بسم الله
این شبهه یازدهمین شبهه از سری شبهات مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .
پاسخ مستقیم این شبهه در منبع زیر موجود است:
1. پادزندیق
(منبع)
بسم الله
این شبهه یازدهمین شبهه از سری شبهات مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .
پاسخ مستقیم این شبهه در منبع زیر موجود است:
1. پادزندیق
(منبع)
بسم الله
منبع : پادزندیق
این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)
شبهه: اسرائیلیان قبل از اینکه موسی از کوه بازگردد آغاز به پرستش گوساله طلایی کردند (سوره 7 آیه 149)، اما تازمانی که موسی بازنگشته بود از توبه کردن سر باز زدند و به ستایش گوساله ادامه دادند (سوره 20 آیه 91). آیا هارون نیز در گناه آنان شریک بود؟ نه (سوره 20 آیه 90-85)، آری (سوره 20 آیه 92، سوره 7 آیه 151).
پاسخ:
در هیچ کجای قرآن نیامده است که حضرت هارون(ع) در گناه گوساله پرستی آنها شریک بود، آنچه حضرت موسی(ع) بخاطر آن طبق آیه 92 سوره 20 و آیه 151 سوره 7، حضرت هارون(ع) را توبیخ میکند و برای ایشان بخشش خدا را میطلبد کمکاری در مبارزه با پرستش گوساله است و نه اینکه حضرت هارون به پرستش گوساله پرداخته باشد. پس طبق تمام آیات حضرت هارون(ع) در گناه اسرائیلیان شریک نبوده است و تناقضی در کار نیست.
شاید پرسیده شود، آیا این آیات با عصمت انبیاء در تضاد نیستند؟ پاسخ خواهیم داد که این آیات تضادی با عصمت انبیاء ندارند، زیرا انبیاء نیز در حد عصمت خویش ممکن است خطا کنند و خطای معصومین در حد ترک اولی است، مثل همین موردی که در این آیات از حضرت هارون(ع) سر زده است و حضرت موسی(ع) از ایشان انتظار داشته است که فوراً نزد ایشان برود و موضوع را اطلاع دهد.
بسم الله
منبع : پادزندیق
این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)
شبهه: شرک بدترین گناهان شمرده میشود، اما به نظر میرسد نویسنده قرآن نتوانسته است در مورد اینکه الله شرک را میبخشد یا نمیبخشد تصمیم قاطعی بگیرد. در (سوره 4 آیه 48، 116) میگوید نمیبخشد و در سوره (4 آیه 153) میگوید میبخشد، ابراهیم با پرستش ماه و خورشید و ستاره به عنوان خدایش دچار شرک میشود (سوره 6 آیه 76-78) اما مسلمانان فکر میکنند که پیامبران گناه نمیکنند.
پاسخ:
به صورت خیلی خلاصه اگر بخواهیم پاسخ بدهیم، باید بگوییم، وقتی گفته می شود: نمی بخشم، دو برداشت می توان از آن کرد:
1) اگر کسی شرک بورزد، حتی اگر پشیمان بشود و توبه هم بکند، خدا او را نخواهد بخشید.
2) اگر کسی شرک بورزد و پشیمان نشود و توبه نکند و به این حال از دنیا برود، خدا او را نخواهد بخشید.
سفسطه ای که تناقضجو به کار برده است، این است که برداشت اوّل را بر آیه تحمیل کرده است، و لذا این مسئله را با آیه 153 سوره 4، در تناقض می بیند!! البته حتی اگر برداشت دوم یک احتمال بود، نیز برای اینکه تناقض برقرار نباشد کفایت می کرد، زیرا در تناقض با هیچ برداشت و احتمال معقولی نمی توان، دو گزاره ی متناقض را در کنار هم قرار داد، ولی اظهر من الشّمس است که منظور قرآن، برداشت دوم است.
قرآن بر رسولی نازل شد، که نخستین مخاطبینش، مشرکین بودند، و آیات بسیاری از قرآن، در دعوت از شرک به توحید هستند، حال آیا به نظر شما معقول است که خدا در حالی مشرکان را به توحید دعوت کند، که حاضر نیست شرک آنها را ببخشد؟! این مسئله ساده ترین و شکّاکانه ترین نگرش به منظور قرآن است، در غیر اینصورت با نگاهی معقولتر، آشکار است که دور از حکمت خداست که انسانها را به خاطر گناهی که بدان خو گرفته اند، نبخشد، حتی اگر توبه کنند.
در آیه 153 سوره 4، بنی اسرائیل مشرک می شوند، ولی بخشیده می شوند، چرا؟ زیرا آنها در همین دنیا پشیمان شدند، و این در داستانهای مشروح مربوط به آنان، در سوره هایی مثل سوره طه، به خوبی دیده می شود.
پس خدا شرک را اگر فرد از آن توبه نکند و به همان حال بمیرد، نمی بخشد(در حالی که ممکن است به خاطر آثار ماتأخر اعمال مثل نیکیهای ماندگار فرد که آثارشان بعد از مرگ او نیز ادامه دارد، مثل ساختن مدارس یا درمانگاه، گناهان دیگر او را علیرغم عدم توبه ببخشد)، ولی در داستان بنی اسرائیل توبه آنها در همین دنیا پذیرفته شده است، و لذا هیچ تناقضی در کار نیست.
توضیحات بیشتر:
داستان شرک و بخشایش خداوند در خصوص آن امری روشن است . تردید و شبهه در خصوص آن یا ناشی از بی اطلاعی از فرهنگ قرآن است و یا ناشی از غرض ورزی دشمنان اسلام ؛ معارف اسلامی حقیقتی یک پارچه و منظومه وار است که باید مجموعه آن را از منابع دینی و عقلی به طور کامل و همخوان به دست آورد . توجه بخشی و جزیره ای به منابع و مفاهیم دینی عامل اصلی اشتباهات و انحرافاتی است که در این زمینه ها رخ می دهد ؛ قرآن کریم هم به عنوان مهم ترین منبع تفکر دینی ما مجموعه ای از تعالیم و آیات است که درک حقیقت مفاهیم و تعالیم دینی از خلال آیات آن تنها در صورتی به نحو کامل و جامع صورت خواهد پذیرفت که این امر به شکل جمع بندی و به ملاحظه همه آیات قرآن و مبانی عقلی و تفسیر و توضیحی که از طرف امامان معصوم در خصوص این آیات آمده صورت بپذیرد.
در زمینه شرک در برخی از آیات تاکید شده که گناهی است که خداوند از آن درنمی گذرد. بزرگ ترین و سنگین ترین گناه برای بشر محسوب می گردد ؛از نگاه خاص علم دقیق اصول فقه که تنها علم خاص و دقیق تفسیر و تحلیل متون است و عملکردی بسیار گسترده تر از علم هرمنوتیک در جوامع غربی دارد، ظاهر این آیات از اطلاق برخوردار است ، یعنی اگر خداوند می فرماید : "خداوند شرک ورزیدن به خود را نمی بخشد " یعنی به شکل مطلق و دائمی نمی بخشد، نه مشروط به امری مانند توبه نکردن یا هر چیز دیگر .
اما هر اطلاقی ممکن است دارای تقییدهایی هم باشد که این اطلاق و دوام را شکسته، آن را منحصر در مواردی خاص نماید ؛ به عنوان مثال وقتی پدری به فرزندش می گوید " اگر در امتحانات نمره خوبی نگیری، تنبیه می شوی" این تعبیر مطلق است ، اما ممکن است پدر در جای دیگر به فرزندش تاکید کرده باشد که "هیچ گاه به خاطر کاری که تقصیر تو نبوده، تنبیه نمی شوی" ؛ در نتیجه کلام پدر مقید به این قید لفظی می شود که در صورتی نمره کم در امتحان تنبیه را به دنبال دارد که در این امر مقصر باشی وگرنه تنبیه نخواهی شد.
گاهی هم ممکن است قید تقیید کننده کلام مطلق لفظی نباشد و اصلا به آن تصریح نشده باشد، ولی عقل آن را درک نماید یا مجموعه شواهد و قرائن آن را برای ما آشکار سازد ، مثلا پدر پس از تهدید اول چیزی نگفته اما کودکداستان ما خوب هم می داند که تنبیه در صورتی است که مقصر باشد. اگر تقصیری نداشت و مثلا به خاطر بیماری نمره مناسب را نیاورد، تنبیه نخواهد شد ، چون هم با عقل جور در نمی آید و هم رو یه پدرش این گونه نیست ؛ بر همین مبنا باید ببینیم که آیا آیات مطلق در خصوص شرک، قید لفظی یا عقلی دارند یا خیر .
اما در خصوص قرائن لفظی باید گفت با مراجعه اجمالی به آیات قرآن در می یابیم که در کنار این چند آیه آیات متعدد دیگری هم وجود دارد که حکایت از تواب و بخشنده بودن مطلق و بدون قید و شرط دارد. خداوند در جای جای قرآن تاکید می فرماید : «وَ هُوَ الَّذِی یقْبَلُ التَّوْبةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یعْفُوا عَنِ السَّیئاتِ؛ (شوری(42) آیه25) او است که توبه را از بندگانش مى پذیرد و از گناهان در می گذرد.»
با نهایت مهربانی تاکید می کند : «قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ * وَأَنِیبُوا إِلَى رَبِّکمْ...؛(زمر (39) آیه و 54) ای بندگان خدا که بر خود اسراف و ستم کردهاید، از رحمت خداوند ناامید نشوید که خدا همه گناهان را میآمرزد و به درگاه پروردگارتان انابه کنید».
این دسته از آیات هم دارای عمومیت و اطلاق هستند. در خصوص بخشش و مغفرت الهی استثنایی قایل نشده ،به طور مطلق وعده بخشش گناه و قبولی توبه در آن ها داده شده است . اگر قرار بود که مثلا خداوند توبه همه افراد به غیر از مشرکان را بپذیرد، لازم بود که به نوعی بیان کرده یا مخاطب خود را تنها گنه کاران موحد قلمداد نماید، در حالی که این امر نه با ظاهر این آیات همخوانی دارد و نه با سبک و سیاق و لحن این آیات که در مقام جذب و بازگرداندن همه گنهکاران است .
راهکار جمع بین این دو دسته آن است که بپذیریم آیات توبه همانند قیدی برای آیات مرتبط با بحث شرک هستند ، یعنی خداوند شرک را نمی بخشد مگر آن که فرد از این گناه توبه کرده و به دامان توحید بازگردد .اتفاقا بخش پایانی آیه مورد اشاره هم به روشنی همین امر را تایید می نماید ، زیرا خداوند می فرماید که به غیر از شرک خداوند دیگر گناهان را در مورد هرکه بخواهد می بخشد ، در حالی که در آیات توبه تاکید کرده بود که همه را در صورت توبه خواهد بخشید .
نکته دقیق این آیه همین است که اصولا در مقام بحث از بندگان گنه کاری است که از گناه خود توبه ننموده و بدون توبه به عرصه قیامت وارد شده اند ، در مورد این افراد اگد گناهی غیر از شرک داشته باشند ،ممکن است خداوند از راه هایی مانند شفاعت یا به خاطر اعمال نیک دیگرشان و یا از روی رحمت و مغفرت واسعه آن ها را مورد بخشش قرار دهد، اما در مورد افرادی که گناه شرک را با خود آورده اند، امید بخششی نیست.
به علاوه همین امر با روایات مرتبط با بحث توبه که در حقیقت تفسیرکننده آیات قرآن است ،مطابقت دارد ، زیرا در روایات تاکید شده :
«التائب من الذنب کمن لا ذنب له؛( بحار الانوار، ج 16، ص 75)کسی که از گناه توبه کند، مثل کسی است که گناهی نکرده است».در واقع فرد توبه کرده دیگر گناهی در نامه اعمال خود ندارد تا در آخرت مورد بررسی قرار بگیرد تا در خصوص بخشیده شدن یا نشدن آن بحث شود ، زیرا با انجام توبه گناه شرک همانند همه گناهان دیگر جای خود را به اعمال صالح داده است و دیگر اثری از آن نیست ، همان طور که اگر فردی با اعمال ناشایست خود نیکی های خود را از بین ببرد ، دیگر عمل صالحی در نامه اعمال خود ندارد که بخواهد در قیامت از پاداش آن سوال کند .
اما شواهد و قرائن عقلی هم وجود دارد که اطلاق آیه عدم بخشایش مشرکرا مقید می نماید و آن هم عبارت است از این حقیقت که مخاطب اصلی خدا و پیامبر در اکثر آیات قرآن مشرکان مکه هستند که سال ها در شرک و بت پرستی غوطه ور بودن و قرآن همه آن ها را با بیانات گوناگون به سوی اسلام و توحید دعوت نموده، از آن ها می خواست تا اسلام آورده رستگار شوند ؛ آیا معقول است بگوییم این همه تلاش رسول خدا برای ایمان آوردن این مشرکان بی فایده و لغو بود ،زیرا ایمان آوردن آن ها هیچ سودی نداشته و همه آن ها به خاطر گناه شرکشان در عذاب خواهند بود؟
اصلا با طرح این ادعا عمده تلاش و کوشش همه انبیا در طول تاریخ که مواجه با توده مردم که به انواع و اقسام شرک ها آلوده بودند، لغو و بی معنا خواهد بود. دلیلی ندارد که خداوند برای مردمی مشرک پیامبری بفرستد تا ایمان بیاورند و از گناه شرک خود توبه کنند اما با این حال مورد بخشش او قرار نگیرند ؛ آیا این با حکمت خداوند هیچ تناسبی دارد؟
پس با توبه و بازگشت هر گناهی آمرزیده می شود. منظور از این که شرک بخشیده نمی شود ، آن است که در حال شرک و نبودن توبه این گناه از او آمرزیده نمی شود، اما وقتی از شرک بیرون آمد و به ایمان رسید، یعنی در حقیقت شرک را رها کرده و به حقیقت توحید رسیده، ایمان او به معنی توبه و پشیمانی از شرک است .قبولی اسلام هر فرد مشرک بهترین دلیل بر بخشش گناه و انحراف شرک او خواهد بود.
نکته آخر:
امّا اینکه تناقضجو، سعی می کند مدعی شود که ابراهیم(ع) هم مشرک شده است(!)، ناشی از سوءبرداشت عمدی یا سهوی اوست، زیرا از متن آیات نیز به نیکی روشن است که او مشرک نشده است، بلکه با نشستن در بین مشرکین و تظاهر به همراهی با آنان، سعی در نشان دادن ضعف خدایان آنها دارد. هر کس مطالب قرآن در مورد ابراهیم را بخواند به خوبی متوجه می شود که او هرگز مشرک نشده است، که برای جلوگیری از انحراف بحث، بدانها اشاره نمی کنیم، و تحقیق در این مورد به عهده پژوهشگران.
ولی حتّی اگر به فرض محال ابراهیم آن خدایان شرک را پرستیده باشد نیز، چنانکه در خود آیات مشهود است، او به سرعت از پرستش آنان دست کشیده است، و این عمل توبه و بازگشت به توحید است، و لذا درست مثل بخشیده شدن بنی اسرائیل، بخشیده شدن او نیز، هیچ تناقضی با عدم بخشش شرک در معنای دقیق آن(یعنی عدم بخشش در صورت عدم توبه و عدم بازگشت توحید) ندارد.
بسم الله
منبع : پادزندیق
این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)
شبهه: به اینکه همه چیز مطیع الله است در (سوره 30 آیه 26) اعلام شده است اما در چندین جای دیگر در مورد عدم اطاعت مغرورانه شیطان از الله خبر میدهد از جمله (سوره 7 آیه 11، سوره 15 آیه 28-31، سوره 17 آیه 61، سوره 20 آیه 116، سوره 28 آیه 71-74، سوره 18 آیه 50)، همچنین در جاهای دیگری در مورد بسیاری از موجودات که از فرمان الله سرپیچی میکنند.
پاسخ:
منظور آیه 26 سوره 30، مطیع بودن تکوینی همه چیز است، ولی آیات مربوط به عدم اطاعت شیطان و برخی انسانها(یا به قول تناقضجو "بسیاری از موجودات"!!)، که تناقضجو آنها را ذکر کرده است، سرپیچی از دستورات تشریعی خداست.
لازم به توضیح است که تکوین شامل قوانین خداست که بر جهان حاکم است و شکلی که او برای این جهان صلاح دانسته است. هیچکس نمی تواند آنها را بر هم بزند، و اگر بالفرض خدا امر تکوینی کند که چیزی باشد، آن چیز هستی خواهد یافت و اگر امر تکوینی کند که چیزی نابود شود، آن چیز هستی خویش را از دست خواهد داد، و اگر تمام کائنات دست در دست هم بنهند، نخواهند توانست مانع او شوند.
در مقابل، اوامر تشریعی خدا، دستوراتی هستند که خدا به موجودات مختار، مثل جن و انسان می دهد، که فلان کار را انجام بدهند و فلان کار را انجام ندهند، تا بدین وسیله به کمال خویش دست یابند؛ و لازمه ی اختیار این است که بتوانند سرپیچی هم بکنند، پس نافرمانی آنها از دستورات تشریعی خدا امری ممکن و شدنی است، ولی آنها هرگز نخواهند توانست اوامر تکوینی خدا را در هم بشکنند و مطیع آنها نباشند، چنانکه چه مطیع تشریع باشند و چه سرپیچی آنرا بکنند، وقتی خدا امر کند، به این دنیا می آیند، و وقتی امر کند، از این دنیا می روند.
در سوره ى روم آیه ى 26، وقتى که ما متوجه شدیم حقیقت آیه براى اثبات امر مسأله معاد و بازگشت انسانها به سوى اوست و این یک امر تکوینى خداست چرا که جمله ى (...کلٌّ لَهُ قانِتُونَ)خاضع بودن انسان براى کسى، مالکیت آن شخص را مى رساند و چون مالکیت فقط مخصوص از آن خداست، یک امرى است تکوینى، یعنى از نظر قوانین آفرینش زمام امر همه در دست او است و همه خواه ناخواه تسلیم قوانین او در جهان تکوینند.
از طرفى چون قنوت به معناى لزوم طاعت با خضوع است، هم چنان که راغب نیز این طور معنا کرده است و مراد به اطاعت با خضوع به طورى که سیاق مى رساند، اطاعت تکوینى است نه اطاعت دستورات شرعى تشریعى)، چون دستورات شرعى گاهى نافرمانى مى شود(هم چنان که در شهود ما انسانهاست) و درباره اش نمى توان گفت (کلٌّ لَهُ قانِتُونَ همه و همه براى او مطیع و خاضعند). زیرا منظور از (کل) حتما جن و انس و ملک است، و همه مطیع اسباب تکوینى هستند، اما ملائکه که جز خضوع و اطاعت ندارند، و اما جن و انس آنها هم منقا در مطیع علل اسباب تکوینى هستند، هر چند که دائما نقشه مى ریزند که اثر علتى از علل یا سببى از اسباب تکوینى را لغو کنند، ولى براى رسیدن به این منظور باز متوسل به علت و سببى دیگر مى شوند.
از این هم که بگذریم خود علم و اراده و اختیارشان سه تا از اسباب تکوینى است، پس در هر حال مطیع تکوین هستند، پس در باب تکوین تنها مؤثر خداست و آنچه او بخواهد مى شود. یعنى آنچه که علل خارجیش که خدا اجازه داده باشد، و خواسته ی او باشد، پس مالک همه آنان و آنچه را که آنان مالکند، خداست. و از آنجا که همه موجودات هستى در این امر یکسانند، روشن مى شود که هیچ شریکى براى او در مالکیت وجود ندارد، حتى معبودهاى پندارى مشرکان نیز مملوک الملوکند و سر بر فرمان او دارند.
در مقابل، امر و دستور الهى در آیه ى 7 سوره ى اعراف و سایر آیات مورد نظر تناقضجو یک امر تشریعى و قانونى بوده که ابلیس از این امر سر باز زد و تمرد نمود، اما در آیه 26 سوره روم امر یک امر تکوینى است و امر تکوینى قابل معصیت و مخالفت نیست. امر تکوینى عبارتست از همان کلمه ایجاد که معلوم است هرگز از وجود تخلف نمى پذیرد. «إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون»(هر گاه چیزى را فرمان دهد، مىگوید: «موجود باش!» همان دم موجود مىشود!) (مریم-35)
بسم الله
منبع : پادزندیق
این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)
شبهه: هیچ حافظی بجز الله وجود ندارد (سوره 2 آیه107، سوره 29 آیه 22)، اما (سوره 41 آیه 31) فرشتگان خود میگویند "ما محافظان شما در اینجا و در آن دنیا هستیم." همچنین در سوره های دیگر نقش آنها بعنوان نگاهبان (سوره 13 آیه 11 و سوره 50 آیه 17-18) و محافظان (سوره 82 آیه 10) اعلام میشود.
پاسخ:
پاسخ خلاصه:
حفاظت فرشتگان، در طول حفاظت خداست، و باید توجه داشت که خدا با اسباب و وسیال اوامرش را، در جهان اعمال می کند. به طور مشابه، تنها خالق ما خداست ولی می توانیم بگوییم که پدر و مادر ما، در به وجود آمدن یا خلق شدن ما نقش مستیقم داشته اند، و این با «تنها خالق بودن خدا» هیچ منافاتی ندارد، زیرا عمل پدر و مادر در طول اراده و خلقت خداست. نصرت و یارى خداوند اقسامى دارد و گوناگون مى باشد که از جمله می تواند به وسیله فرشتگانش باشد زیرا فرشتگان از جنود و لشگریان خدا مى باشند و لذا نصرت و یارى به وسیله فرشتگان همان نصرت خداست و در انحصار و فرمان دستورات خدا مى باشد و به همین دلیل تناقض بین آیات نیست و همه نصرت ها در دست حق تعالى و با اذن و اجازه او مى باشد.
در مورد مفهوم در طول خدا بودن، شاید یک یادآوری مفید باشد: هرگاه دو یا چند شیء در وقوع مؤثر باشند، نسبت بین فاعلیت آنها از دو حال خارج نیست:
1. فاعلیت عَرَضی: گاه چند فاعل در انجام کاری مشارکت می کنند، به گونه ای که رابطۀ آنها با فعل و نیز رابطه آنها با یکدیگر همسان و مشابه است. برای مثال، گاهی چند نفر با کمک همدیگر بار سنگینی را از مکانی به مکان دیگر منتقل می سازند، در این صورت فاعلیت فاعل های متعدد، فاعلیتی عرضی است.
2. فاعلیت طولی: این فاعلیت در جائی است که چند شیء در انجام فعلی تأثیر دارند، اما تأثیر برخی از آنها وابسته به برخی دیگر است. در این موارد، می توان فاعل مباشر را از فاعل بالتسبیب بازشناخت؛ فاعل مباشر، مستقیماً در انجام فعل مؤثر است ولی فاعلیت آن می تواند معلول و مسبّب فاعل دیگری باشد که آن را فاعل بالتسبیب می گویند. برای مثال اگر فعل «نوشتن» را در نظر آوریم، فاعل مباشر آن «دست» ماست و به عبارتی «قلم» مباشر است. اما روشن است که دست ما فاعل مستقل نبوده بلکه فاعلیت آن وابسته به نفس ما و در طول فاعلیت آن است. به این ترتیب، از یک سو می توان فعل نوشتن را به «دست» به عنوان فاعل مباشر انتساب داد و از سوی دیگر، می توان آن را معلول نفس انسان، که از آن به «من» تعبیر می کنیم، دانست؛ زیرا این نفس ماست که با تصمیم و اراده خویش، دست را به حرکت درآورده و به واسطه آن قلم را بر صفحه کاغذ جاری ساخته است. فاعلیت خداوند و فاعلیت مخلوقات، رابطه ای مشابه با رابطه نفس با قوای نفسانی و اعضا و جوارح بدن انسان دارد. اثری از مخلوقی سر می زند و از این جهت، مستند به او است، ولی استناد مانع از آن نیست که در مرتبه ای بالاتر، اثر مزبور به خداوند مستند گردد.
پاسخ تفصیلى:
لطفاً به این مقدمات توجه فرمائید:
1. بدون تردید این حقیقت در مباحث عقاید و بحث خداشناسى روشن شده است که حق تعالى علاوه بر این که خود بر همه موجودات احاطه دارد ولى کارهایش را به وسیله اسباب و وسایل انجام مى دهد ولى مؤثر اصلى خود حق تعالى است (لا مؤثر فى الوجود الا الله) به همین دلیل مشاهده مى کنید در قرآن خیلى از کارها را به خودش نسبت مى دهد و در جاى دیگر همان فعل و کار را به بندگان خودش چون انبیاء، فرشتگان و... نسبت مى دهد چون مؤثر حقیقى در نظام توحیدى فقط و فقط خداست و بس. به همین جهت مشاهده مى کنیم در درجه نخست تمام اعمال به خدا نسبت داده مى شود، زیرا مؤثر اصلى اوست. او فاعل است ولى از آنجایى که خداوند کارهاى خود را به وسیله اسباب انجام مى دهد، آن وسیله و اسباب را هم مى توانیم فاعل و انجام دهنده کار بدانیم، ولى فاعلیت اسباب در طول فاعلیت خداست، نه در عرض آن؛ یعنى او باید نیرو و توان و گاهى اذن بدهد تا اسباب بتوانند فاعلیت را انجام دهند و البته در مورد انسان که فاعل با اختیارات است، باز نیرو و توان از آن خداست ولى انتخاب راه به وسیله انسان مى باشد، چون او مختار است. بلى برحسب توحید افعالى همه کارها را خدا انجام مى دهد، نیرو و قوه از اوست مثلاً در قرآن به این حقیقت تصریح دارد. آنجا به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) می فرماید: «وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکنَّ اللّهَ رَمى» یعنی: تو نینداختى هنگامى که انداختى بلکه خداوند انداخت(انفال:7) در حالى که به روایتی در جنگ بدر، پیامبر مشتی خاک به سوی مشرکین پاشید که به چشمشان رفت، این آیه می فرماید که خداوند خاک را به چشم دشمن پاشیده است.(البته برخی روایات نیز به حوادث دیگری اشاره می کنند، از جمله روایتی به ضربتی اشاره می کند در جنگ احد، پیامبر با سلاحش بر ترقوه ی ابی بن خلف که قصد کشتن پیامبر را داشت، زدند.) و یا زنده کردن مردگان و شفاء بیماران به وسیله ى حضرت عیسى(علیه السلام) بوده است ولى قرآن مى گوید: با اجازه و اذن خداست(باذن الله) و نیز مسأله قبض روح را گاهى خدا به خودش نسبت مى دهد و گاهى هم به فرشتگان. این به خاطر آن است که فاعل اصلى خدا است و فرشتگان وسیله هستند.
2. اسباب و یا جنود و لشگریان خدا:
مى دانیم تمام موجودات آفرینش در عین حال که مخلوق خدا هستند ولى از یک نظر اسباب و وسیله و جنود پروردگار مى باشند که در هر کجا که بخواهد از آنها استفاده مى کند.
بدون تردید شناسایى این اسباب و جنود و مراتب آن در احاطه و اندیشه بشرى نیست مگر آنچه را که خود حق تعالى به وسیله وحى در اختیار انسان قرار داده است.
الف. انبیاء عظام و اوصیاء گرامى
ب. فرشتگان با همه مراتب و تعدادشان
ج. مؤمنین و افراد با ایمان
د. و موجودات دیگر از جن و انس، حیوانات با همه اقسام شان، نباتات، جمادات و همه ذرات جهان چه آنچه را که مى شناسیم و یا هنوز در اندیشه بشر خطور نکرده است.
همه آنها جنود حضرت حق تعالى و از لشکریان او در آسمان و زمین مى باشند، به خصوص فرشتگان و ملائکه که لازم است به عظمت آنها توجه نمائیم.
3. سازمان و تشکیلات شگفت فرشتگان
1. تدبیر امور جهان به وسیله فرشتگان.
خداوند امور این جهان را به وسیله گروهى از فرشتگان تدبر مى کنند شاهد آن آیه 5 سوره ى نازعات که مى فرماید: «سوگند به فرشتگانى که به فرمان خدا تدبیر امور مى کنند».
روایات زیادى کیفیت آن را بیان مى کند از فرشتگانى که مأمور کرات و منظومه هاى شمسى و خورشید و زمین و... مى باشند فرشته هاى که مأمور باران و رشد گیاهان و حیوانات و ارزاق و قواى طبیعى و حیات کره زمین در زاد و ولد و... مى باشند.
و همین طور در آیه ى 4 سوره ى ذاریات مى خوانیم: «فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً» و سوگند به فرشتگانى که کارها را تقسیم مى کنند. تفسیر نمونه ذیل آیه در تفسیر این آیه مى نویسد: این تقسیم کار ممکن است مربوط به کل تدبیر این عالم باشد که گروههایى از فرشتگان الهى به فرمان او تدبیر امور آن را برعهده دارند که دانش روز با پیشرفتى که در موضوع زیست شناسى دارد آن را پیش بینى نموده است.
2. فرشتگان جنود و لشگریان خدا
حضور خداوند در همه جا و گسترش قدرتش در تمام عالم هستى ذات پاک او را از هر گونه یار و یاور و لشکر بى نیاز مى کند ولى با این حال براى نشان دادن عظمتش به خلایق و براى تذکر و یادآورى آنها جنود و لشکر فراوانى براى خود برگزیده که مجرى فرمان او در سراسر عالمند.
ما در سوره ى مدثر آیه ى 31 مى خوانیم: «وَ ما یعْلَمُ جُنُودَ رَبِّک إِلاّ هُوَ وَ ما هِی إِلاّ ذِکرى لِلْبَشَرِ» یعنی: تعداد لشکریان پروردگارت را جز او کس نمى داند و این جز هشدار و تذکرى براى انسانها نیست.
در مورد کثرت و عظمت و قدرت جنود پروردگار تعبیرات عجیبى وارد شده است که چون با معنایى که ما با آن سر و کار داریم سازگار نیست شنیدن آن براى ما بسیار تعجب آور است.
کلام پر عظمتى که از امام على(علیه السلام) در نهج البلاغه در این مورد دارد که ما فقط ترجمه آن را در اینجا مى آوریم:
«آنگاه آسمانهاى بالا را از هم باز باز کرد و آنها را مملو از اصناف مختلف فرشتگان ساخت (و سپس شرح کارهاى آنها را بیان مى کند) که گروهى پیوسته در سجده و یا رکوع و یا قیامند و یا دائماً در حال تسبیح اند که به کار دیگر نمى پردازند. و گروهى دیگر امناء وحى اویند و زبان او به سوى پیامبران که پیوسته براى ابلاغ فرمان و امر او در رفت و آمدند. و جمعى دیگر حافظان بندگان او هستند و در پایان بهشت برین. بعضى از آنها پاهایشان در طبقات پایین زمین ثابت و گردنهایشان از آسمان برین گذشته و ارکان وجودشان از ابعاد جهان بیرون رفته و شانه هایشان براى حفظ پایه عرش خدا آماده است»
و البته با توجه به این که همگى چنین از نیروها و قواى عالم هستى داراى شعور و عقل باشند که بر جهان حکومت مى کنند. و به همین دلیل روایاتى داریم که بیان مى کند که لشکریان پروردگار آنقدر زیادند که به تعبیر بعضى از روایات تمام زمین و آسمان را پر کرده اند، حتى جاى پایى در تمام عالم هستى نیست مگر این که در آنجا فرشته اى به تسبیح خدا مشغول است. و البته گروه هاى زیادى از فرشته هاى عالم وجود مأموریتهاى مختلفى دارند که اگر بخواهیم تمام آیات و روایات این موضوع جمع آورى شود خود و چندین جلد کتاب خواهد شد.
3. فرشته هاى حافظ و نگهبان
زبانى در قرآن از وجود فرشتگان حافظ و نگهبان بر بندگان سخن مى گوید. در آنجایى که مى فرماید: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» یعنی: براى انسان مأمورانی است که پى در پى از پیش رو و پشت سر او قرار مى گیرند و او را از حوادث حفظ مى کنند.(رعد:11) بدون شک انسان در زندگى خود در معرض آفات و بلاها زیادى است حوادثى از درون و برون انواع بیمارى ها و میکروب ها انواع حوادث و خطرات که از زمین و آسمان مى جوشد، انسان را احاطه کرده اند؛ مخصوصاً به هنگام کودکى که آگاهى انسان از اوضاع اطراف خود بسیار ناچیز است و هیچ گونه تجربه اى ندارد، در هر گامى خطرى در کمین او نشسته است و گاه انسان تعجب مى کند که کودک چگونه از لابه لاى این همه حوادث جان به سلامت مى برد و بزرگ مى شود، مخصوصاً در میان افراد بى اطلاع در بسیارى از مواقع حوادث خطرناک براى انسان پیش مى آید و او به شکلی معجزه آسا از آن رها مى یابد، بطورى که احساس مى کند همه ى اینها تصادف هست بلکه نیروى محافظى از او نگهبانى مى کند و روایات زیادى در این مورد داریم. رجوع شود به تفسیر نمونه، جلد 10، صفحه 143.
4. تسلیم و فرمان بردارى فرشتگان
از جمله ویژگى فرشتگان آن است که آنها در مقابل دستور خدا تسلیم فرمان بردارند و در سوره ى انبیاء آیه 28 تا 26 شش صفت براى فرشتگان نقل مى کند: 1.بنده هستند 2. بنده شایسته خدا هستند 3. هرگز در سخن در او پیشی نمى گیرند 4. و به فرمان او عمل مى کنند 5. چون خدا از او خشنود است (و اجازه شفاعتش را داده) شفاعت نمى کنند 6. و از ترس او بیمناکند. «بَلْ عِبادٌ مُکرَمُونَ لا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ... مُشْفِقُونَ»
5. فرشتگان یار و مددکاران مؤمنین با استقامت مى باشند
در آیات 31 و 30 سوره فصلت درباره کسانى از مؤمنین که در ایمان شان با استقامت و راسخ و پا بر جا هستند خدا هفت موهبت به آنها عنایت فرمود که از جمله فرشتگان الهى بر آنها نازل مى شوند و بشارتهایى به مؤمنین مى دهند که در چهارمین بشارت به آنها مى گویند ما یار و مددکاران شما در زندگى دنیا و آخرت هستیم هرگز شما را تنها نمى گذاریم در نیکى ها به شما کمک مى کنیم و از لغزشها شما را حفظ نمائیم تا وارد بهشت شوید.
***
نتیجه بحث با توجه به این مقدماتى که بیان شده است افعال و کارهاى فرشتگان همان افعال و کارهاى خداوند متعال مى باشد. همه اسباب و وسیله در دست خدا است و فرشتگان جنود لشکر خدا و مجرى فرمان او و اسباب و وسائل حضرت حق براى اداره و تدبیر جهان مى باشد و آنها هیچ گونه تخلصى از فرمان خدا ندارند و از جمله کارهاى آنها حفظ و نگهبانى از بندگان و یار و مددکار آنها مى باشند. بنابراین یارى کردن و حفظ کردن آنها همان یارى کردن و حفظ کردن خداست و لذا اهداف و آیات مى باشد و هیچ گونه اختلافى ندارند.
بسم الله
منبع : پادزندیق
این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)
شبهه: از یکدیگر سوال نخواهند کرد (سوره 23 آیه 101)، اما همچنان در یک پرس و جوی دو جانبه شرکت خواهند کرد (سوره 52 آیه 25) و از یکدیگر سوال خواهند کرد (سوره 37 آیه 27(.
پاسخ:
در قرآن آیه 101 سوره 23 مى خوانیم: هنگامى که در صور دمیده شود هیچ گونه نسبى میان آنها نخواهد بود و از یکدیگر تقاضاى کمک نمى کنند (و از هم نمى پرسند).
ولى در سوره ى طور مى خوانیم (آنها در بهشت) در این هنگام رو به همدیگر کرده (از گذشته) سؤال مى نمایند (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض یتَساءَلُونَ) چگونه مى شود انسانها در روز قیامت هم مى توانند سؤال کنند و هم نتوانند سؤال نمایند و سخن بگویند آیا این تناقض بین این دو آیه در قرآن نیست؟
پاسخ خلاصه: بدون تردید آنهایى که در مورد روز قیامت و رستاخیز مطالعه دارند مى دانند آن روز بسیار طولانى و انسان در آن روز موقف ها و گذرگاهها و ایستگاه هاى گوناگون و زیادى دارد و در نتیجه هر کدام از آن ایستگاهها و گذرگاهها حکم خودش را دارد که در بعضى جاها مى توانند سخن بگویند و اجازه آن را دارد و قدرت آن را دارد و در بعضى جاهاى دیگر قدرت آن را ندارد و منظور از این آیات بیان حالات گوناگون انسان در آن جایگاهها مى باشد. در یک جا مى تواند سخن بگوید در جاى دیگر نمى تواند و زمان و مکان آنها تفاوت دارد و لذا تناقض بین آیات وجود ندارد چون یکى از شرایط تناقض وحدت و یگانگى زمان و مکان مى باشد.
پاسخ تفصیلى: این مطلب در علم منطق ثابت شده است که قاعده تناقض اگر بخواهد در کلامى منعقد بشود شرایطى دارد از جمله شرایط آن وحدت موضوع و محمول و مکان و زمان است. مثلا اگر کسى گفته باشد مثلا «زید» در روز جمعه ساعت 12 ظهر در فلان تاریخ خاص در مکان خاصى در مسجد الحرام وجود داشت و بعد بگوید زید در همان تاریخ و زمان در همان مکان وجود ندارد این تناقض چون در هر دو جز و در هر دو قضیه موضوع زید بود محمول وجود داشتن بود، زمان هم روز جمعه و تاریخ خاص بود، مکان هم مسجد الحرام بود ولى اگر زمان و مکان یکى نباشد بگوید زید روز جمعه فصل بهار در مسجد الحرام بود و در قضیه دوم بگوید زید در روز پنج شنبه فصل تابستان در ایران بود. این مسأله تناقض نیست و امکان هم دارد که زید در یک روزى و زمانى در جایى باشد و در روز و زمان دیگر در جاى دیگر باشد.
با توجه به مثال بالا مسأله سخن گفتن و سخن نگفتن انسان در روز قیامت در آیات مختلفى وجود دارد، ولى با توجه به قرینه هایى که قبل از آن آیات و یا بعد از آن آیات وجود نشان مى دهد مربوط به مکانهاى مختلف و حالات مختلف و حتى افراد مختلف مى باشد از مؤمن و کافر مى باشد و لذا براى روشن شدن این حقیقت نظر شما را جلب مى کنم به موقف ها و موارد و مکانها و زمانها و حالا مختلف در قیامت و مسیر و حرکت انسان در مواقف قیامت.
1. هنگام برپایى قیامت: هنگامى که انسان مجرم در قیامت زنده مى شود سوگند یاد مى کند که ما جز ساعتى (در عالم برزخداوند درنگ نکردیم... ولى آنها که داراى علم و ایمانند مى گویند مدت توقف شما در کتاب الهى ثبت است و تا روز رستاخیز توقف گردید و هم اکنون روز رستاخیز است ولى شما نمى دانستید (وَ یوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ یبْلِسُ الُْمجْرِمُونَ... لا یعْلَمُونَ)(روم:12).
در این آیه از سخن گفتن مجرمان و مؤمنان بحث مى کند ولى نخستین ساعت برپایى قیامت است.
2. هنگام ظهور حوادث وحشتناک قیامت: همان روز که آسمان هم چون فلز گداخته مى شود و کوهها مانند پشم رنگین متلاشى مى شوند و هیچ دوستى صمیمى سراغ دوستش را نمى گیرد و درباره ى او نمى پرسد آنها را نشان شان مى دهند (ولى هر کس گرفتار کار خویشتن است) چنان است که گنهکار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فداى (خود) کند و (نیز) همسر و برادرش را و (هم چنان) قبیله اش را که همیشه از او حمایت مى کرد و (بلکه) همه مردم روى زمین را تا مایه نجاتش گردند. و لذا در چنین مقام با هیچ دوستى سخن نمى گوید براى این که ترس و وحشت آن روز او را به خودش مشغول کرده است.
3. زمان دمیدن «نفخ صور»: هنگامى که در «صور» دمیده شود هیچ گونه نسبى میان آنها نخواهد بود و از یک دیگر تقاضاى کمک نمى کنند و نمى پرسند (منظور نفخ اول قبل از رستاخیز مردگان). (فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ یوْمَئِذ وَ لا یتَساءَلُونَ).(مؤمنون:101) بدون محک مسأله عدم پرسش و سؤال هنگام نفخ صور قبل از برپایى قیامت است آنها چنان در وحشت فرو مى روند که از شدت شرمى حساب و کیفر الهى از حال یکدیگر به هیچ وجه سؤال نمى کنند. در آیات اول سوره حج مى خوانیم: آن روز روزى است که مادر از کودک شیرخوار غافل مى شود و برادر برادر خود را فراموش مى کند مردم همچون مستان به نظر مى رسند ولى مست نیستند عذاب خدا شدید است. یوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کلُّ مُرْضِعَة عَمّا أَرْضَعَتْ وَ...(حج:2)
4. موقف حساب سؤال و بازپرس: این موقف عظیم و بزرگ روز قیامت است گذرگاههاى مختلف و زیاد دارد.
الف: در آن روز هیچ کس از انس و جان از گناهش پرسش نمى شود. (فَیوْمَئِذ لا یسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ).(رحمان:39) چرا سؤال نمى کنند؟ براى این که همه چیز در آن روز آشکار است و در چهره ى انسان همه چیز خوانده مى شود. در این موقف اصلا سؤال نمى شود بلکه سیماى آنها و رنگ صورت از سیرت آنها خبر مى دهد.
ب: موقف دیگر سؤال حساب مهر بر دهان انسان گذارده مى شود و اعضاى بدن به شهادت بر مى خیزند. الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ...(یس:65)
ج: موقف دیگر حساب سؤال انسانها را دقیقا به محاکمه مى کشند از آنها پرسش مى شود آنها را متوقف سازید که باید از آنها سؤال شود.
و در جاى دیگر مى خوانیم: «به پروردگارت سوگند که از همه آنها سؤال مى کنیم از کارهایى که انجام مى داده اند.»
د: در بعضى از موقف انسانها به جدال و مخاصمه بر مى خیزند: «(به یاد آورید) روزى را که هر کس در فکر خویشتن است به دفاع از خود بر مى خیزد.
یوْمَ تَأْتِی کلُّ نَفْس تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفّى کلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا یظْلَمُونَ.(نحل:111)
و در آیات متعدد دیگر دفاع و مخاصمه گناهکاران را بر شیطان جنى دارند که تو ما را گمراه کردى و گاهى دوستان به دور و ابرقدرتها و رئیس قوم و رئیس حزب و... دارند.
5. در هنگام قرار گرفتن مجرمان در آستانه دوزخ مجرمان رو به یکدیگر نموده و سؤالهاى سرزنش آمیز از یکدیگر مى کنند. وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض یتَساءَلُونَ(طور:25) که در آیات قبلى دارد که آنها را به جهنم راهنمایى مى کنند و در این هنگام با همدیگر و با گمراه کنندگان شان مخاصمه مى کنند که آیات بعدى نشان مى دهد.
6. در مقام و درجات بهشتى با هم سخن مى گویند و سوره ى صافات از آیه 40 شروع مى کند در بیان نعمت هاى بهشتى بعد از بیان صفات حور العین هنگام استقرار در بهشت رو به سوى یکدیگر مى کنند و از هم (درباره ى یارانى که در دنیا داشتند که گمراه بودند) سؤال مى کنند... و بعد آن رفیق گمراه را در جهنم مى بینند (با وسیله خدا در اختیارشان مى گذارد به آن رفیق گمراه) مى گویند به خدا سوگند نزدیک بود مرا (نیز) به هلاکت بکشانى. فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض یتَساءَلُونَ.(الصافات:50)
و نیز در جاى دیگر از سخن گفتن بهشتیان با هم سخن گفت.
7. در جهنم مجرمان با خدا صحبت مى کنند «مى گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و ما قوم گمراه بودیم. پروردگارا ما را از آن (جهنم) بیرون بر اگر بار دیگر تکرار کردیم قطعاً ستمگریم (و مستحق عذاب) مى گوید: دور شوید و هم چنان در دوزخ بمانید با من سخن مگوئید. قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَینا شِقْوَتُنا وَ کنّا قَوْماً ضالِّینَ(مومنون:106)
و هم چنین در جهنم هر زمانى که گروهى در آن جهنم افکنده مى شوند نگهبانان دوزخ از آنها مى پرسند مگر بیم دهنده و پیامبر الهى به سراغ شما نیامد. (اهل جهنم) مى گویند: آرى بیم دهنده به سراغ ما آمد ولى ما او را تکذیب کردیم...
خلاصه کلام در این مواقف هفتگانه و موارد دیگر در روز قیامت از سخن گفتن انسان بحث شد ولى آن موارد غیر مواردى بود که انسان نمى توانست سخن بگوید و لذا این آیات حاکى از سخن گفتن در مقامى بود غیر از آن مقامى که نمى توانستند سخن بگویند.
کلامى از بعضى مفسرین
1. موارد و جایگاه این دو پرسش و عدم پرسش تفاوت مى کند همان طور مفسر بزرگ تاریخ اسلام «ابن عباس» در همان زمان نزول قرآن گفته اند مراد از نفحه ى اول (یعنى اماته) باشد که «صعق من فى السموات و من فى الارض» در آن زمان و حال «فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون» بدیهى است که در این صعقه همه موجودات در یک ترس و وحشت قرار مى گیرند حالت و قدرت سؤال و پرسش از آنها گرفته مى شود). اما روز قیامت آن که (ثم نفخ فیه اخرى فاذا هم قیام ینظرون و اقبل بعضهم على بعض یتسائلون) در نفخه اول یکدیگر را نپرسند و در دوم یکدیگر را پرسند بنابراین بین آیات مناقضه نباشد.
و آخر آیه قرینه و کاشف هر یک باشد (تفسیر اثنا عشر ذیل آیه).
بنابراین از مسلمات و بدیهیات علم منطق است که در تناقض وحدت مکان و زمان نیز شرط است و در این مورد که یک مکان و زمانى سؤال پرسش امکان ندارد ولى در زمان و مکان دارد که امکان دارد تناقض معنى ندارد.
2. تفسیر انوار درخشان: در ذیل آیه مى نویسد این صحنه به دنبال عالم برزخ تا نفخه دوم که افراد همه زنده مى شوند از اطراف جهان گرد هم آمده و اعضاء بدن درست و روح دمیده و آن گاه بشر از اولین و آخرین به صحنه قیامت قدم خواهند نهاد «فلا انساب بینهم» جمله نیز نظر به این که خاک بدن هر یک افراد بشر بدون استثناء به صورت اولیه مانند درآمده و رابطه اى میان مردم نخواهد بود و رابطه رحمیت خویشاوندى رعایت نمى شود چون رابطه رحمیت به منظور رابطه اجتماعى و مدنیت است که مال دنیاست که قوام زندگى بر اساس تعاون و اجتماع است و بر همین اساس سؤال پرسش به انگیزه روابط اجتماعى است که در قیامت نیست.
3. تفسیر خسروى مى نویسد در دمیدن که همه زنده شوند نسب ها نسبت قرابت نیست، چون نمى توانند براى هم جلب نفع یا دفع ضرر نمایند در فکر ترحم نیستند «یوم یقرء المرء من اخیه و امه و ابیه» و تفسیر المیزان هم همین اصل را تأیید مى کند و سپس مى نویسد اما آیه شریفه و اقبل بعضهم على بعض یتسائلون مربوط به بهشت و وسائل اهل جهنم بعد از ورود در جهنم است و آیه مورد بحث مربوط به سائل در پاى حساب و حکم است و سائل اهل محشر را در آن هنگام نفى مى کند.
بنابراین مورد و موضع این آیات مختلف مى باشد یکى بعد از نفخ صور اول است و یکى در بهشت است در هنگام دمیدن صورت از ترس و وحشت نمى توانند سؤال کنند ولى مورد دیگر در بهشت است که دوستانه مى توانند با همدیگر صحبت نمایند.
بسم الله
منبع : پادزندیق
این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)
شبهه: الله رحمت را بر خود مقرر کرده است (سوره 6 آیه 12) هرچند بعضی از اشخاص را هرچند که میتواند هدایت نمیکند (سوره 6 آیه 35، سوره 14 آیه 4).
پاسخ:
1. از آیات قرآن استفاده مى شود که خداوند چند نوع رحمت دارد یکى رحمت عام که شامل همه ى موجودات و همه انسانها از بد و خوب و از مسلمان و کافر مى شود و به وسیله آن به همه انسانها روزى مى دهد و حیات زندگى مى بخشد و نگهدار و حافظ همه است و از جمله از آثار این رحمت عام همه موجودات و از جمله همه انسانها را هدایت مى کند هم هدایت تکوینى (در بعد آفرینش به آنها عقل و شعور و حواس) عنایت فرموده است و هم هدایت تشریعى براى همه انسانها پیامبر و هدایت گر فرستاده است این نوع هدایت (یعنى هدایت اولیه) مربوط به رحمت عام الهى مى باشد.
دوم رحمت خاص و رحمت ویژه که آن به عنوان پاداش و جزاء و تشویق خوبان و نیکان مى باشد و شامل کسانى مى شود که از آن هدایت اولیه (که مربوط به رحمت عام بود) درست استفاده کردند هم هدایت اولیه را پذیرفتند و هم کار نیک انجام داده اند ولى شامل آنهایى که از هدایت اولیه درست استفاده نکردند و کار نیک انجام ندادند نمى شود. این رحمت خاص هم آثارى دارد از جمله بهره مندى از امداد غیبى و پرورش و تقویت در راه کمال و از جمله آثارش ازدیاد هدایت و یا بهره مندى پیوسته از هدایت هاى ویژه الهى است بنابراین این هدایت شامل خوبان مى شود و شامل بدان نخواهد شد و بدان نه تنها از این رحمت و هدایت ثانوى بهره مند نمى شوند بلکه به خاطر لجاجت در مقابل هدایت اولیه و گناه و ظلم گرفتار گمراهى و ضلالت مى شوند که این ضلالت واکنش و اثر وضعى گناه آنها است. بنابراین گمراه شدن آنها ربطى به عمومیت رحمت خدا ندارد و خدا با آن رحمت عام همه آنها را هدایت کرد ولى با هدایت اولیه و گمراهى شان مربوط به آثار اعمال آنهاست که رحمت خاصه شامل آنها نشده است و چون تأثیرگذارى اعمال در انسان در اثر آفرینش خداوند بوده است آن گمراهى را به خدا نسبت مى دهد چون خدا انسان را طورى خلق کرد هم اعمال نیک در او اثر هدایت گرى دارد و هم اعمال بد در انسان اثر مى گذارد و در او اثر گمراهى مى گذارد.
2. اصولاً از آیات قرآن استفاده مى شود که دو نوع هدایت داریم که هر دو از طرف خداست یکى هدایت اولیه دوم هدایت ثانوى. و دو نوع ضلالت و گمراهى، یکى ضلالت اولیه و دوم ضلالت ثانوى ولى ضلالت اولیه از طرف خدا نیست از ناحیه بنده مى باشد ولى ضلالت ثانویه از طرف خداست.
بیان مطلب: هدایت اولیه از ناحیه رحمت عامه خداوند سرچشمه مى گیرد همه موجودات بالخصوص انسان را از ناحیه رحمت عام خودش هدایت مى کند هم هدایت تکوینى و هم هدایت تشریعى. چنانچه بنده این هدایت تشریعى (که به وسیله ى انبیاء و هادیان شریعت انجام گرفت) پذیرفت و از خدا و رسولش اطاعت کرد و کار نیک انجام داد هدایت ثانوى خدا که از رحمت خاصه او سرچشمه گرفته شامل چنین بنده ای مى شود و به هدایت هاى مخصوص در بعد کمالى و معنوى راه پیدا کند و این دو نوع هدایت که هر دو از ناحیه خدا بود که یکى از آثار رحمت عام بود و دومى از آثار رحمت خاص مى باشد.
و اما دو نوع ضلالت: اگر بنده از هدایت اولیه خدا که از ناحیه رحمت عام بود سرپیچى کند و آن را قبول نکند و در اینجا خودش با اختیار خود راه گمراهى را انتخاب کرد و از خدا و پیامبر اطاعت نکرد و در مسیر گناه و ظلم قرار گرفت. دیگر رحمت خاصه و هدایت ثانوى شامل او نمى شود چون این رحمت خاصه به عنوان پاداش جزا براى بنده بود در صورتى که هدایت اولیه را (که از رحمت عام سرچشمه گرفته بود) پیروى کند بنابراین دیگر هدایت دوم الهى شامل او نمى شود چون این رحمت خاصه به عنوان پاداش جزا براى بنده بود در صورتى که هدایت اولیه را (که از رحمت عام سرچشمه گرفته بود) پیروى کند. بنابراین دیگر هدایت دوم الهى شامل او نمى شود بلکه آثار گمراهى و ضلالت به عنوان اثر وضعى اعمال بد او و ضلالت اولیه او و واکنش اعمال بود به سراغش مى آید و این گمراهى دوم را قرآن به خدا نسبت مى دهد که خدا او را گمراه کرد و یا هدایت نکرد که ضلالت دومى و هدایت دومى است که هدایت از آثار رحمت خاصه بود شامل حال او نشد و گمراهى دوم که واکنش اعمال گمراهى اولیه او بود شامل حال او شده است.
پرسش: اگر گمراهى دوم که اثر وضعى و واکنش اعمال او بود پس چرا به خدا نسبت مى دهند؟
پاسخ: چون در خلقت و آفرینش اثرپذیرى را در روحیه انسان و اثرگذارى اعمال در ایشان از ناحیه خداى متعال بوده است و لذا نسبت به خدا داده مى شود که خدا هدایت کرد و یا خدا گمراه نموده است.
نتیجه بحث: پس گمراه شدن بعضى افراد منافات با رحمت عامه خدا ندارد بلى در اثر اعمال بدشان رحمت خاصه شامل آنها نشده و گمراه شدند.
بسم الله
منبع : پادزندیق
این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)
شبهه: آیا شر و مصیبت از طرف شیطان است (سوره 38 آیه 41) ؟ از خود ماست (سوره 4 آیه 79) ؟ یا از طرف الله (سوره 4 آیه 78) ؟
پاسخ:
اولاً هیچ یک از این آیات از واژه «شر» نامى برده نشده است هر چند معنا مختلفى که در مفهوم «شر» وجود دارد ممکن است بعضى از این شامل «سیئه» و یا شامل نصب عذاب شود و لذا بحث در مورد آیات مربوط به شرور بحث جداگانه مى باشد ولى سیئه و حسنه در آیات بالا با سیاقى که دارد منظور اعمال بد و خوب نیست بلکه حوادث و پیش آمدى خوب.
و اما تعارض آیه 78 و 79 سوره 4 در ظاهر و در نگاه بدوى تصور آن احتمال مى رود زیرا دو آیه از نظر پشت سر هم قرار گرفتن در آیه نخست مى گوید به آنها بگو همه اینها چه حسنه و چه سیئه و چه پیروزى و چه شکست از ناحیه خداست ولى در آیه دوم مى گوید فقط حسنه و نیکى ها از ناحیه خدا و سیئه و بدیها از ناحیه فرد است.
با مطالعه و دقت در مضمون دو آیه و معارف دیگر که در مورد بدى ها و خوبى ها در قرآن کریم داریم به نکات و پاسخ هاى روشنى برخورد مى کنیم که هر کدام پاسخ جداگانه به این سؤال مى باشد.
1. اگر سیئات و بدى ها را تجزیه و تحلیل کنیم داراى دو جنبه هستند یک جنبه ى مثبت و دیگر جنبه ى منفى و به خاطر همین جنبه منفى که قیافه سیئه به آن مى دهد و به شکل «زیان و ضرر نسبى» در مى آید. براى مثال انسانى براى دفاع از خود در مقابل دشمنان خطرناک و یا حیوانات اسلحه اى را فراهم مى کنند و از آن محافظت مى کنند و براى حفظ خودش همیشه همراه خود نگاه مى دارد. این عمل از نظر عقل و این کارى نیک و حسن است گناهى در آن وجود ندارد ولى در اثر اشتباه و خطا میزند یک بى گناه را مى کشد و از این طریق مرتکب سیئه مى شود. اگر بخواهیم عوامل وجودى این کار را بررسى کنیم در اینجا براى ایجاد این سیئه و بدى عواملى وجود داشت از عوامل جسمى و فکرى و مالى قاتل که خواست آن اسلحه را آماده کند و آن را به کار ببرد. دوم قدرت تاثیرگذارى یک اسلحه و گلوله آن و نشانه گیرى صحیح آن. سوم استفاده از یک فرصت مناسب. تمام اینها جنبه مثبت قضیه است زیرا همه این عوامل مى توانست مفید و سودمند واقع شود و اگر در جاى خود به کار مى رفت مى توانست مشکلات زیادى را حل کند (مثل دفع دشمنان جنایتکار که به یک ملت مظلوم هجوم مى آورند) ولى جنبه ى منفى آن این بود که در مورد انسان بى گناهى به کار رفته است و همین سبب شد که به صورت سیئه در آمده است و الا آن عوامل قبلى همه مفید و حسنه بودند. به همین دلیل در آیه اول از این که شما حسنات و سیئات به خداوند نسبت داده شده است به خاطر آن است که تمام منابع قدرت حسنى قدرتهایى که از آن سوء استفاده مى شود از ناحیه خداست و سرچشمه سازنده و مثبت از اوست. و اگر در آیه ى دوم سیئات به مردم نسبت داده شده است، شاید همان «جنبه هاى منفى» قضیه سوء استفاده از مواهب و قدرتهاى خدادادى است و این درست به آن مى ماند که پدرى سرمایه اى به فرزند خود براى ساختن خانه ى خوبى بدهد ولى او آن را در راه مواد مخدر و فساد و تبهکارى و یا دایر کردن خانه و مرکز فساد به کار اندازد شکى نیست که او از نظر اصل سرمایه که هم در خوبى به کار مى رود و هم در بدى مدیون پدر است و از ناحیه اوست ولى از نظر سوء استفاده مستند به خود او است.
چون آیه درباره منافقین هر گاه پیروز مى شدند مى گفتند از ناحیه خداست و هر گاه شکست مى خوردند مى گفتند از سوء تدبیر و عدم کفایت نقشه نظامى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است و یهودى ها هم خیلى بودند هنگام ظهور پیامبر حوادث خوب را به خدا نسبت مى دادند و حوادث بد را از قدم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نسبت مى دادند. خداوند در آیه ى اول پاسخ مى دهد همه این پیروزى و شکست ها از ناحیه خداست «قل کلٌ من عندالله» زیرا از نظر یک موحد و خداپرست همه خوبى سرور و فرصت و عوامل مثبت از ناحیه خداست و خوب از آن استفاده کنند و یا بد و تمام منابع قدرت و پیروزى از ناحیه خداست چه از آن خوب استفاده شده و چه از آن بد استفاده شده باشد و این که در آیه دوم سیئات را به مردم نسبت مى دهد اشاره به آن جنبه منفى استفاده از سرمایه خدادادى در اثر عدم لیاقت آنها بوده است و خوب از آن استفاده نکرده اند.
2. این دو آیه میتواند اشاره به مسئله (الامر بین الامرین) و جمع بین توحید افعالى خدا و عدالت خدا باشد. بیان مسئله: ما در توحید افعالى معتقد هستیم همه ى حوادث جهان حتى اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد یا سیئه، خوب باشد یا بد از یک نظر مربوط به خداست زیرا اوست که به ما قدرت داده و نیرو و توان و ادامه ى وجودى ما آنها به آن از ناحیه ى او مى رسد و حتى قدرت بهره مندى از اختیار و آزادى را او بخشیده است بنابراین آنچه ما اختیار مى کنیم و یا آزادى اراده اکتساب مى نمائیم برخلاف خداست خدا نیست ولى در عین حال اعمال ما به دارد و از وجود ما سرچشمه مى گیرد و ما مسئول اعمال خود هستیم زیرا عامل تعیین کننده عمل اراده و اختیار ماست به همین دلیل ما در برابر اعمالمان مسئولیم و استناد اعمال ما به خدا آن چنان که اشاره شد از ما سلب مسئولیت نمى کند.
بنابراین آن چه که در آیه اول که مى فرماید حسنات و سیئات از خداست اشاره دارد به فاعلیت خدا نسبت به همه چیز و توحید افعالى که هیچ حول و قوه اى در جهان نیست مگر از آن اوست و آن جا که مى گوید سیئات از شماست اشاره به فاعلیت و اختیار و آزادى ما مى کند که چگونه انتخاب و اختیار مى کنیم این موضوع درست به آن مى ماند که ما سوار یک قطار برقى شده باشیم که انرژى لازم براى حرکت را از سیم مخصوص که در سرتاسر جاده کشیده شده و با حلقه اى به آن مربوط است دریافت مى دارد از نظر تکوینى ما آزادى داریم که این قطار را بر هر راه که مى خواهیم ببریم به سوى مراکز پاک و در راه اهداف مقدس و یا به سوى مراکز آلوده و در راه هاى نامشروع ولى در عین حال از نظر مقررات قانونى به ما دستور داده اند که مسیر اول را بپیمائیم نه مسیر دوم را.
بدیهى است آن کسى که سرپرست مرکز مولد برق است از ماهواره دارد نگاه مى کند از تمام برنامه کار من خبردار است هر لحظه مى تواند اراده کند جریان برق را قطع نماید و قطار ما در جاى خود در همن لحظه میخکوب خواهد شد و در عین حال به ما مهلت مى دهد تا مسیر خود را انتخاب کنیم در اینجا رفتن ما به یکى از این دو مسیر مسلماً هم به او استناد دارد هم به ما ولى استناد به او هیچ گاه سلب مسئولیت از ما نمى کند و آثار ندارد بلکه با احساس آزادى به ما تحرک مى بخشد و مقصود از جمله ى «امر بین الامرین» نیز و به تفسیر فلسفى در افعال انسان دو فاعل در طول هم قرار دارند نه در عرض هم و به همین دلیل تضادى با یکدیگر ندارند. به همین دلیل مى شود کلیه ى حرکتهاى مثبت و منفى را به خدا نسبت داد چون نیرو و توان از اوست ولى شدو حرکت منفى را به نیرو نسبت داد چون با سوء اختیار خد از نیروى خود استفاده منفى کرده است.
3. پاسخ سوم که در تعبیرى که براى این دو آیه وجود دارد استفاده از اخبار اهل بیت(علیهم السلام) مى باشد که اهل بیت فرموده اند: منظور از حسنات و سیئات پاداش و مزد اعمال حسنه و کیفرهاى اعمال و مجازات و عفویات معاصى است شکى نیست که این پاداش و کیفرها از ناحیه ى خداوند است ولى چون نتیجه ى اعمال و افعال بندگان مى باشد از این جهت گاهى به بندگان نسبت داده مى شود و گاهى به خداوند و هر دو صحیح است. مثلاً صحیح است گفته شود حاکم و سلطان است که پاداش خوبى داده و دست دزد را قطع مى کند و نیز صحیح است که گفته شود این خود پاداش خوبى گرفت و یا خود دزد است که دست خود را قطع مى نماید و لذا مى شود گفت: حسنات و سیئات دست خداست و مى شود گفت سیئات مال بنده است و هیچ اختلاف تضادى بین آیات وجود ندارد. (استفاده از تفسیر نمونه و المیزان ذیل آیه شریفه)
و اما نسبت دادن بلا و عذاب را به شیطان که در آیه 41 سوره ى 38 مطرح شده است. مربوط به دعا و مناجات حضرت ایوب(علیه السلام) مى باشد که از خدا خواست عافیتش بدهد و آن سوء حال که به آن مبتلا شده برطرف نماید و منظور از نصب و عذاب بدحالى و بلا و بیمارى که در بدنش ظاهر شد و حوادثى که در خاندانش ایجاد شده بود که در سوره ى انبیاء هم مناجاتى نظیر این دارد... و انت ارحم الراحمین که منظور هم میتواند مصیبت و عذاب بیمارى و حوادث اهل بیت باشد و اما منظور از شیطان به نصب عذاب یا به ضر چیست؟ منظور این است که شیطان در این گرفتاریها دخالت داشت براى روشن شدن مطلب باید به تاریخ زندگى او و علت ابتلاء اشاره کنیم هر چند شرح ماجراى ایوب(علیه السلام) در قرآن نیامده است ولى کتب تفاسیر ماجرا به این نقل شده است. کسى از امام صادق(علیه السلام) سؤال کرد: بلایى که دامن گیر ایوب شد براى چه بود؟ امام در پاسخ او جواب مشروحى فرمود که خلاصه اش چنین است: ایوب به خاطر کفران نعمت گرفتار آن مسائل نشد بلکه به عکس به خاطر شکر نعمت بود زیرا شیطان به پیشگاه خدا عرضه داشت که اگر ایوب را شاکر مى بینى به خاطر نعمت فراوانى است که به او داده اى مسلماً اگر این نعمت ها از او گرفته شود او هرگز بنده ى شکرگزارى نخواهد بود. خداوند براى این که اخلاص ایوب را بر همگان روشن سازد و او را الگویى براى جهانیان قرار دهد که به هنگام نعمت و رنج هر دو شاکر و صابر باشند به شیطان اجازه داد که بر دنیاى او مسلط گردد، شیطان از خدا خواست اموال سرشار ایوب، زراعت و گوسفندانش و فرزندان او از میان بروند و آفات و بلاها در مدت کوتاهى آنها را از میان برد ولى نه تنها از مقام شکر ایوب کاسته نشد بلکه افزون گشت او از خدا خواست که این بار بر بدن ایوب مسلط گردد و آن چنان بیمار شود که از شدت درد و رنجورى به خود بپیچد و اسیر فرزندان سیر گردد این نیز از مقام شکر او چیزى نکاست ولى جریانى پیش آمد که قلب ایوب را شکست و روح او را سخت جریحه دار ساخت و آن این که جمعى از راهبان بنى اسرائیل به دیدنش آمدند و گفتند تو چه گناهى کرده اى که به این عذاب الیم گرفتار شده اى؟ ایوب گفت: به پروردگارم سوگند که خلافى در کار نبود همیشه در طاعت الهى کوشا بوده ام و هر لقمه ى غذایى خورده ام و بینوایى بر سر سفره ى من حاضر بود. چون از عهده ى امتحانات الهى به خوبى بر آمده بود خداوند درهاى رحمتش را بار دیگر به روى این بنده ى صابر گشود تا همگان سرانجام و نتیجه ى شکیبایى و شکر او را در یابند.
بعضى از مفسرین رنج و آزار شیطان را از ناحیه ى وسوسه هاى او نسبت به این پیامبر صابر دانستند که مى گفت: خدایت تو را فراموش کرده بیمارى تو طولانى شده و... نعمتها و سلامتى را از تو گرفت باز هم شکر مى کنى. شاید نظر این تفسیر به خاطر آن بود که تسلط شیطان را بر پیامبرى بزرگ همچون ایوب و برجان و مال و فرزندانش بعید مى دانستیم اما با توجه به این که این سلطه اولاً به فرمان خدا بوده و ثانیاً محدود بوده و ثالثاً براى آزمایش این پیامبر بزرگ و ترفیع درجه ى او صورت گرفته و مشکلى ایجاد نمى کند بنابراین نسبت بلا به شیطان دادن منافات با نسبت بلا به ذات مقدس خدا دادن ندارد. با پاسخ هایى که قبلاً مطرح شده قدرت و توان شیطان در عرض قدرت خدا نیست. در طول قدرت اوست همان طورى که در شرح داستان گذشت خدا به شیطان اجازه داد که در محدوده ى خاصى بر دنیاى او مسلط گردد.
بسم الله
منبع : پادزندیق
این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)
شبهه: الله از رگ گردن به انسان نزدیکتر است (سوره 50 آیه 16) و در عین حال او بر روی تختش نشسته است (سوره 57 آیه 4) تختی که روی آب بنا شده است (سوره 11 آیه 7) و در عین حال بقدری دور است که رسیدن به او بین 1000 و 50000 سال طول میکشد (سوره 32 آیه 5، سوره 70 آیه 4)
پاسخ:
پاسخ خلاصه:
اساس این شبهه، بر سوءتفسیر تناقضجو، از سخنان کنایی قرآن است، خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر است (سوره 50 آیه 16)، زیرا او همه جا حاضر است چنانکه می فرماید به هر سو رو کنید، خدا آنجاست(بقره:115).
و در مورد استوی علی العرش که به سوء تعبیر تناقضجو، خدا بر روی تختش نشسته است(!!) عبارت استوی علی العرش در سوره 57 آیه 4، به معنای حاکمیت و مالکیت خدا بر جهان است، چنانکه وقتی گفته می شود پادشاهی بر تخت سلطنت نشست، منظور نشستن او بر یک تخت خاص نیست، بلکه منظور این است که پادشاه سلطنت را به دست گرفته است!
امّا اینکه گفته شده است «کَانَ عَرْشُهُ عَلىَ الْمَاء»(سوره 11 آیه 7) یعنی عرش او بر آب قرار داشت، که تناقضجو اینگونه ترجمه کرده است: تختی که روی آب بنا شده است(!)؛ این آیه در حال توضیح خلقت جهان است، و منظور این است که در حال خلقت آسمان و زمین، عرش و قدر حاکمیتش مستقر بر آب بوده است و ظهور سلطنتش و شروع تدبیرش در آب بوده است.
و در آخر اینکه تناقضجو مدّعی است که رسیدن به او بین 1000 و 50000 سال طول میکشد، سوءتفسیر او است از آیات قرآن. چنانکه قرآن می فرماید، خدا همه جا حاضر است، چنانکه به هر سو رو کنید، خدا آنجاست(بقره:115)، و دو آیه مورد نظر هم ابداً نمی گویند که برای رسیدن به خدا 1000 یا 50000 هزار سال زمان نیاز است. سوره 32 آیه 5، اشاره می کند که تدبیر امور در دورانی که مقدارش هزار سال از سالهای ماست به او باز می گردد(دقّت کنید که یوم معانی مختلفی دارد و به نظر می رسد که بهتر باشد در این آیه به جای روز، به دوران ترجمه شود)، مسلّم است که تدبیر امور، پا ندارد که به طرف خدا راه برود، بلکه منظور یک صعود معنوی است، و لذا صحبتی از یک فاصله مکانی نیست. همچنین، سوره 70 آیه 4، می فرماید که ملائکه و روح در دورانی که مقدارش پنجاه هزار سال است به نزد او عروج می کنند، که همان طور که بیان شد منظور از عروج فرشتگان عروج جسمانى نیست بلکه عروج روحانى است یعنى آنها به مقام قرب خدا مى شتابند و در آن روز قیامت آماده گرفتن فرمان از خدا و اجراى آن مى باشند و نیز آن روزى که آنها به مقام قرب الهى مى رسند آن روز به اندازه پنجاه هزار سال بر حسب سالهاى دنیا مى باشد. همچنین نظر به اینکه آیات پیشین در مورد عذاب کافران هستند، ممکن است منظور این باشد که برای کافران به خاطر دشواری مانند پنجاه هزار سال می گذرد و همچنین می توان گفت که عدد پنجاه هزار سال، عدد کثرت است.
پاسخ تفصیلی:
قبل از بررسى آیات فوق لازم است با نظریه توحیدى قرآن آشنا شویم:
1.قرآن مجید خدا را منزه از صفات مخلوقات مخصوصاً از صفات موجودات مادى از قبیل زمان و مکان و سیر و حرکت مى داند، او صفات جسمانى ندارد نه مکانى او را در بر گرفته و نه زمانى بر او مى گذرد و در عین حال احاطه به تمام مکانها و زمانها دارد. به هر سو رو کنید، خدا آنجاست: فانّما تولّو فتّم وجه الله(بقره:115) وجود او چنان گسترده و وسیع است که همه جا حاضر و ناظر مى باشد. و در عین حال محل و مکان براى او نیست و کلمه (وجه) در قرآن عین ذات مقدس خداوند است و چون (وجه) (یعنى صورت) اشراف اعضاى انسان است و مهمترین حواس در آن قرار دارد واژه ى (وجه) کنایه از ذات به کار مى رود.
2. الوهیت خداوند مخصوص جاى معین و مکان خاصى نیست و دامنه ربوبیتش در همه جا گسترده است و به دلیل حضورش در همه جا آگاه و باخبر است. او معبودى است در آسمان و در زمین و او حکیم و علیم است و خلاصه او احاطه به همه ى مکانها و زمانها دارد ولى در عین حال مکان ندارد: وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْعَلِیمُ (زخرف:84)
3. نسبت خداوند به همه زمانها و مکانها و به همه موجودات و احوال مختلف یکسان است و لذا قرآن مى گوید: او با شماست هر جا که باشید: وَ هُوَ مَعَکمْ أَینَ ما کنْتُمْ(حدید:4) و در حقیقت او مافوق زمان و مکان و به همین دلیل همه جا حاضر و به همه چیز احاطه دارد و نمى شود اشیاء عالم را نسبت به او به نزدیکى و دورى وصف کرد که یک چیز به او نزدیک و دیگرى از او دور و لکن او به خاطر احاطه وجودى اش به همه اشیاء نزدیک بلکه احاطه دارد.
4. اصولا چیز واحد و محدود نمى تواند با تمام وجودش همه جا باشد و با هر کسى باشد و در مکانهاى متعدد باشد مگر واحد نباشد و داراى اعضاى گوناگون باشد و هر عضوش در جایى باشد و این که مى خوانیم: ما انسان را آفریدیم و وسوسه هاى نفس او را مى دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم، مى دانیم ورید و رگ اصلى قلب که با مرکز وجود انسان که قلب او همراه است و لذا خداوند به هر انسان از رگ قلبش نزدیک تر است پس او همه جا حضور دارد و او مافوق مکان است و او به همه انسانها و موجودات نزدیک و احاطه دارد ولى موجودات نسبت به او دور و نزدیک ندارند.
نتیجه و پیامد بحث: خداوند احاطه به همه ى مکانها و زمانها دارد او مافوق مکان است و به همین دلیل هیچ مکان و هیچ فردى و هیچ چیزى نسبت به او دورتر از مکان دیگر و فرد دیگر و چیز دیگر نیست. در تأیید این گفتار بلند از امام صادق(علیه السلام) نقل است که می فرمایند: «ان الله تعالى لایوصف بزمان و لا مکان و لا حرکة و لا انتقال و لا سکون بل هو خالق الزمان و المکان و الحرکة و السکون و الانتقال تعالى عما بقول الظالمون علواً کبیراً.» یعنی: خداوند متعال توصیف به زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون نمى شود بلکه او خالق زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال است. خداوند برتر از آن است که ظالمان مى گویند.
بنا بر این اصل که خدا احاطه به همه اشیاء دارد و به همه اشیاء نزدیک است و معیت دارد و چیزى نسبت به او نزدیک یا دور ندارد. چنانچه آیات دیگرى وجود داشته باشند که در ظاهر با آن اصل منافات داشته باشند این آیات را متشابهه مى گویند که باید توجیه و تحلیل بشوند و لذا باید آن آیات را جدا جدا بررسى نمائیم.
الف: آیه و کان عرشهُ على الماء: عرش او بر آب قرار گرفته الرحمن على العرش استوى. خداوند بر عرش قرار گرفته است. بعضى گمان کردند که عرش یعنى تخت بر فراز آسمان ها و خداوند روى آن نشسته و به ملائکه فرمان مى دهد در حالیکه این یک تعبیر کنایى است که در بسیارى از سخنان روزمره به کار مى رود. کنایه از سلطه و قدرت است. توضیح اینکه: پادشاهان در گذشته داراى دو نوع تخت بودند تختهای بلند که عرب آن را عرش مى نامید و در روزهاى رسمى شاه روى آن تخت مى نشست و تخت کوتاهى که در مواقع عادى و همه روزه به محل کار خود مى آمد و به آن مى نشست و تدبیر امور کشور را مى نمود و در زبان عرب (کرسى) گفته مى شد کم کم کلمه ى عرش و کرسى به عنوان دو سمبل و دو کنایه براى قدرت در آمد این معنى در تعبیرات زیر به خوبى دیده مى شود فلان شخص را از تختش فرو کشیدن و یا ثلّ عرشه(=تختش فرو ریخت یعنى حکومتش و قدرتش فرو ریخت) و لذا در تعبیر (عرش و کرسى) گفته مى شود عرش خداوند به معناى عالم بالا و کرسى به معناى عالم پائین است و یا عرش اشاره به دو جهان ماوراء طبیعت و مجرد است و کرسى اشاره به دو عالم ماده است شاهد این سخن آیه ى: وَسِعَ کرْسِیهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ(بقره:255).
وقتى کرسى خداوند تمام آسمان و زمین را فرا گرفته است(بقره:255)، مفهومش آن است که عرش او یعنی ماوراء آسمان و زمین یعنى ماوراء جهان طبیعت. بنابراین وقتى گفته شود خداوند بر عرش قرار گرفت منظور حاکمیت و مالکیت و سلطه او بر پهنه عالم بالا و به طریق او بر سراسر عالم پائین است.
و لذا جمله ى و کان عرشه على الماء جمله حالیه است که مى فرماید: در حال خلقت آسمان و زمین عرش و قدر حاکمیتش مستقر بر آب بوده است و ظهور سلطنتش و شروع تدبیرش در آب بوده است. و نیز آیات دیگرى هم که دست آویز مخالفین شده از جمله آیه 22 سوره فجر که در مورد حوادث روز قیامت مى خوانیم: «وَ جاءَ رَبُّک وَ الْمَلَک صَفًّا صَفًّا» یعنی: و پروردگار تو و فرشتگان صف در صف فرا مى رسند؛ مسلماً همانگونه که غالب مفسران بیان کرده اند منظور فرا رسیدن «فرمان خدا» براى رسیدگى به حساب مردم است با فرارسیدن آیات عظمت و نشانه او چون این آیات و نشانه ها به قدرى باعظمت و فراگیر است که فرارسیدن آن گویى فرارسیدن ذات مقدس پروردگار متعال مى باشد و اسماً حرکت و تغییر مکان براى وجودى که تمام هستى را احاطه کرده و همه جا هست معنا ندارد.
شاید تفسیر فوق آیه 33 سوره نحل مى خوانیم: دارند که فرشتگان (مرگ با عذاب) به سراغشان بیاید یا فرمان پروردگارت فرا رسد. پس معلوم مى شود در آیه فوق آمدن (وجه) همان آمدن فرمان رب مى باشد.
و همین طور آیه 10 سوره فاطر إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکلَِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ یَرْفَعُهُ(=سخنان پاک به سوى او بالا مى رود) مسلماً همه اشاره به صعود معنوى و عروج روحانى و قرب باطنى است. و دلیل قرینه این معنى در خود آیه وجود دارد زیرا عمل چیزى نیست که به آسمان بالا رود و هم چنین (تقوى) عروج جسمانى ندارد.
و نیز آیه 4 سوره معارج که مى خوانیم فرشتگان و روح (فرشته ى مخصوص و باعظمت) به سوى او عروج مى کنند در آن روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است. (مخرج الملائکه... سنة) همان طور که بیان شد منظور از عروج فرشتگان عروج جسمانى نیست بلکه عروج روحانى است یعنى آنها به مقام قرب خدا مى شتابند و در آن روز قیامت آماده گرفتن فرمان از خدا و اجراى آن مى باشند و نیز آن روزى که آنها به مقام قرب الهى مى رسند آن روز به اندازه پنجاه هزار سال بر حسب سالهاى دنیا مى باشد.
و هم چنین آیه 5 سوره ى 32(یُدْبَرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یعْرُجُ إِلَیهِ فِی یوْم کانَ مِقْدارُهُ...) مى خوانیم امور این جهان را از آسمان به سوى زمین تدبیر مى کند پس در روزى که مقدار آن هزار سال از سالهایى است که شما مى شمارید به سوى او بر مى گردد و دنیا پایان مى یابد بهترین معنى که براى آیه بیان شده این است: خداوند تمام عالم هستى را از آسمان گرفته تا زمین زیر پوشش تدبیر خود قرار داده است و جز او مدیرى در این جهان ندارد(سپس) مى افزاید تدبیر امور در روزى که مقدار آن هزار سال از سالهایى است که شما مى شمارید به سوى او باز مى گردد و به تعبیر دیگر خداوند جهان را آفریده و آسمان و زمین را با تدبیر خاص نظم بخشیده و به موجودات حیات داده ولى در پایان جهان این تدبیر را بر مى چیند خورشید و ستارگان بى فروغ مى شوند و... که به این معنى هیچ مفهوم از قرب مکانى و تغییر مکانى خدا مطرح نیست و اگر معنى دیگر که مسئله عروج و طى کردن فرشتگان فاصله بین آسمان و زمین را در مدت پانصد سال و در همین مدت نیز باز مى گردند و به تدبیر این جهان به فرمان خدا مشغولند. باز ربطى به سیر آنها به سوى خدا ندارد و بر فرضیم که چنین استفاده شود بدن شک با توجه به آیات محکم قرآن که خدا مکان ندارد و احاطه بر همه موجودات دارد. این آیه متشابه را مى کنم منظور رسیدن به مقام قرب الهى مى باشد. بنابراین هیچ کدام از این آیات اشاره اى به قرب و ظاهرى و مکانى و زمانى خدا ندارد. و هیچ گونه تعارضى و تناقض بین آیات وجود ندارد.
بسم الله
منبع : پادزندیق
این مطلب، یکی از شصت شبهه مطرح شده در مقاله ی "شصت تنافض در قرآن" است .(برای دیدن لیست جواب ها اینجا کلیک کنید)
شبهه: قرآن در مورد اینکه آیا در روز آخرت شفاعتی وجود خواهد داشت یا نه دچار تناقض میشود، در آیات (سوره 2 آیه 122-123، سوره 254 آیه 6-51، سوره 82 آیات 18-19 و...) میگویند شفاعتی وجود ندارد و آیات (سوره 53 آیه 26، سوره 43 آیه 86، سوره 34 آیه 23، سوره 20 آیه 109) و البته هر دو این پاسخ ها را میتوان با احادیث مختلف پشتیبانی کرد.
پاسخ:
این شبهه از جمله مواردی است که شامل مطالعه کتاب های اسلامی و اعتقادی و آوردن شبهاتی که نویسندگان طرح کرده و سپس پاسخ داده اند می باشد، اما با این تفاوت که در اینجا فقط اشکال ذکر می شود، بدون هیچ اشاره ای به پاسخ؛ چون اوّلاً تناقض جو در صدد دست یافتن به حقیقت نیست؛ ثانیاً با ذکر پاسخ دیگر نمی تواند ادعای تناقض جویی خود در قرآن را ثابت می کند.
آری پاسخ این مسئله (شفاعت) در کتاب های بسیاری آمده و خلاصه آن چنین است که آیات اثبات کننده شفاعت، نظر به شفاعتی دارد که به اذن و رضایت خداوند باشد و آیات نفی کننده آن، شفاعتی است که مستقل و بدون رضایت الهی باشد. برخی از این موضوع به صراحت در آیات: بقره/225، یونس/3؛ انبیاء/28 آمده است. ضمناً اگر چه بیان برخی از آیات نافی شفاعت مطلق است، اما این موضوع در بسیاری از آیات قرآن آمده که ابتدا مسئله ای به صورت مطلق ذکر می شود و سپس در آیات دیگر موارد استثنای آن بیان می شود، مانند آیه ای که علم غیب را منحصر به خدا می داند و سپس در آیه ای دیگر خبر از برخی اخبار غیب به پیامبر می دهد.
چنین آیاتی در صدد بیان آن است که همه چیز از طرف خدا و به اذن الهی است و کسی مستقلاًّ و بدون اذن خداوند کاری انجام نداده و کمالاتی کسب نمی کند.
در مورد شفاعت در آیات قرآن، احتمالات دیگر نیز آمده که هیچ کدام از آنها نمی تواند خواسته تناقض جو را تأمین کند، از جمله اینکه:
1. آیات اثبات کنندة شفاعت در مورد مؤمنانی است که دچار خطا و گناه شده اند، اما این شفاعت به ملحدان و کافران که ایمان به صاحب شفاعت ندارند، نخواهد رسید.
2. آیات شفاعت، نظر به کسانی دارند که تحولی درون آنها ایجاد شده، اما کسانی که دچار دگرگونی درونی نشدند، از شفاعت محروم می شوند.
3. ممکن است برخی از آیات ثابت کننده شفاعت مربوط به ایستگاه های خاصی از قیامت باشد، اما در برخی ایستگاه های دیگر، شفاعت منتفی است.
4. آیات ثابت کننده شفاعت ناظر به صحنه های معاد است و آیات رد کنندة شفاعت راجع به هنگام مردن یا در عالم برزخ.
بعضی از روایات نیز این احتمال را در برخی آیات تأیید می کند. از امام صادق(ع) آمده است که آیه 2 سورة بقره در مورد عدم قبول شفاعت مربوط به هنگام مردن است؛ زیرا در آن هنگام شفاعت و فدیه فایده ای ندارد، اما در قیامت اهل بیت (به اذن خدا) شیعیان را شفاعت می کنند (بحار الانوار، ج 8، ص 44).