیۀ سایت افشا در مورد این برهان پاسخ بپردازیم.به دوستان توصیه میکنم ابتدا متن برهان را به خوبی مطالعه کنند بعد این مطلب را بخوانند.حال برویم سراغ پاسخ. مطالب مشکی نوشته های خود سایت افشاست و نوشته های رنگی پاسخهای منست:

رد برهان فطرت

برخی چنین می گویند که باور به خدا در میان تمام ملل و در تمام زمانها به نوعی وجود داشته، پس نمی تواند دروغی بی اساس باشد.

در این برهان از دو مقدمه استفاده شده است. یکی اینکه باور به خدا همواره وجود داشته، و دیگر اینکه همیشگی بودن یک باور به معنی درستی آن است.

اگر میخواهید حقیقتی را برای کسی رد کنید میتوانید مثل این نویسندۀ به اصطلاح محترم افشا حقیقت را بد بیان کنید!!! آیا ما در برهان فطرت به اینکه تمام ملل به خدایی اعتقاد داشتند استناد کردیم؟ هر چند این یک حقیقت است و در پایین از آن استفاده میکنیم.ولی همانطور که مستحضر هستید برهان فطرت بیان میدارد که حس پرستش میلیست فطری. حال نویسنده سعی دارد با بیان غلط خود برهان فطرت را رد کند:

در مورد مقدمه ی اول می توان با قطعیت گفت که اشتباهی بزرگ است. ایده ی خدا به شکلی که در ادیان متعارف وجود دارد، جز بسیار کوچکی را تشکیل می دهد، که هم از نظر جغرافیایی پراکندگی کامل ندارد، و هم از نظر زمانی به گذشته های دور نمی رسد. سایر چیزهایی که با عنوان مشابه، یعنی "خدا" نامیده می شوند، عملا تنها در اسم با آن اشتراک دارند. قبیله أی که گاو می پرستد چقدر با اسلام یا مسیحیت تشابه دارد؟

۱)گویا آقای شبهه افکن خیلی به ردیۀ خودش مطمئن است که مقدمۀ غلطی که خودش مطرح کرده است را اشتباهی بزرگ میخواند ولی در پایین نشان میدهیم که اشتباه خواندن این برهان، خود بزرگترین اشتباه است!

۲)به نویسندگان محترم(!) افشا توصیه میکنم که بجای اینکه مثل گربه،بدنبال دم خود بدوند، ردیه ای درست بیاورند!شاید توانستند ما را هم مثل خود گمراه کنند!نویسنده دارد با پرحرفی اصل ماجرا را وارونه جلوه میدهد.ما با برهان فطرت «وجود خدا» را ثابت میکنیم نه زمان و مکان خدا را! در واقع نویسنده دارد شبهاتی دیگر، که ربطی هم به رهان فطرت ندارند را مطرح میکند.بعدها در بحث برهان علیت توضیح خواهیم داد که «زمان» و «مکان» خود مخلوق خدا هستند و خدا را نمیشود در جغرافیا و زمان که مخلوق خودش هستند محدود کرد.

پس این حرف نویسنده که میگوید:« ایده ی خدا به شکلی که در ادیان متعارف وجود دارد، جز بسیار کوچکی را تشکیل می دهد، که هم از نظر جغرافیایی پراکندگی کامل ندارد، و هم از نظر زمانی به گذشته های دور نمی رسد.» فقط یک شبهه افکنی بیحاصل است!چرا این شبهه را در جای خودش مطرح نمیکند؟ زیرا کسی که برهان علیت را بشناسد گول این شبهۀ کودکانه را نمیخورد.

۳)اینکه ادیان خرافی و من در آوردی چه نگاهی به خدا دارند اصلا" دلیل نمیشود که ما در وجود ذات اقدس خدا شک کنیم.آیا اینکه بشر هزاران سال فکر میکرد عناصر اولیۀ جهان آب و خاک و آتش هستند و الان معلوم شده که این نظر کاملا" خطاست دلیل میشود که ما علم شیمی را بیمصرف و غلط بخوانیم؟!! چگونه است که نویسندۀ بیخدا،از اینکه گروهی وجود خدا را درست درک نکرده اند میخواهد نتیجه بگیرد که خدا وجود ندارد؟ نویسنده بهتر است نگاهی به دین اسلام که دین تحریف نشدۀ آدم تا خاتم و دین خداست بیندازد تا بفهمد خدای جهان نه به لحاظ جغرافیایی محدود است نه به لحاظ زمانی.

اگر کسی از شما پرسید خدا کجاست و از چه زمانی بوده؟ بگویید:«مگر مکانی هست که در آن نباشد؟ و مگر زمانی بوده است که خدا وجود نداشته که ما بگوییم خدا در فلان مکان است و از فلان زمان وجود داشته است؟ و اگر چنین ادعایی داری،ثابت کن» و اگر احساس میکنید این جواب ضعیف است پاسخ قدرتمندتر اینستکه بگویید:«اصلا" زمان و مکان را چه کسی به وجود آورده است؟» از اینجا به بعد مربوط میشود به برهان علیت که بعدا" در مورد آن حرف میزنیم.(فقط به دوستانی که فکر میکنند که شرایط مکان و زمان یک شرایط کلی و همیشه موجود است،میگویم که رؤیاهای صادقه تمام قواعد شناخته شدۀ حرکت و زمان را زیر پا میگذارند و همچنان جزء متافیزیک محسوب میشوند.چگونه ممکن است شما از داخل تختخوابتان اتفاقی را که بعدا" در جایی دیگر رخ میدهد را ببینید؟)

۴)نویسندۀ افشا میگوید:«قبیله أی که گاو می پرستد چقدر با اسلام یا مسیحیت تشابه دارد؟» چه مضحک! آیا از این حرف میخواهد نتیجه بگیرد که وجود الله یکی توهمات بشر است؟ این مثل اینست که من بگویم:«کیمیاگرانی که میخواستند از مس طلا بسازند و اکسیر جوانی را تولید کنند، چقدر به شیمیدانها شباهت دارند؟» و بعد از این گزاره نتیجه بگیرم که علم شیمی حاصل بیفکریهای بشر است!و بعد از آنجا که علم شیمی مواد را بررسی میکند در وجود مواد شک کنم و از آنجا که قادر به دیدن ذرات زیراتمی نیستم، بگویم که این ذرات وجود ندارند! نویسنده هم به چنین شکلی میخواهد ثابت کند که خدا وجود ندارد.اگر شما با حرفهای من قبول میکنید که الکترون و نوترون و پروتون وجود ندارند؛ از حرف این آقا هم نتیجه بگیرید که خدا وجود ندارد!!!

۵)نویسنده قصد دارد بگوید از آنجایی که گروهی در پرستش خدا به خطا رفته اند و به پرستش بت،روح،جن و یا گاو روی آورده اند نشان میدهد خدایی که حس فطری در انسانهای مختلف ایجاد میکند با هم فرق دارد و لذا برهان فطرت خطاست! که البته غلط بودن این طرز فکر را در بالا ثابت کردم.چیز دیگری که لازم است بگویم اینستکه ما در برهانهای اثبات وجود خدا فقط ثابت میکنیم که خدایی وجود دارد.اثبات اینکه موهوماتی مثل روح و جن و بت نمیتوانند خدا باشند به برهانهای اثبات وجود خدا ارتباطی ندارد و در ضمن براحتی هم قابل اثبات است.ما در برهان فطرت فقط ثابت میکنیم که بشر بصورت فطری خدا را درون خود احساس میکند و اگر گروهی چیز دیگری را بپرستند مسلما" به خطا رفته اند. به هر حال خداجویی یک میل فطریست ولی شناخت اینکه خدا چگونه است کار عقل است؛لذا اینکه گروهی به جای خدا گاو میپرستند به هیچ وجه باعث شک ما در برهان فطرت نمیشود.

۶)واقعا" از خوش اقبالی اسلام است که ما دشمنانی چنین نادان داریم!! نویسنده با مطرح کردن این بحث که قبایل بدوی و غیرمتمدن نیز به پرستش چیزهایی میپرداختند میخواهد باور به خدا را جاهلانه جلوه دهد که پاسخ به این مغلطه را در بند(۴) دادم.اما خود نویسنده به چیزی اشاره کرده است که دلیلی محکم بر فطری بودن خداپرستیست:

این نکته خیلی مهم است که تمام اقوام اگر توحید هم نداشتند به "پرستش" چیزی میپرداختند.این چیز معمولا" چیزی بود که در آن "قدرتی" میدیدند:خورشید، ستارگان، ماه، آتش، عناصر طبیعت، حیوانات،ارواح و جنها.شاید بگویید این پرستش را از اقوام همسایه یاد میگرفتند و از این به آن میرسید ولی این حرف کاملا" مردود است: وقتی بشر متمدن برای اولین بار به قاره های ناشناخته یعنی آمریکا و اقیانوسیه پا گذاشت با اقوامی روبرو شد که علیرغم نداشتن هیچ ارتباطی با سایر مردم و یکدیگر،این چیزهای "قدرتمند" را پرستش میکردند.حالا سؤال پیش میاید که اگر پرستش چیزی به اسم خدا بدعتی از سوی خود انسانها بود چرا این بدعت به ذهن تمام اقوام خطور کرد؟ آنهم در حالیکه بعضی اصلا" از وجود بعضی دیگر خبر نداشتند که بخواهند از یکدیگر تقلید کنند؛ این خود دلیلی محکم بر وجود میلی فطری در هر انسانی برای یافتن یک معبود است و هر انسانی که امیال فطری خود را سرکوب نکرده باشد، آنرا درک میکند.پس بار دیگر وجود خدا را از راه فطرت اثبات کردیم.

۷)نویسنده قصد داشت ثابت کند که مقدمۀ اولی که خودش مطرح کرده بود یعنی اینکه «اعتقاد به خدا همیشه وجود داشته» را رد کند و ابراز داشت که این مقدمه اشتباهی بزرگ است و گفت میتواند با قطعیت ردش کند! ولی همانطور که دیدید ایشان هیچ دلیلی مبنی بر اینکه این اعتقاد همیشه وجود نداشته نیاورد! خب از قدیم گفته شده است:«دروغگو فراموشکار میشود!»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۹
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : اثبات خدا از راه فطرت

منبع : سرباز اسلام

محتوی : مقدمه ای بر برهان فطرت

سلام خدمت دوستان.

 وقتی میخواهیم جواب شبهه های افراد بیدین را بدهیم ناگزیر باید به دلایل خود بر وجود خدا نیز بپردازیم.

 

 در ابتدا میخواهم وارد بحثهای خاص نشوم و از راهی وارد شوم که به آن برهان فطرت گویند.این راه راهی ساده است ولی پذیرش آن قدری سخت است. به هر حال به زودی روشهای قطعی تری برای اثبات وجود خدا مطرح میکنیم.

 

تمایلات فطری

 

 انسان در درون خود دو دستگاه برای درک مسائل دارد . یکی دستگاه عقل و حس واندیشه است که با کمک حواس پنجگانۀ خودش حس میکند. دستگاه و کانون دیگری هم در انسان هست به کانون تمایلات و احساسات است. مسلم است که میتوانیم فرق احساسات و حس را بفهمیم: ما نمیتوانیم احساساتی مثل عشق و نفرت را با حواس پنجگانه حس کنیم.

 

 یک سری خواسته ها در وجود انسان هست که در حیوان وجود ندارد(خواسته های عالی- مربوط به بعد انسانی در بحث انسان شناسی) مثل کنجکاوی یا نوع دوستی شناختن این تمایلات زیاد هم سخت نیست زیرا با حسابهای دو دو تا چهارتای خوی حیوانی همخوانی ندارند و نیز مانع از اجرای برخی تمایلات حیوانی میشوند به عنوان مثال میل ایثارگری شما را وادار میکند بر عکس میل حیوانی به خوردن برای غذا خوراندن به یک فقیر از غذای خود بگذرید.

 

 گروهی از این تمایلات وقتی انسان به دنیا می آید در انسان به صورت بالقوه وجود دارند یعنی هنوز نمود پیدا ننموده اند و این خود ما هستیم که این تمایلات را در خود پرورش میدهیم و اگر موفق به این کار بشویم به انسانیت میرسیم و گرنه موجودی به مسخ شده تبدیل میشویم.

 

علم روانشناسی و تمایلات فطری

 گروهی از روانشناسان از جمله فروید شعور باطن را عناصر مطرود از شعور ظاهری میدانند. از همین راه هم هست که این افراد پرستش و دین را ساختۀ دست بشر میشمارند.

 گروه دیگر مانند یونگ ، که خود از شاگردان فروید، معتقدند که شعور باطنی را جدا از شعور ظاهری دانسته میگویند که شعور ظاهری در فطرت هر کسی و در خلقت هر کسی قبل از اینکه به دنیا بیاید با خودش وجود دارد.

 روانشناس و فیلسوف آمریکایی ،ویلیام جیمز، در کتابی که در ایران با نام «دین و روان» به چاپ رسیده میگوید:

 

«هر قدر انگیزه و محرک میلهای ما از این عالم طبیعت سرچشمه گرفته باشد ، غالب میلها و آرزوهای ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته است.»

 

این روانشاس میگوید بیشتر آرزوهای ما ریشه اش طبیعی نیست.اگر میل غذا خوردن در ما وجود دارد ، این غذای خارجیست که این میل را در ما به وجود میاورد ولی در ما میلهای عالیتری وجود دارد که منشأش حقایق بالاتر از امور مادیست.چرا که غالب آنها با حسابهای مادی و عقلانی یعنی با حسابهای فکری که آدم روی منافع و حسابگری بخواهد بوجود بیاوردجور در نمی آید.جای دیگری میگوید:

 

«هر وضع و حالتی را که "مذهبی" بنامیم چیزی از وقار و وجد و لطف محبت وایثار همراه دارد.اگر خوشی به او روی دهد خنده های جلف و سبک از او دیده نمیشود... آنچه من در آزمایشهای خود اصرار دارم وقار و سنگینی است.»

 

با توجه به نظرات موافقین و مخالفین قضاوت کنید که تمایلات فطری وجود دارند یا نه.

 

شناخت خدا به صورت فطری

 

 اگر بپذیریم که تمایلات فطری وجود دارند، میتوانیم وجود خدا را در درون خود احساس کنیم. این راهی است که عرفا با استفاده از آن وجود خدا را برای خود اثبات میکنند. آنها میگویند ما در درون خود حس میکنیم که خدایی هست و همین برای پذیرفتن اینکه خدایی هست بس است:

 

شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست

  منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست

 

 حتی عرفا در این زمینه ادعایی کرده اند اعتراض فقها را برانگیخته و آن اینکه آیۀ ۲۳ سورۀ اسراء که میفرماید:«و قضی ربک ان لا تعبدوا الّا ایاه»(=و پروردگارت حکم میدهد که جز او را پرستش نکنید.) قضی را که به معنای حکم کردن است به قضای تکوینی(در بحث قضا و قدر) میگیرند و میگویند بشر نمیتواند کسی جز خدای یگانه را پرستش کند. اگر بت پرست است ؛ اگر مشرک است ؛ اگر بیدین است(که به این واسطه یا خودپرست است یا پول پرست یا دنیا پرست یا شهوت پرست) در تمام این پرستشهای غلط وجود خدا را جستجو میکند ولی از آنجا که گمراه است موجودی غیر از خدا را میپرستد(و پیامبران برای نجات او از این گمراهی آمده اند)

 

 البته این ادعای اخیر را فقها و دانشمندان دینی قبول ندارند ولی به هر حال عرفا از این راه وجود خدا را میپذیرند.(روش فقها و دانشمندان را نیز به زودی مورد برری قرار خواهیم داد.)

 

 اگر ما تمایلات فطری مثل کنجکاوی؛ میل برتری طلبی؛ میل به ستایش موجودی برتر را در خود بنگریم میفهمیم که ما برای خود خدایی را میجوییم.

 

 ما هم اگر در به درون خود بنگریم میبینیم که همیشه به دنبال موجود پاک مقدس؛ همچنین موجودی برتر و بی نیاز و نیز تکیه گاهی برای نیازها میگردیم. خب این موجود کیست؟ موجودی که وقتی درب تمام امیدها بر ما بسته شد به دنبال او میگردیم تا از او یاری بطلبیم کیست؟

 

او همان خداست.

 

آیا برهان فطرت مصداق قرآنی و روایی هم دارد؟

 

 پاسخ مثبت است. به آیات زیر از قرآن بنگرید:

 

خالصانه رو به دین آور ، این فطرتی است که خداوند انسانها را با آن سرشته است.(سورۀ روم آیۀ۳۰)

 

و زمانی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم فرزندانشان را بر کشید و آنها را بر خودشان گواه گرفت: آیا (من) پرودگار شما نیستم؟ گفتند: آری ، شهادت میدهیم.(سورۀ اعراف آیۀ ۱۷۲)

 

 در آیۀ اخیر رمز و حقیقتی وجود دارد. آیه نمیگوید خدا ذریۀ آدم را از پشت آدم بیرون کشید میگوید ذریۀ فرزندان آدم را یعنی به عبارت ساده این سؤال "آیا پرودگار شما نیستم؟" در عالم ذر از ما پرسیده شده است و همۀ ما در آن عالم بدان پاسخ  مثبت داده ایم. و این نشلانگر آنستکه روح ما با وجود خداوند آشناست.

همچنین در روایتی داریم(منبعش را خاطرم نیست) که امام صادق به مرد کافری فرمودند. آیا تا به حال شده که بر کشتی سوار باشی و کشتی در حال غرق شدن باشد و تو به دنبال کسی بگردی که تو را نجات دهد؟گفت آری فرمود: او همان خداست.

منبع اصلی:

توحید استاد شهید مرتضی مطهری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۵
Seyed Mohammad Alavian