رحمت للعالمین

جواب به شبهات اینترنتی سایت زندیق

رحمت للعالمین

جواب به شبهات اینترنتی سایت زندیق

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم

این مقاله قسمت اول سری مقالاتی است  که به ادعای علی سینا مناظرات این شخص با آیت الله منتظری را که با نام "مناظره دکتر علی سینا با آیت الله منتظری" در سایت زندیق نیز منتشر شده اند شکل می دهد نقد سایر مقالات به نام های :  جنگ های پیامبر ، صفیه زن یهودی پیامبر و قتل عام یهودیان نیز در وبلاگ موجود می باشد .

این مناظره با این شکل مورد تایید دفتر آیت الله منتظری نیست که هم اکنون با خارج دسترس بودن سایت ایشان امکان لینک دادن به آن وجود ندارد ولی متن این تکذیبیه قابل مشاهده است . 

به علاوه به دلایلی به نظر می رسد که این مناظره حقیقت نداشته باشد . 

این قسمت از مناظره در مورد اختلاف سنّی پیامبر با ام المومنین عایشه و انتساب مشکلاتی در این خصوص به ایشان است .

 مقاله ای تحت عنوان عایشه در چند سالگی با رسول خدا (ص) ازدواج کرده است ؟ در این موضوع بسیار راهگشا و مفید است .

پاسخ مستقیم این مقاله در منبع زیر موجود است:

1. پاد زندیق

          (منبع)

مقالات مرتبط :

عایشه در چند سالگی با رسول خدا (ص) ازدواج کرده است ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۳
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : عائشه، در چند سالگی با رسول خدا (ص) ازدواج کرده است؟

منبع : سایت ولی عصر (عج)

اهل سنت اصرار دارند که ثابت کنند عائشه در شش سالگی به عقد رسول خدا صلی الله علیه وآله درآمده و در نه سالگی وارد خانه آن حضرت شده است و این مطلب را دلیل بر برتری عائشه بر دیگر همسران رسول خدا می‌دانند؛ اما آیا حقیقت مطلب نیز همین است ؟

ما در این مقاله این مطلب را بررسی خواهیم کرد.

قبل از پرداختن به اصل مطلب، باید تاریخ ازدواج رسول خدا با عائشه روشن شود تا بعد نتیجه بگیریم که عائشه در هنگام ازدواج با رسول خدا چند سال داشته است.

در باره تاریخ ازدواج رسول خدا صلی الله علیه وآله با عائشه دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. محمد بن اسماعیل بخاری ، از خود عائشه نقل می کند که رسول خدا سه سال بعد از حضرت خدیجه سلام الله علیها با او ازدواج کرده است:

حدثنا قُتَیْبَةُ بن سَعِیدٍ حدثنا حُمَیْدُ بن عبد الرحمن عن هِشَامِ بن عُرْوَةَ عن أبیه عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت ما غِرْتُ على امْرَأَةٍ ما غِرْتُ على خَدِیجَةَ من کَثْرَةِ ذِکْرِ رسول اللَّهِ (ص) إِیَّاهَا قالت وَ تَزَوَّجَنِی بَعْدَهَا بِثَلَاثِ سِنِینَ وَأَمَرَهُ رَبُّهُ عز وجل أو جِبْرِیلُ علیه السَّلَام أَنْ یُبَشِّرَهَا بِبَیْتٍ فی الْجَنَّةِ من قَصَبٍ.

از عائشه نقل شده است که به هیچ زنی به اندازه خدیجه ، حسادت نکردم؛ زیرا: (الف) رسول خدا زیاد از او یاد می‌کرد؛ (ب) رسول خدا سه سال بعد از خدیجه با من ازدواج کرد؛ (ج) خداوند به رسول خدا و یا جبرئیل دستور داد که  به خدیجه  سلام رسانده و او را به خانه‌ای در بهشت بشارت دهد که از نی ساخته شده است.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل ابوعبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3 ، ص 3606، ح3606 ،کتاب فضائل الصحابة، بَاب تَزْوِیجِ النبی خَدِیجَةَ وَفَضْلِهَا رضی الله عنها ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

با توجه به این که حضرت خدیجه سلام الله علیها در سال دهم بعثت از دنیا رفته‌اند؛ پس زمان ازدواج رسول خدا با عائشه در سال سیزدهم بعثت بوده است.

و ابن ملقن بعد از نقل روایت بخاری و استدلال به آن می‌گوید :

وبنى بها بالمدینة فی شوال فی السنة الثانیة .

رسول خدا در سال دوم هجری ، عائشه را به خانه خود آورد.

الأنصاری الشافعی، سراج الدین أبی حفص عمر بن علی بن أحمد المعروف بابن الملقن (متوفای804 هـ)، غایة السول فی خصائص الرسول صلى الله علیه وسلم ،  ج 1 ، ص 236 ، تحقیق : عبد الله بحر الدین عبد الله ، ناشر : دار البشائر الإسلامیة  - بیروت  - 1414هـ - 1993م.

طبق این نقل ، رسول خدا در سال سیزدهم بعثت، عائشه را به عقد خود درآورده و در سال دوم هجری رسماً با او عروسی کرده است.

از نقل برخی دیگر از بزرگان اهل سنت به این نتیجه می‌رسیم که ازدواج رسول خدا با عائشه در سال چهارم هجری بوده است. بلاذری در انساب الأشراف در شرح حال سوده ، همسر دیگر رسول خدا صلی الله علیه وآله می‌نویسد:

وتزوج رسولُ الله صلى الله علیه وسلم، بعد خدیجة، سودة بنت زَمعة بن قیس، من بنی عامر بن لؤی، قبل الهجرة بأشهر... فکانت أول امرأة وطئها بالمدینة.

رسول خدا بعد از خدیجه، چند ماه قبل از هجرت با سوده بنت زمعه ، ازدواج کرد و او نخستین همسری بود که رسول خدا در مدینه با او همبستر شد.

البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1 ، ص 181، طبق برنامه الجامع الکبیر.

از طرف دیگر ذهبی مدعی است که سودة بن زمعه، چهار سال تنها همسر رسول خدا بوده است .

وتوفیت فی آخر خلافة عمر ، وقد انفردت بصحبة النبی صلى الله علیه وسلم أربع سنین لا تشارکها فیه امرأة ولا سریة ، ثم بنى بعائشة بعد ... .

سوده در سال آخر خلافت عمر از دنیا رفت، او چهار سال تنها همسر رسول خدا بود ، هیچ زنی و هیچ کنیزی در آن چهار سال با سوده در این امر شریک نبود، سپس رسول خدا با عائشه ازدواج کرد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 3 ، ص 288 ، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

در نتیجه ، عائشه در سال چهارم هجرت (چهار سال بعد از ازدواج رسول خدا با سوده) با آن حضرت ازدواج کرده است.

حال با مراجعه به مدارک و اسناد تاریخی سن عائشه را در هنگام ازدواج بررسی خواهیم کرد:

مقایسه سن عائشه با سن اسماء بنت أبی بکر:

یکی از مسائلی که سن دقیق عائشه را در هنگام ازدواج با رسول خدا به اثبات می‌رساند، مقایسه سن او با سن خواهرش اسماء بنت أبی بکر است. طبق نقل بزرگان اهل سنت، اسماء ده سال از عائشه بزرگتر بوده و در سال اول هجری بیست و هفت سال داشته است. همچنین در سال هفتاد و سه از دنیا رفته است؛ در حالی که صد ساله بوده است.

ابونعیم اصفهانی در معرفة الصحابة می‌نویسد:

أسماء بنت أبی بکر الصدیق ... کانت أخت عائشة لأبیها وکانت أسن من عائشة ولدت قبل التأریخ بسبع وعشرین سنة.

اسماء دختر ابوبکر، از جانب پدر خواهر عائشه و از او بزرگتر بود، اسماء، بیست و هفت سال قبل از تاریخ به دنیا آمد.

الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله (متوفای430هـ)، معرفة الصحابة  ج 6 ، ص 3253 ، رقم : 3769 ، طبق برنامه الجامع الکبیر.

و طبرانی می‌نویسد:

مَاتَتْ أَسْمَاءُ بنتُ أبی بَکْرٍ الصِّدِّیقِ سَنَةَ ثَلاثٍ وَسَبْعِینَ بَعْدَ ابْنِهَا عبد اللَّهِ بن الزُّبَیْرِ بِلَیَالٍ ... وکان لاسماء یوم مَاتَتْ مِائَةُ سَنَةٍوُلِدَتْ قبل التَّارِیخِ بِسَبْعٍ وَعِشْرِینَ سَنَةً .

اسماء دختر ابوبکر در سال هفتاد و سه و بعد از پسرش عبد الله بن زبیر از دنیا رفت. اسماء در هنگام وفات صد سال داشت ، بیست و هفت سال قبل از تاریخ (هجرت) به دینا آمده بود.

الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب ابوالقاسم (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 24 ، ص 77 ، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

ابن عساکر نیز می‌نویسد:

کانت أخت عائشة لأبیها وکانت أسن من عائشة ولدت قبل التاریخ بسبع وعشرین سنة

اسماء از جانب پدر، خواهر عائشه و بزرگتر از وی بود، اسماء بیست و هفت سال قبل از تاریخ به دنیا آمده بود.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 69 ، ص 9 ، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

و ابن اثیر می‌نویسد:

قال أبو نعیم : ولدت قبل التاریخ بسبع وعشرین سنة.

ابو نعیم گفته: اسماء بیست و هفت سال قبل از تاریخ به دنیا آمده است.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 7 ، ص 11 ، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.

و نووی می‌نویسد:

وعن الحافظ أبی نعیم قال ولدت أسماء قبل هجرة رسول الله صلى الله علیه وسلم بسبع وعشرین سنة .

از حافظ أبونعیم نقل شده است که گفت: اسماء بیست و هفت سال قبل از هجرت به دنیا آمد.

النووی، ابوزکریا یحیی بن شرف بن مری، (متوفای676 هـ) ، تهذیب الأسماء واللغات ، ج 2 ، ص 597 ـ 598 ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات ، دار النشر : دار الفکر - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1996م

و حافظ هیثمی می‌نویسد:

وکانت لأسماء یوم ماتت مائة سنة ولدت قبل التاریخ بسبع وعشرین سنة وولدت أسماء لأبی بکر وسنه إحدى وعشرون سنة.

اسماء در هنگام وفات صد سال داشت، بیست و هفت سال قبل از تاریخ به دنیا آمد، و ابوبکر در هنگام ولادت او بیست و یک سال داشت.

الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9 ، ص 260 ، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ..

و بدرالدین عینی می‌نویسد:

أسماء بنت أبی بکر الصدیق... ولدت قبل الهجرة بسبع وعشرین سنة ، وأسلمت بعد سبعة عشر إنساناً ... توفیت بمکة فی جمادى الأولى سنة ثلاث وسبعین بعد قتل ابنها عبد اللَّه بن الزبیر ، وقد بلغت المائة ولم یسقط لها سن ولم یتغیر عقلها ، رضی الله تعالى عنها .

اسما دختر ابوبکر، بیست و هفت سال قبل از هجرت به دنیا آمد، هفدهمین فردی بود که ایمان آورد، در سال هفتاد و سه و بعد از کشته شدن فرزندش عبد الله بن زبیر و در حالی که صد ساله شده بود از دنیا رفت. هیچ یک از دندان‌های او نیفتاده بود و عقلش نیز دچار اختلال نشده بود.

العینی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد الغیتابی الحنفی (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 2 ، ص 93 ، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

ابن حجر عسقلانی می‌گوید:

 أسماء بنت أبی بکر الصدیق زوج الزبیر بن العوام من کبار الصحابة عاشت مائة سنة وماتت سنة ثلاث أو أربع وسبعین .

اسماء دختر ابوبکر، همسر زبیر بن عوام که از بزرگان صحابه بود، صد سال زندگی کرد و در سال هفتاد و سه و یا هفتاد و چهار از دنیا رفت.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، تقریب التهذیب، ج 1 ، ص 743 ، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

وقال هشام بن عروة عن أبیه بلغت أسماء مائة سنة لم یسقط لها سن ولم ینکر لها عقل وقال أبو نعیم الأصبهانی ولدت قبل الهجرة بسبع وعشرین سنة

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 7 ، ص 487 ، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.

ابن عبدالبر قرطبی نیز می‌نویسد:

وتوفیت أسماء بمکة فی جمادى الأولى سنة ثلاث وسبعین بعد قتل ابنها عبد الله بن الزبیر بیسیر... قال ابن اسحاق إن أسماء بنت أبی بکر أسلمت بعد اسلام سبعة عشر إنسانا... وماتت وقد بلغت مائة سنة.

اسماء در جمادی الأول سال هفتاد و سه در مکه و بعد از کشته شدن فرزندش عبد الله بن زبیر از دنیا رفت. ابن اسحاق گفته: اسماء دختر ابوبکر بعد از هفده نفر اسلام آورد و در حالی از دنیا رفت که صد سال سن داشت.

النمری القرطبی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفای 463هـ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 4 ، ص 1783 ـ 1782 ، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ..

صفدی می‌نویسد:

وماتت بعده بأیام یسیرة سنة ثلاث وسبعین للهجرة وهی وأبوها وابنها وزوجها صحابیون قیل إنها عاشت مائة.

اسماء بعد از گذشت مدت کوتاهی پس از عبد الله بن زبیر در سال هفتاد و سه از دنیا رفت. پدر، پسر و همسر او صحابی بودند و گفته شده است که او صد سال زندگی کرد.

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 9 ، ص 36 ، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

و بیهقی نقل می‌کند که اسماء، ده سال از عائشه بزرگتر بوده است:

أبو عبد الله بن منده حکایة عن بن أبی الزناد أن أسماء بنت أبی بکر کانت أکبر من عائشة بعشر سنین .

ابن منده از ابن أبی الزناد نقل کرده است که اسماء دختر ابوبکر، ده سال از عائشه بزرگتر بوده است.

البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسی ابوبکر (متوفای 458هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج 6 ، ص 204 ، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994.

و ذهبی و ابن عساکر نیز همین مطلب را نقل می‌کنند:

قال عبد الرحمن بن أبی الزناد کانت أسماء أکبر من عائشة بعشر.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 2 ، ص 289 ، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ..

قال ابن أبی الزناد وکانت أکبر من عائشة بعشر سنین.

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 69 ، ص 8 ، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

ابن کثیر دمشقی سلفی در کتاب البدایة والنهایة می‌نویسد:

وممن قتل مع ابن الزبیر فى سنة ثلاث وسبعین بمکة من الأعیان ...

أسماء بنت أبى بکر والدة عبد الله بن الزبیر... وهى أکبر من أختها عائشة بعشر سنین... وبلغت من العمر مائة سنة ولم یسقط لها سن ولم ینکر لها عقل .

کسانی که با عبد الله بن زبیر در سال هفتاد و سه در مکه از دنیا رفتند .... اسماء دختر ابوبکر مادر عبد الله بن زبیر ... او از خواهرش عائشه ده سال بزرگتر بود، در حالی از دنیا رفت که صد ساله بود و هیچ یک از دندان‌های او نیفتاده و عقلش نیز دچار اختلال نشده بود.

ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر القرشی ابوالفداء، البدایة والنهایة، ج 8 ، ص 345 ـ 346 ، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

ملا علی قاری می‌نویسد:

وهی أکبر من أختها عائشة بعشر سنین وماتت بعد قتل ابنها بعشرة أیام ... ولها مائة سنة ولم یقع لها سن ولم ینکر من عقلها شیء ، وذلک سنة ثلاث وسبعین بمکة.

اسماء از خواهرش عائشه ده سال بزرگتر بود، ده روز بعد از کشته شدن پسرش از دنیا رفت، در هنگام مرگ صد سال داشت، دندانهایش نیفاده و عقلش دچار اختلال نشده بود، وفات او در سال هفتاد و سه در مکه اتفاق افتاد.

ملا علی القاری، علی بن سلطان محمد الهروی، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج 1 ، ص 331 ، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م .

و امیر صنعانی می‌نویسد:

وهی أکبر من عائشة بعشر سنین وماتت بمکة بعد أن قتل ابنها بأقل من شهر ولها من العمر مائة سنة وذلک سنة ثلاث وسبعین .

اسماء ده سال از عائشه بزگتر بود، و در مکه و و کمتر از یک ماه بعد از کشته شدن پسرش از دنیا رفت، در حالی که صد سال سن داشت. این مطلب در سال هفتاد و سه اتفاق افتاد .

الصنعانی الأمیر، محمد بن إسماعیل (متوفای 852هـ)، سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلة الأحکام، ج 1 ، ص 39 ، تحقیق: محمد عبد العزیز الخولی، ناشر:دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1379هـ.

اسماء در سال اول بعثت 14 ساله و 10 سال از عائشه بزرگتر بوده است . پس عائشه در سال اول بعثت 4 ساله و در سال 13 بعثت (سال عقد با رسول خدا) 17 ساله و در شوال سال دوم هجرت (سال ازدواج رسمی با پیامبر) 19 ساله بوده است.

از طرف دیگر: اسماء در سال 73 صد ساله بوده ، 100 منهای 73 مساوی است با 27 . پس در سال اول هجرت، 27 سال داشته است.

اسماء از عائشه 10 سال بزرگتر بوده. 10 منهای 27 مساوی است با 17 .

پس عائشه در سال اول هجرت 17 سال سن داشته است . پیش از این ثابت کردیم که پیامبر در شوال سال دوم هجری رسماً با عائشه ازدواج کرده است ؛ یعنی عائشه در هنگام ازدواج با رسول خدا 19 سال داشته است.

عائشه، در چه سالی ایمان آورد:

سال اسلام آوردن عائشه نیز، سن او را در هنگام ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه وآله مشخص و روشن می‌کند . طبق گفته بزرگان اهل سنت، عائشه در سال اول بعثت ایمان آورد و جزء هیجده نفر اولی بود که به ندای رسول خدا لبیک گفت.

نووی در تهذیب الإسماء می‌نویسد:

وذکر أبو بکر بن أبی خیثمة فی تاریخه عن ابن إسحاق أن عائشة أسلمت صغیرة بعد ثمانیة عشر إنسانا ممن أسلم .

ابن خیثمیه در تاریخش از ابن اسحاق نقل کرده است که عاشه در کودکی و بعد از هیجده نفر ایمان آورد.

النووی، ابوزکریا یحیی بن شرف بن مری، (متوفای676 هـ) ، تهذیب الأسماء واللغات ، ج 2 ، ص 615 ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات ، دار النشر : دار الفکر - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1996م.

و مقدسی می‌گوید:

وممن سبق إسلامه أبو عبیدة بن الجراح والزبیر بن العوام وعثمان بن مظعون ... ومن النساء أسماء بنت عمیس الخثعمیة امرأة جعفر ابن أبی طالب وفاطمة بن الخطاب امرأة سعید بن زید بن عمرو وأسما بنت أبی بکر وعائشة وهی صغیرة فکان إسلام هؤلاء فی ثلاث سنین ورسول الله (ص) یدعو فی خفیة قبل أن یدخل دار أرقم بن أبی الأرقم.

کسانی که در اسلام آوردن بر دیگران سبقت گرفتند: ابوعبیده جراح ....  و از زنان اسماء دختر بنت عمیس همسر جعفر بن أبی طالب ... و عائشه که در آن زمان خردسال بود . این افراد در سال سه سال اول بعثت که رسول خدا مخفیانه مردم را به ایمان دعوت می‌کرد، اسلام آوردند، قبل از آن که رسول خدا وارد خانه أرقم بن أبی الأرقم بشوند.

المقدسی، مطهر بن طاهر (متوفای507 هـ)، البدء والتاریخ ، ج 4 ، ص 146 ، ناشر : مکتبة الثقافة الدینیة – بورسعید.

و ابن هشام نیز نام عائشه را جزء کسانی می‌آورد که در سال اول بعثت ایمان آورده است ؛ در حالی که هنوز کودک بوده است.

إسلام أسماء وعائشة ابنتی أبی بکر وخباب بن الآرت وأسماء بنت أبی بکر وعائشة بنت أبی بکر وهی یؤمئذ صغیرة وخباب بن الأرت حلیف بنی زهرة.

الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب ابومحمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2 ، ص 92 ، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ..

اگر عائشه در زمان اسلام آوردنش (سال اول بعثت) ، هفت ساله بوده باشد، در سال دوم هجری (سال ازدواج رسمی با رسول خدا) 22 ساله خواهد شد.

اگر سخن بلاذری را بپذیریم که چهار سال بعد از ازدواج رسول خدا با سوده ؛ یعنی در سال چهارم هجری با آن حضرت ازدواج کرده است، سن عائشه در هنگام ازدواج با رسول خدا 24 سال خواهد شد .

این عدد با توجه به سن عائشه در هنگام ایمان آوردن، تغییر می‌کند.

بنابراین، ازدواج عائشه با رسول خدا در سن شش و یا نُه سالگی از دروغ‌هایی است که در زمان بنی امیه ساخته شده است و با واقعیت‌های تاریخی سازگاری ندارد.

 

موفق باشید .

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۱
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله :مناظره دکتر علی سینا با آیت الله منتظری

منبع : پاد زندیق

نگارنده : محسن.م در پاسخ به آرش بیخدا

 

  مناظره بین آیت الله منتظری و دکتر علی سینا، در زمان خود از عناوین جنجالی نشر یافته در فضای اینترنت بود، که افراد ساده لوح بسیاری را مشغول خود کرد. دلایل زیادی بر دروغین بودن این مناظره در دست است. در این مناظرۀ دروغین، ابتدا فردی که خود را، دکتر علی سینا معرفی کرده است، چندین سوال کوتاه را مطرح کرده است و بعد چندین جواب کوتاه از سوی آیت الله منتظری مطرح می شود و سپس متن حجیم علی سینا در پاسخ به جوابهای منسوب آیت الله منتظری قرار دارد.

 

 

پاسخ به مناظره

این مناظره شامل چهار بخش است، که سخنان علی سینا، جوابهای منسوب به آیت الله منتظری و پاسخهای ما به این شبهات را می توانید در آنها ببینید:

 

    بخش نخست سن پایین عایشه

 

    بخش دوم جنگهای پیغمبر

 

    بخش سوم صفیه، زن یهودی پیغمبر

 

    بخش چهارم قتل عام یهودیان

 

 

دلایل جعلی بودن مناظره

  گذشته از پاسخهایی که ما به شبهات علی سینا، داده ایم، دلایل زیادی نیز برای جعلی بودن اصل این مناظره وجود دارد:

1.مناظره، بحثی است که طرفین با آمادگی و توافق و اعلام قبلی با یکدیگر بحث می کنند، ولی برای این مناظرۀ دروغین هیچگونه توافق و اعلام قبلی وجود نداشته است و حتّی دفتر آیت الله منتظری این مناظره را تکذیب نموده است، و حداکثر می تواند در حدّ یک پرسش و پاسخ ساده باشد که طرف پاسخگو به خاطر بی ادبانه و حجیم بودن سری دوم پرسشها، به آنها پاسخ نداده است.

2.در یک مناظره، باید طرفین شرایط مساوی برای بحث و گفتگو داشته باشند و مناظره باید پایان پذیر باشد، ولی در این مناظرۀ دروغین، بیشتر سخنها از سوی علی سینا، بیان می شود. علی سینا ابتدا چند سؤال پرسیده است و سپس در جواب منسوب به آیت الله منتظری، فرد پاسخ دهنده به هر یک پاسخی می دهد، در پاسخ به سؤال در مورد عایشه در 6 بند و در پاسخ به صفیه در 2 یا 3 بند و در پاسخ به دو سؤال دیگر، هر کدام در یک بند پاسخ می دهد، در ادامه با حجم انبوه شبهات مطروحه از سوی سینا روبرو می شویم که به راحتی می توان گفت بیش از ده برابر پاسخهای منسوب به آیت الله منتظری، سخن گفته است و اینجا مناظره تمام می شود! آیا این یعنی مناظره؟ آیا این یعنی شرایط مساوی برای طرفین؟ آنهم در حالی که یک طرف به مراتب بیشتر از طرف دیگر سخن گفته است.

3.در یک مناظره طرفین راندهای مساوی برای استدلال دارند، ولی در این مناظرۀ دروغین، علی سینا دو راند دارد، و در مقابل او آیت الله منتظری فقط یک راند دارد!

4.در یک مناظره، یک طرف شروع کننده است و یک طرف تمام کننده، ولی در این مناظره علی سینا شروع کننده است و خود او تمام کننده!

5.لازمۀ یک مناظره، ادب، احترام و دوری از توهین و فحّاشی است. در حالی که این مناظرۀ دروغین، سرشار از توهینات و هتّاکیهای صادر شده از سوی علی سینا می باشد. گویا این مناظرۀ دروغین فرصتی برای تخلیه نمودن عقده های اسلامستیزان بوده است.

6.چیزی که روشن می کند که طرف مقابل علی سینا نمی تواند یک فقیه در حدّ آیت الله منتظری باشد، این است که طرف به اصطلاح مسلمان، نمی داند که نزدیکی با دختر نابالغ در اسلام ممنوع است و لذا چنین امری را در پاسخ به شبهات نخستین سینا در مورد عایشه، مطرح نمی نماید. گیریم که آیت الله منتظری سواد تاریخی زیادی نداشته بوده باشد، آیا یک فقیه در حدّ ایشان، از این مسئلۀ فقهی هم بی خبر است و نمی تواند به آن استناد نماید؟ همین مسئله نشان می دهد که فردی که به سینا جواب می دهد، نمی تواند آیت الله منتظری باشد.

7.در تنها سندی که سایت الحادی زندیق برای اثبات این مناظرۀ دروغین، ارائه داده است، و پاسخهای منسوب به آیت الله منتظری در آن است، می بینیم که جاعل دچار اشتباه بزرگی شده است و از قول آیت الله منتظری می نویسد "...در پاسخ پرسشهای سه گانه جنابعالی..."، در حالی که چنانکه نویسندۀ این سایت الحادی نیز معترف است و از مباحث نیز روشن است، سؤالات چهارگانه بودند و نه سه گانه!

 

طرفین این مناظرۀ دروغین

  سایت الحادی زندیق، در معرفی دکتر(!) علی سینا، وی را یک ایرانیار، خردگرا و آزاداندیش  معرّفی می کند، که البته شما بعد از مطالعۀ مناظرۀ دروغین و پاسخهای ما به آن، اعتراف خواهید کرد که این فرد از خرد و اندیشه بویی نبرده است، که اگر چنین بود، اینقدر دروغ نمی گفت و فحّاشی نمی نمود. همچنین او را صاحبِ «یکی از بهترین تارنماها اگر نه بهترین مرجع اطلاعاتی در مورد اسلام» دانسته اند، که بنده به عنوان کسی که مطالب بسیاری را در نقد اسلام خوانده ام، باید بگویم که تارنمای ایشان، سخیفترین مطالب را در نقد و معرفی اسلام، مطرح نموده است و آبروی نقد و منتقد را برده است؛ حتی سایت الحادی زندیق، که خود محلّ نشر اکاذیب و دروغها و عقده گشائیهای بسیار است، وضع بهتری نسبت به تارنمای علی سینا دارد. البته سایت زندیق مقالات سینا را نیز ترجمه کرده است که در همین تارنگار، آن مقالات را نیز از موضع خردگرایی و به صورت منطقی به نقد خواهیم کشید.

 

  امری که بیسوادی این دکتر قلّابی را، نشان می دهد این است که این فرد، بنا به نقل قول سایت الحادی زندیق، «یک جایزه 50,000 دلاری برای کسی که بتواند ادعاهای او و اتهامهایی که او بر پیامبر اسلام وارد می‌کند رد کند در نظر گرفته است،» که این امر به خوبی نشان می دهد که علی سینا، چقدر با محیط بحث و مناظره بیگانه است، زیرا در مناظرات حقیقی، و نه مناظرات دروغینی مثل آنچه این دروغگوی فحّاش راه انداخته است، معمولاً طرفین تا از پیروزی خود اطمینان نداشته باشند، وارد بحث نمی شوند و معمولاً نیز در نهایت خود را پیروز میدان می دانند و بعید است که بپذیرند موضعشان اشتباه بوده است. این است که علی سینا هرگز قانع نخواهد شد که ادعاها و اتهاماتش علیه پیامبر اسلام، رد شده است که بخواهد جایزه ای برای این کار بدهد! اگر به ادعاست که ما هم می توانیم ادعا کنیم که نهصد میلیارد دلار به کسی می دهیم که ثابت کند که حضرت محمّد(ص) پیامبر خدا نبوده است! ولی خب ما چنین ادّعایی نمی کنیم، زیرا می دانیم این نوع دعوت به مبارزه، به معنای واقعی کلمه، احمقانه است.

 

  به هر حال ما از حقجویان دعوت می کنیم که روی لینکهای فوق کلیک نموده، شبهات سینا و پاسخهای ما را نیز بخوانند، و بنگرند که بنیان اسلامستیزی چقدر سست است.

 

  سایت الحادی زندیق که قصد دارد، این مناظرۀ دروغین را یک پیروزی بزرگ برای کفر برشمارد، به تعریف و تمجید از آیت الله العظمی منتظری پرداخته است که تصدیق کرده است که ایشان از مراجع عظام شیعیان ایران هستند، البته این را راست گفته است، ولی حقیقت این است که این مناظره، دروغین است و دفتر همین مرجع عظیم الشأن شیعیان، به نقل از ایشان، وقوع این مناظره را نیز تکذیب کرده است و البته به دلایلی که در بالا آمد، جعلی بودنش قطعی است.

 

دعوت به مناظره

  بنده، محسن.م، از همینجا، حاضر به مناظره ای با دکتر علی سینا، بر سر اتّهامات ایشان علیه حضرت محمّد(ص)، هستم و استدلالات خودم و اتهامات سینا را بدون کم و کاست روی روی این تارنگار قرار خواهم داد. شروط من برای مناظره موارد زیر است:

1.مناظره برای هر یک از دو طرف، دارای چهار راند مباحثه ای و یک راند جمعبندی باشد(مجموعاً پنج راند برای هر یک از دو طرف)، تعداد کاراکتر مجاز برای طرفین در راندهای پنجگانه، به ترتیب، ده هزار، پنج هزار، چهار هزار، دو هزار و هزار باشد و طرفین بعد از ارسال پست طرف مقابل تنها 72 ساعت برای ارسال پست خویش، فرصت داشته باشند.

2.مهاجم علی سینا است، پس مناظره با ارسال ایشان آغاز، و با ارسال بنده تمام خواهد شد.

3.علی سینا، متعهد می شود در صورتی که از مطالب کلیدی و اصلی هر یک از مقالات معدودش در مورد حضرت محمّد(ص)، در مناظره استفاده نکرد، مقاله مربوطه را از روی سایت خود حذف کند.

4.نظر به اینکه علی سینا در سایتش، با رنگ و روی مسیحی به نقد اسلام پرداخته است و آیات کتاب مقدّس مسیحیان را به رخ می کشد، باید در مقام یک مسیحی، که محتویات کتاب مقدّس را کلام خدا می داند، به این مناظره وارد گردد. ما نیز در مقام یک شیعه که قرآن و متواترات حدیثی را حق می دانیم، وارد مناظره خواهیم شد.

5.طرفین موظف هستند که از هر گونه توهین و بی احترامی، به یکدیگر و انبیاء مورد تأیید اسلام و مسیحیت، و همچنین معصومین شیعه و پاپهای کلیسای کاتولیک، خودداری نمایند و بیان توهین از سوی هر یک از طرفین برابر با پذیرش شکست است و حق پاسخگویی از او سلب می شود.

6.علی سینا، باید بابت توهینات فراوانش به حضرت محمّد(ص) و اسلام، و همچنین جعل یک مناظرۀ دروغین، که حتی اگر محتویاتش را بپذیریم هیچ شباهتی به یک مناظره ندارد، عذرخواهی کند و متعهد گردد که تمام موارد حاوی توهین را از سایت خود حذف کند. مناظره بعد انجام این کار شروع شدنی است.

7.علی سینا، موظف است مدارک دکترای خویش را ارائه دهد، و ثابت کند که به راستی یک دکتر است.

8.زبان مناظره به غیر از استنادات به آیات کتاب مقدّس، قرآن و احادیث متواتر، فارسی خواهد بود.

 

  بدیهی است، که دکتر علی سینا، حتی قادر نیست که نیمی از این شرایط را بپذیرد، ولی ما با کمال میل آماده هستیم تا با این فرد با شروط فوق مناظره کنیم. همچنین حاضریم در هر جای دنیا، نیز با ایشان مناظرۀ رودررو داشته باشیم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۶
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : علی سینا و منتظری، قتل عام یهودیان

منبع : پاد زندیق

نگارنده : محسن.م

 

  در سه بخش قبل این مناظرۀ دروغین، شبهات جناب سینا، را در زمینه های عایشه، جنگهای پیامبر و صفیه، پاسخ دادیم. اکنون به بخش چهارم و پایانی سخنان این فرد می رسیم، که البته ایشان در این بخش چهارم هم علیرغم کوتاه بودن این بخش، نتوانسته است خود را از عقده گشائی و بی ادبی مصون بدارد و باز هم بابت انعکاس دهان دریدگیهای ایشان، از مخاطبین عذر می خواهیم:

 

 

 

چهارمین پرسش

دکتر علی سینا:

پیامبر تنفر دینی را به عربستان معرفی کرد و مانند هیتلر یهودیان را در نسل کشیهای تباهکارانه نابود کرد، آیا یک پیامبر خدا باید اینقدر ظالم باشد؟

 

آیت الله منتظری:

تشبیه برخورد پیامبر (ص) با یهود به نسل کشی هیتلر بسیاری بی انصافی و ظالمانه است، زیرا آن حضرت پس از هجرت به مدینه و تبدیل آن به پایگاه اسلام با اخلاق حسنه با یهود مدینه برخورد میکرد و قراردادها و پیمانهای دوستی بین آن حضرت و یهود مدینه منعقد شد، و یهود بودند که با مشرکین مکه همگام میشدند و پیمان شکنیهای پیاپی از آنان ظاهر میشد. و تقضیل مسائل در نامه نمیگنجد.

 

دکتردکتر علی سینا:

آیت این بسیار تعجب برانگیز است که حضرت آیت الله العظمی من را به دلیل اینکه قتل عام یهودیان مدینه را با نسل کشی یهودیان توسط هیتلر مقایسه میکنم، ظالم خطاب میکند، اما هیچ ظلمی در اعدام حدود 900 نفر، تبعید هزاران یهودی، بردگی زنهایشان و ریشه کنی کامل این مردم از عربستان که مدینه را برای دو هزار سال خانه خطاب میکردند، نمیبیند. هیتلر یهودیان را به دلیل نژادشان کشت؛ محمد نیز یهودیان را بخاطر نژادشان کشت. هیتلر قصد داشت آلمان را از وجود یهودیان خالی کند، اما  محمد هم این قصد را داشت و هم به این قصد خود رسید و توانست عربستان را از یهودی خالی کند. تفاوت در چیست؟ چرا من باید برای مقایسه این دو حادثه شبیه ظالم خطاب شوم؟

 

پاسخ ما:

الف)جناب سینا، سعی دارند با به کار بردن عبارات توهین آمیزی مثل "پیامبر تنفر" و "ظالم" و تشبیه حضرت محمّد(ص) به هیتلر، هم روی مخاطب اثر احساسی بگذارند و هم بخشی از عقده های خویش را خالی کنند. در مورد پیامبر تنفر بودن که سخن ایشان، بی سند و بی پایه است و بیشتر به فحش دادن شباهت دارد. در مورد تشبیه به هیتلر هم نشان خواهیم داد که جنگهای حضرت محمّد(ص) با یهودیان از زمین تا آسمان با عملکردی که غربیها به هیتلر در قبال یهودیان نسبت می دهند، فرق دارد. فحاشیهای ایشان را هم طبق معمول با خاموشی پاسخ می دهیم.

ب)در مورد مقایسه با هیتلر، که البته جناب سینا، بیشتر سعی کرده اند با این مقایسه خودشان را خالی کنند و قدری از خشم خویش را تسکین نمایند، باید عرض کنیم که طبق ادّعاهای مربوط به هولوکاست، هیتلر یهودیان را به جرم یهودی بودن کشتار می کرد، ولی چنانکه خواهد آمد، حضرت محمّد(ص) به خاطر توطئه گریهای خود یهود با آنها برخورد فرمودند و البته از آنها کشتاری نشد و فقط در یک مرحله مردان قبیله بنی قریظه به جرمی که طبق تورات هم حکمش اعدام مردان قوم بود، اعدام شدند که در ادامه توضیح خواهیم داد. در جنگهای بنی قینقاع، بنی نضیر و خیبر که در هر سه مورد چنانکه توضیح خواهیم داد، خود یهودیان مقصّر بودند، یهودیان با وجود توطئه ها و دشمنیهایی که کرده بودند، فقط اخراج شدند.

ج)جناب سینا که از دروغگویی هیچ واهمه ای ندارد، می گوید: "هیتلر یهودیان را به دلیل نژادشان کشت؛ محمد نیز یهودیان را بخاطر نژادشان کشت. هیتلر قصد داشت آلمان را از وجود یهودیان خالی کند، اما  محمد هم این قصد را داشت و هم به این قصد خود رسید و توانست عربستان را از یهودی خالی کند." ولی دریغ از یک سند که برای سخنان گزاف خویش بیاورد. به راستی این تهمتهای ایشان در کدام سند آمده است؟ به راستی اگر اسلام نقطه ضعفی داشت، دشمنانش چه نیازی داشتند که برای محکوم نمودنش به دروغ متوسّل شوند؟ البته معلوم نیست که ایشان بر اساس چه سندی فهمیده اند که حضرت محمّد(ص) قصد داشت عربستان را از یهودی خالی کند! بیشتر تعصب و غرضورزی در پس این ادعا نهفته است، زیرا هیچ سندی نیست که این ادّعا را تأیید کند.

د)امّا اخراج یهودیانی که به ادّعای جناب سینا برای دو هزار سال(!!) عربستان را خانه خود می دانستند، که باز هم به کار بردن چنین رقم بزرگی بدون ارائه هرگونه سند نشانگر بیسوادی این دکتر قلّابی است، چنانکه توضیح خواهیم داد، به خاطر توطئه گری خودشان بود. حضرت محمّد(ص) در حقّ آنها لطف بسیاری کردند که فقط به اخراجشان اکتفا فرمودند. این فرمایشات جناب سینا مثل این است که دادگستری یک کشور را به خاطر اینکه انسانی که آزاد بوده است را، به جرمی زندانی کرده است، محکوم کنیم! تقصیر از دادگستری نیست که آن فرد آزادی خویش را از دست داده است، بلکه تقصیر از خود آن فرد است.

ه)در مورد اخراج یهودیان بنی قینقاع، این گروه از یهودیان پس از جنگ بدر، به گزارش تمامی تواریخ، سر ناسازگاری با حضرت محمّد(ص) را گذاشتند. آنها بعد از جنگ بدر پیمان حضرت محمّد(ص) را شکستند. حضرت محمّد(ص) آنها را نصیحت فرمودند و از آنها خواستند که از سرنوشت قریش عبرت بگیرند ولی آنها دست برنداشتند و حتی به حضرت محمّد(ص) گفتند خیال نکن که چون بر اعراب چیره شدی، بر ما نیز چیره می شوی! و سپس از قدرت شمشیر خود سخنها گفتند و با این سخنان قدرت خود را به رخ حضرت محمّد(ص) کشیدند. بعد از این ماجرا و در همین حالی که دشمنی و پیمان شکنی نشان می دادند، روزی در بازار یکی از یهودیان به یک زن مسلمان هتک حرمت کرد، که یک مرد مسلمان به خشم آمد و او را کشت، یهودیان بنی قینقاع هم او را کشتند و اعلان جنگ کردند و به درون حصار خود رفتند و حالت جنگی گرفتند، و حضرت محمّد(ص) نیز متقابلاً آنها را محاصره کرد، و بعد از مدتی با اجازۀ اینکه هر چه می توانند بار شترهایشان بکنند و بروند، اخراج شدند.(مغازی واقدی، ص128-127، و با توضیحات کمتر و گاهاً کمی متفاوت در سیره ابن هشام، ص315-314؛ طبری، ج3، ص997؛ الکامل ابن اثیر، ج3، ص971-970) مخالفان اسلام، می گویند که آغاز یک جنگ به خاطر یک شوخی، بدون شک بهانه جویی است، ما در پاسخ می گوییم که بدون شک مسئله چیزی فراتر از یک شوخی عادی بوده است، و این مسئله از اینکه یهودیان بنی قینقاع به درون حصارهای خویش رفتند و حالت جنگی گرفتند و به گزارش المغازی اعلان جنگ کردند، آشکار می گردد. بدون شک، اگر مسئله یک شوخی یا یک قتل نفس بود، می شد مسئله را با یک خونبهای ساده حل کرد، ولی یهودیان می خواستند به شکلی، جنگی بزرگ را علیه مسلمین آغاز نمایند ولی چون شروع شد، متوجه شدند که یارای مقاومت ندارند. گروههای دیگر یهودی نیز همین خطا را کردند. برخی از مخالفان می گویند اینها مردمان جنگجو نبودند و کارشان آهنگری بوده است! در پاسخ می گوییم اگر جنگجو نبودند قدرت شمشیرشان را به رخ حضرت محمّد(ص) نمی کشاندند، و ضمناً در عربستان آن روز، جنگیدن جدای از شغل اصلی افراد بوده است. اعراب مقیم مکّه و مدینه هم که مهاجرین و انصار را تشکیل می دادند، شغلهایی مثل تجارت، کشاورزی، چوپانی و امثال این را داشته اند.

و)در مورد اخراج یهودیان بنی نضیر، ماجرای آنها از این قرار بود که روزی حضرت محمّد(ص) به دژ بنی نضیر رفت، و یهودیان بنی نضیر، تصمیم به قتل حضرت محمّد(ص) گرفتند، از این رو به پشت بام رفتند و خواستند از روی آن سنگی را بر سر حضرت محمّد(ص) بیندازند، ولی آن حضرت، به مدد وحی الهی آگاه شد و فوراً از پای دیوار بلند شد و از دژ خارج شد، و به بنی نضیر دستور داد که حالا که پیمان را شکستید، از سرزمین من خارج شوید.(المغازی، ص270-269؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص56-55؛سیره ابن هشام، ص355-354؛ کامل ابن اثیر ج3، ص1011-1010؛ طبری، ج3، ص1056-1054) اسلامستیزان، در این جا می گویند حضرت محمّد(ص) خودش ادعا می کند فرشته به او گفته است که می خواهند وی را بکشند، و بعد این یهودیان بیچاره را به جرم این کار اخراج می کند. ولی حقیقت امر این است که گزارشات تاریخی، گفتگوهای بین یهودیان پیش از تلاش برای توطئۀ قتل و پس از خروج پیامبر را ثبت کرده اند، و این امر نشان می دهد که این امر فقط گمانه زنی آن حضرت نبوده است. اسلامستیزان تکلیف خود را روشن کنند، اگر آنچه تمام تواریخ بدان اشاره می کنند را قبول ندارند، پس چگونه می خواهند بر اساس تاریخ، دین ما را نقد کنند؟ آیا هر جای تاریخ به نفعشان باشد قبول است، حتی اگر سند ضعیفی داشته باشد و هر جای تاریخ به ضررشان باشد قبول نیست، حتی اگر اسناد زیادی داشته باشد؟ البته اسلامستیزان اگر قرار بود انصاف داشته باشند که دیگر اسلامستیز نمی شدند. اسلامستیز یعنی کسی که به صورت متعصبانه با اسلام سر جنگ دارد و نه کسی که با نگاه منصفانه به اسلام نگاه می کند.

ز)در مورد اخراج یهودیان از خیبر، علّت این امر این بود که یهودیان مقیم خیبر(بنی نضیر و غیره) کسانی بودند که کفار را تحریک به آغاز جنگ احزاب و نابودی مسلمانان کردند.(سیره ابن هشام، ص361، مغازی واقدی، ص330؛ طبری، ج3، ص1067؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص1063؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1016؛ دلائل النبوة، ج4، ص179؛ فتح الباری، ج8، ص233؛ مواهب اللدنیة، ج1، ص256) برخی افراد می گویند که حضرت محمّد(ص) به دنبال پول یهودیان خیبر بود، زیرا آنها پولدار بودند!! در پاسخ عرض می کنیم: اولاً این ادعای شما، هیچ سندی را پشت خود ندارد، و ادعای بدون سندی که بر اساس گمانه زنی است، چیزی را علیه آن حضرت ثابت نمی کند. ثانیاً حضرت محمّد(ص) پیش از شروع جنگ با خیبریان فرمودند اگر با من می آیید فقط باید نیت شما جهاد باشد و اگر مقصودتان غنیمت است، نباید بیایید.(مغازی، ص482)، و این امر نشان می دهد که ایشان به پول یهودیان خیبر اهمیتی نمی دادند. ثالثاً زندگی فقیرانۀ حضرت محمّد(ص) به خوبی نشان می دهد که ایشان برای این امور ارزشی قائل نبودند، و مانند دنیاپرستان به دنبال مادیات نبودند.

ح)امّا آنچه جناب سینا در مورد اعدام 900 مرد یهودی می گوید که البته ار اسناد مختلف ارقام مختلفی برایش ذکر شده است و ایشان بیشترینش را ذکر می کند، بحث مفصّلی وجود دارد. تا اینجا مشخص شده است که حضرت محمّد(ص) در بسیاری از موارد، اعمال بسیار خبیث و توطئه گرانه را تنها با اخراج پاسخ می دادند و این در حالی بود که در آن زمان و حتّی در این زمان، چنین اعمالی برخورد بسیار شدیدتری را در پی داشته و دارد. امّا در مورد اعدام چند صد مرد از بنی قریظه توضیحاتی را عرض می کنیم. وقتی یهودیان بنی نضیر اخراج شدند و در خیبر ساکن گردیدند و گروههای دیگر یهودی، تصمیم گرفتند تمام طوایف را تشویق به نابودی مسلمین بکنند، و جنگ احزاب را به راه انداختند، از میان آنها حیی بن اخطب به سراغ بنی قریظه رفت و رئیس آنها را به پیمان شکنی واداشت و ایشان پیمان را شکستند(سیره ابن هشام، ص367-366؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص65-64؛ مغازی، ص343-340؛ طبری، ج3، ص1072). جالب اینکه کعب بن اسد ابتدا راضی نمی شود و از نیکوییهای حضرت محمّد(ص) و وفاداریش به پیمان سخن می گوید(سیره ابن هشام، ص366؛ مغازی، ص341؛ طبری، ج3، ص1072؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1019) آنها پیمان داشتند که با دشمنان اسلام، علیه اسلام متحد نشوند، ولی حالا این کار را کردند، و حتی از کفار قریش و غطفان درخواست نیرو کردند و یک بار هم شبیخون زدند(مغازی، ص346-345)، ولی در نهایت با همکاری یک تازه مسلمان که اسلامش را پنهان کرده بود، توافق آنها با کفّار به هم خورد، و در نتیجه از همکاری با احزاب عرب باز ایستادند(سیره ابن هشام، ص374-371؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص67؛ مغازی، ص363-361؛ طبری، ج3، 1079-1078، کامل ابن اثیر، ج3، ص1022)، پس از اتمام جنگ احزاب پیامبر به سراغ یهودیان بنی قریظه رفتند و آنها را محاصره نمودند. پس از حدود یک ماه، بنی قریظه تسلیم شد، و روایات دو دسته هستند یک گروه می گویند که حضرت محمّد(ص) خود سعد بن معاذ را بر ایشان داور قرار دادند و گروه دوم می گویند که آنها مستقیماً تسلیم حکم سعد بن معاذ شدند(طبری، ج3، ص1084؛ یعقوبی، ج1، ص411). در هر حال سعد دستور به اعدام مردان و اسارت زنان و کودکان ایشان داد.

  در مورد چرایی اعدام آنها دلایل فراوانی را می توان مطرح کرد:

1.هر عملی را باید با شرایط عصر خودش بررسی کرد، در همان عصر، انوشیروان عادل بخاطر اینکه مزدکیان علیه او توطئه کرده بودند، و میخواستند او را از شاه شدن محروم کنند، مزدکیان را به درون کاخ کشید و تمامشان را کشت.(ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن، ص259) مزدکیان به خاطر یک توطئه در شرایط غیرجنگی، با چنین مجازاتی روبرو می شوند، در حالی که یهودیان بنی قریظه در شرایط جنگی، پیمان خود با پیامبر را شکستند، از دشمن برای حمله به مسلمانان درخواست دو هزار نفر نیرو کردند و چون با پاسداری مسلمانان این امر عقیم ماند، یک شبیخون ده نفره را با سرکردگی نبّاش بن قیس اجرا کردند(المغازی، ص346-345) و با این اوصاف تبانی با دشمن نیز به جرائم آنها اضافه می گردد. آنها این جرائم را در شرایطی انجام می دهند که مسلمانان در سخت ترین شرایط تاریخ خویش هستند. این مجازات در آن عصر عادی و عادلانه است.

2.طبق تورات خودشان، در تثنیه، باب 20، آیات 10 تا 14، با آنها برخورد شده است، طبق این آیات حضرت موسی(ع) مأمور می شود که به هر شهری که رسید(شهرهای خارج از منطقه مالکیتش که باید هر کس آنهاست نابود سازد)، آنها را به صلح دعوت کند و از آنها جزیه بگیرد و اگر جزیه ندادند با آنها بجنگد و چون شهر را گشود، مردان را بکشد و زنان و کودکان را اسیر کند. یهودیان نیز به ندای صلح پیامبر بی توجهی کردند، ضمن اینکه جزیه هم نمی دادند، چنانکه در شب تسلیم بینشان مطرح شد که به مسلمانان جزیه بدهند و خود را خلاص کنند، ولی گفتند ما زیر جور عرب نمی رویم(المغازی، ص381)؛ و در نتیجه طبق این آیات با آنها برخورد شد.

3. اگر ما قرار است برای کسی دلسوزی بکنیم، باید برای مردمی که تحت تأثیر توطئه های یهود بودند و جانشان در خطر می افتاد نیز دلسوزی کنیم. ترحم بر جفنگ تیزدندان، جفا باشد به حق گوسفندان.

  ضمناً ممکن است گفته شود که «آیا تمام مردان بنی قریظه در این ماجرا مجرم بودند که مجازات شدند؟» پاسخ می دهیم که در نظام قبیله ای عربستان و به خصوص در سیستم نژادی یهود، معمولاً اعضای قبیله پیرو سخن رؤسای خویش بودند و بنی قریظه نیز چنین بودند، چنانکه در تمام این ماجراها حتی یکی از آنها نیز به قبیلۀ خود پشت نکرد و به نزد حضرت محمّد(ص) نیامد. طبری از ابن شهاب زهری نقل می کند که فردی به نام زبیر بن باطا در بین اسرای یهودی بود که منتی بر یکی از مسلمین داشت و به همین خاطر آن مرد مسلمان از حضرت محمّد(ص) خواهش کرد که زبیر بن باطا را بر او ببخشد و حضرت او را بخشید. زبیر سپس خواهان زن و فرزند خود شد و حضرت پذیرفت که زن و فرزند او نیز آزاد شوند. زبیر سپس اموال خویش را نیز طلب کرد و حضرت آن را نیز به او بازگرداند. در این هنگام زبیر بن باطا سراغ کعب بن اسد و حیی بن اخطب و ماعزال بن شموئیل و پسران کعب بن قریظه و عمرو بن قریظه را گرفت و چون فهمید آنها کشته شده اند، از آن مسلمان خواهش کرد تا او را نزد آنها بفرستد!(طبری، ج3، ص1091-1089) پس روشن است که یهودیان روحیه اتّحاد بسیار بالایی با یکدیگر داشتند و همگی با هم در این جرم شریک بودند. اینگونه نبوده است که گروهی اعتراض کنند که ما نقشی نداشتیم، چنانکه تاریخ نیز چنین امری را گزارش ننموده است بلکه عکس آن را بیان می دارد.

  بحث دیگری که گفته می شود این است که مردان بنی قریظه اسیر بودند و نباید اسیر را کشت، این حرف مثل این است که بگوییم وقتی یک مجرم را دستگیر کردیم، نباید مجازاتش کنیم! اساساً جنگ با بنی قریظه برای مجازات آنها بود، و خب مسلّم است که بعد از اینکه تسلیم شدند، باید مجازاتشان بر آنها اجرا می گردید، و اسیر بودن، جرم فرد را از بین نمی برد. آیا در همین جهان امروزی، بعد از جنگ جهانی دوم، سران آلمان نازی به دادگاه جنایات جنگی نورنبرگ برده نشدند و بسیاری از آنها اعدام نگردیدند؟

  آخر از همه اینکه برای یک مسلمان، اعدام یهودیان بنی قریظه نمی تواند کار بدی باشد زیرا حضرت محمّد(ص) از دید او پیامبر خداست، و اگر کسی بر سر این مسئله مشکل دارد، می توانیم با او در این مورد بحث کنیم، ولی کسانی که این را قبول دارند و می دانند هر چه ایشان می گوید سخن خداست(نجم:4) نظر به اینکه خدا صاحب همه جانهاست، باید بپذیرند که خدا حق این را دارد به پیامبر خود دستور بدهد که جان افرادی را بگیرد، زیرا جان آنها از آن خداست، و هر وقت بخواهد میتواند آن را از ایشان بگیرد، پس رضایت حضرت محمّد(ص) به حکم سعد بن معاذ، باید مورد تأیید خدا نیز باشد.

 

  پس واضح و روشن شد که یهودیان بنی قریظه، تنها گروهی از یهودیان توطئه گر بودند که مردانشان اعدام شد و این دستور هم با توجه به شرایط زمانی و دستور مستقیم تورات، نه تنها ظالمانه نبود بلکه بسیار مهربانانه بود. ما مسلمانان مثل آمریکاییها نیستیم که کشوری را با بمب اتم بزنیم و بعد هر سال از این کار ابراز تأسف کنیم و در عین حال باز هم اگر لازم بدانیم کشورهای دیگر را تهدید به حمله هسته ای کنیم. ما صادقانه سخن می گوییم و حقیقت این است که کار حضرت محمّد(ص) در آن شرایط زمانی کار اشتباهی نبوده است و البته مشخص شد که کار ایشان هیچ شباهتی به کار هیتلر نداشته است، زیرا هیتلر یهودیان بیگناه را به جرم یهودی بودن، آزار می داد ولی در تمام مواردی که حضرت محمّد(ص) با یهودیان جنگیدند، مقصّر خود یهودیان بودند و کسی آنها را به جرم دین و نژادشان، نیازرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۴
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : علی سینا و منتظری،صفیه زن یهودی پیامبر

منبع : پاد زندیق

نگارنده : محسن.م

 

  در دو بخش قبلی به شبهات طرح شده از سوی جناب علی سینا در مناظرۀ دروغینی که ادّعا می کند با آیت الله منتظری داشته است، در دو بخش یعنی،عایشه و جنگهای پیامبر، پاسخ دادیم. اکنون به بخش سوم این شبهات می پردازیم. پیشاپیش به خاطر انعکاس فحّاشیهای بی ادبانه و عقده گشایانه ای که جناب سینا به ساحت مقدّس حضرت خاتم المرسلین(ص) روا داشته اند، عذر می خواهیم، ولی لازم بود که هم از تهمت سانسور متن جناب سینا برهیم و هم مسلمانان شخصیت و منِش اسلامستیزان را بهتر بشناسند:

 

دکتر علی سینا:

سومین پرسش

پیامبر به خیبر حمله کرد، صفیه را برده خود کرد، و در همان روزی که شوهرش را، پدرش را و بسیاری از اطرافیانش را کشت، به او تجاوز کرد، آیا این روش برخوردی است که یک پیامبر باید داشته باشد؟

  

پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:

در رابطه با ازدواج پیامبر (ص) با صفیه لازم است به نکته هایی توجه شود:

1- صفیه دختر حیی بن اخطب رئیس قبیله بنی نضیر بود که پدر او در جنگ خیبر و شوهر او کنانه قبل از پیمان صلح کشته شده بودند، و وضع اسیران در آن روزگار از نظر زندگی بسیار بد و طاقت فرسا بود. از این رو به سفارش پیامبر بسیاری از زنهای کفار که اسیر میشدند جهت تامین معیشت یا آزاد میشدند و به ازدواج مردان مسلمان - که معمولا دارای همسر بودند - در می آمدند، و یا بصورت کنیز تحت کفالت مسلمانان قرار میگرفتند. تعدد همسر در آن روزگار امری رایج و بهترین وسیله ممکن برای تامین زندگی زنان بی شوهر - چه رسد به زنان اسیر - میبود.

 

دکتر علی سینا:

آیت الله منتظری گرامی،

این کاملا درست است که صفیه پدر و همسر خویش و همچنین بسیاری از نزدیکانش را از دست داده بود، اما شما فراموش کردید که بگوید او عزیزان خود را به دلیل اینکه پیامبر آنها را کشته بود از دست داد، کشتن مردان و دزدیدن ثروتها و زنانشان از رسوم غارنشین ها بود. از یک پیامبر خدا انتظار میرود که رسوم وحشیانه غارنشین ها را تکرار نکند و با این تکرار آنها را جاودانه نکند، بلکه معیار ها و روش های اخلاقی جدیدی را بنیان بگذارد.

شما طوری با قضیه روبرو میشوید که گویا پیامبر با ازدواج کردن با این زنها در حق آنها لطفی میکرد و باعث میشد که از بدبختیهایشان رهایی یابند، اما شما ذکر این نکته را که او خود باعث بدبختیها و وضعیت اسفبار آنها شده بود فراموش میکنید، این زنها قبل از اینکه محمد به شهرهایشان حمله کند، عزیزانشان را بکشد و آنها را به بردگی بکشاند، اسیر و بدبدخت نبودند.

کاری که پیامبر کرد دقیقا همان کاری است که سارقها و راهزن ها در ایام قدیم میکردند. یک شخص باید کاملا نظام ارزشهای اخلاقی خود را نابود کرده باشد تا بتواند اندکی نیکی در این عمل مطلقا وحشیانه و شرم آور پیامبر ببیند. کشتن مردها و تصرف زنهایشان اعمال دد منشانه ای بودند، هیچ نکته مثبتی در این اعمال شنیع دیده نمیشود.

پاسخ ما:

  ابتدا فکر کنم باید بار دیگر از پاسخ آبکی و نامربوطی که جناب سینا از طرف آیت الله منتظری داده اند، تشکّر کنم! پاسخ صحیحی که یک مسلمان، به این فرمایشات جناب سینا می دهد، اینستکه: «این فرمایشات حاصل اوهام و خیالات شماست، بیشتر سخنانتان دروغ است.»

  در منابع متعددی از جمله: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 56 (واقعه خیبر)؛ الطبقات الکبرى، ج 8، ص 129؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 231 ـ 232 و اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج 5، ص 490 و همچنین در صحیح مسلم، ج 4، ص 146، در مورد صفیه آمده است که حضرت محمّد(ص) «اعتقها و تزوجها»، یعنی او را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود، که عبارات در برخی منابع، با یکدیگر اختلاف مختصری دارند ولی در تمام آنها، آزاد شدن صفیه توسط حضرت و ازدواج با وی آمده است.  در اینجا اوّلین نکته روشن می شود: صفیه پیش از ازدواج آزاد شد، پس رضایت او برای ازدواج شرط بود و اگر حضرت محمّد(ص)، نستجیر بالله، قصد تجاوز به او را داشتند، باید این کار را در زمانی که او کنیز شده بود، انجام می دادند، نه اینکه او را آزاد کنند و بعد با او ازدواج کنند، تا رضایت او هم یک شرط اساسی برای برقراری این ازدواج باشد. پس تجاوز شدن به صفیه، فقط یک توهم است که از سوی کشیشان مسیحی ساخته شده است و اکنون به امثال جناب سینا، به ارث رسیده است.

  همچنین طبق اسناد تاریخی حضرت محمّد(ص) بعد از کشته شدن شوهر صفیه در جنگ خیبر و مسلمان شدن صفیه و تمام شدن ایّام عدّه با او ازدواج فرمود. این موضوع در منابعی چون صحیح مسلم، ج 4، ص 147؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 31؛ إمتاع الاسماع، مقریزی، ج 10 ص 218؛ جوامع السیره، ص 212، مطرح شده است. پس این ادّعای دروغین جناب سینا، که می فرمایند: "در همان روزی که شوهرش را، پدرش را و بسیاری از اطرافیانش را کشت..." نیز یک دروغ دیگر است که با تاریخ در تضاد کامل است، زیرا ازدواج بعد از ایّام عدّه، صورت گرفته است، و در نتیجه، بدون شک، چند ماه بین زمان ازدواج و کشته شدن شوهر صفیه و اطرافیان او، فاصله زمانی وجود دارد.(پدر صفیه در جنگی که عامل اصلیش دسیسه های خود یهودیان و در رأسشان پدر صفیه بود، کشته شد و شوهرش بخاطر قتل یکی از مسلمانان بعد از اتمام جنگ، به قصاص محکوم شده و اعدام شد)

  همچنین طبق گزارش کهنترین سند تاریخی، در مورد غزوات حضرت محمّد(ص)، ایشان در بازگشت از خیبر، و پیش از ازدواج، به صفیه فرمودند: «اگر بخواهی به دین خودت باشی، تو را مجبور به ترک آن نمی کنم، ولی اگر خدا و رسول او را برگزینی، تو را به همسری برگزینم.» صفیه گفت: «حتماً خدا و پیامبر او را برمی گزینم.»(المغازی واقدی، ص539) و از این روایت روشن می شود، که صفیه گذشته از آزادی در ازدواج با آن حضرت، با میل و رغبت خود مسلمان هم شده بود و شاید همین مسئله باعث خشم کشیشان مسیحی و امثال جناب سینا شده باشد.

  البته جناب سینا، چون تنها در حال تکرار اوهام کشیشان مسیحی هستند، یک سوتی نامحسوس نیز در سخنانشان هویداست و آن اینکه خیال می کنند که پدر صفیه نیز در همان روز اسارت او و کشته شدن شوهرش، کشته شد!! این هم از سواد بسیار بالای جناب دکتر(!) است. صرفاً جهت اطلاع عرض می کنیم که پدر صفیه، مدّتها پیش، در غزوۀ بنی قریظه کشته شده بود!

  امّا چیزی که جالب است، این است که جناب سینا، کاسۀ داغتر از آش نیز هستند، و از طرف صفیّه، که با میل قلبی و در کمال آزادی با پیامبر ازدواج کرده است، لب به اعتراض می گشایند! ایشان از کجا می دانند صفیه از کشته شدن شوهر و اطرافیان توطئه گرش، ناراحت بوده است؟

  بد نیست بدانید این اطرافیان مورد نظر جناب سینا، همان توطئه گرانی هستند که ابتدا قصد جان حضرت رسول(ص) را کردند، ولی حضرت محمّد(ص) فقط به اخراج آنها اکتفا فرمود. آنها وقتی به خیبر رسیدند، توطئۀ دیگری را طرحریزی کردند و تمامی طوایف عرب را علیه مسلمانان متّحد کردند، و جنگ احزاب را علیه مسلمین به راه انداختند. (سیره ابن هشام، ص361، مغازی واقدی، ص330؛ طبری، ج3، ص1067؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص1063؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1016؛ دلائل النبوة، ج4، ص179؛ فتح الباری، ج8، ص233؛ مواهب اللدنیة، ج1، ص256) آیا باید انتظار داشته باشیم، حضرت محمّد(ص) اجازه بدهد گروهی توطئه گر، همچنان به تشویق دشمن علیه اسلام مشغول باشند؟ منطقی است که حضرت محمّد(ص) خیبر را تصرّف نماید، ولی باز هم با یهودیان خیبر به نیکی رفتار فرمود و تنها به اخراج آنها، اکتفا فرمود. امّا کسانی که در این جنگ کشته شدند، که جناب سینا، آنها را اطرافیان صفیه می خواند، خود مقصّر بودند که به توطئه گری دست زدند و بعد در جنگی که درگرفت کشته شدند.

  همچنین شوهر صفیه، نیز به جرم قتل عمد کشته شده بود، او محمود بن مسلمه را پس از پایان جنگ کشته بود. به دستور حضرت محمّد(ص) آن مرد را به «محمد بن مسلمه» برادر «محمود بن مسلمه» تحویل دادند، و «محمد بن مسلمه» او را به عنوان قصاص، به قتل رساند.(السیره النبویه، ابن هشام، ج 3، ص 366؛ ترجمه سیره ابن اسحاق، ج 2، ص 831؛ فروغ ابدیت، ص 260) لازم به ذکر است که دستور قصاص، گذشته از اسلام، قانون یهودیان نیز هست.

  البته برای افرادی که خیلی رمانتیک به قضیه نگاه می کنند، این نکته را یادآوری می کنیم تا در توهمات جناب سینا، شریک نگردند: «صفیه» پیش از احضار شوهرش، به اسارت درآمده بود و جزء سهم رسول الله قرار گرفت. حضرت محمّد(ص) مشاهده کرد که در اثر ضربت ، در چهرۀ او، کبودی دیده می‌شود، از علت آن جویا شد، پاسخ داد این ضربت از شوهرم کنانه است.(کامل ابن اثیر، ج 2، ص 221)

 

  در ادامه، در پاسخ به پاسخی که البته خودشان از طرف آیت الله منتظری داده اند، سخنان ایشان بیشتر به عقده گشائی شباهت دارد تا بحث علمی.  ایشان پیش از اینکه یک مناظرۀ جعلی بسازند، نیاموخته اند که در کلاس یک مناظره سخن بگویند، و نه در سطح چاله میدان. ما به فحشهای ایشان پاسخی نمی دهیم، زیرا جواب این سخنان، فقط خاموشی است.

  امّا، اظهر من الشّمس است، که حضرت محمّد(ص) در وضعیت ایجاد شده، هیچ جرمی را مرتکب نشده بود. این خود یهودیان خیبر بودند که توطئه کرده بودند و اگر حضرت محمّد(ص) اقدام نمی کرد، باید منتظر یک جنگ احزابِ دیگر می نشست. کشته شدن مردان آنها، در جنگی رخ داد که خودشان باعث برافروخته شدن آتشش شدند و به هر حال هر جنگی کشتگانی را بر جای می گذارد. اسارت زنانشان، نیز عملی بود خود اگر بر مسلمانان فائق می آمدند با مسلمانان می کردند، و لذا در آن عصر که این کار اخلاقی دانسته می شد و در جاهای دیگر مثل روم شرقی(بیزانس) هم بدان عمل می شد، لذا نمی توان این کار محکوم کرد. جناب سینا، می خواهند قوانین امروز جهان را به آن روز تحمیل کنند؟ آیا همین ایشان نبودند که در بخش اوّل مناظره، در دفاع از قوانین عصر جاهلیت عرب، گریبان چاک می دادند؟ در آن عصر، دشمن نیز اگر در جنگی پیروز می شد، زنان مسلمان را اسیر و کنیز می کرد، و اگر مسلمانان عمل متقابل نمی کردند، نمی توانستند برای آزادی اسرایشان، اقدامی جدّی بکنند، زیرا اسرای دشمن در آسایش بودند و اسرای مسلمان در بردگی و آزار، زنان آنان مصون بودند و زنان مسلمان اسیر و کنیز. ضمن اینکه بشر آنروز حاضر نبود بپذیرد که اسرای دشمن را در کمپهای نگهداری اسرا، حفظ کند. امروزه هم چنین می شود به خاطر قوانین و تعهدات متقابل است.

  البته لازم به ذکر است، که یهودیان خیبر، دچار کشتار مردان و اسارت زنان نشدند، و پس از تسلیم شدن، از زمین خیبر اخراج گشتند. در مورد صفیه هم می بینیم که چنانکه گذشت، حضرت رسول(ص) او را آزاد فرمود و او خودش به میل و رغبت شخصی، مسلمان شده، با حضرت رسول ازدواج کرد.

  البته باید یادآوری کنیم آن زنان را مردان قبیله شان، با توطئه گریهای پیاپی، بدبخت کرده بودند و اگر خواهان چنین وضعیتی نبودند، می توانستند از آنها جدا شوند، چنانکه در بین اعراب نیز بسیاری زنان به خاطر کفر شوهرانشان از آنها جدا شدند و به مدینه آمده، به حضرت محمّد(ص) پیوستند.

  و امّا غارتی از اموال صورت نگرفت. اینها اوهام امثال جناب سینا است. حضرت محمّد(ص) پیش از شروع جنگ با خیبریان فرمودند اگر با من می آیید فقط باید نیت شما جهاد باشد و اگر مقصودتان غنیمت است، نباید بیایید.(مغازی، ص482) و البته زندگی فقیرانه ای که ایشان داشتند به خوبی نشانگر این است که ایشان به دنبال اموال خیبریان نبودند.

  پاسخ فحّاشیهای ایشان را نیز، با خاموشی می دهیم.

 

 

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:

اگر پیامبر میخواست این زنان بیچاره را از سختی نجات دهد، چرا با زنان مسن تر ازدواج نکرد؟ چرا زیباترین زن را انتخاب کرد؟ صفیه بخاطر زیبایی اش انتخاب شد، این هم حدیثی در مورد این مسئله،

    جلد نخست کتاب 8 ام شماره 367

    عبدالعزیز نقل میکند:

    انس گفت، "وقتی رسول خدا به خیبر حمله کرد، ما نماز فجر را در صبح زود وقتی هنوز هوا تاریک بود خواندیم"، پیامبر جلو من (سوار بر مرکب) حرکت میکرد و ابو طلحه نیز حرکت میکرد و من پشت ابو طلحه حرکت میکردم، پیامبر به سرعت از راه خیبر عبور کرد و زانوی من ران پیامبر را لمس میکردند، او رانهای خود را برهنه کرد و من سفیدی رانهای او را دیدم. وقتی او به شهر وارد شد گفت "الله اکبر"، خیبر نابود شده است. هرگاه ما به سرزمینی نزدیک میشویم، صبح آنان شر میشود، او این جمله را سه بار تکرار کرد، مردم از سر کارهایشان بیرون آمدند و بعضی از آنها گفتند "محمد (آمده است)"، (برخی از همراهان ما که از ارتش او بودند گفتند) ما خیبر را فتح کردیم، اسیران را گرفتیم و غنایم نیز جمع آوری شدند. دحیه آمد و گفت، "ای پیامبر یک دختر برده از میان بردگان به من بده" پیامبر گفت "برو و هرکدام از دختر های برده شده را که میخواهی بگیر"، او صفیه بنت حیی را انتخاب کرد. مردی پیش پیامبر آمد و گفت "ای رسول الله، تو صفیه بنت حیی را به دحیه دادی و او بانوی بزرگ قبایل بنی قریظه و بنی نضیر است، و او برازنده هیچکس غیر از تو نیست. پس پیامبر گفت "آن دو نفر را (صفیه و دحیه را) بیاورید"، پس دحیه با صفیه آمدند، پیامبر به دحیه گفت، "یک دختر برده دیگر غیر از این را از میان اسرا انتخاب کن"، انس ادامه میدهد، "پیامبر او را آزاد کرد و با او ازدواج کرد".

    ثابت از انس پرسید "ای ابو حمزه! پیامبر چه به او پرداخت (بعنوان مهریه)؟"، او گفت، "او خود مهریه خود بود، برای اینکه پیامبر اورا آزاد کرد و بعد با او ازدواج کرد." انس ادامه داد" وقتی در راه بودیم، ام سلمه او را لباس (عروسی) پوشانید، و در شب او را بعنوان عروس به نزد پیامبر آوردند."

باتوجه به حدیث بالا، در میابیم که فتح خیبر یک اتفاق کاملا غیر منتظره بود. به مردم شهر هیچ هشداری داده نشده بود و آنها آماده مقابل شدن با این تهاجم نبودند و این هم کاملا از پیامبر قابل انتظار است که به قربانیان خود اجازه دفاع کردن از خودشان را نیز ندهد. او ناجوانمردانه بدون هیچ هشدار و اعلام جنگی به آنها حمله کرده بود، در حقیقت کلمه "غزوه" هیچ مفهومی به جز "حمله ناگهانی" ندارد. خیبر هیچ معاهده ای را که قبلا با پیامبر بسته باشد زیر پا نگذاشته بود، هیچ نشانی از چیزی که بخواهد مسلمانان را تهدید کند وجود نداشت، هرکس را که در مقابلش ایستاد سلاخی کرد و زنهای زیبا را بعنوان برده های جنسی تسخیر کرد، این بود که پیامبر ثروت آنها را میخواست و او تنها به این دلیل به خیبر حمله کرد.

اما پیامبر تنها به اینها هم راضی نشد، او حتی افراد مسن زن و مرد را نیز که نکشته بود و یا بعنوان برده های جنسی تسخیر نکرده بود مجبور کرد که به کشت بپردازند و 50% محصولاتش را به او خراج دهند. هر کسی با ذره ای انصاف، میفهمد که این عدالت نیست، کاری که پیامبر کرد شیطانی و غیر مقدس بود.

پاسخ ما:

  اوّل اینکه جناب سینا، با سؤالات خود، بیسوادی خود را آشکارتر می کند. ایشان می پرسد که چرا پیامبر با زنان مسنتر ازدواج نکرد! اینرا فقط کسی می پرسد که با زنان پیامبر آشنا نباشد و از ازدواج آن حضرت با زنانی مثل حضرت خدیجه(س) و میمونه بی خبر باشد. البته شاید ایشان خودشان را به آن راه می زنند تا راحتتر دروغ بگویند. ولی ازدواج با صفیه، به این خاطر بود که دختری که تا دیروز شأن و مقام والایی داشت، از فردا مثل یک برده زندگی نکند. آیا جناب سینا، از درک مسائل به این سادگی عاجز است؟ خب البته اگر عاجز نبود که دهان به فحّاشی و عقده گشائی نمی گشود.

  امّا اینکه می گوید زیباترین زن، دیگر حاصل اوهام و خیالات خودش و کشیشانی که از روی دستشان می نویسد است که صفیه زیباترین زن بود. به راستی چه کسی این مقایسه ها را کرده است که تشخیص داده است که صفیه زیباترین بوده است؟ آیا او را کنار تک تک زنان آن روز عرب قرار داده اند و زیبایی او را با آنها مقایسه کرده اند؟ هر عاقلی باطل بودن چنین ادّعایی را می فهمد. حدیثی هم که جناب سینا بدان اشاره می کنند، هیچ اشاره ای به اینکه او به خاطر زیباییش انتخاب شد، ندارد. مردی که نزد حضرت محمّد(ص) می آید، چنین عرضه می دارد: «او بانوی بزرگ قبایل بنی قریظه و بنی نضیر است، و او برازنده هیچکس غیر از تو نیست.» کجای این حدیث از زیبایی او سخن رفته است؟ چنانکه گفتیم، اینجا صحبت از بزرگزادگی اوست.  البته پیشتر نیز توضیح دادیم که برده شدن زنان دشمن، امری متقابل در برابر اقدام مشابه دشمن بوده است.

  البته اینکه در این روایت که جناب سینا هیچ سندی برایش ذکر نمی کند آمده است که حضرت محمّد(ص) فرمودند: "هرگاه ما به سرزمینی نزدیک میشویم، صبح آنان شر میشود"، برعکس نیّت جناب سینا، به ضرر خود ایشان تمام می شود، زیرا این سخن با حقایق تاریخی در تناقض است و سندیت کلّ حدیث زیر سؤال می رود. حضرت محمّد(ص) به یثرب پا گذاشتند و یثرب، گذشته از رشدهای عرفانی، به سرعت به مرکز یکی از بزرگترین قدرتهای جهان تبدیل شد، و چون به مکّه بازگشتند مشرکان را امان دادند و هیچ شرّی برای آنها به بار نیاوردند و حتّی نامسلمانان نیز قبول دارند که آنکه باعث انقلاب عظیمی در عرب شد و باعث شد که ظرف کمتر از یک قرن، به ابرقدرتهای جهان بدل شوند، حضرت محمّد(ص) بود. فقط آنها منشأ دعوت ایشان را الهی نمی دانند که می توانیم در این مورد با آنها بحث کنیم. پس روشن آشکار است که این روایت، یا حداقل این جمله که در آن ذکر شده است، اگر از جعلیات خود جناب سینا نباشد(زیرا هیچ منبع و سندی برایش ذکر ننموده است) از جعلیات پیشینیان ایشان بوده است که در زمان حیات آن حضرت و بعد از رحلت ایشان، سخنان دروغی را به ایشان نسبت می دادند. تضاد این سخن با حقایقی که وجود مبارک ان حضرت به بار آورد، به خوبی نشانگر دروغ بودن این نقل قول است.

  البته این حدیث با روایات دیگر نیز تضاد دارد، برای مثال در روایت واقدی، که از کهنترین منابع است، هیچ صحبتی از دحیه نیست و حضرت رسول چنانکه در بالا نقل کردیم، صفیه را بین ماندن به دین خود و انتخاب خدا و رسول و ازدواج با آن حضرت به عنوان پاداش آزادی مخیر گذاشت و صفیه نیز برخلاف میل امثال جناب سینا، خدا و رسول و ازدواج با آن حضرت را بر گزید.(المغازی واقدی، ص539) پس این روایت، اگر سندی داشته باشد که جناب سینا، سندی برایش ذکر نمی کند، گذشته از حقایق تاریخی، با روایات کهن دیگر نیز ناسازگار است.

 

  امّا اینکه جناب سینا، حمله به خیبر را غیرمنتظره و بدون هشدار می داند و از عدم آمادگی آنها برای دفاع در برابر تهاجم می نالد نیز، از همان بهانه گیریهای بی ربطی است که هیچ عاقلی بر آن وقعی نمی نهد. یهودیان خیبر پیشتر جنگ احزاب را علیه مسلمین به راه انداخته بودند. (سیره ابن هشام، ص361، مغازی واقدی، ص330؛ طبری، ج3، ص1067؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص1063؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1016؛ دلائل النبوة، ج4، ص179؛ فتح الباری، ج8، ص233؛ مواهب اللدنیة، ج1، ص256) آیا نباید انتظار می داشتند که به آنها ضربه متقابل زده شود؟ جناب سینا از این ناراحت هستند که چرا برخلاف میل ایشان، اسلام رشد کرد و بالید، ولی بدبختانه خدا راه خود را پیش می برد، حتّی اگر کافران را خودش نیاید.

  معنی غزوه را نیز معلوم نیست ایشان از کجا به این شکل آورده اند، ولی از آنجا که ایشان به دروغگویی و بیان اظهارات بی سند، عادت دارند، از ایشان بعید نیست که چنین ادّعایی بکنند.

  امّا این سخنان عقده گشایانه که "هرکس را که در مقابلش ایستاد سلاخی کرد و زنهای زیبا را بعنوان برده های جنسی تسخیر کرد، این بود که پیامبر ثروت آنها را میخواست و او تنها به این دلیل به خیبر حمله کرد"، نیز حاصل اوهام خود جناب سینا است و چنانکه در بالا گفتیم تمام این سخنان دروغ است، و در بالا به میزان کافی علیه این ادّعاها سند آوردیم. البته اگر سند نمی آوردیم هم، اثبات به عهدۀ مدّعی بود، و این جناب سینا بود که باید این سخنان واهی خویش را ثابت می کرد. افسوس که دروغگویان نمی فهمند.

  بخش دیگر سخنش این است که " افراد مسن زن و مرد را مجبور کرد که به کشت بپردازند و 50% محصولاتش را به او خراج دهند." که برای این سخنش نیز هیچ سندی را معرفی نمی کند. البته اگر هم حضرت محمّد(ص) چنین جریمه ای را برای آنها قرار می داد، با فرهنگ آن عصر، دستور بسیار متمدّنانه و صلحدوستانه ای داده بود. در همان عصر، انوشیروان عادل، پادشاه ایران، بخاطر اینکه مزدکیان علیه او توطئه کرده بودند، و میخواستند او را از شاه شدن محروم کنند، تمام مزدکیان را به درون کاخ کشید و تمامشان را کشت(ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن، ص259)، آیا اینکه حضرت محمّد(ص) با یهودیان خیبر که ابتدا قصد کشتن ایشان را داشتند و سپس قبایل عرب را علیه ایشان بسیج کردند تا ایشان را نابود سازند، چنین بکند، امر سختدلانه ای است؟ به راستی مغز امثال جناب سینا چگونه کار می کند؟

  موضوع واضح و روشن است. یا باید حضرت محمّد(ص) را پیامبر خدا بدانیم و یا اینکه ایشان را فقط یک فرمانروا و حاکم بدانیم. اگر ایشان پیامبر خدا بودند که خدا صاحب جانهای تمام انسانهاست و می تواند به پیامبرش دستور بدهد که جان هر کسی را بگیرد، پس اگر گروهی از خیبریان، آنهم با چنین جرمهایی، به هلاکت رسیدند، نمی توان خدا را مقصّر دانست. البته افراد آگاه می دانند که هر کس که میمیرد، خداست که جان او را می گیرد. خدا صاحب تمام جانهاست و حال که به پیامبرش چنین دستوری نداده است که جان هر مخالفی را بگیرد، از مهربانی خود است. امّا اگر آن حضرت را فقط یک فرمانروا بدانیم، ایشان نسبت به فرمانروایان معاصر خویش، رفتاری بسیار مهربانانه و دوستانه نشان داده اند و اگر می خواستند مثل انوشیروان برخورد کنند، شاید لازم بود که هیچکس از یهود خیبر را زنده نگذارند، ولی می بینیم که ایشان پس از پیروزی، به جان آنها دست دراز نفرمودند.

  البته یادآوری این نکته نیز خالی از لطف نیست که توراتِ خود یهودیان نیز مجازات سختی را برای اینگونه مواقع تبیین کرده است. طبق تورات خودشان، در تثنیه، باب 20، آیات 10 تا 14، حضرت موسی مأمور می شود که به هر شهری که رسید(شهرهای خارج از منطقه مالکیتش که باید هر کس آن منطقه است نابود سازد)، آنها را به صلح دعوت کند و از آنها جزیه بگیرد و اگر جزیه ندادند با آنها بجنگد و چون شهر را گشود، مردان را بکشد و زنان و کودکان را اسیر کند. حال یهودیان خیبر نیز دست دوستی و صلح حضرت محمّد(ص) را رد کرده بودند و توطئه به راه انداخته بودند، جزیه هم که نمی پرداختند و لذا اگر چنین بلایی سرشان می آمد، که البته نیامد، امری بود که تورات خودشان بدان حکم کرده است.

سایر سخنان جناب سینا هم که جنبه فحّاشی دارد و از همان دست سخنانی است که جوابش خاموشی است.

 

 

 

پاسخ منصوب به آیت الله منتظری:

2- پس از اسیر شدن صفیه افرادی آماده ازدواج با او شدند، ولی چون او دختر رئیس قبیله بود و پیامبر (ص) بخاطر مراعات و حفظ موقعیت اجتماعی او اجازه ندادند آنان با او ازدواج نمایند، خود صفیه نیز ظاهراً از ازدواج با افراد عادی کراهت داشت لذا پیامبر (ص) به خاطر مراعات موقعیت صفیه حاضر به ازدواج با او شدند. آن حضرت به صفیه پیشنهاد آزاد شدن و برگشتن به طرف خویشان خود و یا ماندن در مدینه و اختیار اسلام و کسب آزادی و ازدواج با پیامبر را دادند، و او را بین این دو امر مخیر نمودند و به او گفتند اگر به آئین یهود بمانی من اسلام را به تو تحمیل نمیکنم و صفیه امر دوم را انتخاب نمود. اهل اطلاع از تاریخ میدانند که همسری با پیامبر موقعیت بزرگی تلقی میشد و دارای شرافت بود. در قرآن کریم از همسران آن حضرت به مادران مومنین تعبیر شده است (احزاب آیه 6).

دکتر علی سینا:

در مورد صفیه، این آشکار است که پیامبر او را تنها به دلیل اینکه زن زیبایی بود گرفت. محمد اورا از دحیه بعد از اینکه اورا دید گرفت، این قضیه هیچ ربطی به موقعیت پدر او نداشت. اگر پیامبر اندک احترامی برای پدرش قائل بود اورا نمیکشت. حقیقت همچون خورشید تجلی یافته است، اما شما مختار هستید که چشمهایتان را ببندید و انکار کنید.

شما گفتید که پیامبر به صفیه این انتخاب را داد که به مردمش بپیوندد یا اورا پیروی کند. پیامبر پدر اورا؛ شوهرش را و بسیاری از اطرافیانش را کشت. کسانی که زنده مانده بودند مجبور بودند روی زمین کار کنند و 50% در آمدشان را بعنوان جزیه به پیامبر بدهند، اما با اینحال پیامبر بعد از مدتی نظر خود را عوض کرد و دستور داد که یهودیان باید از خیبر اخراج شوند، بنابر این انتخابی که شما از آن صحبت میکنید، چندان انتخاب نیست. انتخاب در واقع بین لذت جنسی بخشیدن به یک مرد پیر متعفن که قاتل عزیزان او بود، و یا پیوستن به پیر مردان و پیر زنانی بود که نه بین آنها جنگجویی وجود داشت، نه جوانی که بتواند برده جنسی پیروان محمد بشود. در مورد انتخاب اول او میتوانست حداقل زنده بماند، اما اگر او به بین یهودیان باز میگشد معلوم نبود حتی بتواند از این حداقل نیز برخوردار شود، او مجبور میشد که در زمین ها کار کند و نصف درآمدش را به پیامبر (سلام بر او باد) بدهد، در این انتخاب، انتخاب چندانی وجود ندارد.

زن پیامبر بودن ممکن است حیثیت و اعتبار داشته باشد، اما من باور دارم اینکه انسان با عزیزانش و کسانی که دوستشان دارد زندگی کند،  بسیار بهتر است تا با یک قاتل زندگی کند، حتی اگر آن قاتل پیامبر الله باشد.

"کشته شدن کنانه، خود ماجرایی دردناک و روشنگر دارد، کنانه به دست خود پیامبر اسلام کشته شد، ماجرای کشته شدن او را تواریخ معتبر اسلامی اینگونه آورده اند،

    سیرت الرسول ابن هشام جلد دوم صفحه 830

    "کنان بن الربیع که شوهر صفیه بود اسیر کردند و اورا پیش پیغمبر علیه السلام آوردند و گنجهای قوم بنی النضیر بدست وی بود که ایشان به ودیعت پیش وی نهاده بودند، و سید، علیه السلام، از وی میپرسید تا نشان آن گنجها بدهد و بگوید که کجا مدفونست، و وی انکار مینمود و هرچند که سید، علیه السلام، با وی می گفت، او پاسخ میداد: من خبر از آن ندارم، و هرچند که سید، علیه السلام، با وی میگفت تا اقرار کند و نشان بدهد، البته اقرار نمیکرد، پس یکی هم از یهود خیبر پیش سید علیه اسلام، آمد و خبر آن گنجها از وی بپرسید، وی گفت: من نمیدانم، لیکن کنانه بن الربیع هروقتی یا هر روزی میدیدم که برفتی و گرد آن خرابه بر آمدی و چیزی از آن جایگاه طلب کردی، اکنون گمان چنان می برم که گنجها هم آنجا مدفون است. پس سید علیه السلام دیگر بار کنانه بن الربیع پیش خود فراخواند و اورا گفت: اگر نشانه این گنجها که تو انکار میکنی پیش تو بیابم، ترا بکشم؟ گفت: بلی. بعد از آن سید، علیه السلام، بفرمود تا آن خرابه که یهودی نشان داده بود بکندند و بجستند و گنجها بعضی در آن خرابه بیافتند. پس سید، علیه السلام دیگر بار کنانه بن الربیع پیش خود خواند و اورا گفت اکنون بگوی تا بقیت این گنجها کجا پنهان کرده ای؟ و کنانه هم ابا کرد، و انکار نمود. پس سید، علیه السلام، زبیر بن العوام را بفرمود تا اورا عذاب میکند تا آنوقت که اقرار بکند. و زبیر اورا عقوبت میکرد و هیچ اقراری نمیکرد. پس سید علیه السلام، اورا به محمد (بن) مسلمه داد تا وی را بعوض برادر خود محمود بن مسلمه بازکشد. پس محمد برخاست و وی را در حال گردن بزد.

    آری محمد شوهر صفیه را شکنجه میکرد تا از او حرف بکشد، و سر انجام شخصاً برخاست و گردن اورا زد و کنانه آنقدر امانتدار بود که تا آخرین قطره خود در امانتداری و اطمینانی که سایرین به او کرده بودند خیانت نکرد.

پاسخ ما:

الف)جناب سینا در مورد زیبایی و جوانی صفیه و گرفته شدن او از دحیه، همان اباطیل پیشین را تکرار می کند که پیش از این پاسخ آنرا دادیم. جناب سینا، همچنان با همان عقده های دائمی خویش، با دهانی پر از فحش، به دفاع از صفیه می پردازند در حالی که صفیه خود راضی به این ازدواج بوده است. به راستی سربازان شیطان، بویی از انسانیت نبرده اند.

ب)هلاکت پدر صفیه، نیز ربطی به بزرگی و کوچکی او نداشت. پدر صفیه، از توطئه گران اصلی یهود در غائلۀ به راه افتادن جنگ احزاب بود. بزرگزاده بودن صفیه نیز به این معنا نیست که پدر او فرد محترمی بود، بلکه صفیه چون دختر یکی از بزرگان بود، هر چند آن مرد که از بزرگان یهود بود فرد محترمی نبود، از تحقیر او جلوگیری شد. آیا درک این مسئله اینقدر سخت است؟ جناب سینا هنوز نمی دانند هر کس بزرگِ جایی بود، الزاماً آدم محترمی نیست؟ آیا از دیدِ ایشان، هیتلر آدم محترمی بود؟ بعد هم ایشان می فرمایند: "حقیقت همچون خورشید تجلی یافته است، اما شما مختار هستید که چشمهایتان را ببندید و انکار کنید." به راستی نمی دانم به حال ایشان گریه کنم یا به خودفریبیشان بخندم.

ج) برای برخورد حضرت محمّد(ص) مردم خیبر و اطرافیان صفیه سخنان باطل پیشین خود را تکرار می کند که به میزان کافی در مورد آنها توضیح دادیم.

د)امّا اینکه می گوید این انتخاب، انتخاب نبود نیز حاصل اوهام جناب سیناست، زیرا بحث ازدواج با صفیه وقتی مطرح شد که آن حضرت در حال بازگشت از خیبر بودند.(المغازی واقدی، ص539)

ه)امّا اینکه زندگی با عزیزان و دوستان بهتر است یا با کسی که در توهّمات جناب سینا، یک قاتل است، انتخابش با خود صفیه بوده است، و بهتر است جناب سینا، بیش از این در کار او فضولی نکنند. من نمی دانم ایشان به چه حقّی خود را وکیل صفیه می دانند که در حالی که او با میل و رغبت و آزادی ازدواج کرده است، چنین ادّعاهایی را با این لحن بی ادبانه مطرح می کنند. البته در مورد ادعای ایشان در مورد قاتل بودن حضرت محمّد(ص) به میزان کافی توضیح داده شده است.

و)در مورد اعدام کنانة بن ربیع، توضیح دادیم که کنانه، ناجوانمردانه، یکی از افسران مسلمان به نام «محمود بن مَسلَمه» را با افکندن سنگ بزرگی غافلگیرانه به شهادت رساند و در جنگ خیبر، بعد از احضار کنانه از وی، راجع به محل اختفای صندوق جواهرات، بازجویی به عمل آمد که او حاضر به اعتراف نشد، به دستور پیامبر(ص) کنانه را به «محمد بن مسلمه» برادر «محمود بن مسلمه» تحویل دادند، و «محمد بن مسلمه» او را به عنوان قصاص قتل برادرش، به قتل رساند.(السیره النبویه، ابن هشام، ج 3، ص 366) آیا قتل در برابر قتل، دستور تورات خود یهودیان نبود؟ کنانه شخصی را، آنهم بعد از اتمام جنگ، کشته بود و قصاص شد. برخی مغزهای بیمار می گویند که او را به این خاطر کشتند که صفیه را به دست آورند، ولی این از بیسوادی خودشان است، زیرا اسارت برای زن مثل طلاق بود، و لذا وقتی صفیه اسیر شد، دیگر زن کنانه محسوب نمی شد و کنانه قدرتی نداشت تا بخواهد مانع از ازدواج صفیه با حضرت محمّد(ص) شود.

ز)تنها مسئله ای که باقی می ماند، گوشمالی شدن کنانه است، که این مسئله نیز مورد توفّق تاریخ و همخوان با سیرت آن حضرت نیست. نظر به اینکه فقط برخی منابع بدان اشاره دارند و سایر منابع اشاره ای نمی کنند و برای مثال المغازی واقدی که کهنترین و مفصلترین کتاب در مورد غزوات حضرت محمّد(ص) است، هیچ اشاره ای به بحث کنانه ندارد، می توان نتیجه گرفت که این مسئله غیرقطعی است. از سوی دیگر، حضرت محمّد(ص) اگر اهل چنین دستوراتی بودند، باید راجع به دیگران نیز چنین امری می دادند و یا برای مثال شکنجه گران قریش را بعد از فتح مکّه در مقابل شکنجه هایی که بر مسلمانان روا داشته بودند، متقابلاً شکنجه می فرمودند یا سران قومهای شکست خوردۀ دیگر را نیز برای یافتن پولهای پنهانشان شکنجه می کردند و این امور در تاریخ ضبط می شد، ولی چنین نیست. از سوی دیگر، آن حضرت زندگی بسیار فقیرانه ای داشتند و اصحاب ایشان نیز چنین بودند و حتّی آن حضرت، پیش از شروع جنگ با خیبریان فرمودند اگر با من می آیید فقط باید نیت شما جهاد باشد و اگر مقصودتان غنیمت است، نباید بیایید.(مغازی واقدی، ص482) لذا ماجرای گنج کنانه و گوشمالی شدن او، نمی تواند درست باشد و باید ساخته و پرداختۀ ذهن دشمنان اسلام در صدر اسلام باشد که در ظاهر مسلمان می شدند و چنین داستانهایی را در مورد حضرت محمّد(ص) می ساختند و برخی مانند ابن هشام هم به اشتباه آنرا در کتابهای خود ذکر می کردند.

  سایر سخنان جناب سینا هم که فحّاشی است و ما باز هم جواب ایشان را با خاموشی می دهیم.

 

 

 

پاسخ منصوب به آیت الله منتظری

اگر پیامبر اسلام - العیاذبالله - اهل هوسرانی و تشکیل حرمسرا بودند، در سن جوانی با یک زن چهل ساله ازدواج نمیکرد، با اینکه برای او امکان ازدواج با بهترین دختران اشراف قبائل عرب وجود داشت. و از طرف دیگر افراد هوسران و شهوت پرست معمولا اهل تجملات و شکم پرستی و خوشگذرانیهای گوناگون میباشند. در صورتیکه زندگی پیامبر (ص) و همسران او بر حسب نقل تواریخ معتبر در سطح بسیار پائین زمان خود بوده، تا جائیکه همسران او لب به شکایت گشودند و پیامبر را تحت فشار قرار میدادند، و در این رابطه آیه 28 و 29 سوره احزاب در راستای سرزنش آنان نازل شد و آنان را مخیر نمود بین اننتخاب همسری پیامبر و زندگی سخت در کنار او و یا جدا شدن از آن حضرت و رفتن به طرف زندگی مرفه دنیا.

 

دکتر علی سینا:

پیامبر الله مرد هوسرانی بود. اما وقعی که جوان بود فقیر بود و کسی به او توجهی نمیکرد. هیچ دختر جوان شریفی حاضر نمیشد با گدایی همچون محمد، که به دنبال شترهای زن دیگری (خدیجه) میدوید ازدواج کند. پیامبر هیچ شانسی برای ازدواج با زن جوان و زیبایی نداشت. خدیجه با ثروت و قدرتش احسانی برای پیامبر بود که زندگی اورا کاملا متحول کرد. طبیعت واقعی محمد وقتی آشکار شد که خدیجه فوت شد و او با اداره کاروانهای تجارتی قدرتمند شد. اینجا بود که به گردآوری زن و ثروت پرداخت.

محمد وقتی که به مدینه هجرت کرد مرد مالداری نبود، خدیجه بسیاری از اموال خود را در مدت سه سال دشواری که مکیان محمد و خانواده اش را به تاوان توهین کردنهای مداوم به خدایان آنها تحریم کرده بودند از دست داده بود. اولین سال حضور او در مدینه بسیار سخت بود. او مقدار بسیار اندکی پول برای زندگی کردن داشت. تمام تلاشهای او برای حمله به کاروانها نارس مانده بود. او تنها در نخله موفق شده بود که با نارو زدن به کاروانی دستبرد زند و خود را از غنیمتهای آن ثروتمند کند. بسیار تاخت و تازهای دیگر اتفاق افتاد تا اینکه او توانست با اینگونه چپاولگری ها و قتل عام یهودیها و تصاحب اموال آنها ثروت کلانی را بیاندوزد.

    سوره احزاب آیه 27

    وَأَوْرَثَکمْ أَرْضَهُمْ وَدِیارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکانَ اللَّهُ عَلَى کلِّ شَیءٍ قَدِیرًا.

    خدا زمین و خانه ها و اموالشان و زمینهایی را که بر آنها پای ننهاده ایدبه شما واگذاشت و خدا بر هر کاری تواناست.

اما پیامبر احترام و ارزش بسیار کمی برای زنانش قائل بود و آنچه آنها میخواستند به انها نمیداد. این بود که شکایت میکردند و او تهدید کرده بود که آنها را طلاق خواهد داد، و این هم درست است که یکبار زنان محمد شکایت کردند، چون محمد حاضر نبود به مقدار کافی از ثروتی که از ناباوران دزدیده بود به آنها بدهد. و این در ادامه آیات بالا بود که محمد الله اش را وادار میکند که بگوید

    سوره احزاب آیه 28

    یا أَیهَا النَّبِی قُل لِّأَزْوَاجِک إِن کنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَینَ أُمَتِّعْکنَّ وَأُسَرِّحْکنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا.

    ای پیامبر ، به زنانت بگو : اگر خواهان زندگی دنیا و زینتهای آن ، هستیدبیایید تا شما را بهره مند سازم و به وجهی نیکو رهایتان کنم.

    سوره احزاب آیه 29

    وَإِن کنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنکنَّ أَجْرًا عَظِیمًا.

    و اگر خواهان خدا و پیامبر او و سرای آخرت هستید ، خدا به نیکوکارانتان پاداشی بزرگ خواهد داد.

پیامبر در اینجور کارها استاد بود و میدانست که چگونه باید زنهایش را کنترل کند و آنها را مجبور کند که در خدمتش باشند.

    سوره احزاب آیه 30

    یا نِسَاء النَّبِی مَن یأْتِ مِنکنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَینَةٍ یضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَینِ وَکانَ ذَلِک عَلَى اللَّهِ یسِیرًا.

    ای زنان پیامبر ، هر کس از شما مرتکب کار زشت در خور عقوبت شود ، خدا عذاب او را دو برابر می کند و این بر خدا آسان است.

    سوره احزاب آیه 31

    وَمَن یقْنُتْ مِنکنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَینِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا کرِیمًا.

    و هر کس از شما که به فرمانبرداری خدا و پیامبرش مداومت ورزد و، کاری شایسته کند ، دوبار به او پاداش دهیم و برای او رزقی کریمانه آماده کرده ایم.

پاسخ ما:

  باز هم جناب سینا، به دور از ادب در مورد حضرت محمّد(ص) سخن گفته است که ما باز جواب فحشهایش را با خاموشی می دهیم و تنها به پاسخگویی شبهاتش می پردازیم:

الف)اینکه حضرت محمّد(ص) را هوسران می خواند امری است غیرمنطقی. زیرا انسانهای هوسران، فرمانروایان موفقی نیستند، ولی آن حضرت، رهبری بزرگ بود که توانست تمام بحرانها را ختم به خیر کند و اسلام را در عربستان گسترش دهد و نامسلمانان نیز بر حسن رهبری ایشان، صحّه می گذارند. همچنین، افراد هوسران مایل به ازدواج با کنیزکان و دوشیزگان هستند، ولی اکثر همسران آن حضرت بیوه و مسن بودند. یک فرد شهوتران نمی تواند تا پنجاه سالگی با یک زن مسن زندگی کند، ولی آن حضرت چنین کردند. همچنین اینکه ایشان با برخی کنیزان ملکی، مانند صفیه، ازدواج می کردند در حالی که بر ایشان حلال بودند، نیز نشانگر این است که ایشان فقط در پی شهوت نبودند. البته پاسخی که منصوب به آیت الله منتظری کرده اند هم، اگر درست بیان می شد، پاسخ خوبی بود.

ب)ادّعای ایشان در مورد توجّه حضرت محمّد(ص) به پول خدیجه نیز پیشتر در بحث عایشه پاسخ داده شد:  اولاً یک انسان شهوتران نمی تواند بخاطر پول، بیست و پنج سال شهوت خودش را کنترل کند، آنهم وقتی که در این بیست و پنج سال، دوران اوج شهوت، را نیز پشت سر می گذارد. یک انسان شهوتران، اگر شده با پستترین زنان همنشین شود، به فکر ارضای شهوات خویش است و نه ازدواج با زنی پولدار که از خودش مسنتر است و بیوه نیز می باشد. اسلامستیزان بالأخره تکلیف خودشان را با خودشان مشخص کنند. پیامبر ما را، پولدوست میدانند یا شهوتران؟! ثانیاً زندگی پیامبر نشان می دهد که ایشان به دنبال پول نبودند. زندگی فقیرانه ای که حضرت محمّد(ص) در سراسر حیات خویش، در پیش گرفتند، مؤید این حقیقت است. در همین کتاب سیره ابن هشام که جناب سینا هم علاقه دارند که مدام بدان استناد کنند، می خوانیم عتبه که مهتر قریش بود، در زمان دعوت پیامبر به اسلام در مکّه، به سراغ آن حضرت آمد و پیشنهاد کرد که اگر آن حضرت مال و نعمتی می خواهد بفرماید تا به او آنقدر مال بدهند که در تمام عرب کسی به ثروت او نباشد... و اگر مقصودش پادشاهی است بفرماید تا همه با او بیعت کنند و او را پادشاه خود گردانند... ولی حضرت محمّد(ص) فرمود: «بدان این کار که من به آن آمده ام اینست: خواندنِ قرآن و دعوتِ شما به راه ایمان. پس اگر قبول کردید و به راه ایمان آمدید، ما را به جاه و مال شما کاری نیست و مرا از شما هیچ قصد دیگری نیست. و اگر نه و قبول نکنید و دعوت مرا پاسخ ندهید، اگر شما تمام عالم را به من بدهید، من دست از این کار بر نمی دارم و هر روز که برآید بیشتر گویم و بهتر کوشم.»(سیره ابن هشام، ص۱۳۴-۱۳۳) پس روشن و آشکار است که حضرت محمّد(ص) به دنبال مال و ثروت و قدرت نبودند که اگر بودند، پیشنهاد عتبه را می پذیرفتند. افسوس که چشمان اسلامستیزان از دیدن حقایق آشکار تاریخی، ناتوان است.

ج)جناب سینا که به تحریف تاریخ تمایل عجیبی دارند، سه سال تحریم اقتصادی قریش را "تاوان توهین کردنهای مداوم به خدایان آنها" می خوانند که همانطور که قبلاً در بحث جنگهای حضرت محمّد(ص) نشان داده شد، این سخنان ادّعاهای دروغی هستند، و مشکل قریش نشر اسلام بود. ما به خوبی نشان دادیم که آنها چه شکنجه های بسیاری را بر مسلمانان روا داشتند و ناتوانان ایشان را کشتند. اگر مشکل آنها توهین به خدایانشان بود، چرا برای بازگرداندن مسلمانان از حبشه، سفیرانی با هدایای بسیار به دربار نجاشی فرستادند؟ همچنین نشان دادیم که منظور از آنچه در ترجمه های فارسی به دشنام ترجمه شده است، باید فقط ناتوان و بی اثر دانستن بتها باشد، زیرا در احادیث بسیاری حضرت محمّد(ص) از دشنام و فحّاشی منع فرموده اند و اگر خودشان دشنام می دادند، مردم به خاطر عمل نکردن به آنچه خودشان بدان امر می کنند، از گِردِ ایشان پراکنده می شدند.

د)ادعای حمله به کاروانها برای کسب پول هم، بخش دیگری از دروغگوییهای جناب سینا است. همانطور که در بحث قبلی عرض کردیم، گذشته از بی سند بودن ادّعاهای این آقا، دلیل حمله به این کاروانها دو چیز بود: اوّل اینکه قریشیان اموال باقی مانده از مسلمانان مهاجر را مصادره و با آن مال التجاره ساخته بودند و به تجارت می پرداختند و دوم اینکه شرایط بین یثرب و مکّه، جنگی بود، و در شرایط جنگی، مصادره کردن اموال دشمنی مثل قریش که از هیچ عملی برای نابودی اسلام فروگذار نبود، امری طبیعی بود و حتی با قوانین امروزی هم سازگار است.

ه)استناد جناب سینا به آیه 27 سورۀ احزاب نشانگر اوج دشمنی ایشان با حقیقت است. این آیه به بحث کاروانها نمی پردازد. این آیه چنانکه از آیه قبل مشخص است، به یهودیانی اشاره می کند که به خیال نابودی مسلمانان با آنها وارد جنگ شدند و گروهی کشته و اسیر شدند و سپس به جرم توطئه گری و پیان شکنی، اخراج شدند. البته اخراج کسانی مثل یهودیان بنی نضیر که توطئۀ قتل پیامبر را کرده بودند، عملی منصفانه بود. به راستی کدام پادشاه یا حاکمی در آن عصر به این حدّ از مجازات اکتفا می کرد؟ چنانکه گفتیم انوشیروان، پادشاه ایران، مزدکیان را تنها به خاطر توطئه در جهت ممانعت از پادشاه شدنش، با یک کشتار دسته جمعی، مجازات کرد. پس بیندیشید که اگر قصد جانش را داشتند، چه می کرد.

و)البته جناب سینا، بار دیگر سراغ خیالات خویش رفته می فرمایند "پیامبر احترام و ارزش بسیار کمی برای زنانش قائل بود و آنچه آنها میخواستند به انها نمیداد. این بود که شکایت میکردند و او تهدید کرده بود که آنها را طلاق خواهد داد، و این هم درست است که یکبار زنان محمد شکایت کردند، چون محمد حاضر نبود به مقدار کافی از ثروتی که از ناباوران دزدیده بود به آنها بدهد." که اینها نیز فقط مجموعه ای از ادّعاهای بدون سند هستند. هیچ مدرکی در پس این سخنان نیست که اگر بود جناب سینا، آنها را ذکر می کردند. سخن بدون سند هم ارزشی ندارد. البته ایشان چون بیش از حد مغرض و متعصب هستند، اینکه حضرت محمّد(ص) در برابر خواستهای زنان تسلیم نبودند را به معنای این می داند ارزش و احترام کمی برای آنها قائل بوده اند! به هر حال مغز افراد متعصب همه چیز را در جهت تعصّبات شخصی تحریف می کند. فقط این نکته را یادآوری می کنم که اگر حضرت محمّد(ص) به ادّعای دروغ و ناروای جناب سینا، هوسران بود، تسلیم خواست زنان بود و در برابر فشارهای آنها، مقاومت نمی فرمود.

ز)امّا استناد ایشان به آیه 28 سورۀ احزاب، به راستی من را به خنده انداخت! ایشان بد نبود یک بار آیه را بخوانند تا بفهمند که این آیه آنچه ایشان می خواهد را مطرح نفرموده است. یک بار دیگر متن ترجمه ای که خود ایشان آورده است را ببینید: «ای پیامبر، به زنانت بگو: اگر خواهان زندگی دنیا و زینتهای آن، هستید بیایید تا شما را بهره مند سازم و به وجهی نیکو رهایتان کنم.» به راستی چگونه جناب سینا این آیه را خواندند و این سخن را گفتند؟ این آیه روشن می کند که حضرت محمّد(ص) مشکلی با دادن زینتهای دنیوی به زنانشان نداشتند، ولی زن ایشان نمی تواند مالدوست باشد و آنها اگر چنین باشند باید اموالی از مال و زینتهای دنیوی به آنها داده شود و سپس طلاق داده شوند. در واقع مشکل بر سر این است که امثال جناب سینا، مسائل مربوط به حکومت اسلامی را درک نمی کنند. رهبر حکومت اسلامی باید ثروتی در حدّ فقیرترین اعضای جامعه داشته باشد. حضرت محمّد(ص) به همین خاطر، به خانوادۀ خود اجازه نمی دادند که زندگی شکوهمندی ایجاد کنند. پس روشن است که زنان حضرت محمّد(ص) که جزئی از خانوادۀ ایشان بودند، نیز نمی توانستند زندگی شکوهمند و پرتجمّلی داشته باشند، و لذا در این آیه، از آنها خواسته شده است که اگر نمی توانند زندگی فقیرانه و به دور از دنیاپرستی حضرت محمّد(ص) را تحمّل کنند، اموالی از زینت دنیا بدانها داده شود و سپس از پیامبر جدا شوند. جناب سینا، این مسئله را درک نمی کنند، و آنرا بی احترامی به زنان می دانند!! در حالی که هیچ آدم عاقلی این را بی احترامی نمی داند، مگر اینکه مثل جناب سینا، غرضورز و متعصّب باشد.

ح)امّا اینکه پاداش و مجازات خدا برای زنان آن حضرت، دو برابر است، نیز امری برای کنترل آنها نیست. جناب سینا چون به صورت پیشفرض آیات قرآن را سرودۀ حضرت محمّد(ص) می دانند، بر اساس پیشفرضهای غلط و خودبافته، مسئله را اینگونه سوءتفسیر می کنند. مسئله این است که آگاهى آنها در زمینه مسائل اسلامى با توجه به تماس دائمی آنها با حضرت محمّد(ص)، از تودۀ مردم بیشتر است، به علاوه دیگران به آنها نگاه مى‏کنند و اعمالشان سرمشقى است براى آنها، بنابراین گناهشان در پیشگاه خدا عظیمتر است، چرا که هم ثواب و هم عذاب بر طبق معرفت و میزان آگاهى، و همچنین تأثیر آن در محیط داده مى‏شود. آنها هم سهم بیشترى از آگاهى دارند و هم موقعیت حساسترى از نظر تاثیر گذاردن روى جامعه.(تفسیر نمونه، ج‏17، ص283)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۷
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : علی سینا و منتظری، جنگهای پیامبر(بخش دوم)

منبع : پاد زندیق

 نگارنده(گان): محسن.م

  در بخش اوّل این نوشتار، به قسمت اوّل شبهات جناب دکتر(!) سینا در مورد جنگهای حضرت محمّد پرداختیم. اگر یادتان باشد ایشان ابتدا یک پاسخ کوتاه از طرف آیت الله منتظری دادند و بعد از آن فقط خودشان دارند شبهاتی همراه با دروغ و فحاشی را نظر می دهند. اکنون به ادامه شبهات ایشان و پاسخ آنها می پردازیم:

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
در مدینه 
بعد از اینکه محمد و ابوبکر از مکه فرار کردند. خانواده هایشان برای چندین هفته در مکه بازماندند. اما هیچ اتفاقی برای آنها پیش نیامد و قریش آنها را آزار نداد و به هیچ شیوه ای اذیت نکرد. هرچند همانطور که موئر دریافته است "این نابخردانه نبود که آنها بصورت گروگان علیه هرگونه تاخت و تاز خصمانه ای از طرف مدینه نگهداری میشدند. این واقعیتها ما را وا میدارد تا در مورد تنفر شدید و خشونت تلخی که همیشه سنت حاضر است به قریش نسبت دهد شک کنیم. همچنین این واقعیت که اولین تجاوز و حمله بعد از هجرت تنها از سمت محمد و طرفدارانش صادر شد در هماهنگی با همین بینش است. مردم مکه تنها زمانی مجبور شدند برای دفاع از خود پناه به سلاح ببرند که چندین کاروان که غارتگران (محمد) در کمین آنها نشسته بودند غارت شدند و در نتیجه خونشان ریخته شده بود."

این واقعیت که ابوبکر و محمد اطمینان داشتند خانواده هایشان در مکه در امان خواهند بود به آشکاری نشان میدهد که خشونت و عداوتی که به قریش علیه مسلمانان نسبت داده میشود یک اغراق و تنها یک بهانه است برای توجیه حمله ای که محمد به مکه کرد. هیچیک از مسلمانان تبعید نشده بودند، همه آنها قادر بودند از روی میل و اراده خود مهاجرت کنند. عده ای از آنها توسط خانواده هایشان دستگیر شده بودند و عده ای نیز که برده بودند نتوانستند فرار کنند. باقی آنها بدون هیچ ممانعتی از طرف قریش به محمد پیوستند.

پاسخ ما:

  بسیار جالب شد!! جناب سینا هر جای تاریخ را که به نفعشان نیست را دور می اندازند و فقط به صفحاتی از آن می چسبند که چیزی در آن باشد که به نفع ایشان باشد، و البته بعد هم بر اساس خیالات خودشان، بین این صفحات ارتباطهای عجیب و غریب برقرار می کنند و در نهایت همین شلم-شوربایی که می بینید، را می سازند. امّا در پاسخ ایشان:

  درک قضیه چندان هم پیچیده نیست! همان مسئله ای که باعث شد قریشیان از اینکه به طور مستقیم دست به جان حضرت محمّد(ص) دراز کنند، وحشت داشته باشند، به عینه مانع از گروگانگیری و آزار و اذیت خانوادۀ حضرت محمّد(ص) و ابوبکر نیز می شد. غیرت و حمیّت بنی عبدمناف و خویشان ابوبکر، اجازه نمی داد که قریشیان به سوی اعضای خانوادۀ دو نفر از طایفۀ ایشان، دست دراز کنند و آنها را که اکثراً هم زن بودند، به اسارت در بیاورند یا شکنجه نمایند.

  بدبختانه مشکل از اینجا شروع می شود، که ذهنی آشفته، تاریخ را با آشفتگی ورق می زند و درک صحیحی از گزارشهای تاریخی ندارد. آزار و شکنجه و اسارت، متوجه مسلمانانی بود که خاندان و پشتیبانی نداشتند و طایفه ای در کار نبود که از آنها حمایت کند، ولی قریشیان نمی توانستند به سوی مسلمانانی که خاندانی بزرگ داشتند و غیرتهای خانوادگی مانع از آزار و اذیتشان می شد، دست دراز کنند. به همین خاطر به سختی می توانستند به حضرت محمّد(ص) حمله کنند، و بیشتر از روشهای دیگری مثل تمسخر و توهین و محاصره اقتصادی، استفاده می کردند. در آخر کار، آنها دیدند که پایگاهی برای دینی که حضرت محمّد(ص) آورده است، ایجاد شده است، پس دور هم نشستند و به این فکر کردند که چگونه او را بکشند که بنی عبدمناف اعتراضی نکند. آنها پیشتر نیز سعی کرده بودن بهانه ای بیابند و او را به پولدوستی یا قدرت طلبی محکوم کنند، و دهان خانوادۀ او را ببندند، ولی حضرت محمّد(ص) پاسخی قدرتمند به ایشان داد که دهان تمام یاوه گویان را در تمام طول تاریخ خواهد بست، پس حال که بهانه ای نبود، باید برای این قتل ظالمانه راهی می یافتند، که از انتقام بنی عبدمناف نجات یابند و راه حل را در شراکت کلّ طوایف در قتل پیامبر دانستند، ولی حضرت محمّد(ص) به آن شکلی که در تاریخ آمده است، از توطئه نجات یافت، و با سلامت کامل به مکّه رسید. شرح تمام اینها، در بالا گذشت.

  آری! وقتی حضرت محمّد(ص) به یثرب هجرت فرمودند، شرایط همان شرایط پیش از هجرت بود: مسلمانانی که خاندانی داشتند که حامیشان باشد، همچنان تحت حمایت خاندانشان بودند و کسی را یارای شکنجه و اسارت و قتلشان نبود، ولی مسلمانان دیگری که ضعیف بودند، اگر در مکّه مانده بودند، همچنان آزار می دیدند.

  پس گزارشهای مربوط به آزار و اذیت قریش بر مسلمانان، ابداً افسانه و اغراق نیست، چنانکه تمام تواریخ بدانها اشاره کرده اند، باید در یک بحث تاریخی آنها را بر خیالات و تعصبات و جنگهای شخصی افراد مغرض، ترجیح داد.


  امّا در مورد تهاجم به کاروان قریش نیز گزافه گویی را از حد گذرانده اند، اوّل اینکه از خونریزی و غارت اموال قریش صحبت می کنند، در حالی که این ادّعا صحت ندارد: این ادّعا در کدام سند آمده است و اگر در سندی آمده است چه کسی صحّت سند را تأیید کرده است؟ پیامبر فقط این کاروانها را تعقیب می فرمودند و ثانیاً چنانکه در بالا آمد، این مسئله دو دلیل اساسی داشت: اوّل اینکه قریشیان اموال مهاجرین را مصادره کرده بودند و با آن مال التجاره ساخته بودند و بازپس گرفتن مال از دزد، نامش غارت نیست، و از سوی دیگر شرایط مدینه و مکّه جنگی و خصمانه بود، و در هر جنگی طرفین متخاصم اموال یکدیگر را در صورت دستیابی مصادره می کنند و این مسئله در جنگهای امروزی هم جریان دارد، و ابداً نمی توان نام غارتگری بر آن نهاد.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
وقتی محمد به مدینه رسید، مسلمانان حدود دویست مهاجر و شاید مقدار برابر اهل مدینه از قبایل اوس و خزرج بودند که اورا باور کرده بودند. مکیان غیر ماهر بودند و کارهایی را در زمین ها و کشاورزی پیدا کردند. آنها اکثرا بعنوان کارگر برای یهودیان ثروتمند کار میکردند. این برای آنها دشوار بود. باور به الله خوب بود اما نمیتوانست آنها را سیر کند. محمد میدانست که نمیتواند اطرافیان را تا زمانی که نیازهای زمینی آنها را اشباع نکرده است در کنار خود نگه دارد، علاوه بر این، او برای هدف خاصی آنها را مهاجرت داده بود. برای اینکه برایش بجنگند تا او بتواند بر عربستان سلطه بیابد و ایران را مطیع سازد.

هرچند گروه کوچکش فاقد صلاحیت لازم برای کارهای نظامی بودند، اما او به یارانش که خانه هایشان را ترک گفته بودند قول خانه های زیبا را داده بود. و اکنون زمان آن بود که یا به وعده خود وفا کند یا با آشوب و ارتداد یارانش روبرو شود.

    سوره نحل آیه 41

    به آنان که مورد ستم واقع شدند و در راه خدا مهاجرت کردند در این جهان جایگاهی نیکو می دهیم و اگر بدانند اجر آخرت بزرگ تر است.

محمد از کجا میخواست جایگاهی نیکو در این دنیا بدهد؟ مطمئناً الله قادر نبود خودش اینکار را انجام دهد، و این هنگامی بود که او باید نقشه ای را که سالها قبل کشیده بود به اجرا بگذارد. مسلما تسخیر عربستان و مطیع ساختن عجم، تنها با چند پیرو میسر نبود، اما با تاختن به کاروانها و غارت اموال آنها میسر بود.
پیامبر یک راهزن از آب در می آید.

پس پیامبر به یک راهزن تبدیل میشود و بنابر این دیگر نطق نمیکند که "با مردم به نیکی سخن بگو" (سوره بقره آیه 83)، "و بر آنچه آنها میگویند صبور باش و به وجهی پسندیده از آنها دوری جوی" (سوره مزمل آیه 10). او آغاز به خون خواهی میکند و "قاتلو" (بکشید) به تکیه کلام الله در پیغامهای بعدیش تبدیل میشود.

پاسخ ما:

  سخنان و اظهار نظرهای جناب سینا، همچنان براساس پیشفرضها و خیالاتِ خودساختۀ ایشان و کشیشان مسیحی است: اینکه حضرت محمّد(ص) خواهان فتح ایران بودند و حالا یک پیشفرض دیگر: حضرت محمّد(ص) می ترسید که اگر خانه های نیکو برای یاورانش تهیه نکند، یارانش علیه او قیام خواهند کرد و مرتد خواهند شد! به راستی چگونه این افراد اینقدر راحت به خود اجازه می دهند که در مورد اندیشه های درونی فردی دیگر، به قضاوت بنشینند و آنهم قضاوتی که اساسش در خیالبافی و تعصبات کور است!

  مشکل اساسی این افراد اینستکه همیشه یک پیشفرض دارند. دقّت کنید که ما در این بحث هیچ پیشفرض خاصی نداریم. ما نمی خواهیم مخاطب به حضرت محمّد(ص) به چشم یک پیامبر یا یک معصوم نگاه کند، بلکه با یک نگاه بیطرفانه موافقیم: او هم می تواند پیامبر باشد و هم می تواند پیامبر نباشد. ولی کشیشان مسیحی و مقلّدینشان، از آنجا که با هدف رد کردن حضرت محمّد(ص) سخنرانی می کنند، این پیشفرض دائمی را نیز دارند که ایشان پیامبر حقیقی خدا نبودند، بلکه –نستجیر بالله- یک دروغگوی شیّاد بودند که قصد از بین بردن زندگی آسودۀ دیگران را در راه خواستهای خود داشتند. وقتی نگرش این باشد، زیباییها را به شکل زشتی می بینند و نیکیها را به شکل بدی و بعد هم ذهنشان شروع می کند به خیالبافی و ممکن است در این خیالبافی خود را در حال مناظره با یک آیت الله شیعه نیز ببینند! حتماً یادتان هست که عنوان این مطلب یک مناظره بین علی سینا و آیت الله منتظری بود! ولی بعد از یک پاسخ چند سطری که به آیت الله منتظری منسوبش می کنند، خودشان یکبند در حال نوشتن هستند و مقاله از حالت مناظره به حالت ردیه، تغییر ماهیت یافته است! بدا به حال مروّجان دروغ.

  تاریخ به خوبی نشان می دهد که هیچیک از جنگهای پیامبر به خاطر سیر کردن شکم مسلمانان نبوده است، و هر کس کهنترین کتب تاریخی در مورد جنگهای پیامبر مثل سیره ابن هشام و المغازی واقدی را بخواند، به خوبی به این حقیقت می رسد.

  پیروان حضرت محمّد(ص) هم بیش از آنکه نیازهای زمینی و سیر کردن شکم برایشان مهم باشد، نیاز به امنیت و آسایش داشتند، و لذا اگر قرار بود به خاطر این مسائل از گرد حضرت محمّد(ص) پراکنده شوند، باید در زمان همان آزار و شکنجه های قریشیان در مکّه و توطئه ها و آتش افروزیهایشان در زمان حضور مسلمانان در مدینه، گرد حضرت را خالی می کردند که چنین نکردند. مشکل اینستکه کافر همه را به کیش خود پندارد: اسلامستیزان گمان می کنند که چون خودشان فقط به منافع مادّی می اندیشند، دیگران هم باید مثل خودشان باشند.

  در مورد جایگاه نیکو، این جایگاه به مهاجرین و انصار عطا شد، و الله هم قادر به دادن آن به مسلمانان بود، فقط مشکل اسلامستیزان اینجا دو چیز است: یکی اینکه به خاطر تعصب و غرضورزیشان، نمی توانند حقیقت را ببینند، و دوم اینکه تمام نیکیها را در مادّیات می بینند. جایگاه نیکویی که نصیب مهاجرین و انصار شد، همان خانه و کاشانه ای بود که انصار با مهاجرین قسمت کردند، همان صفّه ای بود اصحاب صفّه بر آن می خفتند، و از مادّیات نیز خالی بود. آنها فقیرانه می زیستند، ولی برادرانه می زیستند، با ایمان می زیستند و روحیه ای انقلابی داشتند. درک این مسئله برای مردم ما زیاد هم سخت نیست، در طول 8 سال دفاع مقدّس، جبهه ها که در آن شرایط بسیار دشوار بود و امکانات کم بود و گرسنگی همیشگی بود و خطر مرگ بسیار، می دیدیم که رزمندگان با چه عشقی به جبهه می روند و حتی وقتی مجروح می شدند نیز از بیمارستانهای صحرایی به سوی خطّ مقدّم می گریختند، و دختران مسلمان را می دیدیم که خانه و کاشانه را رها می کردند و برای یاری به رزمندگان در پشت جبهه و در بیمارستانها، فرسنگها دور از خانه و کاشانه و در شرایطی بسیار فقیرانه و بدون غذایی سیرکننده و جای خوابی مناسب، با مشقتهای ناشی از سنگینی کار و بدی وضعیت، به مبارزه ادامه می دادند؛ پس جبهه و خطّ مقدّم برای آنها جایگاهی نیکو بود که حتی بعد از جنگ شعرهای غمناکی را نیز از همان رزمندگان به یاد آن دوران می شنیدیم و همیشه با حسرت از فضای آن روزها یاد می کنند. اسلامستیزان که همه چیزشان مادّیات و چیزهای دنیوی است، به شدّت در درک معنویات در می مانند و اینجا نیز این مشکل گریبانگیر جناب سینا شده است.

  امّا در مورد تغییر رویه در عملکرد حضرت محمّد(ص)، باز هم نگرش متعصبانه و مغرضانۀ اسلامستیزان باعث می شود حقیقت را نبینند. روش حضرت محمّد(ص) بعد از هجرت به مدینه و تا پایان عمر مبارکشان، همان روش به نیکی سخن گفتن با مخالف و صبر در برابر دشمنیها بود، ولی وقتی دشمن، عداوت و توطئه را از حد می گذراند، و نشان می دهد که قصد نابودی مسلمانان یا جنگ با آنها را دارد، قصد جان حضرت محمّد(ص) را می کند، یا پیمان می بندد و در شرایط خطرناک جنگی از پشت خنجر می زند، اینجاست که دستور "قاتلوا" یعنی "بجنگید" باید صادر شود، و قرآن چه نیکو در آیه 190 از سورۀ بقره که در مدینه نازل شده است، می فرماید: «بجنگید با کسانی که با شما می جنگند و تجاوز نکنید، خدا متجاوزین را دوست ندارد.» پس رویه همان است، و جنگ و دستور قاتلوا خاص کسانی است که با مسلمانان سر جنگ دارند، و در مدینه هم، قرآن از تجاوزکاری نهی می کند. البته لازم به ذکر است که جناب سینا، به خاطر سواد کم عربی که دارند، "قاتلوا" را به "بکشید" ترجمه کرده اند، در حالی که "قاتلوا" یعنی بجنگید.

  بطلان ادّعای آرزوی فتح عربستان و ایران و ادّعای پوچ راهزن بودن حضرت محمّد(ص) نیز در بالا روشن شد و نیازی به تکرار نمی بینیم.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:

در شش ماه اول رسیدن محمد به مدینه، هیچ چیز مهمی اتفاق نیافتاد. همه مهاجرین شامل خود محمد مجبور بودن برای در آوردن خرج غذا و پناهگاه خود مبارزه کنند.

هرچند افکار محمد افکار صلح نبود. او نقشه هایی داشت، نقشه هایی بزرگ. تعداد طرفدارانش در حال زیاد شدن بود. برخی مکه را ترک میکردند و به سایر مهاجرین میپیوستند و برخی اسلام را در مدینه قبول میکردند. حالا او در جایگاهی بود که میتوانست به دسته ای از جنگجویان فرمان دهد. اما مردم مدینه تنها ضمانت داده بودند که از محمد در صورت حمله دفاع بکنند، نه اینکه در حمله او به قریش به او بپیوندند.

پس بجای حمله به مکه، در دسامبر 662 میلادی، در ماه رمضان، هفت ماه پس از رسیدن او به مدینه، محمد عموی خود حمزه را گسیل داشت تا فرمانده گروهی سی نفری از پناهندگان بشود و به یک کاروان مکی که از سوریه بازمیگشد و ابوحکم (ابو جهل) آنرا هدایت میکرد حمله ای غافلگیرانه کنند. این کاروان توسط حدود 300 مرد نگهبانی میشد. حمزه مجبور شد دست خالی به مدینه برگردد و ابوحکم به سوی مکه به راه خود ادامه داد. این اولین رویارویی بود که توسط محمد آغاز شد،  که بخاطر کمبود نیرو و نقشه کشیدن ضعیف و غلط با شکست روبرو شد. خدایی که به پیامبر گفته بود به کاروان ها حمله کند و اموال آنها را غارت کند به او نگفته بود که چگونه باید اینکار را انجام دهد. و پیامبر مجبور بود مانند هر دزد تازه کار دیگری خود با آزمون و خطا این را بیاموزد.

پاسخ ما:

  البته درست مثل بحث قبلی، عقده های جناب سینا نیز دارند سر باز می کنند و ایشان روال توهینگری را تا آخر بحث همچنان ادامه می دهند، و اینجا نیز می بینیم که مدام حضرت محمّد(ص) را دزد و راهزن می نامند. البته خب فرهنگ مناظره کردن ایشان، و به خصوص وقتی مناظره جعلی و دروغین باشد، همینگونه است.

  بیشتر سخنان ایشان در مورد صلحدوست نبودن حضرت محمّد(ص)، راهزن و دزد بودن و نقشه های بزرگ، تکرار همان سخنان پیشین است، که بطلانشان روشن شد، البته اینکه تا مسلمانان آمادگی جنگیدن نیافتند، سریه و غزوه ای رخ نداد، امر بدی نیست، و این نگرش جناب سینا است که مشکل دارد. اکنون موارد مورد ادّعای ایشان پیرامون جنگهای مسلمانان با قریشیان را بر اساس کهنترین سند تاریخی موجود در مورد جنگهای پیامبر، یعنی کتاب المغازی واقدی، مورد بررسی قرار می دهیم، تا بدانید تاریخ چگونه سخنان این فرد را رد می کند.

  در مورد سریّۀ حمزة بن عبدالمطلب، نیز ایشان دست از تحریف تاریخ برنداشته اند. نخست اینکه در این سریه، فقط مسلمانان مکّه یا به قول جناب سینا، که از دروغگویی شرمی ندارند، پناهندگان، همراه حمزه نبودند، بلکه از سی نفری که همراه حمزه شدند، پانزده نفر از مهاجرین و پانزده نفر هم از انصار بودند(المغازی واقدی، ج1، ص6) که می دانیم انصار از مردم مدینه بودند. دوم اینکه آنچه باعث شد که حمزه با دست خالی بازگردد، ناکارآمد بودن نقشه جنگی حضرت محمّد(ص) یا اختلاف نفرات نبود، بلکه «مجدّی بن عمرو که با هر دو گروه همپیمان بود، آنقدر بین هر دو طرف رفت و آمد کرد که از جنگ منصرف شدند.»(المغازی واقدی، ج1، ص6) پس باز هم جناب سینا، با تحریف تاریخ، به نقد حضرت محمّد(ص) اقدام نموده اند.

  ضمناً در صلحدوستی حضرت محمّد(ص)، همین بس که «چون صحبت از مجدّی به میان آمد، فرمود: "نمی دانستم که چنین نیک نفس و فرخنده کردار است" و یا فرمود: "چنین کارآمد باشد."»(المغازی واقدی، ج1، ص7) آری! جنگ و سریه اگر به راه افتاد، به خاطر مصادره شدن اموال مسلمانان به دست مکّیان و حالت خصمانه ای که با مسلمانان داشتند، بود، وگرنه حضرت محمّد(ص)، خواهان صلح و دوستی بودند.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
اتفاق بعدی در ژانویه سال 623 میلادی رخ داد، در آن زمان محمد نیروهایی دوبرابر نیروهای پیشین را به فرماندگی عبید ابن حارث به سراغ کاروان دیگری که ابوسفیان توسط 200 مرد آنرا محافظت میکرد فرستاده شد. اینبار قریش وقتی شترهایشان در حال چریدن در سرچشمه ای در دشت ربیغ بودند غافلگیر شدند و چند تیر رد و بدل شد، اما مهاجمان وقتی دیدند تعدادشان بسیار کمتر از تعداد مردان کاروان است عقب نشینی کردند.

یک ماه بعد حمله دیگری به فرماندهی جوانی به نام سعد، با بیست نفر در همان مسیر، سازمان داده شد. او قرار بود تا وادی ای به نام خرار که در راه مکه قرار داشت پیش برود و در انتظار کاروانهایی که قرار بود از آن مسیر عبور کنند کمین کند. مانند اکثر گروه های غارتگر بعدی، که میخواستند کاروانها را غافلگیر کنند، شب ها حرکت میکردند و روزها پنهان میشدند. اما با اینکه بسیار با دقت و احتیاط عمل میکردند در صبح پنجم دریافتند که کاروان یک روز قبل از آنجا گذشته است و دست خالی به مدینه بازگشتند.

این حملات در زمستان و بهار سال 623 میلادی اتفاق افتاد. در هر حمله، محمد نشان سفیدی را روی یک چوبدستی یا نیزه سوار میکرد و به رهبر در هنگام عزیمت میداد. اسامی این پرچمداران و نام رهبرهای این حملات و سایر حملاتی که اهمیت داشتند با دقت در احادیث ثبت شده است.

پیامبر و مردانش در سه نقشه دزدی و غارت دیگر  شکست خوردند. در ابوا و بوات و عشیره.

پاسخ ما:

  باز هم جناب سینا، سعی می کنند با به کار بردن واژه هایی مثل «دزدی» و «غارت» ذهن مخاطب را مغشوش کنند، ولی چنانکه در بالا توضیح داده شده است و نیازی به تکرار توضیحات دیده نمی شود، این ادّعاهای جناب سینا، باطل و بی اساس هستند.

  البته در مورد سریّۀ عبیدة بن حارث، جناب سینا به دروغ می فرمایند: "مهاجمان وقتی دیدند تعدادشان بسیار کمتر از تعداد مردان کاروان است عقب نشینی کردند"، البته ایشان شرمی از دروغگویی ندارند، ولی کهنترین سند موجود در مورد جنگهای پیامبر، می گوید: «سعد(ابن ابی وقاص) گوید: به عبیدة گفتم: اگر آنها را تعقیب و دنبال کنیم، همه را خواهیم گرفت، زیرا آنها با ترس گریختند. ولی عبیده از این پیشنهادم پیروی نکرد، همگی به مدینه برگشتیم.»(المغازی واقدی، ج1، ص7) پس عقب نشینی و فرار از سوی مسلمانان نبوده است، بلکه از سوی کاروان ابوسفیان بوده است.

  در مورد غزوه های ابوا، بواط و عشیره نیز، جناب سینا، به دروغ، می فرمایند که به شکست منجر شدند، ولی تاریخ از شکست صحبت نمی کند، بلکه کهنترین سند تاریخی در مورد جنگهای پیامبر، در مورد هر دو غزوۀ ابوا و بواط، می گوید: برخوردی پیش نیامد.(المغازی واقدی، ج1، ص8) در مورد غزوۀ ذی العشیره نیز هیچ صحبتی از شکست، به میان نیامده است.

  بنگرید که چگونه غرض و تعصّب اسلامستیزان، باعث می شود همه چیز را به نفع خودشان سوءتفسیر کنند.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
نخله، یک شکاف

بیش از یکسال گذشته بود و علی رغم تلاشهای بسیار محمد برای غارتگری، هیچ یک از این دست درازی ها موفقیت آمیز نبود. پیامبرمگالومانیاک الله سرانجام دریافت که باید با اهداف کوچکتری آغاز کند. بنابر این وقتی شنید کاروان کوچکی که 4 نفر آنرا نگاهبانی میکردند و از مکه به طائف میرفت، فرصت را غنیمت شمرد و عبدالله ابن جحش را همراه با سه مهاجر دیگر برای غارت این کاروان فرستاد.

گروه رانزنان از نخله که دره ای است بین مکه و طائف و نخلهای خرمایش از شهرت برخوردار هستند رفتند و در آنجا کمین کردند. پس از مدت کوتاهی کاروانی با باری سرشار از شراب، کشمش و چرم هویدا شد. این کاروان توسط چهار مرد قریشی نگاهبانی میشد که وقتی بیگانه های مهاجم را دیدند هراسان شدند و به حالت دفاعی در آمدند. یکی از همراهان عبدالله (نام وی عکاشه بن محصن بوده است) برای اینکه نگاهبانان فریب بخورند سر خود را تراشیده بود تا نگاهبانان گمان کنند آنها از حج عمره باز میگردند زیرا این اتفاق در ماهی افتاد که مراسم حج برگزار میشد. کاروانیان با دیدن آنها اطمینان حاصل کردند که آنها دزد نیستند و شترهایشان را به چرا کردن رها کردند و خود به فراهم ساختن غذایشان مشغول شدند. یکی از مردان عبدالله (واقد بن عبدالله) پیش رفت و تیری را رها کرد و آن تیر یکی از مردان کاروان (عمرو بن حضرمی که سرکاروان قریش بود) را درجا از پای در آورد. سپس همگی به سرعت به کاروان نزدیک شدند و دو نفر از نگاهبانان را اسیر کردند و اموال کاروان را به سرقت بردند و به مدینه آوردند. در این میان یکی از نگاهبانان فرار کرد.

وقتی که به مدینه بازگشتند، پیروان محمد از اینکه  فرستادگان رسم عدم خصومت در ماه های حرام را زیر پا گذاشته بودند ناراضی بودند. این عمل آنها بر پیامبر الله نیز دشوار افتاد و او تظاهر به عصبانیت کرد. او تمامی اموال ضبط شده را تصاحب کرد و مردان اسیر شده را زندانی کرد و ناخشنود بودن خود را نشان داد. اما پیامبر چاره ساز آیه دیگری از جانب الله از آستین خود در آورد و گناه آنان را پوشانید.

سوره بقره آیه 217

    تو را از جنگ کردن در ماه حرام می پرسند بگو : جنگ کردن در آن ماه ، گناهی بزرگ است اما بازداشتن مردم از راه حق و کافر شدن به او و مسجدالحرام و بیرون راندن مردمش از آنجا در نزد خداوند گناهی بزرگ تر است ،و شرک از قتل بزرگ تر است آنها با شما می جنگند تا اگر بتوانند شمارا از دینتان بازگردانند از میان شما آنها که از دین خود بازگردند و کافر بمیرند ، اعمالشان در دنیا و آخرت تباه شده و جاودانه در جهنم باشند.

بعد از ساختن این آیه، محمد یک پنجم از غنیمت بدست آمده را برای خود برداشت و بقیه را به مهاجمین داد و آنها نیز آنرا بین خود تقسیم کردند.

قبل از اینکه عبدالله به نخله برسد، دو نفر از مردانش سعد وقاص و عتبه بن غزوان، شترهای خود را که درحال چریدن در بیابان بودند گم کردند. آنها برای یافتن شترهایشان به راه افتادند و نتوانستند در هنگام حمله در کنار بقیه باشند. وقتی عبدالله به مدینه بازگشت، آن دو مرد هنوز بازنگشته بودند. محمد گمان کرد که ممکن است آنها توسط قریشان اسیر شده باشند، لذا از آزاد کردن اسیران در ازای فدیه خودداری ورزید. از محمد نقل شده است که گفت "اگر شما دو مرد مرا بکشید، هرآینه من نیز مردان شمارا خواهم کشت". اما بلافاصله بعد از اینکه آن دو نفر از بیابان بازگشتند، محمد قبول کرد که اسرا را به فدیه آزاد کند. محمد هرکدام از آنها را در ازای چهل اونس (حدود یک کیلو و صد گرم) نقره آزاد کرد.

حمله به کاروانهای تجارتی، جنگیدن در ماه های حرام، فریب دادن و کشتن مردم بیگناه، دزدیدن غیر مشروع مال التجاره، گروگان گیری، تقاضای فدیه برای آزادی آنها، تهدید به مرگ کردن و... کارهایی نیستند که بتوان از یک پیامبر خدا انتظار داشت. کاری که پیامبر کرد یک بزه و جنایت بود، و هیچ توجیهی برای آن وجود ندارد.

تنها در آن موقع بود که قریش متوجه شد دشمن به قوانین و اصول احترامی نمیگذارد. این نکته شایان توجه است که اولین خونی که بین مسلمانان و ناباوران ریخته شد، توسط یک مسلمان ریخته شد. مسلمانان هیچوقت قربانی خشونتی نشده بودند، آنها همیشه دیگران را قربانی خشونت میکردند، و متجاوز و محرک بودند.
ابن هشام نیز تایید میکند که "این اولین غنیمتی بود که مسلمانان به چنگ آوردند، اولین اسیری که گرفتند، و اولین شخصی که مسلمانان کشتند."

گفته میشود که پیامبر عبدالله را به دلیل این موفقیتش امیر المومنین خواند، صفتی که بعدها توسط خلفا نیز استفاده شد.

این حمله نشان داد که پیامبر و دار و دسته اش نه برای جان انسانها ارزشی قائل بودند نه برای ماه های حرام که همه جا به آنها احترام گذاشته میشد.


پاسخ ما:

  جناب سینا، که خود نیز متوجه شده است که غارتگر و مگالومانیاک خواندن حضرت محمّد(ص) بیشتر فحش دادن است تا اظهار نظر منطقی، مدام این حرفها را تکرار می کند! باری ما پاسخ این ادّعاهای پوچ را در بالا عرض کردیم، و نیازی هم به تکرار نمی بینیم.

  امّا بعد، نگاه گزینشی به تاریخ باعث می شود که اینگونه بدون کوچکترین شرمی، حقایق را تحریف کنیم.

  بد نیست بدانید که طبق کهنترین سند در مورد جنگهای حضرت محمّد(ص)، «پیامبر به آنها اصلاَ دستور جنگ را چه در ماه حرام و چه در ماه حلال نداده بود، بلکه به آنها فرمان داده بود که اخبار قریش را به دست آورند.»(المغازی واقدی، ج1، ص12) در نامۀ پیامبر به عبدالله بن جحش نیز، صحبتی از حمله به کاروان نیست. پس اساساً بحث حمله به کاروان، جنگیدن در ماه حرام و کشتن یک نفر و سایر مواردی که جناب سینا به حضرت محمّد(ص) نسبت می دهند، هیچیک دستور ایشان نبوده است، بلکه ایشان فقط یک گروه دیدبانی را در نخله مستقر فرموده بودند و این کار بزه و جنایت نیست. مسئول حوادثی که رخ داد، یارانی بودند که نافرمانی کردند. فرمایشات جناب سینا که می گویند: "وقتی شنید کاروان کوچکی که 4 نفر آنرا نگاهبانی میکردند و از مکه به طائف میرفت، فرصت را غنیمت شمرد و عبدالله ابن جحش را همراه با سه مهاجر دیگر برای غارت این کاروان فرستاد"، با کهنترین اسناد تاریخی در تضاد و ساخته و پرداختۀ ذهن متعصّب خودشان است. همچنین اینکه حضرت محمّد(ص) تظاهر به عصبانیت کرد و ادّعای اینکه او از خودش آیه ای ساخت و... نیز ادّعاهای پوچ و فاقد سندی معتبر است، و جناب سینا در خیالات خود این مسائل را ساخته اند. به راستی اگر ساختن آیات قرآن اینقدر ساده است، پیشنهاد می کنیم جناب سینا هم دست به کار بشوند و چند آیه که با هم یک سوره را می سازند، در حدّ قرآن و یا بهتر از آن، تولید کنند و به ما نشان بدهند! آیا عجیب نیست که چهارده قرن است، برای قرآن مشت و لگد پرت می کنید ولی دریغ از یک سوره مثل قرآن که بیاورید؟

  امّا تصرّف تقسیم اموال کاروان بین مسلمانان، هیچ ربطی به سخنان باطل جناب سینا ندارد. مسئله این است که قریشیان هم اموال مسلمانان مهاجر را مصادره کرده بودند و هم با مسلمانان را شرایط جنگی بودند، لذا وقتی این گروه با نافرمانی اموال کاروان را نیز گرفتند، به هر حال، با توجه به اینکه مسلمانان همچنان حقّشان از کف رفته و توسّط قریش مصادره شده بود و با قریش در حالت جنگی بودند، باز پس ندادن اموال کاروان و تقسیم آن بین خود، امری غلط به نظر نمی رسد. امروزه نیز کشورهایی که با هم در شرایط جنگی هستند، اگر بتوانند اموال یکدیگر را مصادره و به نفع خود استفاده می کنند. البته جناب سینا که دروغگویی و تحریف تاریخ، عادتشان شده است، اینجا هم به دروغ می فرمایند که بعد از نزول آیۀ 217 سورۀ بقره حضرت محمّد(ص) غنایم را تقسیم فرمود، در حالی که تاریخ می گوید: «پیامبر غنایمی را که اهل نخله آورده بودند نگهداشت و به بدر رفت، پس از اینکه بازگشت با غنایم بدر تقسیم کرد، و حق هر قوم را عنایت فرمود.»(المغازی واقدی، ج1، ص13)

  در مورد رسیدن یک پنجم غنایم به پیامبر، اوّلاً معلوم نیست این سخن را بر اساس چه سندی مطرح می کنند. ثانیاً جناب سینا که اینقدر برای قوانین اعراب جاهلی ارزش قائل هستند، بد نیست بدانند که «در جاهلیت رسم بود که یک چهارم غنایم را برای رؤسا بر می داشتند،»(المغازی واقدی، ج1، ص13) پس اگر حضرت محمّد(ص) یک پنجم غنائم را برداشته باشد، کمتر از حقّی که جناب سینا آنرا قانونی می دانند، برای خود برداشته اند. ثالثاً زندگی فقیرانۀ پیامبر نشان می دهد که ایشان به دنبال پول نبودند و پاسخ ایشان به قریش در مکّه نیز به خوبی نشان می دهد که به دنبال ثروت یا پادشاهی نبودند. رابعاً حضرت محمّد(ص) رهبر و حاکمی بر حکومت اسلامی مدینه بودند، و هر حکومتی برای امورش خرج و مخارجی دارد، و خمس نیز در همین جهت بود و البته از آن به بینوایان و مستضعفان نیز داده می شد، و کمک می کرد که ثروت در دست یک طبقۀ خاص از جامعه نماند. همچنین خمس برای تأمین بودجۀ هر کار خیری است که حضرت محمّد(ص) می خواهد انجام بدهد. مشکل امثال جناب سینا این است که کافر همه را به کیش خود پندارد، لذا اینها نمی توانند باور کنند فردی بودجه ای را به دست آورد و در راه حق و حقیقت از آن استفاده کند، به خصوص که آن فرد کسی باشد که جناب سینا به خاطر تعصّبات کورشان، با او دشمنی دارند.

  حال در مورد اینکه یک نفر بی گناه کشته شده است، شاید بتوان گفت که باید خونبهای او را پرداخت و شاید هم بتوان گفت که این کار به خاطر شرایط جنگی بین مدینه و مکّه، لازم نبود. به هر حال تاریخ نظر دقیقی ندارد، و واقدی از ابن عبّاس نقل می کند که پیامبر خونبهای فرد مقتول را نپرداخت و از عروه نقل می کند پیامبر خونبها را پرداخت کرد.(المغازی واقدی، ج1، ص13)

  امّا شاید کسی بپرسد که حضرت محمّد(ص)، پیامبر بود چرا نمی دانست که آن دو نفر از یارانش اسیر نشده اند؟ پاسخ می دهیم، این خداست که همه چیز می داند و علم پیامبر به اذن خداست، یعنی چیزی که او بیش از دیگران می داند را خدا به صورت خاص به او داده است، و در اینجا خداوند او را مطلع نفرموده بود، چنانکه یعقوب نیز پیامبر بود ولی وقتی پسرش در چاه کنعان بود، تشخیص نداد پسرش، یوسف، کجاست، امّا وقتی سالها بعد پیراهن پسرش را آوردند، وقتی برادران یوسف وارد کنعان شدند، به خواست خدا، بوی پیراهن یوسف را از مسافتی دور تشخیص داد. دانش و علم غیب پیامبر، تماماً به خواست خداست و اگر خدا نخواهد، پیامبر هیچ چیز بیش از دیگران نمی داند.

  امّا فرمایشات عجیب دیگر جناب سینا نیز جالب است که می فرمایند: "تنها در آن موقع بود که قریش متوجه شد دشمن به قوانین و اصول احترامی نمیگذارد"، که البته معلوم نیست ایشان از کدام قوانین و اصول حرف می زنند؟ همین امروز هم مصادره کردن اموال کشوری که با ما دشمنی دارد(چه برسد که او قبلاً بخشی از اموال ما را مصادره کرده باشد)، هیچ ناسازگاری با اخلاق و قانون ندارد. اعراب آن عصر خود ید طولایی در غارت یکدیگر داشتند و هر کس تاریخ اعراب جاهلیت را خوانده باشد، بر این امر واقف است.

  و جالبتر اینکه با کمال بی شرمی می فرمایند: "اولین خونی که بین مسلمانان و ناباوران ریخته شد، توسط یک مسلمان ریخته شد." در حالی که اوّلین خونی که بین مسلمانان و ناباوران ریخته شد، خون سمیّه و یاسر، پدر و مادر عمّار بود که زیر شکنجه های مشرکان قریش، تنها به جرم مسلمان و موحّد بودن، شهید شدند.

  در مورد امیرالمؤمنین خوانده شدن جناب عبدالله بن جحش نیز، هر کس معنی این عبارت را بداند، متوجه می شود که این عبارت به خاطر این عمل غلط عبدالله بن جحش به او داده نشده است. او امیر و فرمانروای گروهی از مؤمنین شد برای انجام مأموریتی که در نهایت در آن عملی خودسرانه انجام داد، و به همین خاطر امیرالمؤمنین، خوانده شد! چنانکه در تاریخ نیز آمده است، «در این لشکرکشی به عبدالله بن جحش لقب امیرالمؤمنین دادند»(المغازی واقدی، ج1، ص14) و نه بعد از عمل خودسرانه و البته جایی نیامده است که این لقب، لقبی دائمی بود. از قرار معلوم امیرالمؤمنین تنها لقبی بوده است که برخی در این هنگام شروع مأموریت به او داده اند.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
اما قریش همچنان تلافی نکرد. هرچند همچنان برخی از مسلمانان در مکه بودند، قریش هیچ خشونت یا عمل تلافی جویانه ای نسبت به آنها نشان نداد. این را میتوان با کار محمد مقایسه کرد که عده ای را بخاطر خطای عده ای دیگر تنبیه میکرد. وقتی مردان محمد نگاهبانان کاروان را در نخله اسیر کردن، او کاملا آماده بود تا آنها را با فرض اینکه آن دو نفر از طرفدارانش توسط قریش دستگیر و کشته شده اند بکشد. حتی اگر این ماجرا درست بود نیز یک پیامبر خدا چگونه میتواند اشخاصی را بخاطر گناه دیگران بکشد؟ در واقع دهشتناک ترین عمل پیامبر و بیعدالتی او قتل عام مردان بنی غریظه است که در تلافی کشته شدن یک مسلمان توسط یک یهودی بود، به دلیل اینکه آن مسلمان قبلاً یهودی دیگری را کشته بود.

پاسخ ما:

  گویا جناب سینا در اثر دروغگویی مفرط، تعادل فکری خویش را نیز از دست داده اند! این فرمایش ایشان بسیار مضحک است: "قتل عام مردان بنی غریظه است که در تلافی کشته شدن یک مسلمان توسط یک یهودی بود، به دلیل اینکه آن مسلمان قبلاً یهودی دیگری را کشته بود." به راستی ببینید که چه کسانی داعیه دار نقد اسلام هستند! اسلامستیزان آنقدر کوردل هستند که حوادث تاریخ را با هم خلط می کنند. آن قوم یهودی که یکی از آنها مسلمانی را کشت، که البته مسلمان نیز یک یهودی را به جرم هتک حرمت یک زن مسلمان، کشته بود، یهودیان بنی غریظه یا به عبارت صحیحتر، یهودیان بنی قریظه نبودند! آنها یهودیان بنی قینقاع بودند! مسئله هم فقط یک قتل نبود، بلکه پیش از این حادثه، «چون پیامبر بر اهل بدر پیروز شد و به مدینه برگشت، یهودیان سرکشی کردند و پیمانی که میان ایشان و رسول خدا بود، شکستند.»(المغازی واقدی، ج1، ص127) و بعد از این حادثه نیز، «اعلان جنگ کردند و در دژهای خود جا گرفتند.»(المغازی واقدی، ج1، ص127) پس آغازگر جنگ یهودیان بنی قینقاع بودند. ولی دروغ دیگر جناب سینا، این است که می فرمایند که حضرت محمّد(ص) آنها را قتل عام فرمودند، در حالی که تاریخ می گوید: «پیامبر آنها را از کشتن رها ساخت و دستور داد از مدینه بیرونشان کنند.»(المغازی واقدی، ج1، ص128) البته در مورد ماجرای یهودیان بنی قریظه نیز در بالا توضیح دادیم و در بخشی از این مناظرۀ جعلی که خاص بحث یهودیان است، نیز به این مسئله به خوبی خواهیم پرداخت.

  امّا جناب سینا می فرمایند که "او کاملا آماده بود تا آنها را با فرض اینکه آن دو نفر از طرفدارانش توسط قریش دستگیر و کشته شده اند بکشد." البته در تاریخ نیامده است که به فرض کشتن شدن آنها را خواهد کشت، بلکه از حضرت محمّد(ص) نقل شده است که فرمود: «اگر دو نفر ما را بکشید، من هم دو نفر شما را خواهم کشت.»(المغازی واقدی، ج1، ص13) مسلّم است که چنین کاری وقتی دو طرف در شرایط جنگی هستند، طبیعی است. به هر حال اگر چنین عمل متقابلی نباشد که دشمن به راحتی اسرای ما را قتل عام خواهد کرد. یادمان باشد، اسلام دین گوسفندها نیست، دین توسری خوردن نیست، همانطور که دین توسری زدن هم نیست. مقابله به مثل اگر نباشد، دشمن در برابر جنایتکارگی خود هیچ مانعی نخواهد دید. همانطور که اگر ما پاسخ این اباطیل جناب سینا را ندهیم، ایشان در آینده بیشتر دروغ خواهند بافت! پس این مسئله نه تنها بی عدالتی و ظلم نیست، بلکه عملی منطقی، برای حفظ جان اسرای خودی است.

  جناب سینا، همچنین می فرمایند: "قریش همچنان تلافی نکرد. هرچند همچنان برخی از مسلمانان در مکه بودند، قریش هیچ خشونت یا عمل تلافی جویانه ای نسبت به آنها نشان نداد"!! خیلی جالب است! ایشان چه سندی دارند که قریش هیچ خشونتی علیه مسلمانان در مکّه انجام نداد؟ به راستی برای من جالب است که بدانم ایشان ادّعاهای نه چندان منطقی خود را از کجا می آورند؟ از خیالاتشان؟ از تعصباتشان؟ یا اینکه خوابنما شده اند؟ به راستی، این سخن چه سندی دارد؟ آیا یک انسان منطقی، نباید بار مسئولیت اثبات ادّعاهایش را به دوش خود حس کند؟ باید همینطور روی هوا حرف بزند؟ البته یک انسان منطقی، نه جناب سینا!

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
  بعد از تاراج در نخیله، پیامبر چپاولگری های بسیار سود آور خود را گسترش داد و به یک متخصص در چپاول و جنگ آوری تبدیل شد. کاروانهای بیشتری مورد حمله قرار گرفتند و غنیمتهای بیشتری تابوتهای محمد را پر کرد و دار و دسته اش را ثروتمند ساخت. در اینجا بود که پیامبر آیاتی را ساخت که جنگیدن و کشتن را تبلیغ میکنند، مانند آیه زیر،

    سوره حج آیات 37 تا 41

    به بزرگی یاد کنید و نیکوکاران را بشارت ده؛ خدا از کسانی که ایمان آورده اند دفاع می کند ، و خدا خیانتکاران ناسپاس را دوست ندارد؛ به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخت آورده اند و مورد ستم قرار گرفته اند، ، رخصت داده شد و خدا بر پیروز گردانیدنشان تواناست؛ آنهایی که به ناحق از دیارشان رانده شده اند جز آن بود که می گفتند :، پروردگار ما خدای یکتاست؟ و اگر خدا بعضی را به وسیله بعضی دیگر دفع نکرده بود ، دیرها و کلیساها و کنشتها و مسجدهایی که نام خدا به فراوانی در آن برده می شود ویران می گردید و خدا هر کس را که یاریش کند ، یاری می کند و خدا توانا و پیروزمند است.

توجه کنید که پیامبر چگونه واقعیت ها را عوض میکند تا طرفدارانش را تحریک کند که آنها دیوانه وار آدم بکشند. همچنانکه دیدیم، به مسلمانان "تاخت آورده" نشده بود و آنها از خانه هایشان رانده نشده بودند. قریش آنها را به خاطر اعتقادشان به خدا مورد آزار قرار نداده بود. این آیات فتنه انگیز همگی دروغ بودند. اما او میخواست که لشگریانش را تحریک کند که برای جنگ آوری اعلام داوطلبی کنند و به او کمک کنند تا رویای تسخیر عربستان و مطیع ساختن عجم خود را به واقعیت تبدیل کند.

یک قرارداد در مدینه نوشته شده بود که سکنه مدینه را متعهد میکرد در صورتی که مدینه مورد حمله مکیان قرار گرفت از محمد حفاظت کنند. اما این قرارداد آنها را متعهد نساخته بود تا در تاخت و تازها شرکت کنند تا اموال دیگران را تاراج کنند و پیامبر را از غنیمتهای این تاراجها غنی سازند. راه حل برای این قضیه طبق معمول در یک وحی پیدا شد.

    سوره بقره آیه 216

    جنگ بر شما مقرر شد ، در حالی که آن را ناخوش دارید شاید چیزی را، ناخوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد خدا می داند و شما نمی دانید.

در اینجا ما باید از خود بپرسیم، چه چیزی یک مرد را پیامبر خدا میکند؟ مگر نه اینکه اعمال او و افعال نیک او؟ پیامبر چه برتری ای نسبت به دزدهای معمولی داشت؟ نسبت به راهزن ها، آدمکش ها، اوباش و جنایتکاران؟

 پاسخ ما:

  دقّت کنید که جناب سینا، در این مناظرۀ قلّابی که چند سطر را به اصطلاح از آیت الله منتظری نقل می کنند و بعد هم یک بند خودشان می نویسند، چقدر دو سه ادّعای باطل را تکرار می کند و سعی در القای باورهای باطل خود از طریق تلقین دارد.

چقدر بد است که خود انسان هم بداند دارد حرف بی اساسی می زند! آنوقت مجبور است دست به فحاشی بگشاید و دیگران را آدمکش و اوباش و جنایتکار بنامد و سؤالاتی بپرسد که جهلش را نسبت به کلّ قضیه نشان می دهد، چنانکه ایشان می فرمایند: "چه چیزی یک مرد را پیامبر خدا میکند؟ مگر نه اینکه اعمال او و افعال نیک او؟"!!! که پاسخ خیلی روشن است جناب دکتر قلّابی! نزول وحی خدا بر یک مرد، او را پیامبر می کند و نه اعمال و افعال نیک او، چرا که بسیار بودند نیکوکارانی که پیامبر نبودند و البته پیامبران نیز نیکوکارند، ولی بسیارند پیامبرانی که دشمنانشان به خاطر تعصّبات و غرضهای عقیدتی، اعمال نیک آنها را انکار می کنند.

  در مورد حمله به کاروانها به میزان کافی در اواسط بحث توضیح دادیم و نیازی به تکرار نمی بینیم. تفسیرهای جناب سینا از آیات قرآن و ادّعاهای بی سند ایشان در مورد حضرت محمّد(ص) و اعمال آن حضرت نیز، ارزش پاسخگویی ندارد، زیرا اثبات به عهدۀ مدّعی است. ایشان می توانند تا آخر عمر پربارشان حضرت محمّد(ص) را دزد و راهزن و آدمکش و جنایتکار بنامند، با خاکپاشی به آفتاب، از نور خورشید، کاسته نخواهد شد. ایشان با این ادبیات، خودشان را معرفی می کنند.
 


ادامه فرمایشات جناب سینا:
پرسش پایانی

آیت الله گرامی، به نظر میرسد در نامه شما این کار محمد به دلیل اینکه سر انجام آن توجیه شده بود، تایید شده است. شما اصلا به اینکه کاری که او کرده است، غیر اخلاقی، متقلبانه و ظالمانه بوده است، کاری نداشته اید و گویا به نظر شما تنها چون او پیامبر خدا است، هر آنچه او انجام داده است هرچند بگونه ای آشکار غیر عادلانه باشد، درست بوده است.

مسئله مهم این نیست که محمد چه کسی بوده است و چه کرده است، محمد مرده است و کارهایش به تاریخ پیوسته اند. مسئله اینجا است که ما که هستیم؟ در مورد اجتماعی که یک قاتل، یک آدمکش حرفه ای، و یک دزد غارتگر را بعنوان رهبر معنوی خود انتخاب کند چه میتوان گفت؟ در مورد ما چه میتوان گفت؟ در مورد ارزشها و اخلاقیات ما، وقتی که ما شخصی مانند محمد را معلم و الگوی خود قرار میدهیم؟ ما چگونه میتوانیم به یک جامعه روحانی تبدیل شویم، در زمانی که محمد عزیز ما یک قاتل بوده است؟ ما چگونه میتوانیم ارزشهای انسانی چون تحمل، برابری، عدالت و عشق را در جامعه احیا کنیم در حالی که رهبر روحانی ما هیچکدام از این ارزشها را نداشت؟ اینها سوالاتی است که کشور ما باید به آن در این لحظات حساس تاریخش پاسخ بدهد. این اولین بار بعد از 1400 سال زیستن در شرایط ترور و وحشت و چشم بسته بودن است که ما به فرصت دیدن خود و پرسش و مواجهه با حقیقت دست یافته ایم.

ما آنچه فکر میکنیم هستیم و ما بر اساس چیزهایی که بدان باور داریم فکر میکنیم. آیا ما هرگز میتوانیم به یک کشور صلح دوست، محبوب، پیشرفته و متمدن تبدیل شویم، در زمانیکه به مردی اعتقاد داریم که یک قتل عامگر، یک دروغگو، یک بچه باز، یک دزد، یک آدمکش، یک متجاوز، یک زنباره شهوتران، یک جنگنده متنفر و یک دزد سرگردنه بوده است؟ آیا ما هرگز میتوانیم صلح داشته باشیم، درحالی که پیامبرمان به ما هیچ چیز جز جنگیدن نیاموخته است؟ آیا ما هرگز میتوانیم نسبت به یکدیگر تحمل و بردباری داشته باشیم و تفاوتهای یکدیگر را جشن بگیریم، در زمانیکه مردی که ما میخواهیم با او در همه چیز برابری کنیم، هیچ چیز جز استهزاء در مقابل کسانیکه همچون او بودند نداشت؟ آیا ما هرگز میتوانیم در اجتماعمان به زنان احترام بگذاریم درحالی که راهنمای معنوی ما، شخصی که ما اورا معصوم مینامیم، در مورد آنها گفته است که در عقلانیت دچار کمبود هستند، کج دنده هستند، عامل مصیبت هستند و در قلمرو شیطان به سر میبرند؟ آیا ما هرگز میتوانیم تنفری را که در قلبهایمان نسبت به اقلیتها میسوزد، جایگزین کنیم، درحالیکه پیامبرمان گفت، آنها نجس هستند، باید کشته شوند، یا مطیع شوند، تحقیر شوند و جزیه بپردازند؟ آیا ما هرگز میتوانیم یکدیگر را دوست داشته باشیم، درحالی که پیامبرمان گفته است تنفر بورزید؟ آیا این درست نیست که یک رهبر باید پیشرو تر از رهروانش باشد؟ ما چگونه میتوانیم پیشرفت کنیم درحالی که رهبرمان بسیار عقب مانده بوده است؟

شناخت اسلام، و درک حقیقت در مورد آن در نهایت برابر با شناخت خودمان است، و دانستن اینکه چگونه تاریخ ما به اینجا رسیده است، و ما چگونه به اینجا آمدیم؟ پزشکان میدانند که همان لحظه که دلیل یک بیماری کشف شود، علاج آن نیز در همان نزدیکی یافت میشود. الان زمان آن است که ما بعنوان یک اجتماع به دلیل کسالت خود توجه کنیم، شاید بتوانیم علاج را در همین گوشه و کنارها بیابیم.

پاسخ ما:

بخش پایانی این بخش از به اصطلاح مناظرۀ جناب سینا، همراه با عقده گشائی و توهین است، و نشانگر ذهن متلاطم اسلامستیزان است. به خوبی بنگرید بیماردلی این افراد را که مناظره ای جعلی را می سازند، ولی حتی در این مناظره جعلی هم نمی توانند با پاسخهای آبکی از طرف مسلمان و زیاده گویی از سوی خود و چندین برابر طرف مقابل حرف زدن، خیال خود را راحت کنند و دست به سوی هتّاکی و فحّاشی می برند.

  اعمال حضرت محمّد(ص)، چنانکه نشان دادیم، غیراخلاقی یا متقلبانه یا ظالمانه و یا ناعادلانه نبوده است، و نه تنها ما به صرف پیامبر دانستن ایشان، این اعمال را تأیید نمی کنیم، بلکه این تعابیر شما مخالفان و تحریفاتتان از حقیقت اسلام، نشان می دهد که بر نبوت ایشان هیچ خدشه ای وارد نیست.

  رهبر معنوی اجتماع ما، بزرگمردی است، که هیچگونه نقد منطقی بر او نیاورده اند و جز تهمت و نسبتهای ناروا مثل قاتل و آدمکش حرفه ای، و دزد غارتگر و فحشهایی که از سر خشم و نفرت از دهان و قلمشان می تراود، چیزی علیه ایشان ندارند. رهبر روحانی ما مسلمانان، الگوی کاملی از تحمل، برابری، عدالت و عشق برای تمامی جوامع است، ولی وقتی گروهی از نامسلمانان اوج عداوت خود را نشان می دهند و ظلم می کنند، و شرایطی جنگی را می آفرینند، نجنگیدن با آنها ظالم پروری است، لذا حضرت محمّد(ص) که در هم شکنندۀ ظلم هستند، با جنگ ظالم را سر جایش می نشانند تا قویتر و گستاختر نشود. ما در طول این 1400 سال نه در شرایط ترور و وحشت بوده ایم، و نه چشمهایمان بسته بوده است، ولی گروهی افراد ناصالح بر ما حاکم شدند و کشورهای اسلامی را به سوی الگوهای غیراسلامی بردند که منجر به فروپاشی و فقر گسترده در جهان اسلام شد. ما هر گاه به اسلام نزدیک شده ایم، متمدّنترین و قویترین اقوام جهان گشته ایم.

  ما به بزرگمردی اعتقاد داریم که نه قتل عامگر، نه دروغگو، نه بچه باز، نه دزد، نه آدمکش، نه متجاوز، نه زنباره شهوتران، نه جنگنده متنفر و نه دزد سرگردنه بود، او مردی راستگو و حقگو بود و همین امر باعث می شود که دشمنان حقیقت با او دشمنی داشته باشند، و اینگونه با لیستی از نسبتهای ناروا عقده گشائی کنند! به راستی همینکه دروغگویان فحّاشی مثل سینا، با آن حضرت دشمن هستند، سند حقّانیت ایشان است. کشور ما همین الان هم کشوری صلح دوست، محبوب، پیشرفته و متمدن است، صلحدوست و متمدّن هستیم، زیرا خیلی کمتر از کشورهایی که از دید امثال جناب سینا متمدّن هستند، به جنگ با دیگران می پردازیم و مرتکب جنایات جنگی نمی شویم. محبوب هستیم، ولی بدون شک نزد کشورهایی که اندیشه ای شیطانی در پس آنهاست، محبوب نیستیم و خواهان محبوبیتی هم در نزد آنها، نمی باشیم. پیشرفته هم هستیم که اگر نبودیم نیازی نمی دیدند دانشمندانمان را ترور کنند و مغزها و نوابغمان را با وعدۀ پول و زندگی مرفّه از کشور خارج کنند، و با این وجود صنایع کشور ایران در مقابل تمام تحریمها، پیشرفتهای خود را داشته است و این یعنی پیشرفت. ما صبر و بردباری نسبت به یکدیگر داریم و اتفاقاً صبر و بردباری ما خیلی بیشتر از صبر و بردباری سایر ملل است: آیا در همین چین و شوروی با تمام مظاهر دین دشمنی نشده است؟ آیا در غرب، به راحتی به مقدّسات ادیان توهین نمی شود؟ کثیفترین اهانتها به حضرت مسیح که از دید اکثریت مردم جهان مردی الهی است، نمی شود؟ این صبر و بردباری نسبت به یکدیگر است؟ در کشور ما، توهین به مقدّسات مسیحیان جرم است، توهین به مقدّسات یهودیان جرم است، و حتی بنا به آموزه های دینی خویش، به مقدّسات بهائیت هم توهینی را روا نمی داریم. کسی را هم در ایران، به جرم اعتقادش زندانی یا اعدام نمی کنند و وقتی پرونده های اینگونه افراد که از سوی مخالفین معرفی می شوند را می نگریم، متوجه می شویم جرمشان اموری غیر از امور اعتقادی بوده است. حضرت محمّد(ص) هرگز استهزاء مخالفینش را نکرد و در هیچ سندی هم نیامده است که ایشان استهزاء کرده باشند. در مورد سب هم که در ترجمه های فارسی به دشنام ترجمه شده است، عرض کردیم که آنچه تواریخ نقل می کنند نمی تواند فحش و دشنام باشد و باید منظور بدگویی و ناتوان خواندن بتها باشد. اینکه زنان در برخی نقل قولهای غیرمعتبر از معصومین، در عقلانیت دچار کمبود، کج دنده ، عامل مصیبت و در قلمرو شیطان دانسته شده اند، به خاطر غیرمعتبر بودن نقل قولها، و نداشتن سندی محکم، نه می تواند چیزی را علیه معصوم ثابت کند و نه چیزی را علیه زنان. هر کس با نگاه رسمی اسلام به زن آشنا باشد، می داند که اسلام زن را عنصری بسیار مهم در تعالی بشریت می داند. به راستی این نقل قولها چگونه می توانند صحیح باشند وقتی معتبرترین سند اسلامی، قرأن، یک زن را مَثَل مؤمنین قرار می دهد(تحریم:11) ما مسلمانان هرگز تنفّری از اقلیّتها در دل نداریم، و اقلیّتها را نیز نجس نمی دانیم و قرآن کریم و پیامبر نیز، نه اقلیتها و اهل کتاب را، بلکه مشرکان و کافران را نجس دانسته اند. امّا در مورد آنها گفته نشده است که باید کشته شوند، یا مطیع شوند، تحقیر شوند و جزیه بپردازند، بلکه مسئله این بود که اهل کتابی که تحت قیمومیت حکومت دینی هستند، باید مثل امروز که ما مالیات می دهیم، مالیات بدهند. جزیه مالیات سرانه اى بود که اهل کتاب آن را در هر سال، به دولت اسلامى مى پرداختند و علّت قرار دادن چنین مالیاتى این بود که چون کشورهاى آنان به دست مسلمانان اداره مى شد و یا به صورت یک اقلّیت در جوامع اسلامى زندگى مى کردند، دولت اسلامى مجبور بود که حفاظت و نظم و امنیت آنها را به عهده بگیرد. از این لحاظ لازم بود مالیات عادلانه اى از هر فرد دریافت کند و در راه تأمین وسایل زندگى و حفظ جان و مال آنان مصرف نماید. ناگفته پیداست، نیروهایى که دولت اسلامى مجبور بود در نقاط مختلف کشور متمرکز سازد تا جان و مال آنها را از هرگونه تجاوز احتمالى مصون دارد، احتیاج به هزینه هاى زیادى داشت که یگانه راه تأمین آن این بود که از خود مردم گرفته و در طریق رفاه خودشان مصرف نماید، همانطور که امروزه نیز دولتها از مردم مالیات می گیرند و خرج خودشان می کنند - به خصوص این که غیر مسلمانان هرگز در جنگ هایى که با دشمنان اسلام روى مى داد، نفراتى به میدان نمى فرستادند بر این اساس قوانینی مثل خمس و زکات را برای مسلمانان وضع میکند. حال از آنجا که غیر مسلمانان وظیفه ای برای پرداخت خمس و زکات ندارند، باید مطابق عدالت قانون دیگری برای غیر مسلمانان تحت عنوان جزیه وضع شود. با این حساب، اگر گروهی از اهل کتاب حاضر به پرداخت این مالیات نمی شدند قرآن می فرماید با آنها بجنگید تا مطیع شوند و در حالی که حکومت اسلامی را پذیرفته اند(و نه اینکه به تعبیر غلط جناب سینا تحقیر شده باشند)، جزیه بدهند. ما می توانیم یکدیگر را دوست بداریم، زیرا آئین ما فقط دستور تنفر ورزیدن نسبت به کسانی را داده است که ارزش دوست داشتن را ندارند. رهبر ما مسلمانان، حضرت محمّد(ص)، نه تنها، به تعبیر بی ادبانۀ جناب سینا، عقب مانده نیست، بلکه آنقدر والاست که اسلامستیزان بی انصاف، حدود 1400 سال است که علیه او گزافه گویی می کنند و دریغ از یک حرف حساب که علیه او داشته باشند و قرآنی که او آورد هرگز از تازگی نمی افتد و این چیزی است که هر کس قرآن را بخواند، خواهد فهمید. عقب مانده، کسانی هستند که بعد از این همه قرن، نمی خواهند در برابر حقیقت سر تسلیم فرود بیاورند. آری! سینا با این حرفها خودش را معرفی کرده است.

  جناب سینا می فرمایند: "شناخت اسلام، و درک حقیقت در مورد آن در نهایت برابر با شناخت خودمان است، و دانستن اینکه چگونه تاریخ ما به اینجا رسیده است، و ما چگونه به اینجا آمدیم؟" آری چنین است ولی افسوس که همین یک جا هم که حرف حق می زند، از بیان آن نیّت باطلی دارد. بله، شناخت اسلام به خوبی نشان می دهد که چگونه به اینجا رسیدیم، زیرا وقتی تاریخ را با دقّت ورق می زنیم، می بینیم که هر گاه به اسلام عمل کرده ایم، بر کافران فائق آمده و به اوج تمدّن و انسانیت و اخلاق رسیده ایم و هر گاه از اسلام دور شده و به فرهنگ بیگانه عمل کرده ایم، دچار سقوط گشته ایم. بقیه حرفهای جناب سینا هم که می گوید: "پزشکان میدانند که همان لحظه که دلیل یک بیماری کشف شود، علاج آن نیز در همان نزدیکی یافت میشود. الان زمان آن است که ما بعنوان یک اجتماع به دلیل کسالت خود توجه کنیم، شاید بتوانیم علاج را در همین گوشه و کنارها بیابیم،" چندان غیرمنطقی نیست، و دلیل بیماری کشور ما و سایر کشورهای اسلامی، دوری از اسلام است که این کشورها تا به اسلام نزدیک بودند، در اوج پیشرفت و تمدّن و قدرت بودند، و امروز نیز راه علاج تمام اجتماعات اسلامی، بازگشت به اسلام ناب محمّدی(ص) و عمل مو به مو، به رفتارهای الگوهای معصوممان(ع) است.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
با اینحال، قریش هرگز در مورد پیامبر و حرکتهایش  وقتی میشنید که تعداد طرفدارانش در مدینه در حال افزایش است، مشکوک نبود. لحن پیام محمد آکنده از جنس تیرگی و نابودی بود و اعمال او در قبال مکیان بطور محسوسی خصومت آمیز بود. بنابر این طبیعی بود که مکیان بیمناک حرکتهای او باشند و اورا به دقت زیر نظر بگیرند. کنجکاوی آنها وقتی بیشتر شد که دانستند پیامبر شبانگاه دیداری با زائران مدینه در عقبه در حومه مکه داشته است. مکیان با مردم یثرب (مدینه) در جنگ نبودند اما به هر حال مردم مدینه بیگانه به شمار می آمدند. پیامبر با آنها چکار داشته است؟ چرا او داشت با بیگانگان طرح توطئه میریخت و هدف او از این ملاقات مخفیانه در نیمه شب چه بود؟ ما نمیتوانیم بر قریشان برای اینکه نگران امنیت خود بودند و آن گردهم آیی مخفیانه را یک تداخل بیجا در مسائل شهرشان تلقی کردند خرده بگیریم.

پاسخ ما:
  این بخش نهایی از فرمایشات جناب سینا هم بر اساس همان دروغها و تهمتهای پیشین است که بیان داشت و به خوبی بطلان تمامی آنها را نشان دادیم. نه قریش دمی حضرت محمّد(ص) را راحت گذاشته بود و نه در لحن آن حضرت، تیرگی و نابودی بود و نه اعمال حضرتش خصومت آمیز بود، آن حضرت فقط دعوت به حق می فرمود و مشکل امثال جناب سینا هم همین است. مشکل قریشیان، همان مشکل جناب سینا بود، چنانکه می بینید که جناب سینا، از دیدار حضرت محمّد(ص) با مردم مدینه که از دید ایشان بیگانه است، بر اساس پیشفرضهای خود و به خاطر تعصب کوری که علیه حضرت محمّد(ص) دارند، نتیجه می گیرند که طرح توطئه ای در حال ریخت شدن بوده است و از این گذشته، به قریشیان هم حق می دهند که به خاطر توهمات شخصی جناب سینا(و نه توهمات قریشیان، زیرا مشکل قریشیان نشر اسلام بود و نه اوهام شخصی جناب سینا در مورد توطئه!)، بخواهند حضرت محمّد(ص) را بکشند. هیچ جای تاریخ نیامده است که قریشیان دیدار حضرت محمّد(ص) با اهالی یثرب را توطئه دانسته، و یک تداخل بیجا در مسائل شهرشان تلقی نمایند و نگران امنیت خویش شوند. اینها اوهام و خیالات و حاصل تعصبات کور  جناب سینا است، که ذهنشان فقط برای دروغ و فحاشی کار می کند. تاریخ به خوبی نشان می دهد اساساً رفتار قریش تا مدّتها بعد از این دیدار همان رفتار پیشین، با همان شکنجه ها و تمسخرها بود. قریش زمانی تصمیم به قتل حضرت محمّد(ص) گرفت که اکثر مسلمانان مکّه را ترک کردند و پایگاهی جدید برای اسلام در یثرب ایجاد شد. بعد آنها جلسه ای تشکیل دادند و در آن جلسه از این حرفهای دروغ جناب سینا و تهمتهای ایشان هم به حضرت محمّد(ص) و هم به قریش(!) هیچ صحبتی به میان نیامد. آنها در آن جلسه تصمیم گرفتند از هر طایفه کسی را انتخاب کنند و دسته جمعی حضرت محمّد(ص) را بکشند، ولی به کوری چشم تمامی دشمنان اسلام، حضرت محمّد(ص) از آن غائله نجات یافت، و دشمنان اسلام می توانند از این مسئله عصبانی باشند و از عصبانیت بمیرند. اسلام زنده و باقی است و پررشدترین دین جهان می باشد، و این دشمنان اسلام هستند که فانی هستند. به وارثان ابوجهل و ابولهب، توصیه می کنیم حال که دین ندارند، حداقل قدری انسانیت داشته باشند و به دور از ادب و انصاف در مورد حضرت محمّد(ص) سخن نگویند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۱
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : علی سینا و منتظری، جنگهای پیامبر(بخش اوّل)

منبع : پاد زندیق

نگارنده (گان): محسن.م

   در بخش قبل، به بررسی ازدواج حضرت محمّد(ص) با عایشه پرداختیم، و ادّعاهای جناب به اصطلاح دکتر(!) علی سینا را در مورد ازدواج آن حضرت با عایشه پاسخ دادیم. ایشان در این بخش از مناظرۀ دروغین خود، که مدّعی هستند آنرا با آیت الله منتظری انجام داده اند، به بررسی جنگهای پیامبر می پردازند. پیشاپیش از مخاطبین عزیز به خاطر انعکاس فحّاشیهای جناب سینا، عذر میخواهم ولی مجبور بودم تمام سخنان این فرد بددهن را نقل قول کنم تا بعداً تهمت سانسور در گفتار وی به من زده نشود. البته حداقل این حسن را دارد که مسلمانان چهرۀ حقیقی دشمنان اسلام را بهتر خواهند شناخت:

 

 

دومین پرسش
دکتر علی سینا:
چطور شخصی که خود را پیامبر خطاب میکند، میتواند به کاروانهای تجارتی حمله کند و همچون یک دزد سر گردنه و یاغی رفتار کند؟

پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:
  در رابطه با قصد حمله به کاروان تجارتی قریش، این کاروان از تعدادی سرمایه داران ضد اسلام مکه به همراه ابوسفیان دشمن سرسخت و معروف اسلام و مسلمانان تشکیل شده بود. در آن سالها دشمنی قریش و تحریکات آنان علیه اسلام و مسلمین از مکه به شدت جریان داشت. مدینه به تازگی مرکزی سیاسی و حکومتی برای اسلام شده بود و از هرسو در معرض تهاجم و دشمنی قریش قرار گرفته بود.

  مسلمانان بسیاری بودند که با پیامبر (ص) و بعد از ایشان به دلیل فشارهای کفار قریش در مکه مصادره اموال آنان توسط قریش خانه و کاشانه خود را رها و به مدینه مهاجرت کرده بودند، اینان درصدد تقاص و پس گرفتن اموال خویش از قریش بودند و به آنان خبر رسیده بود که این کاروانها ثروت زیادی با خود دارد. رهبری مسلمانان نیز در صدد نا امن کردن راههای تقویت اقتصادی و نظامی دشمن بود. هدف اصلی از حمله نا امن کردن راهها برای دشمن در حال جنگ فرسایشی آنان با مسلمانان بود.

این حالت جنگی تا زمانی که مکه فتح شد، ادامه داشت.

بدیهی است هنگامی که دو کشور و یا دو نیرو در حال جنگ با یکدیگر باشند و هیچگونه پیمان صلح یا آتش بس میان آنها منعقد نشده باشد، هرکدام به خود حق میدهند بنیه اقتصادی و نظامی طرف مقابل را تضعیف نموده و امنیت آنرا به مخاطره بیاندازند.

و این سنت یک سنت پذیرفته شده در دنیا در گذشته و در حال می باشد، و قطاع الطریق از مقوله دیگری است. قطاع الطریق به یاغیان و راهزنانی می گویند که امنیت و آرامش مردمی را که در شهر و کشور خود نه در حال جنگ و نه دشمنی با کسی می باشند از بین ببرند و اموال آنان را غارت نمایند.


دکتر علی سینا:

آیت الله عظمی منتظری گرامی،

برای آغاز، مایل هستم از شما به خاطر راستگویی و صداقتتان سپاسگزاری کنم، شما بر عکس بیشتر مسلمانان که ادعا میکنند جنگهای محمد حالت دفاعی داشته است، تایید کردید که محمد مهاجم بود و او بود که به کاروانهای تجارتی حمله کرد. این زمان بسیاری را برای ما حفظ میکند، زیرا دیگر من مجبور نیستم سیاهه ای از حملاتی که محمد به کسانی که آنها را دشمن خوییش میدانست ارائه دهم.

پاسخ ما:
  چنانکه روشن است، جناب سینا سعی دارند، پاسخهای منطقی مسلمین را نقد کنند، و بهترین اسمی که برای بحث خیالی خویش یافته اند، آیت الله منتظری است!
  
  امّا اگر مسلمانانی به ایشان گفته اند که جنگهای حضرت محمّد(ص)، صد در صد دفاعی بوده است، بدون شک افراد بیسوادی بوده اند. جنگهای حضرت محمّد(ص) البته صد در صد تهاجمی هم نبود. جنگهای حضرت را به راحتی می توان به دو دسته تقسیم کرد:

الف)جنگهایی که دارای ماهیت دفاعی بودند، مثل جنگ احزاب.

ب)جنگهایی که دارای ماهیت ضربه در مقابل ضربه داشتند و واکنش به توطئه های دشمن بودند. مثل جنگ با یهودیان.

  هیچ جنگی را نخواهید یافت، که در آن حضرت محمّد(ص) بدون هیچ دلیلی، جنگ را آغاز کرده باشد. البته این را نیز، نباید از نظر دور داشت، که حضرت محمّد(ص)، به فرض پیامبر بودنشان، اگر دستور از سوی خدا بود، حق آغاز حمله را نیز داشتند.

  در جهان غرب، ابرقدرت همیشه این حق را برای خود قائل است که قدری افکار عمومی را بازی دهد تا زیاد وجهه اش خراب نشود، و بعد به کشوری هجوم ببرد، ولی برخی افراد که همین ابرقدرت برایشان مدینه فاضله محسوب می شود، همین حقّ بدیهی را که برای ابرقدرت قائل هستند، برای دیگران قائل نیستند!

 

ادامه فرمایشات آقای علی سینا:

اما گویا شما حملات محمد به کاروانها، شهر ها و کشتن شهروندان را به این دلیل که استراتژی نظامی برای تضعیف دشمنان محمد بوده اند عادلانه میدانید. اما توضیح خود محمد برای این حملات این بوده است که مسلمانان حق دارند آنچه قریش در هنگام تبعید از مسلمانان ستانده، پس بگیرند.

اگر چه حقیقت این است که مکیان محمد را از خانه هایشان نراندند، بلکه مسلمانان به دلیل اصرار محمد مهاجرت کردند. وی ابتدا دستور داد که مریدانش به حبشه بروند و بعد که به اندازه کافی طرفدارانی در مدینه یافت، آنان را به مهاجرت به مدینه فرمان داد.

در حقیقت  علی رغم اینکه محمد بطور دائم در حال دشنام دادن و توهین به مذهب قریشیان بود و آنها را با رفتار فرسایشی خود خشمگین کرده بود، حتی یک مورد نیز در تاریخنامه های اسلامی گزارشی از اعمال خشونت علیه محمد و طرفدارانش نشده است.

مسلمانان امروزه هیچ انتقادی علیه دینشان را نمیپذیرند. آنها شخصی را که عقایدشان را زیر سوال ببرد به یکباره می کشند و این چیزی است که پیامبر به آنها آموخت تا انجام دهند. اما اعراب پیش از محمد از بردباری و مدارای دینی بیشتری برخوردار بودند. اعراب پیش از محمد با مسیحیان و یهودیان در توازن همزیستی می کردند، بدون اینکه هیچ نشانه ای از عداوتها و دشمنی های برگرفته از ادیان بین آنها باشد. اما آزمایش بردباری و تحمل دینی نهایی بین اعراب وقتی آغاز شد که محمد شروع به شماتت کردن خدایان اعراب پرداخت. اما با وجود تهمت هایی که به قریش زده می شود،قریشیان میزان بالایی از بردباری و تحمل را از خود نشان دادند، حتی وقتی که محمد آشکارا به مقدسات آنها توهین میکرد، هرگز به محمد و یا هیچیک از پیروانش صدمه ای نزدند.
این تحمل و بردباری را با رفتاری که با بهائیان در ایران میشود مقایسه کنید. بهائیها به محمد یا الله او توهینی نمیکنند، آنها امامان را انکار نمی کنند و با هیچ یک از مفاهیم قرآنی نیز مخالفت نمیکنند. تنها چیزی که آنها میگویند این است که پیامبر آنها همان کسی است که ظهور وی به مسلمانان وعده داده شده است. این ادعا در مقابل دشنامهای آشکار محمد به عقاید و مقدسات قریش هیچ است اما نه تنها مسلمانان هیچ بیرحمی و قساوتی را از بهائیان دریغ نکرده اند، بسیاری از آنها را کشته اند، زندانی کرده اند، شکنجه داده اند و کتک زده اند. حقوق انسانی آنها را نادیده گرفته اند و بطور وحشتناکی غیر انسانی با آنها برخورد کرده اند. هیچکدام یک از این اعمال در حق پیامبر اسلام و طرفدارانش انجام نگرفته بود هرچند آنها بطور دائم خدایان قریش را با توهین و طعنه شستشو میدادند و به مقدسات آنها دائم دشنام میدادند.

وقتی مکیان به اندازه کافی محمد را تحمل کردند و نتوانستند تمسخر خدایانشان را تحمل کنند، سرانجام گروهی از بزرگان خود را به نزد ابوطالب فرستادند و به او شکایت کردند که "این برادر زاده تو بسیار زشت و زننده در مورد خدایان و دین ما سخن میگوید. ما را احمق خطاب کرده است و نیاکان ماراگمراه خوانده است. اکنون یا تو اورا نصیحت کن یا دستور ده تا ما نسق کار خود بنهیم اورا از خود و به هر طریق که باشد، دفع کنیم". ابوطالب نیز با آنها به نرمی سخن گفت و به آنها اطمینان داد که با برادرزاده خود در این مورد صحبت خواهد کرد و از او خواهد خواست که احترام بیشتری از خود نشان دهد. اما محمد اقدامات خود را تغییر نداد، پس آنها مجددا نزد ابوطالب با حالی آشفته بازگشتند و به او اخطار دادند که اگر او  برادرزاده اش را از رفتار زشت خود باز ندارد، آنها خود وی را مهار خواهند کردو به ابوطالب گفتند "و حال دیگر ما براستی نمیتوانیم بیش از این تحملی از خود در مقابل توهین به مقدسات، پدران و خدیانمان نشان دهیم، یا تو اورا از توهین و تمسخر ما بازدار و یا خود با او همزبان شو و به او بپیوند تا ما بتوانیم در مورد این قضیه تصمیم بگیریم."

این تمام چیزی است که در مورد آزار مسلمانان در مکه گزارش شده است. آنچه آنها گفته اند تنها یک اخطار بود و حتی به تهدید نیز کشیده نشده است. در واقع تا زمانیکه ابوطالب زنده بود و حتی بعد از مرگ وی تا زمانی که محمد در مکه بود هیچ صدمه ای به وی زده نشده بود و هیچیک از یارانش نیز آزاری ندیده بودند.

تنها گزارشی که از خشونت و برخورد فیزیکی علیه مسلمانان در تاریخ گزارش شده است، کتک خوردن خواهر عمر، به جرم اینکه وی اسلام آورده بود و عمر او را مورد ضرب و شتم قرار داده بود است، و از اتفاق همین قضیه نیز موجب پذیرش اسلام از طرف وی شد. اما حتی این برخورد را نیز نمیتوان یک آزار مذهبی نامید، بلکه تنها میتوان آنرا خشونت خانوادگی دانست زیرا عمر انسانی کج خلق و غیر قابل پیشبینی و زود رنج بود که به آسانی کنترل اعصاب خود را از دست میداد و دست به خشونت می برد. اما حتی این حدیث نیز ممکن است درست نباشد، زیرا عمر خود در جای دیگر طریقه اسلام آوردن و آشنایی خود با اسلام را به گونه ای دیگر نقل کرده است.

پاسخ ما:

  جناب سینا، بدون کوچکترین شرمی، به راحتی تاریخ را تحریف می کنند و می فرمایند: «حتی یک مورد نیز در تاریخنامه های اسلامی گزارشی از اعمال خشونت علیه محمد و طرفدارانش نشده است» به راستی همان بهتر که این افراد به جای منتقد، نام اسلامستیز بر خویش بگذارند، تا نام زیبای منتقد را زشت ننمایند.

سخن را به چند بخش تقسیم می کنم:


1.دشنام به بتها

  در مورد دشنام دادن حضرت محمّد(ص) به بتهای قریش چند نکته حائز اهمیت است:

  دشنام در این نوشتجات، ترجمه ای است از واژۀ «سبّ» که البته در فارسی معمولاً به دشنام ترجمه می شود. باری سبّ می تواند به بدگویی کردن و حتی به تندی سخن گفتن نیز اطلاق شود. به همین خاطر، در تواریخ گاهی تند سخن گفتن را با تعبیر سبّ، بیان می دارند. چنانکه در سیره ابن هشام، وقتی در پاسخ به استهزاء و توهین قریشیان، حضرت محمّد(ص) پاسخ تندی به آنها می دهد و آنها را تهدید می نماید، آنها ساکت می شوند و روز بعد از اینکه محمّد(ص) آنها را سب کرده است(سیره ابن هشام، ص130) سخن می گویند، و اینجا نیز مترجمین، آنرا به «دشنام» ترجمه نموده اند. آنچه مؤید این نگرش است، این می باشد که اهل سنّت هرگونه بدگویی علیه خلفا را مصداق "سبّ" می دانند، به همین خاطر اگر یک شیعه بدون هیچ دشنامی از یکی از خلفایشان بد بگوید، آنها این را "سبّ" می دانند.

  چیزی که روشن می کند که «سبّ» اگر هم از سوی حضرت محمّد(ص) بیان شده باشد، در مفهوم دشنام و فحّاشی نبوده است، روایات دیگری از آن حضرت است، که در آنها ایشان از فحّاشی نهی می کنند.

  حضرت محمّد(ص) می فرماید:

   إِیاکمْ وَالْفُحْشَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَا یحِبُّ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ

   از فحش بر حذر باشید زیرا خدای تعالی فحش دهنده متفحش را دوست ندارد.

بحارالانوار ج76 ص110

    و می فرماید:

   الْجنَّةُ حرامٌ علی کلِّ فاحِشٍ انْ یدخُلها .

    دخول در بهشت بر فحّاش حرام است .

مجموعة ورام ج1 ص110

   و می فرماید :

   یا عَائِشَةُ إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ کانَ مُمَثَّلًا لَکانَ مِثَالَ سَوْءٍ

   ای عایشه اگر فحش بصورت انسانی متمثّل می شد حتما بد انسانی بود .

الکافی ج2 ص326


   إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْحَیی الْحَلِیم ... أَلَا وَإِنَّ اللَّهَ یبْغِضُ الْفَاحِشَ الْبَذِی ...
   
خـداوند بنده با حیای بردبار و ... را دوست دارد ، و فحش گوی بی شرم و ... را دشمن دارد.

بحارالانوار ج93 ص156

یا عائشة إن الله لا یحب الفحش و لا التفحش‏

ای عایشه، به درستی که خدا فحش و تفحش را دوست ندارد.

تفسیر القرآن العظیم (ابن أبی حاتم)، ج‏10، ص: 3343

  طبق روایات بسیاری، که در بالا مواردی از آن گذشت، حضرت محمّد(ص) از فحش دادن نهی فرموده اند، و بدون شک اگر خودشان فحش می دادند، هر چند اگر این فحش به بتهای قریش داده می شد، تناقضی در سخنان ایشان آشکار می گردید و مردمان از گرد ایشان متفرّق می شدند.

  منظور از سب، باید بد گفتن، و سخنانی مثل اینکه آنها هیچ قدرتی ندارند، کاری از آنها بر نمی آید و امثال این باشد.

  نکتۀ آخر اینکه، سب کردن بتهای قریشیان نیز امری موقت بوده است و قرآن مؤمنین را را از سب کردن خدایان دروغین نهی می کند تا مشرکان هم متقابلاً خدای یگانه را سب نکنند.(انعام:108) پس اگر مشکل مشرکان سب شدن بتهایشان بود، این مشکل پیش از هجرت رسول خدا(ص) حل شده بود، و دیگر جایی برای آزار و اذیت نمی ماند، ولی چنانکه در ادامه خواهد آمد، حضرت رسول و اصحابشان تا آخرین روزی که مکّه بودند، و حتی بعد از هجرت، از آزار و اذیت مشرکان در امان نبودند.


2.آزار و اذیت قریشان بر مسلمین، پیش از هجرت

  اینکه قریش پیامبر را «در ابتدا» آزار نمی داد، دلیلش روشن است: حمایت و تعصّب شدیدِ ابوطالب. و ابن هشام، چنین نقل می کند:

  «پس قریش دیدند که کار سیّد(حضرت محمّد) هر روز بر می آید ظاهرتر می شود، و تعصّب ابوطالب و قوم، در حق او زیادت می شود و "به فعل با هیچ نمی توانستند کردن"، سفیهان قوم برگماشتند تا سیّد همی رنجانند و او را به دروغ باز دارند. گاه او را گفتندی تو شاعری و سخن تو شعر است، و گاه او را گفتندی تو ساحری و سخن تو سحر است، و گاه او را گفتندی تو دیوانه ای و این سخن دیوانگان است که تو می گویی.»
(سیره ابن هشام، ص129)

همین ابن هشام مجدّداً از یکی از جلسات قریش در کنار حِجر کعبه، چنین نقل می کند:

  «پس در این سخن بودند که سیّد(حضرت محمّد) به مسجد در آمد و به طواف کعبه رفت. و ایشان چون سیّد بدیدند از غبن و غیظ که در دل داشتند، خویشتن را باز نتوانستند گرفت و به یکبار برخاستند و حمله بر سیّد کردند و گفتند: تویی که دین ما را زیان می آوری و خدایان ما را دشنام می دهی؟ سیّد گفت: بلی منم که این می کنم. آنگاه یکی از میان ایشان که از همه سفیه تر بود، دست دراز کرد و گوشه های ردای وی بگرفت و در هم پیچید بکشید. ابوبکر در آن نزدیکی نشسته بود و چون چنان دید، بر پای خاست و بگریست و بانگ برداشت و گفت: ای قوم مردی بخواهید کشتن که توحید خدای می گوید و مردم را به توحید خدای می خواند؟ چون ابوبکر چنین بگفت، ایشان همه دست از سیّد بداشتند و روی در ابوبکر نهادند و محاسن وی بگرفتند و او را بسیار بزدند، چنانکه سرش شکسته شد.»
(سیره ابن هشام،ص 131)

  پس روشن است که آنها در آن ماجرا قصد کشتن حضرت محمّد(ص) را داشتند، و ابوبکر که از نخستین گرویدگان به اسلام بود، خود را به میان انداخت و باعث جلب توجه قریش بر خویشتن شد، و آنها بخشی از بلایی که می خواستند بر سر حضرت محمّد(ص) بیاورند، بر سر او آوردند. پس از این ماجرا، به خاطر مسلمان شدن حمزه، فشارها بر حضرت محمّد(ص) کاهش یافت و بر سایر مسلمانان معطوف شد.

  امّا آزار و اذیت قریشیان، به همینجا ختم، نشد. پس از اینکه قریش با افزایش رشد روبرو شدند، به آزار مسلمانان پرداختند:

  «اسلام در قبایل قریش فاش شد، و زن و مرد، روز به روز به اسلام می آمدند. و مهتران قریش چون چنان دیدند، در نهادند و هر کس که مسلمان می شد، او را می گرفتند و محبوس می داشتند و صداع بسیار می داشتند تا ترک مسلمانی بگوید و او را باز [به سوی] دین خود آوردند. و همچنین مرد[هایی جهت نگهبانی]، هر جا بازداشته بودند و می نگرستند تا چون بدانند که کسی از ایشان رغبت مسلمانی نموده باشد، او را بگیرند و چوب زنند و نگذارند که به اسلام در آید.»
(سیره ابن هشام، ص 136)

  قریشیان، چون با این همه آزار و اذیت و تفتیش عقاید، باز هم نتوانستند مانع رشد اسلام شوند، بزرگانشان، مجدّداً به فکر کشتن حضرت محمّد(ص)، افتادند، و با هم جلسه ای تشکیل دادند:

«با یکدیگر مشورت کردند و گفتند: نمی دانیم چه تدبیر کنیم با این مرد که دین ما را به خلل آورد و قوم ما را از راه ببرد، و خدایان ما را دشنام داد. اکنون پیشتر از آنکه ما وی را هلاک کنیم، عذر کار خود پیش مردم پیدا می باید کردن، تا مردم ما را بعد از آن، ملامت نکنند.»
(سیره ابن هشام، ص136)

  نتیجه این جلسه، فرا خواندن حضرت محمّد(ص) و پیشنهاد مال و جاه و مقام و بعد درخواستهای عجیب و غریب، بود که در نهایت حضرت محمّد(ص) آنها را رها کرد و رفت. آنگاه ابوجهل، پیشنهاد کرد که خود محمّد(ص) را بکشد. ابوجهل به دنبال پیامبر رفت و خواست در مسجد به حال نماز بر سر او سنگی بزند، ولی سنگ را رها کرد و با حالی منقلب نزد قوم بازگشت و مدّعی شد که اژدهایی به شکل شتری سرمست را دیده است که در زمان قصد فرو بردن او را داشته است.(سیره ابن هشام، ص140-139) در مراحل بعد، آنها اقدام به عمل دیگری کردند: هر گاه حضرت محمّد(ص) و اصحاب در مسجد قرآن می خواندند، از آنها دور می شدند تا صدای قرآن را نشنوند، و چون در مقابل این عمل، عبدالله بن مسعود، به میان جمع ایشان رفت و شروع به خواندن قرآن کرد، آنها بر سر او ریختند و او را زدند، در حالی که همچنان قرآن می خواند تا سورۀ رحمن تمام شد.(سیره ابن هشام ص144-142)

  ولی شرایط ضعیفان و درماندگان خیلی بدتر بود. قریش، با آنها به سختی برخورد می کرد. شکنجه نمودن آنها در حدّی بود که گاهی به بازگشت آنها از اسلام نیز منجر می شد. امیّة بن خلف، بلال حبشی را به بطحای مکّه می برد و در گرمای تابستان گرم عربستان، برهنه روی ریگها می خواباند و سنگ بزرگی روی شکم وی قرار می داد و می گفت: «ای سیاه، یا به محمّد کافر شو و بر لات و عزّا سجود کن، یا تا زمانی که بمیری تو را هر روز، اینچنین عذاب می دهم.»(سیره ابن هشام ص146) و نهدیه و دخترش نیز به دست زن مشرکی که اربابشان بود، آزار می دیدند و نیز کنیزکی از بنی عدی که عمر پیش از مسلمان شدنش، او را شکنجه می کرد و اینان تا زمانی که توسّط مسلمانانی که مستضعف نبودند، از اربابانشان خریداری نشدند، تحت همین شرایط بودند. از سوی دیگر یاسر و سمیّه که زیر شکنجه های مشرکین جان دادند، و پسرشان عمّار نیز به شدّت شکنجه شد و این اعمال و آزار منجر هجرت مسلمانان به حبشه شد(سیره ابن هشام ص149-146)

  وقتی کافران در بازگرداندن مسلمانانی که به حبشه هجرت کردند، توفیقی نیافتند، و از سویی حمایت ابوطالب و وحشتی که از حمزه داشتند و مسلمان شدن عمر باعث شده بود، نتوانند آسیبی بیشتری برسانند. این مسئله باعث شد که آنها راه تحریم بنی هاشم، را پیش بگیرند و باعث شدند که حدود سه سال را مسلمانان مکّه، در گرسنگی و فقر کامل سپری کنند(سیره ابن هشام ص166-165) استهزاء و اهانت به حضرت رسول(ص) ادامه داشت، تا جایی که روزی عقبة بن ابی معیط، برای اینکه دوستیش با ابی بن خلف را که به خاطر اینکه نزد پیامبر نشسته با او قهر کرده بود، حفظ کند، به صورت حضرت محمّد(ص) آب دهان انداخت. (سیره ابن هشام ص171)

  برای جلوگیری از طولانی شدن این بحث، تنها به تلاش کافران برای کشتن رسول خدا(ص) اشاره می کنم. قریش چون دیدند که اهل مدینه با پیامبر بیعت کرده اند، و صحابه به نزد ایشان هجرت کرده اند، گمان کردند که رسول خدا(ص) نیز هجرت خواهد کرد و سپاه و لشگری تشکیل داده به جنگ آنها خواهد آمد. پس در دارالندوه جمع شدند، در آنجا تصمیم گرفتند محمّد(ص) را طوری بکشند که بنی عبدمناف نیز به غیرت خانوادگی نتوانند علیه آنها قیام کنند: تصمیم گرفتند از هر طایفه جوانی بیرون آورده شود و شمشیری به وی داده شود تا همگی بر سر محمّد(ص) بریزند و او را بکشند، تا بنی عبدمناف نیز نتواند از تمام آنها انتقام بگیرد و به گرفتن خونبها راضی شود.(سیره ابن هشام ص232-231)

  این است گزارش آزار و اذیتهای قریش بر پیامبر، به نقل از ابن هشام، و سایر مورّخین نیز همینگونه نقل می کنند و به خاطر کهنتر بودن سند ابن هشام، تنها از آن نقل کردم. تحقیق در سایر کتب تاریخی، به عهدۀ پژوهشگران.

  تا اینجا آشکار شد این فرمایش جناب سینا که «حتی یک مورد نیز در تاریخنامه های اسلامی گزارشی از اعمال خشونت علیه محمد و طرفدارانش نشده است» دروغی بزرگ است که تاریخ آنرا رد می کند.

3.دلیل مهاجرت مسلمانان

  جناب سینا، که هیچ شرمی از تحریف تاریخ ندارند، ادعا می فرمایند که مسلمانان تنها به خاطر اصرار محمّد(ص) بود که به حبشه و بعد به مدینه هجرت کردند. چنانکه در بالا ذکر شد، قریشیان برعکس ادعاهای باطل جناب سینا، به شدّت مسلمانان را آزار و شکنجه می دادند و همین مسئله باعث شد که بحث هجرت پیش بیاید. چنانکه در تواریخ آمده است:

    چون سیّد(یعنی حضرت محمّد)، اصحاب خود را چنان دید معذّب در دست کافران و آیت قتال نیامده بود که با کافران جنگ کردی، ایشان را دستوری داد تا به حبش(حبشه) هجرت کنند، پیش ملک نجاشی، و آن اوّل هجرت بود در اسلام. و سیّد گفت: «ای صحابه ی من، اگر می خواهید، به زمین حبش هجرت کنید، آنجا پادشاهی هست که ظلم روا نمی دارد...» پس اصحاب چون اجازت از سیّد بیافتند، قصد حبش کردند.
(سیره ابن هشام، ص150)

  پس مشخص است که دلیل هجرت به حبشه، آزار و اذیت کافران بود، و حضرت محمّد(ص) نیز اصرار نکردند، بلکه به آنها اجازه دادند که به حبشه بروند چنانکه از نقل قولی که از ایشان می شود آشکار است. حتی عبارت «دستوری داد تا» نیز نشانگر اصرار نیست، زیرا دستور به غیر از فرمان، به معنای اجازه نیز هست، و از ادامۀ متن که در بالا آمد، روشن و آشکار می گردد که حضرت تنها به آنها اجازه دادند و اصراری در کار نبوده است.

  در مورد هجرت به یثرب(مدینه) نیز قضیه همینگونه بود، بلکه چنانکه در بالا گذشت، آزار و اذیت کافران بیشتر هم شده بود:

  چون قریش دست برآوردند و عداوت و عصیان پیش گرفتند، و در تکذیب و ردّ سخن سیّد مبالغت کردند، و در ایذا و استهزای او تمادی و غُلُو نمودند، حق تعالی آنرا نپسندید و تحقیق وعده ی خود را و تصدیق رسالت سیّد را و نصرت اسلام را و قهر مشرکان را، آیت قتال فرو فرستاد. پس چون آیت قتال فرو آمد و جماعت انصار که حکایت ایشان از پیش رفت بیعت کردند، مسلمانان در مکّه از دستِ کافران به رنج آمدند، سیّد اصحاب خود را دستوری داد، تا به صوبِ مدینه شدند.
(سیره ابن هشام، ص226)

  پس می بینیم که سخنان جناب سینا، ابداً مورد تأیید تاریخ نیست. ایشان به راحتی و بدون کوچکترین شرمی، در این مناظرۀ دروغین، تاریخ را به نفع خیالات باطل خویش تحریف می کنند. البته کافران، به یک معنا، مسلمانان را از خانه هایشان نراندند، زیرا ترجیح می دادند که آنها به جاهای دیگر نروند و سخن اسلام را نشر ندهند، چنانکه در باز گرداندن آنها از حبشه، تلاشی بسیار کردند، ولی در میدان عمل، با آزار و اذیت و شکنجه و قتل، مکّه را به محلّی ناامن برای مسلمانان بدل نموده بودند، و در واقع دیگر جای مسلمانان در آنجا نبود.


4.انتقادپذیری مسلمانان

  من به راستی نمی دانم که آقای سینا، وقتی این فرمایشات مطرح می کنند، قصدشان این است که آبروی نقد و منتقد را ببرند یا قصدشان این است که به اسلام ضربه بزنند: «مسلمانان امروزه هیچ انتقادی علیه دینشان را نمیپذیرند. آنها شخصی را که عقایدشان را زیر سوال ببرد به یکباره می کشند و این چیزی است که پیامبر به آنها آموخت تا انجام دهند. اما اعراب پیش از محمد از بردباری و مدارای دینی بیشتری برخوردار بودند.»

  در مورد بردباری و تحمّل مخالف از سوی مشرکان، به میزان کافی توضیح دادیم. امّا در مورد انتقادپذیری مسلمانان:

  فرمایشات دکتر سینا، دروغهای آشکاری هستند، که فقط انسانهای مغرض و انسانهای ناآگاه را فریب می دهند. مسلمانان با انتقاد مشکلی ندارند، مشکل ما با تهمت زدن و فحاشی به مقدّسات است. چنانکه نشان دادیم، پیامبر خود از فحاشی به طور مطلق نهی فرموده اند و لذا ما نیز به خدایان غیر فحاشی و حتی به دستور قرآن، بدگویی نمی کنیم.

  برای روشن شدن مسئله بنده دو نفر را به شما معرفی می کنم، که با نام واقعی و هویت آشکار، در برابر اسلام ایستاده اند: یکی سلمان رشدی و دیگری انیس شروش. سلمان رشدی، مصداق بارز یک فرد فحاش و توهینگر است. کتاب آیات شیطانی او، که شامل رمانی توهین آمیز در مورد زندگانی حضرت محمّد(ص) است، فقط یک سلسله از فحاشی است، به همین خاطر او مرتد دانسته شد، و به خاطر فحّاشی گسترده به حضرت محمّد(ص)، برایش حکم اعدام صادر گردید. در مقابل، انیس شروش، یکی از منتقدین پر و پا قرص اسلام است، و چندین کتاب علیه اسلام نوشته است. او، با وجود مسلمانزاده بودن، هرگز مرتد دانسته نشده است و برایش حکم اعدام نیز صادر نگردیده است، بلکه مسلمانان با او به مناظره هم نشسته اند و مناظره های زیبای دکتر بداوی و شیخ دیدات علیه مواضع او، قابل توجه است. پس روشن و آشکار گردید که ما با انتقاد و منتقد، مشکلی نداریم، بلکه با توهین و فحاشی مشکل داریم. امّا در مورد اینکه چرا در دین اسلام، فحّاشی به پیامبران و اولیاء الله چنین مجازات سنگینی دارد، باید بگوییم که با توجه به مقام عرفانی بالایی که پیامبران و اولیاءالله دارند، توهین و فحّاشی به آنان، مجازات سنگینتری نیز دارد. برای نزدیک شدن ذهن، بنده از جوامع امروزی مثال می زنم، که مجازات توهین به یک افسر در حال انجام وظیفه، سنگینتر از مجازات یک فرد عادی است و کسی هم این قانون را ظالمانه نمی داند. از سوی دیگر، نکته ای که از دید نگارنده بسیار مهم به نظر می رسد، اینستکه این افراد فحّاش، با توهینگری خود باعث می شوند که افرادی که ایمان سستی دارند، از دین دور شوند، و برای اینکه این توهینات آنها را شامل نشود، از بیخ و بن، مسلمان بودن خویش را انکار کنند و سعادت اخروی خود را به شقاوت تبدیل کنند، لذا به نظر بنده، لازم است که مجازات سنگینی برای افراد فحّاش وجود داشته باشد، تا افراد ضعیفتر، با عمل این افراد از اسلام، فراری نشوند و لایق عذاب جهنم نگردند. البته این نظر شخصی بنده است، و نمی خواهم بگویم که نگاه رسمی اسلام است. نگاه رسمیتر همان پاسخ پیشین است.

  در اسلام، درست مثل هر مکتب دیگری، از نشر عقاید منحرف بین عوام جلوگیری می شود. در آمریکا، که مدینه فاضلۀ بسیاری از مخالفین اسلام است، نیز، کسی اجازه ندارد اندیشۀ تروریسم را نشر بدهد، که هیچ، حتی اندیشه هایی که تهمت تروریست بودن به آنها زده می شود نیز حقّ اظهار نظر ندارند، چنانکه تبلیغگران اسلام، را از دانشگاهها اخراج می کنند.

  در مقابل، اسلام از تمام عقاید دعوت به مناظره می کند. افراد می توانند بیایند و به یک مناظرۀ حقیقی، نه مناظرات دروغینی مثل این مناظره که آقای سینا در خیالاتشان با آیت الله منتظری، به راه انداخته اند، بپردازند. ما مشکلی نداریم که مردم حرف مخالف را بشنوند، ولی می گوییم مردم پاسخ ما را نیز بشنوند و بعد خودشان راه صحیح را برگزینند.

  در آخر، تیغ انتقاد نه تنها به اسلام ضربه نمی زند، بلکه در سراسر تاریخ، با روشن شدن باطن پوچ انتقادات، حقّانیت اسلام، روز به روز، آشکارتر و روشنتر شده است.


5. برخورد مسلمانان با بهائیان

  در مورد بهائیان، مشکل ما عدم تحمّل مخالف نیست، چنانکه ما منکرین خدا را، تا وقتی که به توطئه گری نپردازند، نیز در کنار خود تحمّل می کنیم. بهائیان بر اساس اسناد و مدارکی که وزارت اطلاعات ایران، ادعای داشتنشان را دارد، بیشتر یک فرقۀ سیاسی هستند تا پیروان یک دین، و هدفشان هم ضربه به اسلام و مسلمانان است، به همین خاطر بخشی از حقوق شهروندی، مثل رفتن به دانشگاه و استخدام دولتی را از دست می دهند، درست همانطور که وقتی سرویسهای اطلاعات سایر نقاط جهان گروه یا حزبی را مشکوک به جاسوسی می داند، با آنها برخوردهایی می کند، ولی موارد زندان و اعدام بهائیان، نمی تواند صرفاً به خاطر «بهائی بودن» باشد، و بهترین مؤید این امر، بهائیان دیگری هستند، که ساکن ایران می باشند، و زندانی یا اعدام نشده اند.

  بنده شخصاً با بهائیان برخوردهایی داشته ام، آن روی دیگر آنها و چهرۀ بدون نقاب آنها را از مشاهده کرده ام و از نفرتی که آنها از مسلمانان و حتی از ایران در دل دارند، بیخبر نیستم. روشهای تبلیغ ناجوانمردانۀ آنها که درست مثل روشهای تبلیغگران مسیحیت، برپایۀ تحمیق استوار است، نیز جای خودش را دارد. بنده تجربه های خودم را رها می کنم و تنها به موارد تاریخی می پردازم. در طول جنگ جهانی دوم، درست مثل جنگ جهانی اوّل، ایران دچار قحطی شد. مبلّغین بهائی، با پولی که معلوم نیست از کجا آمده بود(!) به میان برخی روستاها می آمدند و نانوایی درست می کردند و بعد می گفتند ما فقط به بهائیها نان می دهیم!! با این روش ساکنان روستا مجبور می شدند بین مردن از گرسنگی و بهائی شدن، یکی را انتخاب کنند. البته برخی به ظاهر بهائی شدند و بعدها از بهائیت برگشتند ولی برخی دیگر همچنان بهائی ماندند.

  در کل، بنده موافق نیستم که کسی به خاطر عقیده اش آسیب ببیند، ولی باطن عمل فرد و نتایج کارهایش، ممکن است، برخلاف مصالح عموم باشد، و آنگاه برخورد سیستم قضایی یا امنیتی را در پی داشته باشد.


6.دلیل حمله به کاروان قریش

  اکنون بد نیست به دلیل حمله به کاروان قریش بپردازیم.

  نخستین دلیل این است که قریش بعد از اینکه مسلمانان برای نجات از آزار و اذیت آنها، به مدینه هجرت کردند، اموال آنها را غارت کردند با آن مال التجاره ساختند و کاروان تجارتی به راه انداختند. آشکار است که باز پس گرفتند چیزی که دیگری از ما دزدیده است، راهزنی نیست، بلکه راهزنی این است که مال از آن خودشان باشد و ما به خواهیم آن مال را بدون هیچ دلیلی از آنها بستانیم.

  دومین دلیل، حالت جنگی بین مسلمانان و مشرکین بود. حتی در دنیای امروز نیز، مصادره کردن اموال تجاری کشورهای دشمن، انجام می شود و هیچکس اینرا راهزنی نمی داند.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
پس پرسش اینجا مطرح میشود، اگر هیچ آزاری علیه مسلمانان وجود نداشت، چه کسی آنها را از خانه هایشان رانده بود؟ ما میدانیم که بسیاری از آنها خانه های خود را رها کردند و به حبشه و بعدها به مدینه رفتند. چرا آنها باید خانه های خود را در حالی که هیچ خطری آنها را تهدید نمیکرد رها میسازند؟

پاسخ به این سوال را میتوان در محمد و آنچه در مغز میپروراند یافت. این محمد بود که از آنها خواست که مکه را ترک کنند. درواقع او به آنها دستور داد که مکه را ترک کنند و اینرا نیز از طرف الله بر آنها واجب کرد. آیات زیر به روشنی به این مسئله اشاره میکنند.

    سوره انفال آیه 72:

    آنان که ایمان آورده اند و مهاجرت کرده اند و با مال و جان خویش در راه ، خدا جهاد کرده اند و آنان که به مهاجران جای داده و یاریشان کرده اند ،خویشاوندان یکدیگرند و آنان که ایمان آورده اند و مهاجرت نکرده اند خویشاوندان شما نیستند تا آنگاه که مهاجرت کنند ولی اگر شما را به یاری طلبیدند باید به یاریشان برخیزید مگر آنکه بر ضد آن گروهی باشد که میان شما و ایشان پیمانی بسته شده باشد و خدا به کارهایی که می کنید بیناست.

اینها جملات بسیار خشنی هستند که محمد در رابطه با پیروان خودش که مکه را ترک نکردند میگوید.

پاسخ ما:

  در مورد دلیل مهاجرت مسلمانان از مکّه به مدینه به میزان کافی توضیح دادیم. امّا در مورد این آیه نیز هر کس متن آیه را بنگرد به خوبی می بیند که با همین ترجمه ای که خود این آقا ارائه داده است، کسانی که مهاجرت نکردند، صرفاً از اینکه خویشاوند سایر مسلمانان باشند، محروم گشته اند. جناب سینا، یا بیش از حد حسّاس تشریف دارند یا اینکه بیش از حد مغرض هستند که این جملات را «بسیار خشن» می نامند.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:

در جای دیگر محمد تاکید بیشتری روی این قضیه میکند.

    سوره نساء آیه 89

    دوست دارند همچنان که خود به راه کفر می روند شما نیز کافر شوید تا، برابر گردید پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند و اگر سر باز زدند در هر جا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید.

در آیه بالا محمد به به باورمندان مکه دستور می دهد که خانه خود را رها کرده و به مدینه بروند. او تا جایی پارا فرا میگذارد که به باقی مسلمانان دستور میدهد اگر برخی از مسلمانان خواستند به مکه برگردند آنها را بکشند که این نوع برخورد با طبیعت دینی اسلام سازگار است. بنابر این ما میدانیم که هرچند محمد تحمل قریش را نیز با دشنامهایش به سر آورده بود، خروج مسلمانان از مکه بخاطر آزار و اذیت بت پرستان مکه نبوده است. هیچ آزاری طرف قریش وجود نداشت . تازه باورمندان مکه را به دلیل اینکه محمد از آنها اینچنین خواسته بود ترک گفتند.  تکنیک های اعمال فشار از طرف محمد بر پیروانش آنقدر زیاد بود که او حتی به پیروانش گفت اگر مهاجرت نکنند به جهنم خواهند رفت.

سوره نساء آیه 97

    کسانی هستند که فرشتگان جانشان را می ستانند در حالی که بر خویشتن ستم ، کرده بودند از آنها می پرسند : در چه کاری بودید؟ گویند : ما در روی زمین مردمی بودیم زبون گشته فرشتگان گویند : آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن مهاجرت کنید؟ مکان اینان جهنم است و سرانجامشان بد.

پاسخ ما:

  پیش از هر چیز، استناد جناب سینا را، به آیۀ 97 سورۀ نساء، اگر به پای مغرض بودن ایشان نگذاریم، باید به پای دانش کم ایشان از قرآن بگذاریم. این آیه الزاماً در مورد مسلمانان مقیم مکّه که هجرت ننموده بودند، نیست؛ بلکه در مورد هر گروهی است که به خاطر ضعفی که در برابر افراد گناهکار دارند، راه آنها را می پیمایند. قرآن در اینجا می فرماید که چون آنها ضعف خود را در برابر سردمداران خویش، بهانه می کنند، به آنها ندا داده می شود که آیا زمین خدا پهناور نبود که هجرت کنید؟ جناب سینا، چون پیشفرضهای باطل خویش را رها نمی کنند، گمان می کنند که قرآن هر جا از لزوم هجرت سخن می گوید، منظورش مسلمانان مقیم مکّه هستند!!


امّا در مورد آیۀ 89 سورۀ نساء:

  اوّلین دروغ و تهمت جناب سینا، این است که این آیه را در مورد «باورمندان مکّه» می دانند، در حالی که هر کس آیۀ پیشین را بخواند، متوجه می شود که در این آیات، قرآن در مورد منافقین صحبت می کند و نه باورمندان که قرآن آنها را مؤمنین می نامد.

  دومین دروغ و تهمت، این است که مدّعی است که قرآن در این آیه دستور داده است که "اگر برخی از مسلمانان خواستند به مکه برگردند آنها را بکشند". این آیه چنانکه از آیۀ قبل، مشخص است از منافقین صحبت می کند، و می فرماید تا زمانی که مهاجرت نکرده اند از میان آنها دوستی نگیرید، و اگر از این کار سر باز زدند، سه مجازات مختلف برایشان روشن شده است، که خب مشخصاً بسته به میزان جرم بر افراد مختلف آنها اجرا خواهد شد: اسیر کردن، کشتن و به دوستی و یاری نگرفتن. مشخص است که اگر دستور قرآن قتل تمام منافقینی بود که هجرت نمی کنند، به دوستی و یاری نگرفتنشان که در انتهای آیه آمده است، هرگز مطرح نمی شد. البته جناب سینا معلوم نیست از کجا در آورده اند که این آیه در مورد کسانی است که می خواهند به مکّه برگردند! در واقع منافقین، که بیشتر ضربه می زدند تا اینکه کار مثبتی انجام بدهند، هرگز از مؤمنین نبودند، و قرآن نیز در شماتت آنان، آیات بسیاری دارد. حال وقتی عمل آنها علیه امنیت مسلمانان بود، این عملشان ممکن بود با مجازاتهایی روبرو بشود. اگر آنها صرفاً از همراهی خودداری می کردند و علیرغم ادعای مسلمان شدن و با نفاق باطنی که داشتند، در مکّه باقی می ماندند ولی ضربه ای هم نمی زدند، فقط از بین آنها، کسی به دوست و یاوری گرفته نمی شد، ولی اگر در کنار تمام این امور کاری می کردند که منجر به از بین رفتن امنیت مسلمانان نیز بشود، مشخص است که با توجه به شرایط جنگی بین مشرکین مکّه و مسلمانان که تا زمان فتح مکّه ادامه داشت، عملشان تاوان سختی داشت. در همین دنیای امروز نیز، بارها دیده شده است که حتی در شرایط صلح، افرادی که امنیت کشوری را به خطر می اندازند، اعدام می شوند و این موارد حتی در کشورهایی که داعیه دار حقوق بشر هستند نیز رخ می دهد. پس بر اساس کدام ملاک باید بگوییم که کسانی که امنیت مسلمانان را در آن شرایط خطرناک به خطر می انداختند از مجازات در امانند؟

  در آخر، جناب سینا، مثل همیشه بر خیالات خودشان پافشاری می کنند، و شکنجۀ دائمی قریش بر مسلمانان را انکار می کنند، ولی چنانکه در بالا اشاره شد، تاریخ به خوبی بر این امر صحه می گذارد. نیازی به تکرار نمی بینیم و سخنان بی سند و فاقد منبع جناب سینا هم ارزشی برای برای پذیرش ندارند.

  فقط یک نکته ممکن است در ذهن مخاطب نقش ببندد: اگر آزار و اذیت مسلمانان از سوی قریش بود، چگونه گروهی مسلمان در مکّه مانده بودند؟ پاسخ روشن است. این افراد عملاً سه دسته می توانستند باشند: گروهی که اسلامشان آشکار بود، و اگر از خاندان قدرتمندی نبودند، زیر شکنجه به سر می بردند ولی بنا به دلایلی همچون وجود اموالشان در مکّه که در صورت مهاجرت از سوی مشرکین مصادره می شد، مهاجرت ننموده بودند. گروهی که اسلام خویش را مخفی کرده بودند. و منافقین که علیرغم ادعای مسلمان بودن، دل مشرکین را نیز به طرقی از خویش راضی می کردند، و در واقع هم به دنیا دل بسته بودند و هم به آخرت نگاهی داشتند! مشخص است که به غیر از گروه اوّل، گروه دوم و سوم، زیاد هم اذیت نمی شدند!

  مسلمانان می توانستند در مکّه بمانند، ولی وقتی به مدینه نمی آمدند تا به نهضت اسلام کمکی بکنند، چنانکه آیه 72 سورۀ انفال می فرماید، از آن ولایتی که بین مهاجرین و انصار هست، محروم هستند، ولی اگر یاری بخواهند یاری می شوند، مگر اینکه بر علیه گروهی یاری بخواهند که مهاجرین و انصار، با آنها پیمان ترک مخاصمه بسته اند.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:

 محمد نقشه کشیده بود که عربستان را فتح کند و ایران را مطیع عربستان سازد.

پرسشی که طبیعتاً مطرح میشود این است که "چرا؟" چرا محمد باید طرفدارانش را مجبور میکرد تا در حالی که تحت فشار نبودند از شهر خود مهاجرت کنند؟ چرا وی باید آنها را وا میشداشت که خانه و کاشانه خود را ترک کنند؟ این عمل محمد آنقدر نامعقول بوده است که حتی تاریخدانان غربی و اسلامشناسانی همچون اسپرنگر (sprenger) و سر ویلیام مویر (sir william muir) نتوانسته اند نقشه ای را که محمد در مغز خود از همان روزهای آغازین که عده ای واقعا باور کرده بودند او پیامبر خدا است می کشید ببینند.

موئر در "زندگی محمد" از هشامی نقل قول میکند:

    قریش هنگامی که آگاه شد ابوطالب در بستر مرگ افتاده است، گروهی را فرستاد تا طرفین بر سر مسائلی با یکدیگر به توافق برسند و محدودیت ها از پیش روی محمد بعد از مرگ ابوطالب برداشته شود. پیشنهاد قریش این بود که قریشیان بر سر باورهای باستانی خود بمانند و محمد نیز تعهد کند که از سوء استفاده و تمسخر و یا دخالت در باورهای قریشیان خود داری کند و قریشیان نیز از آن طرف تعهد کنند که معترض به باورهای محمد نباشند. ابوطالب محمد را فراخواند و این پیشنهاد منطقی را با او در میان گذاشت. محمد پاسخ داد "نه، اما یک کلمه (یا شعار) وجود دارد که اگر شما آنرا تصدیق کنید، میتوانید با آن تمام عربستان را تسخیر کند و عجمان (ایرانیان) را مطیع خود سازید. ابوجهل گفت "خوب است!"، محمد گفت "یک کلمه نیست، بلکه ده کلمه است، بگو، هیچ خدایی جز الله وجود ندارد، و در کنار او هیچ چیزی را نپرست". و آنها خشمگینانه دست هایشان را به هم میزدند، و گفتند "پس تو قطعا مایلی که ما خدایانمان را به یک خدا تبدیل کنیم؟ این یک پیشنهاد بسیار عجیب است!" و به یکدیگر میگفتند "این شخص، کله شق و لجوج است. از او نمیتوان هیچ امتیازی نسبت به آنچه بدان میل دارد گرفت. بازگردیم، و در مسیر ایمان نیاکانمان قدم برداریم، تا اینکه خدا بین ما قضاوت کند"، پس برخاستند و بازگشتند. هشامی برگ 136

از ماجرای بالا میتوان حقایقی را دریافت.

    الف. قریش مسلمانان را آزار نمیداد و رئیس قبیله تنها از محمد میخواست که به اعتقادات آنها توهین نکند.

    ب. محمد بر ادامه رفتار فرسایشی علیه مردم مکه و عقایدشان مصمم بود.

    پ. محمد در رویای تسخیر عربستان و مطیع ساختن عجمان (ایرانیان) از اعراب بود.

آشکار میشود که محمد وقتی در مکه بود و بیش از تعداد بسیار اندکی طرفدار نداشت، در حال رویا بافی برای فتح عربستان و مطیع ساختن ایران بوده است. آیا این شایسته یک پیامبر خدا است که "تسخیر کردن" و "مطیع کردن" را زشت نپندارد؟ از یک پیامبر که توسط خدا انتخاب میشود باید انتظار داشت که نوری برای انسانها باشد، عقایدی پیشروتر و نیکوتر برای راهنمایی آنها، آموزش و آزادی انسانها داشته باشد، نه اینکه به فکر تسخیر و مطیع ساختن آنها باشد. اینها افکار یک پیامبر خدا نیستند بلکه افکار یک کشورگشا و یک سلطه گر است. اینها تفکرات کسانی است که به فکر حکومت مرکزی و مطیع کردن همگان بوده اند همچون چنگیزخان، ناپلئون، هیتلر و حتی صدام حسین، نه افکار یک پیامبر که باید پرتوافکن عشق و دلسوزی و رحمت و سایر زیبایی های روحانی باشد.

پاسخ ما:

  به نگر من، متن بالا، می تواند بسیار آموزنده باشد. ستون فقرات تفکّر اسلامستیزانه، را در متن بالا می بینید:

1.پافشاری بی اساس بر چیزی که باطل بودنش را تاریخ روشن می کند: کافران مکّه هیچ آزار و اذیتی علیه مسلمانان روا نمی داشتند و مسلمانان با فشار حضرت محمّد(ص) هجرت کردند! چیزی که ما در همان اوایل بحث، دروغ بودنش را به خوبی بر اساس کهنترین سند تاریخی موجود در مورد حیات حضرت محمّد(ص)، نشان دادیم.

2.استناد به اسناد بی اعتبار، و دست دراز کردن به هر نقل قولی که بتوان آنرا در راه اثبات تفکّر اسلامستیزانه، مورد استفاده قرار داد، مثل همین نقل قولی که از پیامبر می کند که این کلمات را بگویید تا عربستان و ایران را بگیرید!! این سخن در کدام سند معتبر آمده است؟ چه کسی صحّت سند این روایت را تأیید کرده است؟ آیا ما روایات صحیح السندی نداریم که حضرت محمّد(ص) به اینکه در مورد ایشان دروغهای بسیار می سازند، اشاره می فرماید؟ همچنین به صرف، صحّت این نقل قول که سند درستی هم ندارد، از کجای این جمله، می توان ثابت کرد که حضرت محمّد(ص) خواهان فتح عربستان و ایران بودند؟ آری تفسیر و برداشتهای مختلفی می شود کرد، ولی چگونه هر یک از این برداشتها رد یا اثبات می شوند؟ آری، وقتی اسلامستیز باشی، باید به هر طریقی به سوی اسلام مشت و لگد پرت کنی، و اهمیتی ندارد که نقل قولی که می کنی، چقدر سندیت دارد، و چقدر با تاریخ سازگار است و چقدر به منظور تو نزدیک است.

3.مظلونمایی و تلاش برای نشان دادن رفتاری ضدّمردمی و تلاش برای تحت تأثیر قرار دادن عواطف مخاطب با جملاتی مثل «محمد بر ادامه رفتار فرسایشی علیه مردم مکه و عقایدشان مصمم بود» یا «آیا این شایسته یک پیامبر خدا است که "تسخیر کردن" و "مطیع کردن" را زشت نپندارد؟»

4.تشبیه کردن حضرت محمّد(ص) به افرادی که چهرۀ زشتی در تاریخ دارند، مانند چنگیزخان و صدّام حسین.

  امّا بد نیست که ما برای اینکه نشان بدهیم که حضرت محمّد(ص) هدفشان ریاست و فتح کشورها نبوده است، و سخن جناب سینا، از بیخ و بن دروغی بی پایه و مغرضانه است، به دو داستان جالب از کهنترین کتاب در مورد زندگانی پیامبر، یعنی سیرت رسول الله ابن هشام، اشاره کنیم:

الف)روزی عتبة بن ربیعه که در آن زمان رئیس و مهتر قریش بود، حضرت محمّد(ص) را در گوشۀ مسجدالحرام دید، به مشرکان گفت: «ای قوم، محمّد تنها نشسته است، من پیش وی خواهم رفت، و با او سخنهایی خواهم گفت و چیزهایی را به او عرضه خواهم کرد، باشد که دست از دین و خدایان ما بردارد و بیشتر تفرقه بین قوم نیندازد و مفسده کسب نکند.»... عتبه نزد حضرت محمّد(ص) آمد و گفت: «...اگر مقصودِ تو از این کار مالی و نعمتی است که تو را به دست آید، [بگو] تا ما برای تو در قریش توزیعی کنیم و چنان مالی به تو بدهیم که در تمام عرب هیچکس به نعمت و ثروت تو نباشد. اگر مقصود تو، جاه و حشمتی است، [بگو] تا ما مهتران قریش هر روز نزد تو بیاییم و هر آنچه تو می گویی، همان کنیم و از حُکم تو خارج نشویم. و اگر مقصود تو مملکت است و فرمان دادن، [بگو] تا همگی ما با تو بیعت کنیم و تو را پادشاه خود گردانیم، و جملگی پیش تو، کمر خدمت ببندیم...» حضرت محمّد(ص) آیات اوّل تا چهارم از سورۀ فصلت، را قرائت نموده، سپس فرمود: «بدان این کار که من به آن آمده ام، اینست: خواندنِ قرآن و دعوتِ شما به راه ایمان. پس اگر قبول کردید به راه ایمان آمدید، ما را با مال و جاه شما، کاری نیست و مرا از شما هیچ قصد دیگری نیست. و اگر نه و قبول نکنید و دعوت مرا پاسخ ندهید، اگر شما تمام عالم را به من بدهید، من دست از این کار بر نمی دارم و هر روز که برآید، بیشتر گویم و بهتر کوشم.»
(سیره ابن هشام، ص134-133)

ب)پس از آنکه حمزه مسلمان شد و عتبه نیز به نتیجه ای نرسید، مهتران قریش، به خاطر پیشرفت اسلام، به وحشت افتادند و تصمیم گرفتند حضرت را بکشند، و لازم دانستند برای این کار یک بهانه پیدا کنند. لذا، به نزد حضرت محمّد(ص) آمده چنین عرضه داشتند: «ای محمّد... تو با ما بگوی که مقصود تو از این کار چیست؟ اگر مقصود تو مال است، که مالهای خود را به تو ببخشیم. اگر مقصود تو سلطنت و پادشاهی است، که تو را پادشاه گردانیم...» حضرت محمّد(ص) اینگونه پاسخ دادند: «ای قوم، مرا از شما، نه مال می باید و نه مُلک و نه جاه و نه سلطنت. لیکن من پیامبر خدا هستم و خدا من را بر شما فرستاده است، تا رسالت حق به شما گزارم و شما را به بهشت بشارت دهم و از دوزخ شما را بیم دهم. پس اگر قبول کردید، خیر دنیا و آخرت از آنِ شما باشد، وگرنه صبر می کنم تا خدا چه تقدیر کرده است، میان من و شما.»
(سیره ابن هشام، ص137-136)

  اگر حضرت محمّد(ص) خواهان فتح مکّه بود، بهترین کار این بود که به صورت مقدّماتی، با کافران بر سر کفرشان سازش کند و پیشنهاد پادشاهی را بپذیرد، ولی نه وقتی که عتبه پیشنهاد مال و پادشاهی کرد و نه وقتی مهتران قریش، با هدف یافتن بهانه ای برای کشتن وی، پیشنهادات عتبه را تکرار کردند، حاضر به سازش نشد. پس مشخص است، که هدف حضرت مال و ریاست دنیا، نبود. پس ادّعای پوچ این افراد، مبنی بر داشتن آرزوی فتح عربستان ایران، نه تنها سند درستی ندارد، بلکه شواهد موجود در کهنترین اسناد تاریخی، علیه آن هستند و آنرا رد می کنند.

  به راستی، بهترین ردّیه بر اسلامستیزی و بهترین تأیید بر اسلام، همین طرز عملکرد اسلامستیزان است: آنها مخاطب را تحمیق می کنند، و به جای برهان به سوی بی اساسترین سخنان دست دراز می کنند.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:

پیامبر اسلام قطعا یک نمونه آشکار مگالومانیا (megalomania) است. او دچار بیماری جنون/افسردگی (manic/depressive) بود. او وقتی سر شوق بود آن رویاهای تسخیر جهان را در سر میپروراند و وقتی افسرده میشد نقشه های خودکشی را در سر می پروراند.

("megalomania نوعی اختلال روانی است. افرادی که دچار این بیماری میشوند خود را به غلط بسیار مهم و یا قدرتمند می انگارند و گمان میکنند میتوانند کارهای بزرگ انجام دهند. معمولا این افراد دچار افسردگی شدید میشوند زیرا آنچه در اطرافشان میگذرد به آنها نشان میدهد که دچار آن قدرت و اهمیتی که به آن فکر میکردند نیستند و این مسئله ضربه شخصیتی بزرگی به آنها میزند" مترجم)

صحیح بخاری، جلد پنجم، کتاب 87 شماره 111

    وحی از طرف خداوند برای مدتی قطع شده بود و پیامبر از این بابت بسیار ناراحت بود، چنانکه شنیده شده است او چندین بار قصد پرتاب کردن خود از بالای کوه های بلند را داشت، اما هر وقت میخواست این کار را عملی بکند جبرائیل در مقابلش ظاهر میشد، و به او میگفت "ای محمد تو قطعاً در حقیقت پیامبر الله هستی". و در نتیجه قلب محمد ساکت میشد و آرامش پیدا میکرد و به خانه باز میگشت. و هرگاه مدت زمان نازل شدن وحی طولانی میشد، او همانکار را تکرار میکرد، اما هرگاه به بالای کوه میرسید جبرائیل بر او نازل میشود و آنچه قبلاً گفته بود تکرار میکرد.

این تغییر حالت به ما سرنخ هایی میدهد که پیامبر اسلام یک پیامبر خدا نبوده است، بلکه یک بیمار بوده است که دچار تعادل روانی نبوده است و به بیماری جنون/افسردگی دچار بوده است. رویاهای تسخیر کردن و مطیع ساختن برای وی بسیار جدی و قوی بودند، و این نوع رویاها افکار درونی وی را با چنان حرارتی در خود حل کرده بودند که قدرت تشخیص خوب و بد را از ضمیر وی زدوده بودند. برای وی سلطه بر دیگران داشتن به هدف اصلی تبدیل شده بود. و هیچ چیز نمیتوانست وی را از رسیدن به این هدف بازدارد. او آنچنان با شور و متقاعد کننده دروغ گفته بود که حتی خود را هم گول زده بود، چون الهامات قبلی وی معلول خیالاتش بودند، وقتی که آن الهامات نیز قطع شدند او به ساختن آیات ناشی از وحی های قلابی و رویاهایی که خود را در آنها بزرگ می انگاشت با پشتکار قابل توجهی ادامه داد. آدمهایی مثل محمد و هیتلر که دچار مگالومانیا هستند معمولا انسانهایی فرمند هستند با نوعی شخصیت وادار کننده که مخاطبان خود را با سخنرانی هایشان، جاذبه های شخصیتیشان، اعتماد به نفسشان هیپنوتیزم میکنند. نگاه کردن به اینکه چگونه هیتلر با سخنرانیهای  تحریک کننده و قوی که در فضای اطمینان و دلگرمی ایراد شد و اذهان میلیونها مخاطب آلمانی وی را به تسخیر خود در آورد، شاید بتواند به ما سرنخ هایی از آنچه در ذهن رسول الله میگذرد بدهد و برای ما راز مسحور گشتن همراهان و هواداران ساده و خام وی را شرح دهد.

پاسخ ما:

  به راستی از جناب سینا که ادّعای دکتر بودن هم دارند، خنده ام می گیرد! ایشان درست مثل افراد بیسواد، به راحتی برچسب می زنند. این تحریف فکری، که روانشناسان آنرا به خوبی می شناسند، به این شکل است که فرد به راحتی به خود یا به دیگران برچسب انواع و اقسام بیماریها را می زند. جناب سینا هم که خیلی باسواد هستند و به سلامتی دارای مدرک دکترا هستند(البته به ادّعای خودشان)، به خاطر سواد بسیار بالایی که دارند نمی دانند که تشخیص یک بیماری روانی، نیازمند یک معاینۀ مستقیم و انجام تستهای دقیق است و نه اینکه بشود فرد را بر اساس یکی دو گزارش تاریخی تجزیه و تحلیل کرد و بعد هم او را یک نمونۀ قطعی و آشکار نوع بیماری مورد نظر دانست. البته جناب سینا هم زیاد مقصّر نیستند. ایشان بیشتر در حال تکرار فرمایشات اسلامستیزان غربی هستند و تا این لحظه هیچ سخن جدیدی از ایشان دیده نشده است. ایشان هم مثل دوستان غربیشان، به خاطر اهمیّت زیادی که به حق و حقیقت می دهند، اینگونه مسئله را واکاوی می کنند.

  اگر بخواهم بر روی جناب سینا، بر اساس حقایقی که از سخنان ایشان آشکار است، مانند دروغبافی، داشتن عقده علیه حضرت محمّد(ص)، خیالبافی و تحریف تاریخ و... برچسبی بسازم، برچسبها بسیارند و به لیست بلند و بالایی از بیماریهای روانی می توان اشاره کرد. ولی خب، بنده آنقدرها بیسواد نیستم که بدون معاینه شدن فرد توسّط یک پزشک متخصص و حازق، اظهارنظرهای اینچنینی کنم.

  بخشی از سخنان جناب سینا بر اساس همان خیالات باطل پیشین است که بطلان یا حداقل بیسند بودنشان آشکار گردیده است، مثل این ادعا که هدف حضرت محمّد(ص) سلطه بر دیگران بوده است.

  در بخشی دیگر، ایشان مرتکب مغالطۀ «رها نکردن پیشفرض» شده اند، و به صورت پیشفرض کلّ آیات و وحی را حاصل رویاها و خیالات حضرت محمّد(ص) دانسته اند و به کل آنها را قلّابی می دانند. ایشان فراموش کرده اند که در یک بحث منطقی، که البته برای شخص ایشان امری بیگانه و ناشناخته است، نمی شود به صورت پیشفرض ادعاهای وحی و الهامات الهی یک مدّعی پیامبری را دروغ و توهّم دانست، چنانکه ما نیز وقتی پولس یا حسینعلی نوری را نقد می کنیم، اینگونه فرض را بر دروغگو بودن او در بحث نزول وحی قرار نمی دهیم. به هر روی، بنده از جناب سینا دعوت می کنم، اگر این آیات را حاصل کنشهای بیمارگونه و روانپریشانه می دانند، با ذهن خودشان که گویا سالم است و با کمک هر فرد دیگری که می تواند، یک سوره مثل سوره های قرآن ارائه بدهند، که تمام خواص سوره های قرآن را نیز داشته باشد. به راستی اگر بحث بر سر وحی بودن قرآن است، می توان بر سر آن بحث کرد، ولی ایشان بدون هیچ برهان و استدلالی آنچه را که حضرت محمّد(ص) وحی الهی بر خود می دانسته است را حاصل رویا و خیالات آن حضرت می خواند، و فراموش کرده است که در یک بحث منطقی، هر ادعایی نیاز به دلیل و برهان دارد.

  مقایسه کردن حضرت محمّد(ص) با هیتلر هم ناشی از جهل مرکّب است. بهترین تفاوت بین حضرت و هیتلر در اینستکه برای نقد کردن هیتلر نیازی نیست تاریخ را تحریف کنند، ولی تا تاریخ را تحریف نکنند نمی توانند علیه حضرت محمّد(ص) سخنی به زبان بیاورند، چه رسد به اینکه ایشان را نقد کنند.


  امّا در مورد روایات مربوط به قطع وحی و قصد حضرت محمّد(ص) برای خودکشی، روایتی که ایشان بدان استناد می کنند در اسناد اهل سنّت آمده است، و ما ملزم به پذیرش آن نیستیم. ما چیزی را قبول می کنیم که یا مورد قبول فریقین باشد(مثل آنچه که در بالا از گزارشهای تاریخی نقل کردیم) یا اینکه به صورت صحیح السند در اسناد خودمان آمده باشد. اساساً انقطاع وحی مورد قبول شیعه نیست، و شیعه آنرا قبول ندارد. پس جناب سینا که گویا خود را یک اسلامشناس درجه یک می دانند، از سر باسوادی و آگاهی بسیار علیه شیعیان چیزی را مطرح می کنند که تشیّع از بیخ و بن آنرا قبول ندارد، آنهم در کجا؟ در مناظره ای که ادعا می کنند با یک عالم شیعه برگزار نموده اند! این استدلال مثل این است که با سخنان پاپ بخواهیم برای یک مسیحی پروتستان غلط بودن مسیحیت را ثابت کنیم! بدون شک، با چنین استدلالی بیسواد بودن خودمان را آشکار خواهیم کرد.

  این اهل سنّت هستند که باید پیرامون داستانهای عجیب و غریبی که پیرامون حضرت محمّد(ص) نقل می کنند، پاسخگو باشند و ما نیز در این زمینه ها به آنها اعتراض داریم. البته حتی اگر این داستان معتبر بود نیز، نمی توانست چیزی را علیه پیامبر ثابت کند، زیرا اگر روایت را قبول کنیم باید ممانعت جبرئیل از خودکشی کردن حضرت محمّد(ص) را نیز تأیید کنیم و در واقع پیامبری حضرت محمّد(ص) را نیز بپذیریم. اگر انسانی دچار بیماری روانی و متوهّم باشد، چنانکه جناب سینا مدّعی هستند، وقتی قصد خودکشی داشته باشد، توهماتش به صورت فرشته در نمی آیند و مانع او شوند، بلکه مؤید او نیز خواهند شد. این خیلی عجیب است که فرد تا بالای کوه برود تا خودش را بکشد و بعد ناگهان موجودی خیالی را ببیند که مانع او می شود! آیا باید باور کنیم بیماری دچار تناقض است و از یک طرف فرد را مأیوس و از طرف دیگر او را امیدوار می کند؛ بلکه از یک طرف دعوت به خودکشی می کند و از طرف دیگر مانع او می شود؟! آیا چنین بیماریی وجود دارد؟ چنین است که روایات اهل سنّت در مورد قطع وحی، هر چند امری را به پیامبر نسبت می دهند که به شکلی توهین به ایشان است، ولی امری که نشانگر پیامبر نبودن باشد را نشان نمی دهند، و البته باز هم تأکید می کنم که ما شیعیان مسئول باورهای اهل سنّت نیستیم.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
محمد در حالی در کنار بستر مرگ عمویش ابوطالب قرار گرفت، که رویای تسخیر عربستان و مطیع کردن ایران قدرتمند را در سر میگذراند، حتی وقتی که طرفدارانش هیچ نبودند مگر مشتی از افراد کم تعداد که مشق نظامی نیز ندیده بودند و هرگز قصد جنگیدن و یا دفاع از خویش را نداشتند. اما محمد تنها یک خیالباف نبود، محمد رویاهای خود را با استقامت و یکدندگی دنبال میکرد و حاضر بود همه چیز را برای رسیدن به بزرگی و والایی که برای خود میخواست قربانی کند. حاضر بود کسانیکه با او مخالفت میورزیدند را بکشد. کسانی را که به او پشت میکردند را سلاخی کند، کسانیکه او را نکوهش میکنند و از او انتقاد میکنند را ترور کند. حاضر بود برای رسیدن به رویاهای خود تمام جمعیت یهودی و مسیحی شبهه جزیره عربستان را حذف کند و یکی از ظالمانه ترین قتل عام ها را در حق یهودیان مدینه و خیبر انجام دهد. او داستانهای خیالی اجنه و فرشته ها را میساخت و طرفدارانش را با داستانهای دیدار خود از بهشت و جهنم فریب میداد تا این افراد زودباور و بی پروا را تربیت کند. محمد الله را نیز اختراع کرد و ادعا کرد که پیام آور الله است و با او در ارتباط مستقیم است تا بتواند اطاعت بی چون و چرا و همه جانبه  طرفدارانش را برای خود از این طریق بدست آورد.

رویاهای او وسعت زیادی داشت و نقشه هایش کامل بود. زمانبندی او برای اجرای نقشه هایش عالی بود و اشخاصی که او با آنها کار میکرد بسیار افراد مناسبی بودند. اعراب آن دوران خرافاتی، متعصب، تندرو، جاه طلب، ظالم، وحشی، کله شق، شوینیست و بالاتر از همه اینها ساده لوح و زودباور بودند. طمع تسخیر عربستان و مطیع ساختن ایرانیان در زمان بسیار مناسبی در محمد شکل گرفته بود.

پاسخ ما:

  باز هم استدلال بر اساس فرضیاتی که ثابت نشده اند. ادّعای پوچ و باطل وجود رویای فتح ایران و عربستان در سر حضرت محمّد(ص) تنها توجیهی است که ایشان برای پافشاری حضرت محمّد(ص) بر راهشان، به ذهنشان خطور می کند! چنانکه در بالا نشان دادیم، چنین امری نه تنها سند درستی ندارد و بلکه اسناد تاریخی، با توجه به پاسخهای حضرت محمّد(ص) به پیشنهادات قریش به ایشان برای سازش با شرکِ ایشان در ازای ریاست، به خوبی این نگرش پوچ و گزاف را رد می کنند.

  جناب سینا، به خاطر نگاه مغرضانه و متعصبانه که علیه اسلام دارند، اساساً نمی توانند باور کنند که شاید هم حضرت محمّد(ص) به راستی پیامبر خدا بودند و این پافشاری برای حق و حقیقت بود. لذا مجبورند اینگونه گزافه گویی کنند و حتی الله را که نام خدا در زمان عربی است و مسیحیان و یهودیان عربزبان نیز خدا را الله می نامند، اختراع حضرت محمّد(ص) می خواند، که هیچ، حتی تاریخ را نیز تحریف می کند که مواردش در بالا ذکر شد. افسانه دانستن فرشته و اجنه و بهشت و جهنم نیز، مصداق بارز مغالطۀ رها نکردن پیشفرض است. ایشان چه دلیلی و برهانی دارند که فرشته و اجنه و بهشت و جهنم، دروغ و افسانه است؟ ایشان مدّعی افسانه بودن هستند و اثبات به عهدۀ مدّعی است.

  ادّعاهای جناب سینا در مورد حذف مخالف از سوی پیامبر نیز، سندیت تاریخی ندارد. نه اینکه حضرت محمّد(ص) هیچیک از مخالفین را نکشتند، ولی هیچیک از این کشتنها، به خاطر مخالفت با ایشان نبود. در تمامی موارد آن فرد یا افراد کار خطایی کرده بودند که مجازاتش مرگ بود. کسانی که از محمّد(ص) انتقاد می کردند زیاد بودند و از آن جمله ابوسفیان، ولی حضرت محمّد(ص) چنانکه تاریخ نیز شاهد است، به او پناه هم داد، ولی وقتی فرد باب اهانت و فحاشی را باز می کند و دیگران را به شورش و قتل و کشتن پیامبر و مسلمانان فرا می خواند، آیا باز هم فقط یک منتقد و مخالف است؟ باید توجه کرد که در آن عصر، شعر شعراء کار رسانه های امروزی و نقش آنها در جنگ روانی را بر عهده داشت، و وقتی شاعری در شعر به حضرت محمّد(ص) توهین می کرد یا مردم را به قتل ایشان یا شورش علیه ایشان دعوت می کرد، اثر عمیقی در مردم داشت، و لذا نمی شد این افراد را به حال خود رها کرد و در آن شرایط امکانات زندانی کردن افراد هم وجود نداشت. حضرت محمّد(ص) هرگز راه حذف یهود و مسیحیان را بر نگزید، ولی یهودیان مدام توطئه چینی کردند، یک مرتبه یهودیان بنی قینقاع، ایجاد حالت جنگی کردند ولی خود شکست را پذیرفتند و خانه و کاشانه را ترک کرده، خارج شدند. باری دیگر، بنی نضیر، توطئه قتل پیامبر را کردند و در مقابل، فقط اخراج شدند، سپس همین اخراج شدگان که در خیبر مستقر شده بودند، مشرکان عربستان را علیه پیامبر اسلام متّحد کردند و از یهودیان بنی قریظه خواستند که ایشان را یاری دهد، و جنگ احزاب به راه افتاد و مسلمانان تا پرتگاه مرگ پیش رفتند. اینجا بود که حضرت محمّد(ص) یهودیان مقیم خیبر را اخراج کرد(و نه قتل عام!) و در مورد یهودیان بنی قریظه، فقط مردان بالغشان(شامل چند صد نفر) اعدام شدند و این چندین دلیل اساسی داشت: اوّل اینکه آنها در شرایط جنگی، هم پیمان شکسته بودند و از پشت خنجر زده و شبیخونی را به راه انداخته بودند و هم با دشمن همپیمان شده بودند، که مجازات چنین کاری در آن عصر، بدون شک اعدام بود، چنانکه انوشیروان عادل، در شرایط صلح، مزدکیان را فقط به جرم اینکه تلاش کرده بودند مانع پادشاه شدن او شوند، قتل عام نمود. دوم اینکه طبق تورات خودشان، به موسی دستور داده می شود که مجازات کاری کمتر از این، کشتن مردان و اسارت زنان بود. آخر هم اینکه یک رهبر واقعی، باید بیش از اینکه حسّاس و عاطفی باشد، به فکر زندگانی و حفظ تمامی مردم باشد. به یهودیان چندین مرحله فرصت داده شده بود، و بیش از این نمی شد با جان انسانهای دیگری که بازیچۀ توطئه های یهودیان می شدند، بازی کرد. یهودیان بنی قریظه، مسلمانان را در خطر نابودی کامل قرار دادند و از پشت خنجر زدند و این در حالی بود که حاکمشان، پیش از پیمان شکنی، گفته بود حضرت محمّد(ص) همواره بر عهد خود پابرجا بوده است. شما در مورد حضرت محمّد(ص) دو موضعگیری بیشتر نمی توانید داشته باشید: اوّل اینکه او را پیامبر بدانید و دوم اینکه او را فردی عادی بدانید. اگر او را پیامبر بدانید، آنگاه باید بپذیرید که همه چیز ما از آنِ خداست و خدا می تواند به پیامبرش مأموریت بدهد که هر چیزی که خودش به انسانی یا انسانهایی داده است را بگیرد، چه آن چیز مال باشد و چه آن چیز جان باشد؛ حتی اگر فرد بیگناه باشد نیز نمی توان گریبان خدا را گرفت که چرا جانش را ستاندی، زیرا جان را خدا به او داده است و امانتی است در دست او، و هرگاه بخواهد می تواند آنرا بگیرد، درست مثل سایر افراد دیگری که به اشکال دیگر می میرند و خدا جانی را که داده است به واسطۀ بیماری یا حوادث طبیعی و غیره، باز پس می گیرد و کسی نمی تواند به خدا معترض شود. ولی اگر حضرت محمّد(ص) را پیامبر نمی دانید، آنگاه باید بپذیرید که او به عنوان یک حاکم محلّی، کاری را کرده است، که در آن شرایط خاص، شاهان کشورهای متمدّن دیگری مثل ایران نیز، چنان مجازاتی می کردند، بلکه در شرایطی ساده تر و با وجود توطئه های کمتر نیز، این مجازاتها را روا می داشتند، و از آنجا که باید هر حاکمی را در دوران خودش بررسی کرد، باید بپذیرید که عمل او با توجه به شرایط زمانی و مکانی، غلط نبوده است. البته در مورد اعدام یهودیان بنی قریظه، در بخشهای بعدی، با تفصیل بسیار زیادی توضیح خواهیم داد.

 

ادامه فرمایشات سینا:
اما او چگونه میتوانست بدون ارتش رویاهایش را به واقعیت تبدیل کند؟ چطور میتوانست طرفدارانش را قانع کند تا برخیزند و در مقابل برادران و پدران و دوستان خود شمشیر بدست گیرند؟ او باید نارضایتی را ترویج میکرد. او باید دشمنی و عداوت را در حالی که هیچ عداوتی وجود نداشت ایجاد میکرد،. او باید برادر را علیه برادر تحریک میکرد و بین مردم نفاق می افکند تا آنها با کمال میل اسلحه به دست گیرند و یکدیگر را به فرمان او سلاخی کنند. بنابر این او از یک سو به خدایان قریش دشنام میفرستاد و با عبارات زشت آنها را توصیف میکرد، تا آنها را برانگیزد و آنها را تحریک کند تا بین طرفدارانش و قریشیان دشمنی  ایجاد کند و باعث درگیری شود. از طرف دیگر طرفدارانش را مجبور کرد که سختی تبعید را تحمل کنند و به سرزمین اجنبی سرازیر شوند. بنابر این او گروهی را علیه گروه دیگری قرار داد و باعث شد که طرفدارانش احساس کنند مورد آزار قریشیان قرار گرفته اند. حال آنها فقیر، دلزخم و ستم کشیده بودند. محمد به این خشم و تندی نیاز داشت تا بتواند سلطه خود را بر آنها گسترش دهد و اطاعت آنها را به دست بیاورد. برای حکومت کردن او باید اختلاف بوجود می آورد.

برای اینکه بخواهی بر مردم نادان حکومت کنی و آنها را مطیع خود سازی، باید به آنها دشمنی بدهی. هیچ چیز نمیتواند مردم را بیشتر از یک دشمن مشترک دور شما جمع کند. این در واقع قدیمی ترین حیله درون این کتاب است که توسط تمام دیکتاتورها در طول تاریخ بشریت استفاده شده است. حتی خمینی هم همین سیاست را برای تقویت تسلط خود برای کسانیکه گول دروغهایش را میخوردند استفاده کرد.

پاسخ ما:

  جناب سینا، باز هم ادّعاهای باطل خویش را تکرار می کنند: ادعای باطل که فحاشی به بتهای قریش و ادعای فوق العاده باطل مبنی بر آزار و اذیت ندیدن مسلمانان از مشرکان قریش و اینکه هجرت به خاطر اصرار و فشار حضرت محمّد(ص) بوده است، که با تمامی روایات تاریخی تناقض و ناسازگاری دارد. به راستی عجیب است، که چگونه انسان می تواند اینگونه وجدان خویش را بمیراند و به همین راحتی تاریخ را تحریف و بعد هم بر اساس تحریفات خود، اسلامستیزی کند.

  جناب سینا، همچنان با پیشفرضهای غلط و باطل خود پیش می روند. چنانکه در بالا نشان دادیم، طبق گزارشهای تاریخی، حضرت محمّد(ص) خود نیز به کافران قریش فرمودند که به دنبال مال و جاه و سلطنت نیستند و پیشنهاد پادشاهی قریشیان را رد کردند، ولی جناب سینا که برای خیالات و تعصبات خود ارزش بیشتری نسبت به تاریخ و حقایق بیرونی قائل هستند، اینگونه ادعاهای باطل می کنند.

  ادعای اینکه حضرت محمّد(ص) بین انسانها نفاق انداخت و باعث جنگ شد نیز ادعایی گزاف است. اگر جنگهای ایشان را بررسی کنیم، به خوبی روشن می شود که در هیچیک از این جنگها، ایشان مقصّر نیستند و همواره این نامسلمانان هستند که دارند در جنگ را به روی اسلام باز می کنند. این مشرکان و یهودیان بودند، که نمی توانستند وجود دینی دیگر مثل اسلام را تحمل کنند و هر روز، در پی روزی دیگر، توطئه و طرحی جدید به پا می کردند. هیچیک از این جنگها صرفاً به خاطر اینکه مسلمانان احساس می کردند مظلوم واقع شده اند رخ نمی داد و مسلمانان خواهان انتقامکشی نبودند، چنانکه ابوسفیان بعد از نقض پیمان صلح، به راحتی وارد مدینه شد تا بهانه بیاورد و کسی به سوی او دست دراز نکرد.

 

ادامه فرمایشات جناب سینا:
محمد همانطور که خود در قرآن رجز خوانی میکند "مکرو و مکر الله، والله خیر ماکرین" خود یک استاد فریبکاری بود. او توانست میان مردمی که علی رغم نادانی و تعصباتشان هرگز از خود نابردباری مذهبی نشان نداده بودند، خشم مذهبی ایجاد کند. حال محمد طرفدارانی را اطراف خود داشت که مالباخته، ناراضی و عصبانی بودند. آنها آماده بودند تا برایش بجنگند و به او کمک کنند تا رویای خود را به واقعیت تبدیل کند. "اطاعت از خدا و رسولش" به شعار حزبی اسلام تبدیل شد، و البته طبق معمول الله در وحی هایش اختیارات کامل را به محمد میبخشید.

سوره جن آیه 23

    آنچه می توانم جز رساندن پیام او و انجام دادن رسالتهای او نیست و هرکه خدا و پیامبرش را نافرمانی کند ، نصیب او آتش جهنم است که همواره در آن خواهند بود.

این مسئله بسیار شایان توجه است که قریش بعد از سالها مورد شماتت زبانی قرار گرفتن از طرف محمد، او و طرفدارانش را تحریم اقتصادی کرد. قریشیان هیچ چیز به آنها نمیفروختند و هیچ چیز از آنها نمیخریدند و با هیچ یک از آنان ازدواج نمیکردند. آنها ممکن است حتی او را تهدید کرده باشند که در صورتی که توهین کردن به خدایانشان را قطع نکند اورا تنبیه خواهند کرد. در این مدت محمد خود و اعضای خانواده اش (به جز ابولهب) را در شعب ابوطالب محصور کرد. این حبس خود خواسته 3 سال طول کشید. در این مدت، آنها تنها در زمان حج خارج میشدند و وقتی مراسم حج به پایان میرسید باز میگشتند. اما وقتی قریش به آنجا حمله کرد، به نظر میرسید، از اینکه در خیابانها نیست و به خدایانشان قبیحانه پرخاش نمیکند، خشنود است. اگر قریشیان میخواستند مسلمانان را آزار دهند یا آنها را بکشند، فرصتهای زیادی برای اینکار داشتند. اما آنها هیچ نشانی از خشونت علیه مسلمانان از خود نشان ندادند. هرچند در مقایسه با سه قبیله یهودی مدینه که محمد آنها را منهدم کرد، نابود کردن محمد و خانواده اش برای قریش بسیار آسانتر بود.

این مسئله آنها را مجبور کرد تا یکدیگر را ملاقات کنند تا مسائل را با یکدیگر سبک سنگین کنند. نتیجه آن ملاقات روشن نیست، اما آن ملاقات باعث شد تا محمد با دوست خود ابوبکر از شهر فرار کند.

محمد بعدها آن لحظه را یادآور میشود و گمان میبرد که شاید آنها نقشه کشیده بودند که اورا دستگیر کنند، بکشند یا تبعید کنند. اما هیچ مدرکی برای اثبات هیچکدامیک از این اتهامات وجود ندارد، حتی به نظر میرسد خود محمد با خدای علیمش (دانای همه چیز)  نیز از نتیجه آن ملاقات اطمینان نداشته است.

    سوره انفال آیه 30

    و آن هنگام را به یادآور که کافران در باره تو مکری کردند تا در بندت افکنند یا بکشندت یا از شهر بیرون سازند آنان مکر کردند و خدا نیز مکرکرد و خدا بهترین مکر کنندگان است.

پاسخ ما:
     
  به نگر بنده، کمتر چیزی، به اندازۀ بی مایه بودن استدلالات و خالی بودن دست اسلامستیزان از نقدی منطقی علیه اسلام، می تواند حقانیت اسلام را نشان بدهد. بیایید سخنان را بررسی کنیم:

الف)در مورد واژۀ مکر، مسئله خیلی ساده است. هر کلمه معانی مختلفی دارد. مکر نیز چنین است. هم به معنی فریب و نیرنگ است و هم به معنی نقشه کشیدن و طراحی کردن، درست مثل واژۀ کِید. حال وقتی کید و مکر در قرآن به کار می رود و به خدا نسبت داده می شود، خدا نیز کمال مطلق است و به قول قرآن له الاسماء الحسنی، بدون شک، مکر و کید در معنای مثبتشان به کار رفته اند. لذا وقتی می فرماید مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین یعنی: آنها طرحی ریختند و خدا نیز طرحی ریخت، و خدا بهترین طرّاحان است. اسلامستیزان، از آنجا که همواره باید به صورت متعصبانه اسلام را انکار کنند، فقط معنایی را که به نفعشان است را به کار می برند و مکر را نیرنگ و فریبکاری می گیرند.

ب)در مورد نابردباری مذهبی و خشم مذهبی و اینگونه تعابیر، فقط یادآوری این نکته کفایت می کند که یک بررسی ساده بر جنگهای پیامبر نشان می دهد که این مشرکان و یهودیان بودند که چنین خشمی را در دل داشتند و هرگز چنین خشم و نفرتهایی در مسلمانان دیده نمی شد و البته اگر هم در برخی مسلمانان بود، در سران اسلام نبود ولی سران قریش و یهود، نفرتی عجیب از اسلام داشتند و تا آخرین لحظه از عداوت با مسلمانان دست برنمی داشتند، ولی اگر معدودی از ایشان مانند ابوسفیان از کارهای غلط پیشین پشیمان می شد، با آغوش باز پذیرفته می شد. در مورد انتقامچو نبودن مسلمانان و اینکه خشم به اصطلاح مذهبی نداشتند، همین بس که حضرت محمّد(ص) وقتی مکّه را فتح کردند، به مکّیان که روزی نقشۀ قتلش را کشیده بودند و پیروانش را آزرده بودند و علیه او شمشیر کشیده بودند، فرمود: بروید که شما آزادشدگانید و ابوسفیان نیز از همین آزادشدگان بود، در حالی که تا توانسته بود، با اسلام عداوت و دشمنی کرده بود.

ج)اطاعت از خدا و رسول، شعار حزبی اسلام نیست! آخر نگاه مغرضانه و متعصبانه تا به کجا؟! شعار اسلام را که همگان می دانند که شعار وحدت خداست: لا اله الّا الله. اطاعت از خدا و رسول، بدون شک دستور هر دینی است و اگر دین خواهان پیروی از خدا و آورندۀ پیام خدا نباشد، پس برای چه آمده است؟!

د)ادعاهای جناب سینا، همچنان بر اساس همان ادعای باطل پیشین مبنی بر داشتن رویای فتح عربستان و ایران است. عرض کردیم که نه تنها چنین امری سند معتبری ندارد، بلکه براساس کهنترین اسناد تاریخی، حضرت محمّد(ص) پیشنهاد مال و پادشاهی مشرکان را نیز در همان ابتدا رد کرده است، و اساس این ادعای جناب سینا باطل و بی اساس است.

ه)ادعاهای جناب سینا در مورد تحریم اقتصادی و جریان هجرت نیز، تحریف کامل تاریخ است، چنانکه تمام تواریخ اشاره دارند و به بخشی از گزارشهای تاریخی در ابتدای بحث اشاره کردیم، تحریم اقتصادی وقتی اعمال شد که گروهی از مسلمانان در پی آزار و اذیت و شکنجۀ مشرکان، به حبشه مهاجرت کردند. البته پس از اتمام تحریم اقتصادی، حضرت محمّد(ص) چندین سال در مکّه ماندند و در همین دوران بود که حوادث مهمی مثل وفات حضرت خدیجه(س) و حضرت ابوطالب، هجرت به طائف و پیمان بستن با مردم یثرب رخ داد. البته پایان تحریم هم با گفتگو نبود، بلکه با خورده شدن پیمانی بود که قریش آنرا نوشته بودند و موریانه تمام آن جز نام "الله" را خورد. جناب سینا تکلیف را روشن کنند: بر اساس تاریخ دارند بحث می کنند و یا بر اساس خیالات شخصی خودشان؟!

و)جناب سینا، بدون کوچکترین شرمی از تحریف کردن تاریخ، می فرمایند: "اگر قریشیان میخواستند مسلمانان را آزار دهند یا آنها را بکشند، فرصتهای زیادی برای اینکار داشتند. اما آنها هیچ نشانی از خشونت علیه مسلمانان از خود نشان ندادند." چنانکه در بالا ذکر کردیم، طبق تاریخ، قریشیان نه تنها مسلمانان را آزار و شکنجه کردند، بلکه به جانشان نیز دست دراز کردند و همین رفتارها منجر به هجرت به حبشه و سپس به مدینه شد. در مورد دست دراز کردن به جان حضرت محمّد(ص) نیز تنها مانع آنها حمیّتهای قومی بنی عبدمناف بود که چنانکه در بالا گذشت، در نهایت راه حلی نیز برای آن یافتند، ولی حضرت محمّد(ص) با هجرت خود نقشه های آنها را نقش بر آب کردند.

ز)جناب سینا که هیچ شرمی از دروغگویی ندارند، از انهدام سه خاندان یهودی مدینه سخن می گویند، اوّل اینکه این سه خاندان منهدم نشدند، دوم اینکه برخورد با هر یک حکمتی داشت که در بالا توضیح مختصری دادیم، و در بخش دیگری از این مناظرۀ جعلی که بحث جنگ با یهود به میان خواهد آمد، در مورد آن نیز به خوبی توضیح خواهیم داد.

ح)جالب اینکه جناب سینا که حضرت محمّد(ص) را به رویاپردازی محکوم می کنند، بعد از تحریف کامل ماجرای هجرت مدّعی می شوند که "محمد بعدها آن لحظه را یادآور میشود و گمان میبرد که شاید آنها نقشه کشیده بودند که اورا دستگیر کنند، بکشند یا تبعید کنند. اما هیچ مدرکی برای اثبات هیچکدامیک از این اتهامات وجود ندارد"!!! به راستی بر این همه دروغگویی، نمی توان نامی جز مرگ انسانیت نهاد. چنانکه در بالا از سیره ابن هشام نقل کردیم، مشرکان قریش وقتی دیدند که پس از آزار و شکنجه های بسیارشان، حضرت محمّد(ص) تمامی یارانش را به یثرب فرستاده است و به زودی یثرب، به کانون اسلام تبدیل خواهد شد، تصمیم به قتل پیامبر گرفتند، و از ترس انتقامجویی بنی عبدمناف به خاطر حمیّتهای قومی، تصمیم گرفتند که از هر طایفه جوانی را برای این کار انتخاب کنند تا تمام طوایف در این قتل شریک باشند و بنی عبدمناف نتواند از همه انتقام بگیرد، و به خونبها راضی شود، و در این شرایط است که پیامبر هجرت می کند. این مسئله را تواریخ نقل کرده اند و جناب سینا مدّعی هستند که این مسئله هیچ مدرکی ندارد و فقط گمان محمّد(ص) اینگونه بوده است، آنهم وقتی که تواریخ حتّی از مذاکرات سران قریش در توطئۀ قتل حضرت محمّد(ص)، سخن می گویند. اگر گزارش تاریخی از دید ایشان مدرک نیست، ایشان خودشان با چه مدرکی علیه حضرت محمّد(ص) حرف می زنند؟ آیا خیالات و تعصبات و دروغهای ایشان مدرک است؟!

ط)امّا، در مورد آیه 30 سورۀ انفال، معلوم نیست جناب سینا از کجا فهمیده اند که این آیه دقیقاً در مورد ماجرای تلاش نهایی مشرکان برای قتل حضرت محمّد(ص) در مکّه، سخن می گوید. به راستی معلوم نیست! مشخص است که قریشیان نقشه ها و طرحهای مختلفی علیه پیامبر داشتند و این آیه نیز به این نقشه ها اشاره می فرماید، و بعد، می فرماید که آنها طرح ریختند و خدا طرح ریخت، و خدا بهترین طرّاحان است. جناب سینا، چون بر اساس خیالات خود، کلّ تاریخ را نادیده می گیرند، فکر می کنند که اساساً قریشیان هیچ کاری علیه پیامبر اسلام نکرده اند و فقط در برابر آنچه ایشان دشنام به بتها می نامندش و ما در موردش در بالا توضیح دادیم، قریشیان به حضرت محمّد(ص) گفته اند: که "در صورتی که توهین کردن به خدایانشان را قطع نکند اورا تنبیه خواهند کرد". به راستی اینگونه افراد می خواهند اسلام را نقد کنند، در حالی که تمام اسناد تاریخی، در برابر خودشان و ادّعاهای پوچشان، صف آرائی می کنند!!

 

برای خواندن بخش دوم پاسخها به شبهات سینا در مورد جنگهای پیامبر، اینجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۵
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله 

نام مقاله : علی سینا و منتظری، سن پایین عایشه

منبع : پاد زندیق

نگارنده : محسن.م

 

   در زیر مناظره ای دروغین را می بینید، که در آن، فردی که خود را «دکتر علی سینا» می خواند، مدّعی پرسش و پاسخی با آیت الله منتظری، است و همراه با پاسخهای آبکی که از سوی آیت الله منتظری می دهد، خودش پیروز میدان مناظره می گردد. ما نیز جوابهایمان را در زیر بحثها ضمیمه کرده ایم، تا حقیقت بر افراد اهل تحقیق مکشوف گردد.

 

دکتر علی سینا:
محمد وقتی عایشه 6 سال سن داشت با وی ازدواج کرد و وقتی وی به سن 9 سالگی رسید با او همبستر شد. چطور یک شخص 54 ساله که خود را پیامبر خدا میخواند میتواند نسبت به دختری 9 ساله احساسات جنسی داشته باشد؟

1-پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:
سنت ازدواج در آن روزگار بر اساس آداب و سنتهای قبیله ای بود، انگیزه از ازدواج بیش از هرچیز تحکیم دوستی با پدر عروس بوده است، بنابر این ازدواج پیامبر با عایشه یک حرکت سیاسی بوده است.

دکتر علی سینا:
این به هیچ عنوان بهانه خوبی برای ازدواج با یک دختر بچه کم سن نیست. اشکالی که ما به محمد وارد میکنیم این نیست که چرا با دختر ابوبکر ازدواج کرده است، بلکه اشکال در کم سن بودن عایشه است. برای یک پیامبر خدا هرگز شایسته نیست که نسبت به یک دختر کوچک احساسات جنسی داشته باشد، و این بسیار غیر معقول است که بر اساس این احساسات عمل کرده باشد. امروزه اگر یک مرد 54 ساله با یک دختر 9 ساله تماس جنسی داشته باشد، او را بعنوان یک بیمار پدوفیل (بچه باز) به زندان می اندازند، چرا پیامبر اسلام باید بخشیده شود؟
(بیماری پدوفیلیا شامل تحریک شدن مکرر جنسی و یا احساس نیاز و هوس کردن و بر انگیخته شدن احساسات جنسی در قبال کودک و یا کودکان است. بیمار پدوفیل باید بیش از 16 سال سن داشته باشد و تحریک جنسی باید مربوط به کودک 13 یا کم سن و سال تر باشد. اختلاف سنی بین بیمار و شخص محرک باید حداقل 5 سال باشد.)

پاسخ ما:

  بسیار متشکّر هستیم که اینقدر خوب از طرف آیت الله منتظری جواب دادید!! امّا بد نیست بگذارید، حداقل یک مسلمان به جای آقای منتظری پاسخ شبهات شما را بدهد:

الف)فرمودید که حضرت رسول(ص) در شش سالگی عایشه با او ازدواج نمود و در نه سالگی او با وی همبستر شد! فرمایشتان مصداق بارز مغالطۀ «ادعای بدون سند» است. بد نبود که در این مناظرۀ خیالی برای ادعاهای خودتان یکی دو سند اقامه می نمودید!(البته ایشان در ادامه اسنادی را ذکر می کنند که در جای خودش پاسخ داده می شود) البته هر چند اثبات به عهدۀ مدّعی است، ولی ما در ادامه شواهدی را علیه این ادّعای شما ذکر خواهیم کرد!

 

ب)در مورد پدوفیلیا:


 اوّلاً سندی معتبر برای خردسال بودن عایشه در دست نیست و اسناد به شدّت در مورد سن او با هم ناسازگارند.

  ثانیاً حتی به فرض همبستر شدن با عایشه در نه سالگی باز هم نمی توان عایشه را خردسال دانست، زیرا به علّت شرایط محیطی، دختران عربستانی زودتر به بلوغ می رسند. حضرت فاطمه(س) نیز در سن نه سالگی ازدواج فرمودند و یک سال بعد، در ده سالگی صاحب فرزند شدند، و این نشانگر این است که ایشان در آن سن به بلوغ رسیده بودند.

ثالثاً پدوفیلیا یک بیماری روانی است و تشخیص آن، نیاز به معاینه و بررسی مستقیم یک متخصص دارد و صرفاً از روی شواهد تاریخی نمی توان در مورد آن نظر داد. بدبختانه ادّعای مدرک دکترا را دارید، ولی هنوز آنقدر اطلاعات عمومی در مورد چیزی که می گوید ندارید که بدانید که افراد در خیلی موارد در زمینه بیماریهای روحی و روانی به خود و دیگران، برچسب می زنند، و تشخیص حقیقی مسئله، کار یک شخص متخصص است که فرد مشکوک به بیماری را به دقّت مورد معاینه قرار بدهد، و نه اینکه کار کشیشهای مغرضی باشد که شبهاتشان را دارید اینجا برای ما تکرار می کنید.

 

2-پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:
پیامبر در سن 25 سالگی با خدیجه 40 ساله ازدواج کرده است، و پیامبر تا زمانی که خدیجه زنده بود با هیچ زن دیگری ازدواج نکرد. اگر پیامبر اسلام انسان شهوت رانی بود، با زنی پیر تر از خود ازدواج نمیکرد و تا زمان مرگ وی به او وفادار نمی ماند.

دکتر علی سینا:
  خدیجه زنی ثروتمند بود و محمد مستخدم فقیر وی بود. ازدواج با یک زن ثروتمند برای محمد خیزشی در پلکان موقعیت اجتماعیش بود. در آن دوران محمد یک پسر یتیم و جاه طلب بود. چون مرد فقیر و جوانی بود، هیچ کس به او توجهی نمیکرد. خدیجه برای محمد یک لطف بزرگ بود. او برای محمد آرامش خاطر و رفاه مالی را به ارمغان آورد. حال محمد میتوانست در انزوا به غار خود برود و تخیلات خود را به پرواز در بیاورد، با اجنه دیدار کند، با شیطان بجنگد، با جبرئیل و سایر مخلوقاتی که فکر سستش را شکار کرده بودند محاوره کند.
  دلیل اینکه محمد به خدیجه وفادار ماند، نجابت محمد نبود، بلکه به این دلیل بود که خدیجه زنی قدرتمند بود و هرگز چیزی غیر از این را از طرف محمد تحمل نمیکرد. در آن دوران محمد طرفداری نداشت و ممکن بود با رنجاندن زن پولدارش همه چیز را از دست بدهد و بطور کامل نابود شود.
اگرچه وی بعد ها رنگ واقعی اش را نشان داد و وقتی به قدرت رسید در واقع هیچ چیز نمیتوانست اورا از آنچه بدان میل داشت بازدارد. آنوقت بود که تمام هنجارهای نجابت را به اذن الله اش شکست.

3-پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:
قصد پیامبر از ازدواج با زنان بیوه متعدد، جدا از مصلحت های سیاسی و اجتماعی، تقویت موقعیت و جایگاه اجتماعی آنان بود. در آن روزگار، زنان بویژه، کنیزها (بردگان مونث) ارزش بسیار کم یا بطور کلی بی ارزش بودند، و نادانی در حدی بود که آنها دخترانشان را زنده به گور میکردند.

پاسخ ما:

  به راستی آدمی به خنده می افتد از پاسخهای آبکی که انسانهای شرافتمندی مثل جناب سینا، به آیت الله منتظری نسبت می دهند تا بتوانند در خیالات خود، مناظره ای موفقیت آمیز آنهم علیه یک مسلمان داشته باشند! امّا بگذارید باز یک مسلمان از طرف آیت الله منتظری جواب بدهد، تا برخی افراد خواب آلود طعم منطق و عقلانیت را نیز بچشند:

الف)ابتدا اینکه لازمۀ یک مناظره، رعایت نزاکت و ادب است. البته ادب پایین شما، صرفاً برای مخاطب فهیم نشانگر این حقیقت انکارناپذیر است، که اگر حرف حساب داشتید، اینگونه به دور از ادب بحث نمی کردید، هرچند ما به مصداق «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً» پاسخی به توهینات شما را نمی دهیم. البته ممکن است بفرمایید که کسی که نسبتهایی اینچنین به او می دهید، لیاقت احترام ندارد، در پاسخ عرض می کنیم که اوّلاً این نسبتها حاصل خیالات و تعصّبات شماست و نسبتی با حقیقت ندارد، و ثانیاً نظر به این تهمتهایی که می زنید، اتفاقاً این خود شما خواهید بود که فاقد لیاقت احترام هستید، ولی می بینید که با احترام پاسختان را می دهیم و نه مثل خودتان. پس کمی ادب داشته باشید و قدری مؤدبانه سخن بگویید.

 

ب)دوم اینکه لازمۀ یک مناظره، که گویا شما خیلی به برگزاری آن با یک مسلمان علاقمند هستید، اقامه کردن سند برای ادّعاهاست. چیزی که به شما یاد نداده اند، این است که فضای مناظره قدری با بحثهایی که با همپالگیهای خویش انجام می دهید، تفاوت اساسی دارد. در یک مناظره، شما باید برای ادّعاهای خودتان دلیلی اقامه بفرمایید. پاسخهای آبکی که از سوی آیت الله منتظری نقل می فرمایید به کنار، خودتان هم در خیالاتتان، حرف حسابی ندارید.

  اینکه محمّد(ص) مستخدم فقیر خدیجه(س) بود را از کجا آورده اید؟ آیا اینکه تاریخ می گوید حضرت پیش از نبوّت با مال التّجارۀ خدیجه(س) یک سفر تجاری انجام داد از دیدگاه شما مستخدم بودن است؟ جاه طلب بودن ایشان را بر اساس کدام سند بیان می دارید؟ آنهم در حالی که فرمود: «اگر قریش آفتاب را بیاورند و در دست راست من نهند و اگر ماهتاب را بیاورند و در دست چپ من نهند، و مرا گویند دست از این کار بردار، من دست از اینکار باز ندارم».(سیره ابن هشام، ص125) چگونه ثابت می کنید که حضرت محمّد(ص) به مال و منال خدیجه چشم طمع داشت؟ روی چه حسابی مدّعی هستید محمّد(ص)، که طبق تمامی تواریخ در تمام عمر فقیرانه زیست، با پول و رفاه ناشی از زندگی خدیجه آرام گرفت؟ چگونه ثابت می کنید که دلیلی که برای ازدواج حضرت محمّد(ص) با خدیجه(س) اقامه کردید، دلیل حقیقی مورد نظر آن حضرت بوده است، و مطرح شدن آن از سوی شما و امثال شما، تنها ناشی از غرض و تعصّب شدیدی که علیه اسلام دارید، نیست؟ چگونه ثابت می کنید که سخنان حضرت محمّد(ص)، در مورد اجنه و شیطان و ارتباط باجبرئیل فقط حاصل تخیّلات و فکر ایشان بوده است؟ از کجا می دانید که محمّد(ص) به خاطر پول خدیجه(س) و از ترس از دست دادن او، ازدواج دیگری نکرد؟ در مورد زمانی که به قول شما، او رنگ واقعی خویش را نشان داد، چرا باز هم به جای ازدواج با دوشیزگان و گرد آوردن کنیزکان بسیار، اکثراً با بیوگان و زنان پیر و فرتوتی چون میمونه، ازدواج کرد؟ چرا فقط یک دوشیزه در زنانش بود؟ چرا بیوگان کنیزی مثل صفیه و جویریه و ریحانه، را در حالی که می توانست بنا به قانون آن روزگار، در زمان کنیز بودن، با آنها نزدیکی کند، بعد از مسلمان شدن و آزاد نمودن، به عقد در آورد تا رضایتشان شرط ازدواج باشد؟ چرا برعکس انسانهای زنباره که مدیران خوبی نیستند، حضرت محمّد(ص) به این خوبی توانست رهبری جامعه را به دست بگیرید و اسلام را در تمام جزیرة العرب نشر بدهد؟ البته در مورد ازدواج حضرت محمّد(ص) با خدیجه نیز در ادامه توضیحاتی جهت افرادی که گوش شنوا و چشم بینا دارند، خواهیم داد.

  آری جناب سینا، که به خویشتن دکترای افتخاری هم داده اید! شما فکر می کنید در یک مناظره با یک مسلمان می توانید به همین سادگی چند ادّعای بی اساس بکنید، و لابد آن مسلمان هم فوری خلع سلاح می شود و پاسخهای بیربطی مثل آنچه به آیت الله منتظری نسبت می دهید را تحویلتان می دهد، و شما هم پیروز می شوید!!

  در یک مناظره باید سخنانتان را ثابت کنید. برای این ادّعاهای خودتان سند بیاورید. بروید آثار و نوشتارهای همان کشیشانی را که دارید از آنها نقل می کنید و سخنانشان را که از چند قرن قبل، علمای اسلام، بدانها پاسخهای تمام کننده داده اند، زیر و رو کنید، بلکه دلیل و سند و برهانی برای این سخنان بی اساس شما یافت شود!

  حال بد نیست توضیح بدهیم که چرا این ادّعا که حضرت محمّد(ص) شهوتران بود ولی به خاطر ثروت خدیجه، همسر دیگری برنگزید، هر چند سندی برای این ادّعا وجود ندارد، اساساً غیر منطقی است:

اولاً یک انسان شهوتران نمی تواند بخاطر پول، بیست و پنج سال شهوت خودش را کنترل کند، آنهم وقتی که در این بیست و پنج سال، دوران اوج شهوت، را نیز پشت سر بگذارد. بلأخره تکلیف خودتان را با خودتان مشخص کنید. پیامبر ما را، پولدوست میدانید یا شهوتران؟!

ثانیاً زندگی پیامبر نشان می دهد که ایشان به دنبال پول نبودند. اگر ایشان دنبال پول بودند، نمی فرمودند «اگر قریش آفتاب را بیاورند و در دست راست من نهند و اگر ماهتاب را بیاورند و در دست چپ من نهند، و مرا گویند دست از این کار بردار، من دست از اینکار باز ندارم».(سیره ابن هشام، ص125) همچنین زندگی فقیرانه ای که حضرت محمّد(ص) در سراسر زندگی، در پیش گرفتند، مؤید این حقیقت است. در همین کتاب سیره ابن هشام که جناب سینا هم علاقه دارند که مدام بدان استناد کنند، می خوانیم عتبه که مهتر قریش بود، در زمان دعوت پیامبر به اسلام در مکّه، به سراغ آن حضرت آمد و پیشنهاد کرد که اگر آن حضرت مال و نعمتی می خواهد بفرماید تا به او آنقدر مال بدهند که در تمام عرب کسی به ثروت او نباشد... و اگر مقصودش پادشاهی است بفرماید تا همه با او بیعت کنند و او را پادشاه خود گردانند... ولی حضرت محمّد(ص) فرمود: «بدان این کار که من به آن آمده ام اینست: خواندنِ قرآن و دعوتِ شما به راه ایمان. پس اگر قبول کردید و به راه ایمان آمدید، ما را به جاه و مال شما کاری نیست و مرا از شما هیچ قصد دیگری نیست. و اگر نه و قبول نکنید و دعوت مرا پاسخ ندهید، اگر شما تمام عالم را به من بدهید، من دست از این کار بر نمی دارم و هر روز که برآید بیشتر گویم و بهتر کوشم.»(سیره ابن هشام، ص۱۳۴-۱۳۳)

  پس روشن و آشکار است که حضرت محمّد(ص) به دنبال مال و ثروت و قدرت نبودند که اگر بودند، پیشنهاد عتبه را می پذیرفتند. افسوس که چشمان اسلامستیزان از دیدن حقایق آشکار تاریخی، ناتوان است.

 

 

 

دکتر علی سینا:
محمد همانطور که در بالا آمد، به دلیل ثروت خدیجه با وی ازدواج کرد. بعد از مرگ خدیجه محمد با عایشه که تنها 6 سال داشت ازدواج کرد، و بخاطر خواهش پدر عایشه، پیامبر تا سه سال به وی دخول نکرد. در این میان وی به یک زن نیاز داشت و زنان ناباور از آنجا که وی را یک دیوانه میدانستند از ازدواج با او سر باز می زدند. در میان طرفداران اندکش نیز زنان واجد الشرایط بسیار اندک بودند. سوده  یک زن مسلمان و یک بیوه بود. وی زنی ایده آل برای شرایط محمد به شمار میرفت و میتواند بستر محمد را گرم کند و از خانه  محمد نگهداری کند و نیازهایش را برآورد. محمد دو ماه بعد از مرگ خدیجه با وی ازدواج کرد. خدیجه و سوده تنها دو زن پیامبر بودند که وی از روی نیاز و نه از روی شهوت ازدواج کرد. البته ممکن است که حفصه دختر عمر نیز به گفته پدرش و محمد چندان زیبا نبوده باشد، و محمد ممکن است تنها برای شاد کردن عمر با وی ازدواج کرده باشد. تمامی سایر زنان محمد یا بکر و زیبا بوده اند یا بیوه زنان زیبایی بوده اند و اکثر آنها، اگر نگوییم تمام آنها در سنین نوجوانی (زیر 20 سال) بوده اند. پیامبر تنها به دلیل ظاهر و زیبایی آنها یا با آنها ازدواج کرد یا به سادگی با آنها بدون حتی ازدواج همبستر شد.
حتی برخی اوقات مجبور میشد بعضی از قوانین را نیز زیر پا بگذارد و الله را به صحنه وارد کند الله آیاتی را برایش افشا کند تا بتواند بدانچه به آن میل داشت دست یابد. بعنوان مثال این اتفاق در مورد زینب بنت جحش، ماریه و عایشه افتاد. هیچ کدام از زنان محمد از سوء تغذیه رنج نمیبردند و هیچکدام قبل از ازدواج با محمد زنان تنها و فقیری نبودند. داستانهای زنانی مثل سفیه، ماریه و زینب داستانهای عاشقانه ای هستند که طعم و بوی شهوت، خیانت و جرم میدهند.
شما البته به درستی به وضعیت رقت انگیز و اسفبار دختران برده (کنیزان) در آن دوران اشاره کردید، اما اشاره به این موضوع را فراموش کردید که بسیاری از آن دختران برده، تا قبل از اینکه پیامبر آزادی آنها را بستاند و مقام آنها را از آزاد به برده تقلیل دهد آزاد دختران و زنانی بودند. آیا شما میگویید که آن دختران برده باید برای اینکه محمد عزیزان و همسران آنها را کشت و آنها را در بازارها به مسلمانانی که آنها را می خریدند و به کنیز و مستخدم و یا بردگان جنسی تبدیل میکردند سپاسگزار پیامبر باشند؟

پاسخ ما:

  جناب سینا! قدری آرامتر! خوب است که دو طرف مناظره خودتان هستید و اینگونه خودتان را به در و دیوار می کوبید! ناسلامتی مناظره بر سر عایشه بود!

امّا بعد...

  اینکه ازدواج محمّد(ص) با خدیجه(س) به خاطر ثروت خدیجه بود، صرفاً ادعای خودتان است، و هیچ اساس و مبنایی ندارد و ما غیرمعقول بودن این ادعا را نیز نشان دادیم. شش ساله بودن عایشه در زمان عقد و نه سالگی وی در زمان همبستری با حضرت محمّد(ص) هم از گلچینهای خودتان از تاریخ است، که از گزارشهای مختلف آنچه به نفعتان هست را مطرح می کنید. چنانکه در ادامه خواهد آمد، بر اساس سخنان کهنترین سیره نویس، عایشه حدود هفت سال پیش از مرگ خدیجه(س)، مسلمان شده بود! سخنانتان در مورد ازدواج پیامبر با سوده نیز، مشتی ادّعاهای بی سند و بی سر و ته است. مدّعی هستید به غیر از حفصه و خدیجه و سوده، تمامی سایر زنان محمد یا بکر و زیبا بوده اند یا بیوه زنان زیبایی بوده اند و اکثر آنها، اگر نگوییم تمام آنها در سنین نوجوانی (زیر 20 سال) بوده اند!!(جالب اینکه شما افراد 18 و 19 ساله را نیز نوجوان می دانید!) این هم فقط ادّعای بدون سند شماست! برخی از اینها حتی با تاریخ رد می شوند! ولی بنده می خواهم خواننده یاد بگیرد که اساساً نباید ادّعای بدون سند را بپذیرد، پس فعلاً هیچ سندی برای اعتراض، به تهمتهای شما، مطرح نمی کنم. همین صرف بی سند بودن سخنان شما، برای نپذیرفتن آنها، کافی است.

  می فرمایید که در ازدواج با ماریه و زینب بنت جحش و عایشه، حضرت محمّد(ص)، قوانین را زیر پا می برد و الله را به صحنه می آورد! منظورتان از قوانین، همان قوانین جاهلی است؟! البته حضرت محمّد(ص) بخش عظیمی از فعالیتش مقابله با همین قوانین جاهلی بود، ولی می شود بفرمایید ازدواج ایشان با ماریه و عایشه، با کدام قانون و حتّی با کدام قانون جاهلیت در تناقض بود؟ امّا اینکه ازدواج با زینب بنت جحش با قوانین جاهلی ناسازگار بود، دلیلی علیه ایشان نمی شود، زیرا ایشان موظّف نبود که به قوانین غیرمنطقی اعراب جاهلی که ازدواج با همسر پسرخوانده را تحریم می کردند، گردن نهد. امّا اینکه مدّعی هستید که تمام زنان پیامبر، افراد پولداری بودند نیز، گذشته از اینکه فاقد سند است، بلکه مثال نقضهای بسیاری دارد، زنانی همچون جویریه، صفیه و ماریه که کنیز و اسیر بودند، آیا دارای ثروتی بودند؟ آیا امّ حبیبه که در اثر فقر، ممکن بود مجبور به بازگشت به دامان خانوادۀ کافرش شود، و از این رو پیامبر با او ازدواج کرد(سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 201 به بعد؛ الاعلام زرکلی، ج 8، ص 97؛ طبقات، ج 8، ص 68 به بعد)، مثال نقضی بر این ادّعای بی اساس شما نیست؟ امّا اینکه می فرمایید ازدواج پیامبر با سفیه و ماریه و زینب، داستانهای عاشقانه ای را در بر می گیرد که طعم و بوی شهوت، خیانت و جرم می دهند، هم نتیجه گیری بر اساس خیالات خودتان است. بنده از هر فرد فهیم و اهل تحقیقی، دعوت می کنم که داستان ازدواج رسول خدا(ص) با این سه زن را، در کهنترین کتب تاریخی، مطالعه کند، و اوج بطلان این ادّعا را خود بنگرد.

  توضیحات مختصری در مورد ازدواج آن حضرت با صفیه و ماریه و زینب، عرض می شود، تا افراد حقیقتجو، روشن گردند:

 

    ماریه قطبی: 

 اسلامستیزان می گویند: «پیامبر با ماریه قبطی که کنیز ملکی ایشان بود، نزدیکی کرد و آن زن از دست حضرت رسول(ص) ناراحت شد و حضرت محمّد(ص) برای به دست آوردن دل او گفت این زن بر من حرام است، ولی بعداً طاقت نیاورد و آیات ابتدای سوره تحریم را سرود که چرا آنچه خدا بر تو حلال کرده را به خاطر زنانت بر خودت حرام می کنی.»!

  اولین ایراد این ادعا، این پیشفرض است که حضرت محمّد(ص) قرآن را سروده است و حال آنکه ما در یک بحث اگر قرار است، منصفانه بحث کنیم، باید کمی بیطرف باشیم و صرفاً بگوییم که محمّد مدّعی شد که آیات ابتدایی سوره تحریم در این مورد آمده است. به راستی شما چه دلیلی دارید که خدا قرآن را نازل نکرده است؟

  دومین ایراد این ادّعا، این است که قرآن در سورۀ تحریم، هیچ اشاره ای به این مسئله نمی کند. در تفاسیر داستانهایی برای سبب نزول این آیات و آن چیزی که بر پیامبر حلال بود و به خاطر فشار زنان، ایشان آنرا بر خودشان حرام کردند، مطرح شده است. افراد مغرض و متعصّب، داستان فوق را که به نفعشان است، ذکر می کنند. البته آن داستانها هم به این شکل مطرح نشده اند، بلکه به این شکل آمده اند: «پیغمبر (ص) در اطاق حفصه با کنیز خود ماریه قبطیه (مادر ابراهیم پسر رسول اللّه (ص) که در کودکى مرد) خلوت کرد و حفصه متوجه شد و خطاب به پیغمبر (ص) گفت: این را به اطاق من نیاورده اى مگر از اینکه در نظر تو خوار و بى مقدارم. پیغمبر (ص) از حفصه خواست که موضوع را به عایشه نگوید، و فرمود: از این پس نزدیکى با ماریه بر من حرام باشد. حفصه گفت چگونه حرام شود در حالى که  کنیز توست. حضرت سوگند خورد که دیگر به ماریه نزدیک نمى شوم، تو هم به کسى مگو. اما حفصه ماجرا با عایشه باز گفت و پیغمبر (ص) یک ماه از رفتن نزد زنانش عموما خوددارى کرد تا در شب بیست و نهم آیه آمد که "اى پیغمبر (ص) چرا براى کسب رضایت همسرانت حلال خدا را بر خود حرام مى گردانى؟"»(ترجمه اسباب نزول، ص232-231) البته برخی می گویند ماریه کنیز حفصه بود، ولی طبق گزارشهای تاریخی، ماریه قبطی کنیز حفصه نبود، بلکه کنیزی بود که پادشاه اسکندریه برای خودِ آن حضرت(ص) فرستاده بود(سیره ابن هشام، ص5). پس کنیز حضرت محمّد(ص) بوده است و نه کنیز زن ایشان. به فرض اینکه داستان این روایت در مورد شأن نزول آیات ابتدایی سورۀ تحریم، صحیح باشد، که البته جای شکّ است و این داستان در اسناد کهنتری مثل سیرۀ ابن هشام نیامده است، چنانکه از روایت روشن است، پیامبر یک ماه، به هیچ زنی نزدیک نشد، و اتفاقاً این مسئله با این پیشفرض باطل که ایشان شهوتران بودند، در تناقض است، ضمن اینکه ایشان اگر مشکلشان حتی بر اساس همین روایت مشکوک، شهوت بود و نه تنبیه زنان به خاطر برملا کردن راز آن حضرت، خب خیلی راحت می توانستند با آن قدرت حکومتی که در آن زمان داشتند، دوشیزگان و کنیزکان بسیاری را جایگزین ماریه کنند.

  سومین ایراد این مسئله، وجود داستانهای دیگر برای شأن نزول آیات ابتدایی سورۀ تحریم است، و لذا داستان ماریه و حفصه، تنها یک احتمال تاریخی است، که احتمالات تاریخی دیگری نیز در برابرش وجود دارند.

  چهارمین ایراد شبهه، این است که گذشته از اینکه خود این داستان مورد شکّ است، اساساً کنیز بودن ماریه نیز مورد اتّفاق تمامی تواریخ نیست. نظر به اینکه برخی تواریخ او را جزء زنان پیامبر برشمرده اند(تاریخ یعقوبی، ج1، ص453) اساس این بحث نیز مورد شکّ است. در واقع شما باید خودتان مایل باشید بپذیرید که او کنیز پیامبر بوده است و نه همسرش، تا بتوانید داستان فوق را باور کنید، وگرنه، یک فرد منصف و بیطرف، خواهد گفت: به خاطر اختلاف اسناد، نمی توان به درستی تشخیص داد که ماریه کنیز بوده یا خیر، و آیا به راستی شأن نزول سورۀ تحریم، این داستان بوده است یا خیر، نمی توان به قضاوت درستی رسید، لازمۀ انصاف این است که بگوییم: «مدارک برای نتیجه گیری کافی نیستند.»

 

صفیه:

  یکی از شبهاتی که اسلامستیزان بر علیه حضرت محمّد(ص) به کار میگیرند، بحث صفیه است. صفیه دختر یکی از سران توطئه گر یهود بود که برای نابودی اسلام کفار را به جنگ احزاب تشویق کرد. به همین خاطر پیامبر پس از جنگ احزاب با دو گروه از آنها جنگید و صفیه پس از پیروزی مسلمین، به اسارت در آمد. اسلامستیزان ادعا میکنند پیامبر اسلام در همان روزی که شوهر و پدر صفیه کشته شده بودند و صفیه عزادار پدر و شوهر بود با او عروسی و زفاف کرد!(البته معلوم نیست از روی کدام اسناد به این نتیجه رسیده اند که او عزادار بود، تا جایی که اسناد تاریخی نشان میدهد او با زن دیگری از سر نعش خویشانش گذشت و آن زن صورت خود را خراشید ولی صفیه عکس العملی از خود نشان نداد و در مورد شوهرش هم وقتی او را نزد پیامبر آوردند، پیامبر دید که اثر سیلی شوهر بر صورت او باقی است. البته جالب این است که پدر صفیه مدتها پیش کشته شده بود، و بعید بود صفیه همچنان در عزای او باشد! لازم به ذکر است که برخی از روایات مربوط به سرسختی یهودیان در عدم پذیرش اسلام بعد از شناخت حقانیتش، از خود صفیه نقل شده است و او توضیح می دهد که پدرش پیامبر را شناخت ولی ایمان نیاورد.) اسلامستیزان همچنین معتقدند که صفیه از سر اجبار به ازدواج با پیامبر تن در داده است که البته در این مورد هم هیچ سندی را، رو نمی کنند!

  در طبقات ابن سعد، ج 8، ص 129، المستدرک على الصحیحین، ج 4، ص 28؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 231 و 232 و الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج 18، ص 83 با صراحت مسلمان شدن صفیه را ذکر شده ‌است.

  در منابع متعددی از جمله: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 56 (واقعه خیبر)؛ الطبقات الکبرى، ج 8، ص 129؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 231 ـ 232 و اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج 5، ص 490، آمده که پیامبر «اعتقها و تزوجها»: او را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود، که عبارت در برخی منابع، با یکدیگر اختلاف مختصری دارند ولی در تمام آنها، آزاد شدن صفیه توسط حضرت و ازدواج با وی آمده است.(در صحیح مسلم، ج 4، ص 146 نیز این موضوع ذکر شده است.) پس ازدواج پیامبر با صفیه بعد از آزاد شدنش به دست پیامبر بوده است و صفیه مجبور به این کار نشده است، زیرا اوّلاً اگر قرار به اجبار بود، آزادش نمی کردند و او به عنوان کنیزی که فقط یک مولا داشت، طبق احکام اسلام برای پیامبر مثل همسر بود و می شد پس از ایّام عدّه با او نزدیکی کرد و ثانیاً برای ازدواج طبق احکام اسلام رضایت زن و مرد، هر دو شرط است و اگر صفیه مجبور می بود، عقد باطل بود. البته دقّت کنید که ادعای اجباری بودن ازدواج از سوی مخالفین صرفاً یک ادعاست که هیچ سندی ندارد.

  در مورد اینکه ادعا میشود که پیامبر در همان شبی که پدر و شوهر صفیه کشته شدند، با صفیه عروسی و زفاف فرمود، می گوییم که طبق اسناد تاریخی پیامبر بعد از کشته شدن شوهر صفیه در جنگ خیبر و مسلمان شدن صفیه و تمام شدن ایّام عدّه با او ازدواج کرد، این موضوع در منابعی چون صحیح مسلم، ج 4، ص 147؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 31؛ إمتاع الاسماع، مقریزی، ج 10 ص 218؛ جوامع السیره، ص 212، آمده است، خب بدون شک وقتی صفیه عده را نگهداشته است، مدتها بعد از مرگ شوهر و پدر با پیامبر عروسی و زفاف داشته است.

  بحث دیگری که گاهی مخالفین اسلام مطرح می کنند این است که می گویند حضرت محمّد(ص) برای اینکه به صفیه دست پیدا کند، شوهر او، کنانه، را کشت!! در پاسخ عرض می کنیم: طبق احکام اسلام اسارت برای یک زن مثل حکم طلاق بود، به این معنا که اگر زن شوهرداری اسیر می شد، مثل صفیه، مثل این بود که طلاق داده شده است و کنانه بعد از اسارت، شوهر او محسوب نمی شد تا مانعی برای ازدواج وی با پیامبر باشد. صفیه پیش از اعدام شوهرش، اسیر شده بود و البته علّت اعدام کنانه چیز دیگری بود. کنانه چنان که تواریخ ذکر کرده اند، بخاطر قتل عمدی محمود بن مسلمه، به دست برادر محمود، قصاص شد. وی این قتل را بعد از اتمام جنگ انجام داده بود و لذا این قتل قابل پیگرد بود، زیرا در زمان جنگ انجام نشده بود. اسناد زیادی به این امر اشاره می کنند و از جملۀ آنها السیره النبویه، ابن هشام، ج 3، ص 366؛ ترجمه سیره ابن اسحاق، ج 2، ص 831 است.

 

و امّا زینب:

  در مورد ازدواج پیامبر با زینب از سوی مخالفین اسلام چنین ادعا می شود: «پیامبر روزی زینب را، که همسر زید بود، دید و گفت تبارک الله و احسن الخالقین! زینب قضیه را به شوهرش زید گفت و زید او را طلاق داد و پیامبر با او عقد کرد»!(به راستی انسان به یاد برخی فیلمهای بالیوودی می افتد!!)

  در مقام پاسخگویی عرض می کنیم:

  اینکه پیامبر با دیدن زینب چنین گفت و زید زنش را طلاق داد تا به عقد پیامبر در آید هر چند در برخی اسناد آمده است ولی هم با سایر اسناد در تضاد است و هم با عقل جور در نمی آید و در ضمن، در همان برخی اسناد هم، داستان طور دیگری نقل شده است و اصلا اینگونه بیان نشده است!

  در طبقات الکبری، ابن سعد این داستان را به این شکل نقل می کند که حضرت وقتی زینب بدون حجاب مقابل او حاضر شد به او پشت کرد و فرمود:«پروردگار بزرگ منزه است، دگرگون و تصرف کننده دلها منزه است» و رفت. زید وقتی ماجرا را شنید پیش پیامبر آمد و گفت اگر از او خوشتان آمده طلاق بدهم تا با او ازدواج کنید! ولی پیامبر فرمود: «همسرت را پسندیده نگهدار» ولی زید دیگر با زن خود نیامیخت و علیرغم چند بار فرمان پیامبر به ایشان که فرمودند «همسرت را پسندیده نگهدار» زنش را طلاق داد و تنها پس از آن بود که پیامبر با او ازدواج کردند.(طبقات ابن سعد واقدی، ج8، ص104و103) پس داستان طبق روایاتی که اینطور می گویند هم آنگونه نیست که در این شبهه ادعا می شود.

  اما این داستان با روایات دیگری در تضاد است و روایات دیگری این داستان را رد می کنند و علت طلاق را تحقیرهای زینب که دختری اشرافی بود، در حق زید که غلامی آزاد شده بود، بیان می کنند. (موسوعة التاریخ الاسلامی ، ج2 ص546؛ بحارالانوار ج22 ص218؛ تفسیر قمی ج2 ص194) حتی خود ابن سعد که داستان فوق را نقل کرده است، بدون اشاره به آن داستان ، از دو راوی دیگر به  شکایت  زید از زینب نزد پیامبر که منجر به جدایی پس از توصیه پیامبر که فرمود «همسرت را پسندیده نگهدار» می شود، اشاره میکند.(طبقات ابن سعد، ج8، ص106و105) همچنین بر اساس اسناد تاریخی زید بارها زن گرفته و طلاق داده است و پیش از زینب نیز با ام ایمن ازدواج کرده، طلاقش داده بود. پس از طلاق زینب با ام کلثوم دختر عقبه ازدواج کرد، در ادامه، ام کلثوم را طلاق داده و دره دختر ابولهب را گرفت، اندکی بعد طلاقش داد و هند دختر عوام را گرفت. (الاستیعاب، ابن عبدالبر، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت: دارالجیل، 1412 قمری، ج2، ص546؛ الاصابه، ابن حجر عسقلانی، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت: دارالکتب العلمیه ، 1415 قمری، ج2، ص496) بنابراین زید پنج همسر داشته که بیشتر آنها را طلاق داده است. این نشانگر خوی ناسازگاریش با زنان است. پس علت این طلاق بر اساس اسناد تاریخی بخاطر ناسازگاری زید با زنان و تحقیرهای زینب در حق اوست.

  از سوی دیگر داستان نقل شده در این شبهه که پیامبر زینب را دید و شگفتزده شد با عقل سلیم در تضاد است زیرا تا زمان ازدواج پیامبر با زینب حکم حجاب صادر نشده بود(طبقات ابن سعد، ج8، ص108و107) و زینب دختر عمه پیامبر بود و آن حضرت او را دیده بود، پس اگر قرار بود از زیبایی او شگفتزده شود، به جای اینکه او را برای پسرخوانده اش، زید خواستگاری کند، برای خودش خواستگاری می فرمود. ولی آن حضرت او را به عقد زید در آورد و تنها بعد از طلاق داده شدنش، او را به عقد خود در آورد.

  همچنین زینب دختری کم سن و جوان نبود که اینقدر فریبنده باشد، بر اساس اسناد تاریخی سن او در سال پنجم هجری، پنجاه سال بوده است(زوجات النبی، ص24) البته برخی نیز سن او را در زمان ازدواج سی و سه یا سی و پنج دانسته اند(عیون الاثر، ج2، ص387؛ سبل الهدی و الرشاد، ج11، ص 201و203. الاعلام، ج3، ص 66.) و در هر حال او آنقدر جوان نبوده است که اینقدر برای پیامبر جذاب باشد. از سوی دیگر به دور از غیرت عرب است که وقتی ببیند کسی از زیبایی زنش شگفتزده شده است، او را طلاق دهد و به عقد آن فرد در آورد.

  اما اینکه پرسیده می شود که چرا پیامبر با زن پسرخوانده ازدواج کرده است؟، در اسلام فقط ازدواج با محارم، حرام است، و زن پسرخوانده نامحرم است و ازدواج با او ایرادی ندارد و هر مسلمان دیگری هم می تواند چنین ازدواجی بکند. اعراب جاهلی(که احکام دین ابراهیمی را با خرافات خویش آمیخته بودند) زن پسرخوانده را از محارم دانسته، ازدواج با او را نادرست می انگاشتند. آیا پیامبر هم باید از اعراب جاهلی متابعت می فرمودند؟ کار اسلامستیزان به کجا رسیده است که برای حمله به اسلام، دست به دامن قوانین اعراب جاهلی می شوند؟!

  امّا جناب سینا در فراز آخر فرمایشاتشان می فرمایند که این کنیزکان ابتدا آزاد بودند، آنها را حضرت محمّد(ص) برده می کرد!! حقیقت این است که آنها بعد از جنگها اسیر می شدند، ولی خب، عامل آغازگر این جنگها، کفّار سختدل بودند. اسیر شدن زنان نیز، عمل متقابلی بود در برابر آنچه کفّار با زنان مسلمانان می کردند، با این تفاوت که آنها بدون هیچ حساب و کتابی به زنان مسلمان تجاوز می کردند و هیچ حقّ و حقوقی برایشان قائل نبودند، ولی کنیز در اسلام حقّ و حقوق خاص خودش را داشت و نمی شد به همین راحتی با او نزدیکی کرد.

  گناه پیامبر چیست که کفّار، اعم از مشرکین و دیگران، مدام در حال ضربه زدن و ایجاد شرایط جنگی بودند؟ آیا باید در برابر توطئه ها سکوت می فرمود؟ شاید به مذاق آقای سینا این خوشتر می آمد که پیامبر با دشمن نجنگند، و در نهایت در اثر توطئه های پیاپی، به شهادت برسند و دین حق، گسترش نیابد، ولی خب، خدا امر خود را پیش می برد، حتی اگر کافران را خوش نیاید.

  ایشان می فرمایند که آیا باید انتظار می داشتیم که آن کنیزان به خاطر کشته شدن عزیزان و همسرانشان، از پیامبر متشکّر می بودند؟ بنده نمی خواهم به جای کنیزان چیزی بگویم، ولی در کل به جناب سینا عرض می کنم که بهتر است، کنیزان را به حال خود رها کنند و برای آنها دایه ای مهربانتر از مادر نباشند. کنیزان بیش از اینکه از محمّد(ص) آسیب دیده باشند، از خیره سری و توطئه گری همین همسران عزیزانشان، آسیب دیده بودند و امثال صفیه و جویریه، می توانستند اگر نفرتی از حضرت نبی(ص) دارند، پس از آزاد شدن به دست ایشان، به ازدواج تن ندهند یا بعد از ازدواج انتقامی زنانه از ایشان بگیرند، ولی طبق تاریخ، هیچیک از این دو رخ نداده است.

 

 

 

4-پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:
  ازدواج محمد و عایشه در سال نخست و یا دوم بعد از هجرت با فشار و اصرار پدرش ابوبکر و تنی چند از دوستانش انجام گرفت. پیامبر برای مدتی بعد از مرگ خدیجه مجرد ماند. هدف اصلی اش از این ازدواج دلایل سیاسی بود. زیرا محمد زیر فشار فراوان از طرف دشمنانی سرسخت همچون ابو لهب و ابوجهل بود که وی را متهم میکردند؛ لذا او کاملا به حمایت قبایل مختلف دیگر نیاز داشت. ابوبکر نفوذ قبیله ای بسیاری داشت. و رد این تقاضای ابوبکر در آن شرایط به مصلحت پیامبر نبود. در واقع این ازدواج یک ازدواج نمادین بود و نه برای اشباع غریزه جنسی، زیرا بر حسب عادت یک مرد 53 ساله نمیتواند احساسات جنسی نسبت به یک دختر 9 ساله داشته باشد.
دکتر علی سینا:
  پیامبر با عایشه به دلیل اصرار پدرش ازدواج نکرد، احادیث بسیاری وجود دارد که محمد میل به عایشه داشت و از ابوبکر خواست که دختر 6 ساله اش را به وی بدهد. درواقع ابوبکر از شنیدن چنین خواسته ای شوکه شده بود. وی اعتراض کرد که وی با محمد پیمان برادری بسته است و یا او برادر رضاعی پیامبر است، که این پیمان ازدواج محمد با برادرزاده خویش را غیر قانونی میکند، اما پیامبر نظر ابوبکر را با گفتن اینکه ما برادران حقیقی و خونی نیستیم رد کرد و استدلال کرد که پیمان برادری آنها ربطی به این ماجرا ندارد.
     صحیح بخاری 7.62.18
    پیامبر از ابوبکر ازدواج با عایشه را تقاضا کرد. ابوبکر گفت "اما من برادر تو هستم". پیامبر گفت "من و تو در دین الله و کتابش برادر هستیم اما عایشه بر من حلال است."
اعراب مردمان بدوی ولی به هم پیوسته ای بودند که اندک قوانین نیز برای خود داشتند. برای خود اصول اخلاقی ای داشتند که با دقت و وسواس بدانها عمل میکردند. بعنوان مثال در ماه های مشخصی از سال جنگ نمیکردند. همچنین شهر مکه را بعنوان شهری مقدس به رسمیت میشناختند و هرگز علیه آن جنگ نمیکردند. زن برادر رضاعی همچون برادرزن واقعی به شمار می آمد و ازدواج با وی جایز نبود. همچنین بسیار رایج بود که دوستان نزدیک پیمان برادری باهم میبستند و همدیگر را همچون برادران واقعی به رسمیت میشناختند. پیامبر هر زمان که این قوانین در مقابل او و منافع یا آرزوهایش قرار میگرفتند آنها را زیر پا میگذاشت.
ابوبکر و محمد پیمان برادری بسته بودند، و بنابر رسوم و قوانین عایشه همچون برادرزاده محمد بود، اما این محمد را از میل به عایشه باز نداشت، حتی وقتی که عایشه 6 سال سن داشت.
اما پیامبر که اخلاقیات را نسبت به امیال خود تغییر میداد با استناد به همین رسم که نمیتوان با دختر برادر ازدواج کرد، از ازدواج با دختر حمزه سر باز زد. چون او چندان زیبا نبود.
صحیح بخاری 7.62.37
از ابن عباس نقل شده است:
از پیامبر پرسیده شده بود، "آیا با دختر حمزه ازدواج نمیکنی؟"، او پاسخ داد "او برادر زاده من است".
حدیث زیر نشان میدهد که پیامبر به عایشه گفته بود قبل از اینکه از پدرش تقاضای ازدواج کند خواب او را دیده است.
    صحیح بخاری 9.87.140
    از عایشه نقل شده است:
    رسول الله به من گفت "تو دوبار قبل از اینکه من با تو ازدواج کنم در رویاهای من ظهور کرده بودی.  من فرشته ای را دیدم که ترا در تکه ای لباس ابریشمی حمل میکرد، من به او گفتم، لباسش را در بیاور و اورا نگاه دار، او تو بودی. به خود گفتم "اگر این از طرف الله است، پس این (لخت شدن عایشه) باید واقعا اتفاق بیافتند". 
این بهانه که ازدواج محمد با عایشه یک "حرکت سیاسی" بود را میتوان به سادگی رد کرد. ابوبکر دوست خوبی برای محمد بود، او از پیروان محمد و برادر رضاعی محمد بود، به قبیله پیامبر متعلق بود، هیچ لزومی برای پیامبر الله وجود نداشت که برای تحکیم دوستی اش با ابوبکر لازم باشد که با دختر خردسالش همبستر شود. مدارک نشان میدهد که پیامبر مقدس از هواخواهی این مرد و اعتمادی که به او داشت سوء استفاده کرد و اورا وادار کرد تا دختر کوچکش را به ازدواج با او در بیاورد. چطور میتوانید درخواست مردی را که معتقدید پیامبر خدا است انکار کنید؟
ابوجهل (پدر جهالت) و ابولهب اسامی مستعار موهنی بودند که به عبدالعزی توسط محمد داده شده بود. عبدالعزی عموی پیامبر و یک مرد دانشور بود. قریشیان وی را ابوالحکیم (پدر خرد) میخواندند. بسیار دشوار است که بدانیم رابطه میان خوابیدن با یک دختر 9 ساله، چطور میتوانست وی را از شر دشمنانش محافظت کند؟ همانطور که اشاره کردید، این ازدواج یک یا دو سال بعد از هجرت اتفاق افتاد. دشمنان محمد در مکه بودند. حتی اگر این ازدواج میتوانست باعث حفاظت بیشتر محمد شود، که این یاوه ای بیش نیست، او خود در مدینه در امان کامل بود. بنابر این عذر نیز غیر قابل قبول است.
به هر حال، مسئله این است که پیامبر با دختر ابوبکر ازدواج کرد، مسئله این است که با یک دختر بچه 9 ساله همبستر شد. اگر معتقدید که پیامبر این کار را کرد تا از خود محافظت کند، پس محمد یک آدم فرصت طلب بوده است که به یک دختر بچه تجاوز کرده است تا جان خود را حفظ کند. لطفاً نگویید این عمل یک تجاوز نبود برای اینکه یک دختربچه 9 ساله به اندازه ای بالغ نیست که رضایت به تماس جنسی و یا ازدواج بدهد و اگر نتواند رضایت بدهد پس تماس جنسی با او، تجاوز حساب میشود. دفاعیات شما پیامبر اسلام را حتی از اتهام های ما بیشتر متهم میکند.
میگویید این ازدواج یک ازدواج نمادین و سمبلیک بوده است، واقعا این مسئله چقدر میتواند نمادین باشد که پیامبر وقتی به عایشه نزدیک میشود که به گواهی خود عایشه، وی در حال بازی کردن با اسباب بازیهایش بوده است، و پیامبر یک چیز کاملا متفاوت از اسباب بازیهای عایشه را در اختیارش قرار میدهد تا آن دختر بچه "حیرت زده" با آن بازی کند؟
    صحیح بخاری 7.62.90
    از عایشه نقل شده است:
    وقتی پیامبر با من ازدواج کرد، مادرم نزد من آمد و مرا وادار کرد که به خانه پیامبر وارد شوم، و هیچ چیز موجب تحیر من نشد، مگر  آمدن پیامبر به نزد من قبل از ظهر.
نوشته اید، "بر حسب عادت یک مرد 53 ساله نمیتواند در قبال یک دختر 9 ساله احساسات جنسی داشته باشد"، کاملا صحیح است. این دقیقا مسئله ای است که مورد نظر من نیز هست. متاسفانه ما در دنیای کاملی به سر نمیبریم و کسانی هستند که بیماری های روانی ای دارند و قوانین و عادتها را زیر پا میگذارند. حتی امروزه نیز مردان پیری وجود دارند که رویای داشتن رابطه جنسی با کودکان را در سر میپرورانند، عکسهایشان را جمع آوری و بر روی اینترنت تبادل میکنند. به این افراد پدوفیل (بچه باز) گفته میشود و ما برای حفاظت از کودکانمان آنها را به زندان میاندازیم. اگر پیامبر آن دختر را قبل از ظهر همان روزی که مادرش اورا به خانه محمد آورده بود "متحیر نمیکرد"، من میتوانستم قبول کنم که این ازدواج نمادین و سمبلیک بوده است، هرچند شایستگی آن آشکار نیست. اما وقتی پیامبر اسلام همان روز به آن دختر کوچک دخول میکند، واقعا دشوار است که این مسئله را بعنوان یک مسئله "نمادین" دید. این کار به درستی نمادی از چه چیزی بوده است؟

پاسخ ما:

  باز هم تشکّر می کنیم از جناب سینا به خاطر پاسخ آبکی ای که به آیت الله منتظری نسبت دادند و پاسخ ظاهراً محکمی که به آن دادند!

 امّا بعد...

الف)جالب است که جناب سینا، فکر می کنند که افراد با عقد برادری، با یکدیگر برادر رضاعی می شوند! گویا ایشان حتی معنی رضاع را نیز نمی دانند!! البته تحریف ایشان از روایت نیز آشکار است! در روایت روشن می شود که منظور ابوبکر آن برادری است که در دین بین هر دو مرد مسلمانی وجود دارد و نه عقد برادری یا برادری رضاعی! منتقدین اسلام، در حالی اسلام را نقد می کنند، که هنوز نمی دانند که برادری و خواهری رضاعی، از طریق شیر خوردن مشترک از یک زن در دوران کودکی و در شرایط خاص، ایجاد می شود.

ب)هر چند در این ماجرا قوانین آن روز اعراب جاهلی نیز زیر پا نهاده نشد، ولی قوانین آمیخته به خرافات اعراب جاهلی، ارزش اجرایی نداشتند که حال حضرت محمّد(ص) را به خاطر عمل نکردن بدانها توبیخ کنیم. به راستی، وضعیت اسلامستیزان را ببینید، که برای محکوم کردن پیامبر اسلام، به قوانین اعراب جاهلی دست دراز می کنند، و حتی آنها را اخلاقی نیز می خوانند!

ج)در مورد برادرزاده بودن دختر حمزه، اگر به راستی این روایت حقیقت داشته باشد، تفاوت آن با بحث برادر بودن ابوبکر اظهر من الشّمس است، فقط کافی است فرهنگ و زبان عربی را درک کنیم. در زبان عربی وقتی می خواستند بگویند که به زنی نگاهی با قصد ازدواج ندارند، او را یکی از محارم خود می خواندند، این سخن در واقع نشانگر این است که فرد به هیچ وجه فکر ازدواج با آن زن را ندارد. قرآن، به خوبی از این تکنیک زبانی، استفاده می کند و وقتی می خواهد مؤمنین را از ازدواج با همسران پیامبر، بعد از رحلت ایشان، نهی کند، می فرماید که آنها مادران مؤمنین هستند.(احزاب(33):6) حال اگر حضرت رسول می فرمایند او برادرزادۀ من است، یعنی من نگاهی در جهت ازدواج به او ندارم و نه اینکه بفرمایند با این برادرزاده ازدواج نمی کنم چون برادرزاده است ولی با آن برادرزاده ازدواج می کنم!

د)به داستانهایی که عایشه نقل می کند، زیاد نمی توان اعتماد کرد. او تحت تأثیر احساساتش، حرفهای منتاقضی را به زبان آورده است، و مصداق بارز این مسئله، سخنان او پیش از مرگ عثمان و پس از مرگ اوست! او همچنین به این خاطر که تنها همسر باکرۀ پیامبر بوده است، بسیار به خود می بالد و در همین صحیح بخاری که آقای سینا از آن نقل می کنند، در باب ازدواج با دوشیزگان، روایتی از عایشه آمده است، که می گوید من از پیامبر پرسیدم که تو اگر بخواهی شترت را بچرانی، آنرا به جایی می بری که شتران دیگر در آن چریده باشند، یا جایی می بری که شتری قبلاً در آن نچریده باشد؟ و عایشه در ادامه می گوید که منظورش، باکره بودن خودش بوده است!!! حال وقتی عایشه به بحث باکرگی خود چنین نگرشی دارد، باید هم اینگونه داستانهای عجیب و غریب از ماجرای ازدواجش نقل کند. او اگر سعی می کند خود را در آن زمان خیلی کم سن نشان بدهد، به خاطر همین احساسات زنانه است. این می شود که ممکن است عایشه ادعا کند با اسباب بازیهایش بازی می کرد که پیامبر به خانه آمد یا هر ادّعای مشابه دیگری! هر چند امروزه می بینیم که برخی دخترانی که نزدیک به سی سال سن دارند نیز، شبها با عروسکشان می خوابند!! امروزه نیز زنان دوست دارند کمتر از سنّی که دارند نشان داده شوند، ولی خب امروزه وجود شناسنامه ها و کارتهای شناسایی، پنهان کردن سن را برای بانوان دشوار نموده است.

ه)هم قبیله بودن ابوبکر با حضرت محمّد(ص)، اتفاقاً کمک بیشتری به بحث سیاسی بودن ازدواج می کرد! گویا جناب سینا، آنقدر در تاریخ مطالعه نداشته اند که بدانند جدّیترین دشمنان حضرت رسول(ص) همین قبیله ای بود که قبیلۀ ایشان و ابوبکر محسوب می شد.

و)ادّعای اینکه پیامبر از هواخواهی ابوبکر سوءاستفاده کرده است و از این طریق با دختر او ازدواج کرده است، ادّعایی بی سند است و به درد همان بحثهای کوچه و بازاری می خورد، نه بحث علمی و منطقی. چنین ادّعاهایی را صرفاً کسانی قبول می کنند، که خودشان دوست دارند، اینگونه بیندیشند.

ز)اینکه پیامبر پس از هجرت با عایشه ازدواج کرد، آسیبی به بحث سیاسی ازدواج نمی زند. جناب سینا، درست تاریخ را نخوانده اند که بدانند کفّار قریش چندین بار، پس از هجرت با مسلمانان جنگیدند، و به توفیق نرسیدند. پس برقراری برخی پیوندها با قریش، همچنان بعد از هجرت مفید، بلکه مفیدتر بود.

ح)پرش جناب سینا، به بحث ابوجهل و ابولهب، هم خیلی جالب است! ایشان خود متوجه هستند که استدلالاتش، هیچ ارزشی ندارند، و به همین خاطر بحثی بسیار نامربوط را وسط می کشند. توضیحاً عرض می کنیم، که در مورد اینکه کسی ابوجهل است یا ابوحکم، منش خود او، حقیقت را نشان می دهد، ابوجهل که مدافع اندیشۀ جاهلیت بود، که هیچ آدم عاقلی، اعم مسلمان و نامسلمان، از آن دفاع نمی کند، چگونه می خواست ابوحکم و انسانی دانشور باشد. آری ابوجهل خواندن او، کاری پسندیده است. اتفاقاً این کار پیامبر که حرمتهای دروغینی که کافران برای خودشان می ساختند، را در هم می شکستند، نه تنها صحیح است، بلکه قابل تحسین است. شما به عنوان نمونه به همین آقای دکتر سینا توجه کنید! ایشان مدّعی هستند دکترا دارند، ولی سطح بحث ایشان نشان می دهد که ایشان حتی دوران دانشجویی را نیز پشت سر نگذاشته اند تا بتوانند نگاهی شکّاکانه به ادّعاهایی که مطرح می کنند داشته باشند و پیش از اینکه آنها را مطرح کنند، کمی بیندیشند، ولی می خواهند با گذاشتن عنوان دکتر، در پیشوند نام خویش، به دیگران بفهمانند که خیلی باسواد هستند. البته شاید هم منظورشان این است که اسم کوچکشان «دکتر علی» است! نام ابوحکم برای ابوجهل نیز، مانند همین عنوان دکترا برای جناب سینا، بود. به همین شکل مسئله برای ابولهب نیز، قابل تبیین است.

ط)باز جالب است که ایشان ازدواج با دختر خردسال را(که البته مورد تأیید تاریخ نیست)، با تجاوز به یک دختر خردسال یکی می دانند. به راستی مشکل ایشان در کجاست؟ ایشان معنی ازدواج را نمی دانند؟ فکر می کنند بعد از ازدواج هم روابط زناشویی مانند تجاوز است؟ معنی تجاوز را نمی دانند؟ یا اینکه بیش از حد غرض و تعصّب دارند؟ ایشان می فرمایند: "نگویید این عمل یک تجاوز نبود برای اینکه یک دختربچه 9 ساله به اندازه ای بالغ نیست که رضایت به تماس جنسی و یا ازدواج بدهد و اگر نتواند رضایت بدهد پس تماس جنسی با او، تجاوز حساب میشود." در پاسخ عرض می کنیم که نه ساله بودن عایشه، امری اثبات شده در تاریخ نیست. چنانکه خواهد آمد، عایشه، طبق کهنترین گزارش، حدود هفت سال پیش از عقد و حدود ده سال پیش از اینکه به خانۀ پیامبر برود، مسلمان شده بود، پس چگونه می توانست در آن زمان نه ساله باشد؟! آیا او در گهواره مسلمان شده بود؟! از این گذشته، دختران عرب در عربستان، به علّت گرمی هوا و شرایط محیطی زودتر به بلوغ می رسند. به همین خاطر است که حضرت فاطمه(س) بنا به روایاتی در نه سالگی ازدواج فرمود و در ده سالگی صاحب فرزند گردید. این نشان می دهد که ایشان در آن سن به بلوغ کامل رسیده بودند. البته طبق گزارشهایی که خودتان در ادامه نقل می کنید، عایشه می گوید که در زمان جماع داشت از خنده می ترکید، و آیا به نظر شما انسانی که به او تجاوز شده است، چنین می کند؟

ی)در مورد پدوفیل هم در بالا توضیح دادیم که نظر به اینکه خردسال بودن عایشه در زمان ازدواج امری اثبات شده نیست، بلکه عایشه حتی در صورت نه سالگی باید دختری بالغه محسوب می شد، پس نمی توان مدّعی میل جنسی به کودکان، در پیامبر شد؛ از سوی دیگر برچسب بیماری روانی زدن، کار عوام و انسانهای بیسواد است. تشخیص اینکه فردی که حالتش به یک بیماری روانی شبیه است، به راستی به آن بیماری دچار هست یا خیر، تنها بعد از معاینه و تستهای لازم روی آن شخص ممکن است، که چنین کاری هرگز روی پیامبر انجام نشده است، پس این ادّعا نیز بیشتر شبیه فحش دادن است تا نقدی حقیقی. از این گذشته سنّی هم که جناب سینا برای عایشه در زمان ازدواج ذکر می کنند، سنّی است که دختران عرب، در آن سن، به بلوغ رسیده اند و زنان دیگری بودند که در این سن باردار شدند، پس خردسال و نابالغ بودن عایشه، سخن باطلی است. به راستی برای من خیلی جالب است که پیامبر ما چگونه میل جنسی به خردسالان دارد، ولی بعد از عایشه با پیرزنی چون میمونه ازدواج می کند!

یا)متحیّر بودن عایشه نیز، که خیلی جناب سینا را امیدوار نموده است، تنها با همان غرضها و تعصبات خودشان سازگار است، زیرا عایشه نمی خواهد بگوید که پیامبر در همان روز به قول ایشان "دخول کرد"!! منظور عایشه تحیّر از این مسئله می باشد که در آن سنّ پایین شوهری نصیبش شده است، و همچنین اینکه شوهرش حضرت محمّد(ص) است، که عایشه در سخنان و روایاتی که از او نقل شده است، عشق عجیب خود به او را مدام گوشزد می کند. مشکل اصلی امثال جناب سینا، این است که برای زنی عزاداری می کنند، که خودش نه تنها به آن مسئله راضی است، بلکه از آن هیجان زده است؛ تا جایی که سالها پس از رحلت شوهرش نیز، سعی می کند از سخنان عاشقانه ای که با هم می گفتند و حتی نوازشهای او سخن بگوید!

یب)این نکته نیز باید یادآوری شود که تمام بحث ازدواجهای پیامبر سیاسی نیستند. میزانی از محبّت و علاقه هم در کار بوده است و البته گاهی نیز هدف کمک به زنان بوده است، مانند ازدواج با امّ حبیبه، گاهی آزاد کردن بردگان بوده است، مانند ازدواج با جویریه که منجر به آزادی تمام اسرای جنگ شد،. ازدواج پیامبر با عایشه هم، شاید صد در صد سیاسی نبوده باشد، ولی آنگونه هم که این افراد مغرض و متعصب می خواهند جا بیندازند، به خاطر شهوت و میل جنسی نبوده است، که اگر چنین بود، باید گرد محمّد(ص) را دوشیزگان و کنیزکان پر می کردند و نه بیوگان و پیرزنانی که زنان جوان و نسبتاً جوانی هم ممکن است بینشان پیدا شود. حضرت حتی در بیشتر موارد کنیزان را ابتدا آزاد می فرمود تا با میل خود به عقد پیامبر در بیایند و رابطۀ کنیز و مولا در کار نباشد، چنانکه در مورد صفیه و ریحانه چنین نمودند.

یج)باز نکته ای که سواد پایین جناب سینا را به رخ می کشد، استناد ایشان به صحیح بخاری است در برابر به اصطلاح آیت الله منتظری است!! ایشان یا نمی دانند صحیح بخاری، سندی سنّی است یا نمی دانند که آیت الله منتظری شیعه است و یا نمی دانند که نگاه رجالیون شیعه و سنی به روّات یکدیگر، چگونه است! روایتهای صحیح بخاری، شاید برای اهل سنّت معتبر باشند، ولی برای شیعیان ارزش سندی ندارند، و ما فقط از جهت جدال احسن با برادران اهل سنّت، گاهی علیه باورهای خودشان، از کتب خودشان همچون صحیح بخاری، حدیث می آوریم، وگرنه راویان روایتهای صحیح بخاری از دید رجالیون شیعه چندان اعتباری ندارند، و نمی شود آنها را به همان سادگی که اهل سنّت می پذیرند، راستگو انگاشت. جناب سینا، از آنجا که سواد چندانی ندارند، از این مسئله غافل مانده اند، و جالب اینکه این مسئله را در پاسخهایی که از سوی آیت الله منتظری نقل می فرمایند نیز نمی بینیم و آیت الله منتظری همانطور که از ابتدا آن پاسخ فقهی تمام کننده را نمی دهند، به این مسئله نیز نمی پردازند!

ید)در آخر هم نکته ای که گفتنش مفید و فهمش برای افرادی که از یقین تاریخی بیخبر هستند، ولی در عین حال ادّعای دکترا داشتن دارند، دشوار است، این است که حتی یک خبر به صرف وجود در فلان سند تاریخی، الزاماً درست نیست. اکثر این تواریخ و از جمله همین صحیح بخاری، فاصله ای یک، دو یا چند قرنی با زمان رحلت پیامبر دارند. هیچیک از نویسندگان این کتب، پیامبر را ندیده اند و حتی ملاقات با کسانی که ایشان را دیده اند، نیز برایشان ممکن نبوده است. آنها با چند واسطه مسائل را از پیامبر نقل می کنند. افراد بیماردل بسیاری در این فاصلۀ زمانی به ظاهر مسلمان شده اند و داستانهایی به دروغ در مورد آن حضرت ساخته اند، و حتی ممکن است که این افراد نقل چنین داستانهایی از خود عایشه نیز نقش مؤثری داشته بوده باشند. امثال جناب سینا، چگونه ثابت می کنند که این روایتها با وجود اینکه با چند واسطه، و احتمال ورود دروغ به آنها، نقل می شوند، درست و دقیق و محکمه پسند هستند؟ تنها سند معاصر و معتبر برای شناخت شرایط و زمان حضرت محمّد(ص)، کتاب قرآن است. در کنار آنها، روایتهایی که در حدّ تواتر باشند، مانند حدیث ثقلین، ماجرای غدیر خم و تا حدودی اعجاز شق القمر، مواردی هستند که می توان با اطمینان تاریخی به آنها نگریست، و سایر داستانها همیشه مورد شکّ و ظن هستند. جناب سینا، از این ریزسنجی تاریخی خبری ندارند، لذا هر چه به نفعشان است را نقل می کنند، آنهم نه از روی منابع، بلکه از روی دست کشیشها و نویسندگان مسیحی!

  شاید لازم به توضیح باشد که متواتر، خبری است که آنقدر از طُرَق و سلسله رُوات مختلف نقل شده است، که امکان تبانی تمامی آنها بر دروغ، ممکن نباشد.

 

 

 

5-پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:
شکی وجود ندارد که شرایط آب و هوایی روی رشد فیزیکی و روانی دختران تاثیر میگذارد و رشد آنها در آب و هوای گرمسیری بیشتر است.
دکتر علی سینا:
در نوشتار قبلی شما اشاره کرده بودید که این ازدواج یک ازدواج سمبلیک و نمادین بوده است، و گفتید که بر حسب عادت، یک مرد 53 ساله نمیتواند برای یک دختر 9 ساله احساسات جنسی داشته باشد" اما حال به قضیه از زاویه ای کاملاً متفاوت نگاه میکنید.
من نگران هستم که نکند دختران 9 ساله در عربستان در واقع همان دختران 9 ساله باشند. مگر اینکه شما نظریه تکاملی بسیار پیشرفته ای را ارائه دهید که نشان دهد نژاد انسانها در 1400 سال پیش تابحال دچار جهش و تغییر ناگهانی شدید و شگرفی شده است، و آن روزها زنان در سن 9 سالگی به بلوغ میرسیدند، اما واقعیت همچنان باقی میماند که پیامبر دچار احساسات جنسی نسبت به یک دختر نابالغ بود و این خطا بود. برای اینکه مطمئن شویم که کودکان 9 ساله همیشه حتی زمان محمد نیز کودک بوده اند، تنها کافی است که به حدیث بعدی نگاه کنیم. در این حدیث عایشه توضیح میدهد که وقتی مادرش برای بردن او به خانه پیامبر آمد، وی در حال بازی با تاب بوده است.
    سنن ابو داوود 31.4915 و 31.4916 , 31.4917
    منقول است از عایشه مادر مومنان:
    پیامبر اسلام وقتی با من ازدواج کرد که من شش یا هفت ساله بودم. وقتی ما به مدینه آمدیم، چند زن آمدند، ام رومان وقتی من در حال تاب بازی بودم پیش من آمد، مرا بردند، آماده و آرایشم کردند، بعد مرا نزد پیامبر خدا بردند،  و او وقتی من 9 ساله بودم با من جماع کرد. او مرا جلوی در نگه داشت و من از خنده در حال ترکیدن بودم.
عایشه همچنین با عروسکهایش بازی میکرده است. 
    صحیح بخاری 8.73.151
    منقول است از عایشه:
    من در حضور پیامبر با عروسکهایم بازی میکردم و دختر بچه های دیگر که دوستان من بودند نیز با من همبازی میشدند. وقتی پیامبر خدا به مکان بازی من وارد میشد آنها (دوستان عایشه) پنهان میشدند، اما پیامبر آنها را صدا میکرد تا بیایند و با من بازی کنند. (بازی با عروسک و تصاویر ممنوع است، اما برای عایشه مجاز بود زیرا در آن زمان وی هنوز دختر کوچکی بود، و هنوز به سن تکلیف نرسیده بود (فاتح البری ج.13 ص.143)
صحیح مسلم 8.3311
عایشه روایت کرده است که وقتی پیامبر با او ازدواج کرده وی 7 سال داشته، و وقتی به خانه پیامبر وارد شده است 9 سال داشته است، و عروسکهایش همراه وی بوده اند، و وقتی پیامبر اسلام فوت شد، وی 18 سال سن داشته است.
قاعدتاً ممکن است شخصی بگوید اینکه عایشه همچنان با عروسکهایش بازی میکرده است نشان میدهد که به اندازه کافی بالغ نبوده است که در مورد مسائل جنسی چیزی بداند، دست کم از کسی که میتوانست پدر بزرگش باشد.

پاسخ ما:

  اینکه کودکان در مناطق گرمسیرتر زودتر به بلوغ می رسند، امری است که جزء اطلاعات عمومی مردمان عادی محسوب می شود، جناب دکتر!! شما هنوز از آن بیخبرید؟ چگونه توضیح می دهید که حضرت فاطمه(س) یک سال بعد از ازدواج در نه سالگی، در ده سالگی کودکی به دنیا آوردند؟ آیا تاریخ را قبول ندارید؟ اگر تاریخ را قبول ندارید که کلّ استدلالاتتان بی اساس و فاقد سند است! اگر تاریخ را قبول دارید، ازدواج زنان دیگری که در همین سن و سالها ازدواج نموده و بچه دار می شدند، به خوبی نشانگر وقوع بلوغ در این سن هست. البته امروزه هم این مسئله در مناطق گرمسیر وجود دارد. لازم به ذکر است که عوامل دیگری نیز هستند که باعث بلوغ زودرس کودکان می گردند.

  امّا اکنون که سندی برای ادّعاهایتان نقل کردید، و برای سنّ پایین عایشه مدرکی آوردید، لازم است، که جوابتان در این زمینه نیز داده شود:

الف)ابتدا در مورد ادّعاهای عایشه چنانکه در بالا عرض کردیم و نیازی به تکرار نمی بینیم، او بسیار شیفتۀ این ازدواج بوده است و خود، آنگونه که تاریخ نشان می دهد، شخصیتاً کسی بوده است که تحت تأثیر احساساتش سخن می گفته است. او مانند هر زنی دوست داشته است که سن خود را پایینتر نشان بدهد و نبود شناسنامه و کارت شناسایی در آن عصر، او را بیشتر کمک می نموده است. عایشه سعی می کند به صورت مستقیم و غیرمستقیم، خود را کم سن و سال نشان بدهد، این عادتی زنانه است. البته توضیح خواهیم داد که تاریخ گزارشهای متضادی را نشان می دهد.

ب)لازم به ذکر است که بدانیم که در مورد سنّ عایشه در زمان عقد اختلاف نظرات بسیار است، لذا از گزارشها صرفاً ازدواج عایشه، اثبات می شود، نه سن عقد او! برای مثال ابن قتیبه دینوری، می گوید که عایشه در سال 57 یا 58 هجری، در سن هفتاد سالگی وفات یافت( المعارف، ص 134)، لذا او در زمان عقد، حدود ده سال و لذا در زمان ازدواج، حدود سیزده سال سن داشته است. باز بر اساس گزارش ابن هشام از ابن اسحاق، که در بند بعد بیشتر راجع به آن خواهم نوشت، او حداقل هفت سال پیش از عقد، مسلمان شده است، پس باید سنّش بیشتر از این حدود باشد. پس اساساً سنین مختلفی در تواریخ برای او ذکر شده است و امثال جناب سینا، برای اثبات شبهات خود، کمترین سن را ذکر می کنند و این کارشان غیر منطقی است. حقیقت این است که، به خاطر این سنین مختلف که ذکر می شود، نمی توان به راستی دریافت که سنّ عایشه در زمان ازدواج چقدر بوده است.

ج)اگر به سراغ کهنترین اسناد برویم، سنّ عایشه در زمان ازدواج، باید خیلی بیشتر از اینها می بود. طبق گزارش سیرۀ ابن هشام به نقل از کهنترین سیره نویس، یعنی ابن اسحاق(که تاریخ حیاتش به تقریب از سال 85 تا سال 151 است)، عایشه جزء کسانی بود که پیش از علنی شدن دعوت مسلمان شد(سیرۀ ابن هشام، ص121) پس حداقل در سال سوم بعثت مسلمان شده است، نظر به اینکه پیامبر(ص) تا وفات حضرت خدیجه(س)، که سه سال پیش از هجرت رخ داد(سیرۀ ابن هشام، ص206)، با زن دیگری ازدواج نفرمودند، لذا اگر فرض کنیم که به محض وفات خدیجه(س)، ازدواج با عایشه صورت گرفته است نیز، قاعدتاً عایشه حداقل باید هفت سال پیش از اینکه به عقد پیامبر در آمده باشد، مسلمان گشته باشد! پس طبق کهنترین اسناد، در زمان عقد، نمی توانسته 6 ساله باشد! با خود حساب کنید عایشه باید چند ساله می بود تا مفهوم اسلام را بفهمد و مسلمان شود! سن او در زمان عقد حداقل هفت سال بیشتر از این بود و عروسی هم حدود سه سال بعد از عقد صورت گرفت! چنین دختری دیگر یک دختر صغیر و خردسال نیست!! او ممکن نیست در زمان عقد شش ساله یا نه ساله و حتی ده ساله باشد. اگر فرض کنیم که او در زمان مسلمان شدن، تنها هفت سال سن داشته است، در زمانی که به منزل پیامبر رفت، حدوداً هفده ساله بود. اسناد دیگر که سنین کمتری را ذکر می کنند، حداقل صد سال با ابن اسحاق فاصله زمانی دارند! از جملۀ این اسناد متأخر تاریخ طبری(به تقریب متولد 224 و متوفای 301)، است که البته خودش در مقدّمه اش ذکر می کند که هدفش صرفاً جمع آوری هر چه راویان گفته اند، است، و نه ذکر اخبار دقیق(طبری، ج1، ص6). البته حتی سخن طبری را نیز تحریف می کنند، زیرا طبری حسابی قصه گویی می کند، و داستانهای مختلفی را ذکر می کند و این افراد، روایتی را سند قرار می دهند که کمترین سن را بیان داشته باشد! بخاری هم که نویسندۀ صحیح بخاری است، متولّد 194 و متوفّای 256 است، و یک قرن بعد از ابن اسحاق می زیسته است و فاصله اش با عصر پیامبر، حدود دو قرن است، و اخباری که با چند واسطه نقل می کند، آنقدرها یقینی نیستند. دشمنان اسلام، در این زمان داستانهای زیادی را نقل می کردند، و راویان صحیح بخاری، نیز مورد اعتماد ما شیعیان نیستند. حال جای سؤال است، چرا باید حرف کهنترین سند را رها کنیم، و به سراغ اسناد متأخر دیگری برویم؟

د)گذشته از تمام تعارضات و تناقضات بین گزارشها، که باعث می شود نتوانیم بفهمیم که عایشه در زمان ازدواج چند ساله بوده است، اساساً هیچیک از این گزارشات در حدّ تواتر نیز نیستند، و لذا به یقین تاریخی برای اثبات آنها نمی رسیم.

ه)آنچه نشان می دهد که عایشه در سنّ ازدواج بوده است، اینستکه ابن سعد با سند خود از ابن عبّاس نقل می کند که وقتی حضرت محمّد(ص)، عایشه را از پدرش خواستگاری فرمودند، پدرش عرض کرد: من پیش از این، عایشه را به مطعم بن عدی وعده داده و گفتگو کرده ام که عایشه را به همسری پسرش جبیر بدهم. آزادم بگذارید تا این موضوع را لغو کنم و چنان کرد و سپس رسول خدا با عایشه که دوشیزه بود ازدواج کرد.(طبقات ابن سعد، ج۸، ص۵۷) پس مشخص است که عایشه در سنّ ازدواج طبیعی آن عصر بوده است که فرد دیگری نیز برای ازدواج با او صحبت کرده بوده و وعده گرفته است.

و)امّا آنچه ضربۀ نهایی را هم به شبهه و هم به اصل مناظرۀ جناب سینا وارد می کند پاسخ فقهی مسئله است! طبق فقه اسلام، عقد کردن دختر نابالغ، حلال است ولی نزدیکی با او حرام است: در باب 45 از ابواب مقدمات نکاح از کتاب وسایل الشیعه روایاتی نقل کرده است، مبنی بر عدم جواز دخول به زوجه ای که صغیره(خردسال و نابالغ) است، که چنین حکمی به طور مشابه در اسناد اهل سنّت نیز موجود است. این چیزی است که هم گزارشاتی که صغیره بودن عایشه را تأیید می کنند رد می کند، زیرا به فرض پیامبر نبودن رسول خدا، اگر حضرت محمّد با عایشه در سن پایین ازدواج کرده بود، هرگز چنین قانونی را وضع نمی کرد که برای خودش دردسر شود، و البته می دانیم که اکثر احکام شرعی پس از هجرت وضع شدند و عقد عایشه پیش از هجرت بود. امّا ضربۀ سنگینتری که این مسئله بر پیکر سفسطه های جناب سینا می زند این است که: اگر به راستی طرف دوم مناظره، آیت الله منتظری با آن سطح بالایی که ایشان در دانش فقه دارند، بود، به جای این پاسخهای آبگوشتی و آبکی، از ابتدا باید این پاسخ را به شما بدهند و بگویند نظر به اینکه این روایتهای تاریخی، با روایتهای مستند دیگری که احکام آن حضرت را نشان می دهند، در تعارض است، این روایتها و خردسال بودن عایشه، در زمان نزدیکی، منتفی است، مگر اینکه پذیرفته شود که عایشه در آن سن، به بلوغ رسیده بوده است.

  البته باز هم این نکته را یادآوری می کنم که این اسناد همگی از منابع اهل سنّت و از آن بدتر، به فرض صحّت سند، غیرمتواتر هستند، و لذا نمی توانند از دادگاه شکّاکیت تاریخی جان سالم به در ببرند تا مدرکی محکمه پسند علیه محمّد(ص) محسوب گردند.

 

 

 

6-پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:
  تفاوت سن میان مرد و زنی که باهم ازدواج میکنند، در جوامع بدوی، قابل قبول و یک رسم بوده است. همچنین برای یک مر هیچ قباحت و زشتی ای وجود نداشته که با دختران بسیار کوچکتر از خود ازدواج کند، و مردم آن دوران این عمل را یک عمل غیر اخلاقی نمیدانستند. حتی تا به امروز میتوان بین اعراب اشخاصی را یافت که با دختران بسیار جوان ازدواج میکنند. قاعدتاً رسوم و قواعد اجتماعات قبیله ای آن دوران را نباید با جوامع مدنی و پیشرفته امروز مقایسه کرد.
دکتر علی سینا:
من موافق هستم که اجتماعات بدوی  رسومی داشته اند که امروز با حساسیتی که جوامع مدرن دارند برای ما شوکه آور هستند. انسانهای پیشین کارهای بسیاری کرده اند که مارا وحشتزده میکند. آنها حیوانات و انسانها را قربانی میکردند، میان جنس زن و مرد تبعیض قائل میشدند، برده داری میکردند و به انواع مختلفی حقوق انسانی را زیر پا میگذاشتند. من جوامع بدوی را محکوم نمیکنم، زیرا آنها نمیدانستند که میتوانند بهتر از این نیز رفتار کنند. من انسانهای مدرنی را محکوم میکنم که به وسیله دنبال کردن مردی که خود نتیجه و محصول اجتماع بدوی خود بوده است، آن جوامع بدوی و کهنه را دنبال میکنند. من مردی را محکوم میکنم که خود را پیامبر الله "رحمتی بر عالمیان" و یک نمونه و الگو برای انسانها معرفی کرده است، کسی که بجای اینکه خود اخلاق و راستی و درستی را پایه گذاری کند، رسوم و قواعد اجتماع بدوی اش را دنبال کرد و بنابر این مهر تایید بر آنها زد و آنها را به رسومی جاودانه تبدیل کرد که باید از آنها تقلید کرد. من اجتماعی را محکوم میکنم که شکوه و جلال و افتخار و فخر  خود را فراموش کرده است و الان تلاش میکند تا رسوم قبایل کهنه را نسخه برداری کرده و مفاهیم کهنه آنها را با دنبال کردن پیامبری که هیچ چیز جدید برای اضافه کردن به اجتماع خود نداشت بلکه خود محصول این اجتماع بود،  مبنای رفتار خود را پایه گذاری کند.
آری ما نباید رسوم قبایل قدیمی و بدوی را با اجتماعات مدرن امروز مقایسه کنیم، اما چرا باید این رسوم را بکار گیریم؟ چرا باید آنها را دنبال کنیم؟ چرا باید پیامبرشان را که عرضه شکستن بربریت و توحش جامعه خودش را نداشته است قبول کنیم؟
اگر پیامبر واقعا یک پیامبر بود، باید نوع دیگری رفتار میکرد، نمیباید رسوم جامعه خود را دنبال میکرد، بلکه باید استاندارد و چهارچوب جدیدی را پایه میگذاشت. اگر او نیز رسوم جامعه خود را دنبال میکرد، ما چرا باید از او پیروی کنیم؟ از طرفی مسلمانان دنیا زندگی محمد را به دقت مطالعه میکنند، و سعی میکنند از آن پیروی کنند. همچون وی لباس میپوشند، چهره شان را همچون وی آرایش میکنند، شبیه وی راه میروند و شبیه وی حرف میزنند، اعمالشان را شبیه به او میکنند و شبیه او زندگی میکنند و معتقدند هرچه او کرده حکم شده از طرف خدا و صحیح بوده است، و او در واقع بعنوان نمونه و الگویی برای انسانها فرستاده شده است، اما شما میگوید عمل محمد تنها تقلید و ادامه ای بوده است از عملی که عرف جامعه بدوی و جاهل وی حساب میشده است و چرا ما باید گناه اورا تنها به دلیل اینکه او تنها یک قربانی اجتماع خودش بوده است ببخشیم؟  نگاه کنید بر سر سرزمین ما که افتخار گذشته خود را فراموش کرده است و اکنون کور کورانه مردی را که رسوم جامعه بدوی خود را دنبال میکرده است پیروی میکند، چه آمده است. آیا ما میتوانیم بیش از این نیز غرق شویم؟ آیا هیچ تحقیری سیاه کننده تر از این هم وجود دارد؟ چقدر آنهایی از ما که این را هنوز درک نمیکنند رقت بار هستند.

پاسخ ما:
  به راستی عقب نشینیهایی که از طرف آیت الله منتظری می کنید، خیلی جالب و بامزه است! به راستی انسان به حال شما تأسف می خورد! به راستی شما فکر می کنید، دست یک عالم بزرگ اسلام، اینقدر از استدلال علیه شما خالیست که مدام در برابر ادعاهای شما کوتاه بیاید و عقب برود؟! در بالا و در ادامه، پاسخهای یکی از کوچکترین پژوهشگران مسلمان را، می بینید، که چگونه چهار ستون استدلالات شما را پایین می آورد. آنگاه فقط فکر کنید که چه می شد اگر علمای اسلام به راستی شما را در حدّی می دیدند که پاسختان را بدهند.

  امّا بعد...

الف)حضرت محمّد(ص) نه تنها محصول جوامع بدوی نبود، بلکه با قوانین خرافی آنها مانند زنده به گور کردن دختربچگان و پرستش بتهای سنگی و چوبی، به مبارزه پرداخت و در راه این انقلاب چندین بار تا پای جان دادن نیز پیش رفت، ولی گویی خدا نمی خواست شیطان و یارانش پیروز شوند.

ب)پیامبر خدا(ص) هرگز مهر تأیید بر رسوم جاهلیت نزد و پیرو آنها نشد، بلکه خرافاتی که بر دین ابراهیمی نشسته بود را زدود، و همچنین ناسخهایی که از سوی خدا بر احکام پیشین نهاده شد را مرسوم کرد و فرهنگ جاهلیت را برچید. این شما هستید که بر اساس خیالات خود اینگونه می اندیشید، چنانکه در بالا گذشت، طبق احکام اسلام که پیامبر آنها را وضع فرمود، اساساً نزدیکی با دختر خردسال، حرام است و اگر ازدواج کنند باید مرد صبر کند تا دختر به بلوغ برسد. این است قانونی که حضرت محمّد(ص) وضع فرمودند.

ج)فخر و شکوه و جلال ما به عمل به اسلام است، زیرا هر کس با اسلام آشنا باشد، آنرا مکتبی ترقیخواه و باعث پیشرفت ما در دنیا و سعادت ما در آخرت، خواهد شناخت. مسلمانان تا وقتی به اسلام عمل می کردند، دارای جلال و شکوه بودند و به محض دور شدن از آن، به زیر بند استعمار و استثمار رفتند.

د)این از دانش کم و ناچیز شماست که فکر می کنید حضرت محمّد(ص) برای جامعۀ خود چیز جدیدی نداشت. تاریخ را نخوانده اید یا اگر خوانده اید با غرض و تعصّب خوانده اید. اصلاح قوانین برده داری، منسوخ کردن صدها رسم جاهلانه ماننده زنده به گور کردن کودکان، و زدودن خرافات از احکام الهی مثل حج و... اینها را نمی بینید؟ آیا حضرت رسول، توحید را در عربستان سراسری نکرد؟ اینها تنها بخشی از حقایق است، و برای بیان اصل مسئله، باید بحثی جدا را طرح نمود.

ه)اسلام ربطی به قواعد جاهلانه در آن عصر ندارد. افراد کم سواد و مغرض، ممکن است فکر کنند که اسلام به درد 1400 سال پیش و جامعۀ عربستان می خورد، ولی حقیقت این است که آیات قرآن، پندهایی را در بر می گیرد که نیاز امروز ما و تمام بشریت است. اسلام و احکام اسلام، تنها راه تعالی ما چه در دنیا و چه در آخرت هستند. عوارض دوری از اسلام و اعتماد به فرهنگ غرب را در قرن گذشته دیدیم که بخش اعظم ممالک اسلامی به زیر سیطرۀ کفّار رفت. خدا را شکر که عموم مردم ایران مثل شما فکر نمی کنند.

و)البته باز هم عنان ادب از کف داده اید و بی ادبی می کنید، ولی این از مطالعه و سواد کم شماست که فکر می کنید که پیامبر عرضه نداشتند که بربریت و توحش جامعه را بگیرند. ایشان در جنگهایشان با همین وحشیگریها نیز مقابله می نمودند، و پس از استیلای کامل حکومت اسلامی بر عربستان، آن روحیه توحش و بربریت نیز به خاطر وحدت حکومتی، از بین رفت.

ز)خب این خود شما هستید که از سوی آیت الله منتظری چنین سخنی می گویید که ایشان پیرو قوانین و رسومات عصر جاهلیت بودند!  بدون شک ما چنین چیزی را نمی گوییم. بله عمل غیراخلاقی همیشه غیراخلاقی است، چه دیروز و چه امروز، ولی از آن غیراخلاقیتر، دستچین کردن گزارشهای تاریخی، دروغ بستن به مسلمانان و ادعای دروغین مناظره است. مناظره ای که از همان ابتدا می توانست با یک پاسخ فقهی کوبنده تمام شود(!) ولی مشکلش این بود که طرف مسلمان مناظره واقعاً آیت الله منتظری نبود تا اطلاعات فقهی قوی داشته باشد! حتی فردی منطقی نبود و در هر پاسخ حرفی می زد. در واقع شما از سوی آیت الله منتظری، تنها پاسخهایی که از سوی مسلمانان به ذهنتان می رسیده است را سر داده اید و دست آخر هم پیروز شده اید! در واقع اگر یکی دو مناظره را از نزدیک می دیدید، به خوبی متوجه می شدید، که هرگز یک مناظره، به این شکل پیش نمی رود، ولی افسوس...

  آری ما معتقد به پیامبر بودن حضرت محمّد(ص) هستیم و برای این اعتقادمان، سند هم داریم. اگر می خواهید با ما بر سر آن بحث کنید، پس دیگر این بحثها چیست؟ به عنوان یک سند خوب، می توانید به خود این مناظره بنگرید و از خود بپرسید که اگر اسلام به راستی نقصی داشت، آیا اینقدر علیه آن دروغ-بافی صورت می گرفت؟ آیا اگر نقصی حقیقی در اسلام بود، آیا نمی شد بدون دروغ و جعل و دستچین کردن اسناد تاریخی، آنرا نشان داد؟

 

 

 

7- پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:
به مسائل هر زمان و مکانی باید با توجه به معیارها و استانداردهای همان زمان و مکان نگاه کرد، نه با توجه به معیارها و استانداردهای دیگر زمانها و مکان ها. از طرف دیگر پیامبر با بسیاری از رسوم زمان خود که در تضاد با اهداف و اصول تربیتی و معنوی اسلام نیستند مخالفتی نکرد، بلکه با واقع گرایی با آنها روبرو شد تا کم کم آنها را از بن و اساس برطرف سازد.
دکتر علی سینا:
من هم معتقد هستم که مسائل را باید در متن و زمینه زمان و مکان خودشان بررسی کرد. چیزی که 1400 سال پیش در عربستان قابل قبول بود، امروز دیگر قابل قبول به نظر نمیرسد. شاید صحیح نباشد که ما در مورد مردم آن دوران به این سختی قضاوت کنیم. اما سوال این است که چرا ما باید آن مردم را و رسومشان را پیروی کنیم؟ راه حل هایی که در آن دوران برای آنها مناسب بود دیگر برای زمان ما مناسب نیست. چرا باید عقایدی را دنبال کرد که سودمندی خود را از دست داده و در تاریخ گیر کرده اند؟
مسلمانان به این تشویق میشوند که سنت پیامبر را دنبال کنند. شما میگویید پیامبر یک عرب بود و قواعد و رسوم مردم خودش را دنبال میکرد، بنابر این کاری که او در آن زمان میکرد در جامعه بدوی خودش درست بود. اما آیا با دنبال کردن سنت های وی، درواقع جاودان کردن آن قوانین و رسوم غلط و ناشایسته اعراب 1400 سال پیش نیست؟
شما تایید کردید که پیامبر با رسومی که در زمان خودش در تضاد با آموزه های تربیتی و معنوی اسلام نبودند، مقابله نکرد. سوال من این است که آن آموزه های تربیتی و معنوی اسلام چه هستند؟ هدف اصلی اسلام چیست؟ طبیعتاً پاسخ مسلمانان این است که هدف اسلام تایید یگانگی خداوند و اینکه او هیچ شریکی ندارد و اینکه محمد پیامبر او است میباشد. این اصلی ترین پیام اسلام است، مفاهیم و آموزه های تربیتی و اخلاقی در درجه دوم مطرح میشوند. همه گناهان میتوانند بخشیده شوند. دزدی، قتل، کشتار و بچه بازی بخشیده میشوند اما شریک قرار دادن برای خدا بخشیده نمیشود.
    سوره نساء آیه 48
    هر آینه خدا گناه کسانی را که به او شرک آورند نمی آمرزد، و گناهان دیگر را برای هرکه بخواهد می آمرزد. و هرکه به خدا شرک آورد، دروغی ساخته و گناهی بزرگ مرتکب شده است.
به عبارت دیگر، صدام حسین، عیدی امین، بن لادن، خلخالی و خمینی بخاطر اینکه مسلمان هستند و شرک نورزیده اند علی رغم جنایاتشان بخشیده خواهند شد، اما گاندی به دلیل اینکه هندو بود و به ادعای مسلمانان هندو ها به چند خدایی اعتقاد دارند، تا ابد در جهنم خواهد سوخت.
این الله باید بیمار باشد، باید دیوانه و موجود حقیری باشد که اینقدر پافشاری روی شناخته شدن خودش میکند و اینقدر حسادت  نسبت به شرک می ورزد. اگر این خدای محمد است، شایسته هیچ ستایشی نیست، بلکه باید او را به سرعت در بیمارستان روانی بستری کرد.
اما آن رفتارهای غلط مردم که پیامبر با آنها مقابله نکرد اما تلاش کرد آنها را کم کم با سازش محو کند، به راستی چه بودند؟ در دنیای ما، پدوفیلیا یک جرم است. واقعا شرم آور است که پیامبر بچه بازی را به  دلیل اینکه با اصول اسلامی در تضاد نیست به اندازه کافی مهم تشخیص نداد که با آن مقابله کند. با اینحال بسیار جای خوشحالی بود اگر مشاهده میشد حداقل در جایی آنرا تقبیح کند، اما نه او هرگز حتی پدوفیلیا را تقبیح نیز نکرده است. او نه تنها اینکار را نکرد بلکه با تکرار آن، مهر جاودانگی بر آن زد. این روش درستی برای محو کردن رسوم غلط نیست؛ بلکه اتفاقا روش تایید و تبلیغ آن است.
قبل از اسلام ما ایرانیان انسانهای بافرهنگی بودیم. ما چنین رسوم وحشیانه ای را نداشتیم، اما به لطف اسلام این قوانین امروز در فرهنگ ما نیز رخنه کرده است و در سرزمین ما پیاده میشوند.
پدوفیلیا تنها یکی از هدایایی است که اسلام برای ما آورده است. پیامبر اسلام رسوم بسیار دیگری را نیز تایید کرد که به همین اندازه شرم آور و ننگین هستند. ترور کردن شخصی که اندیشه مخالفی دارد نیز سنتی از سنت های پیغمبر بود. او دژخیمانی را شبانه به خانه های دشمنانش میفرستاد تا آنها را بکشند. طرفداران رژیم اسلامی ایران نیز در حال پیروی از همان سنت های پیامبر الله (بر روح معصومش صلوات) هستند.

پاسخ ما:

  جناب سینا، به راستی آیا این طرز حرف زدن، این فحاشیها و اینگونه عقده گشائی کردن، در معیارهای یک مناظره می گنجند؟ به راستی اگر حرفی علیه اسلام دارید، چرا مؤدبانه نقل نمی کنید؟ فکر می کنید فحاشی و بد و بیراه گفتن، ضعف استدلالات شما را پنهان می کند؟ آیا انسانیت حکم نمی کند که اینقدر این شاخه و آن شاخه نکنید، اینقدر فحاشی نکنید، اینقدر تحقیر و توهین نکنید؟ آقای سینا دارم از انسانیت حرف می زنم. به راستی شما چه هستید؟ تعریفتان از خودتان چیست؟ یک منتقد؟ یک منتقد با ادب و احترام انتقاد می کند. یک روشنفکر؟ فحاشی را با تفکّر نسبتی نیست. یک انسان؟... به راستی برایتان متأسفم.

  امّا بعد...

الف)مغاطلۀ «رها نکردن پیشفرض» در سخنانتان موج می زند. این پیشفرض که احکام اسلام، قوانین مردمان 1400 سال پیش بوده است، ادعای شماست. اگر بر سر منشأ الهی آنها بحثی دارید، می توانیم پیرامونش بحث کنیم، ولی معنی ندارد که بدون هیچ برهانی، به صورت پیشفرض، آنها را قوانین مردم بدوی 1400 سال پیش بدانیم.

ب)پیامبر هر چند در بطن جامعه ای زندگی می کرد که 1400 سال پیش می زیست، ولی این دلیل نمی شود که نتواند برای ما الگو باشد. ایشان از هر لحاظی الگویی کامل برای ما مسلمین و هر انسان آزادۀ دیگری هستند، و رفتارشان ربطی به آن جامعه ندارد و هرکس رفتار حضرت را درست و بدون عینک تعصّب مطالعه کند، به خوبی خواهد دید که ایشان رفتاری بسیار متفاوت با مردمان زمانشان داشتند و بسیاری از رسوم آن عصر را منسوخ فرمودند.

ج)فهم و برداشت شما از آیه 48 سورۀ نساء، در حد فهم و برداشت یک فرد دیپلمه هم نیست، و شما ادعای دکترا دارید! جالب است. اولاً این آیه نفرموده است که جنایت جنایتکاران به همین سادگی بخشیده می شود. هر گناه برای بخشش راهی دارد، تنها راه بخشیده شدن شرک، توحید است، و در غیر این صورت بخشیده نمی شود، بلکه حتی آثار مثبتی که از فرد باقی مانده است و بعد از مرگش به دیگران خیر می رساند هم، باعث بخشش گناه او نمی شود، ولی سایر گناهان، ممکن است به خاطر اعمال نیک دیگر و یا آثار اعمال دیگر، بخشیده شوند. یک جنایتکار برای اینکه بخشیده شود، باید جنایاتش را جبران کند! خب اگر او به راستی آنقدر نیکی کند که در محکمه ای معقول و منطقی، نیکیهایش بر جنایاتی که از سر جهالت کرده است، بیرزد و بچربد، چرا بخشیده نشود؟ پس یک جنایتکار اگر هم به ظاهر موحد یا مسلمان باشد، باید تمام بدیهای خود را جبران کند، تا بخشیده شود، ولی یک مشرک، فقط باید موحد شود تا شرکش بخشیده شود؛ البته بخشش شرک ساده تر است، ولی این مشکل را دارد که سایر اعمال نیک اثری بر آن ندارند. ثانیاً آیات قرآن در کنار هم معنا دارند. قرآن می فرماید: لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها(بقره(2):286 و طلاق(65):7) یعنی: «خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمى‏ کند.» آری، اگر کسی توانایی این را داشت که بفهمد که شرک باطل است و توحید صحیح است، خب تکلیف اوست که موحّد شود و اگر موحّد نشود مصداق آیه 48 سورۀ نساء می شود؛ ولی اگر او توانایی درک مسئله را ندارد و بدون هیچ غرض و مرض و تعصبی، با وجود تلاشی که برای یافتن حقیقت می کند، به توحید نرسد، دیگر تکلیف او نیست که موحّد شود، تا شرک برایش گناهی محسوب گردد که خدا آنرا نخواهد بخشید. به عنوان یک مثال ساده برای ذهن شما عرض می کنم، نپوشاندن موی سر برای یک زن در برابر مرد نامحرم، گناه است، و باید توبه و اصلاح کند، ولی برای یک مرد، این مسئله اساساً موضوعیت ندارد و تکلیف او نیست که بخواهد گناه باشد تا بخواهیم در مورد چگونگی توبه و اصلاحش حرف بزنیم! ثالثاً ما مثل شما، به جای خدا نمی نشینیم و فتوا بدهیم که فلانی بهشتی و فلانی جهنی است. این خداست که می داند چه کسی به بهشت می رود و چه کسی به جهنم. رابعاً جهت اطلاع شما، که دانشتان از چیزهایی که راجع به آنها سخن می گویید، بسیار ناچیز است، عرض می کنم، هر چند با هندوئیسم موافق نیستم، ولی هندوان نمی گویند چند خدا وجود دارد، بلکه می گویند یک خدا هست که جلوه های مختلفی دارد. البته هندوئیسم ایرادهای خاص خود را دارد و همین بحث جلوه های خدا نیز به همین سادگی، قابل قبول نیست.

د)در مورد خدا، ابتدا باید عرض کنیم که الله، ترجمۀ واژۀ خدا در زبان عربی است و اختصاصی به اسلام ندارد، ولی افراد کم سواد فکر می کنند که الله نام خاص خدا در اسلام است. در متن ترجمه های عربی تورات و انجیل نیز، که خود مسیحیان و یهودیانِ عربزبان، آنها را نگاشته اند، واژه های الوهیم و تئوس(هر دو به معنای خدا)، از عبری و یونانی، به الله ترجمه شده اند. از این که بگذریم، خدا اگر شرک را نمی بخشد و سایر گناهان را می بخشد، به خاطر حسودی او نیست! چقدر مغرضانه و به دور خرد، مسائل را موشکافی می کنید، و همین می شود که راهی جز فحاشی و توهین ندارید. خدا نیازی به توحید من و شما ندارد، جناب! ولی هر گناهی اثری در فطرت آدمی دارد. اثری که گناه شرک بر فطرت آدمی دارد، با کارهای نیک دیگر، برطرف نمی شود، بلکه فقط با توحید است که برطرف می شود. گناه فقط به خود ما صدمه می زند، و اثرش را بر فطرت ما می گذارد، و نتیجه اش در قیامت به صورت عذاب جهنم نمودار می شود. درست مثل قرص سیانور، که نتیجۀ خوردنش مرگ سریع است! این است که قرآن می فرماید: ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبید(آل عمران(3):182) یعنی: «این بخاطر چیزى است که دستهاى شما از پیش فرستاده (و نتیجه کار شماست) و بخاطر آن است که خداوند، به بندگان (خود)، ستم نمى‏ کند.» بخشیده نشدن شرک، به خاطر اثر خاص آن بر فطرت انسان است که جز با توحید زدوده نمی شود، و نه به خاطر حسد خدا.

ه)در مورد پدوفیلیا چنانکه عرض کردیم، هر چند اسلام و قوانین الهی موظف نیستند که تابع قوانین روز باشند، ولی اسلام با آن مخالفت کرده است، چنانکه نزدیکی با دختر نابالغ حتی اگر او را عقد کنیم، حرام است، برای مقابله با پدوفیلیا همین کافی است و نیازی نیست که ازدواج نیز ممنوع شود. شما نیازی می بینید؟ و البته چنانکه به میزان کافی توضیح دادیم، سند درستی برای پدوفیل بودن حضرت محمّد(ص) نداریم، و این بیشتر حاصل خیالات کشیشان مسیحی است که اکنون جناب سینا آنها را مطرح می کنند.

و)وحشیانه خواندن رسوم اسلام، کمکی به جناب سینا جهت اثبات ادّعاهایشان نمی کند، بلکه اثباتگر این حقیقت است که ایشان اگر حرف حساب داشتند، ادب را رعایت می کردند. اینکه ما ایرانیان پیش از اسلام نیز، بافرهنگ بودیم، تا حدود زیادی صحیح است، هر چند هیچیک از فرهنگهای بشری معصوم نیستند و در فرهنگ پیش از اسلام ایرانیان نیز نقصهایی بوده است، ولی اسلام فقط یک بحث فرهنگی را در بر ندارد، اسلام، یک دین بزرگ الهی است و برنامه ای کامل برای سعادت دنیا و آخرت را برای ما به ارمغان می آورد. اسلام، مسائلی بسیار بزرگتر از این مسائل را مطرح می کند، البته نقصهای فرهنگی ما را نیز، اگر حاضر به اصلاح شدن باشیم، اصلاح می کند.

ز)در آخر، هم باز آقای سینا، دست به دامن مغالطۀ «فرافکنی» شده و بحث ترور را مطرح می کنند. ایشان مدّعی هستند که به دستور حضرت محمّد(ص)، ترور مخالفین صورت می گرفته است، و این ادعایشان نیز مصداق مغالطۀ «تحریف» است، و ایشان تاریخ را تحریف می کنند. خیلیها مخالف حضرت محمّد(ص) بودند و هرگز دستوری برای دستگیری و ترورشان صادر نشد. برخی افراد، مانند کعب ابن اشرف و امثال او، جرمهایی را انجام می دادند که مجازاتش اعدام بود، ولی به میان قبیله و قوم خود می رفتند و بر اساس رسوم آنروز عرب، آنها مانع از دستگیری و مجازات او می شدند، لذا چنین فردی را، به شکلی که شاید تنها با تعصّب کور بتوان آنرا ترور خواند، مجازات می کردند، ولی حقیقت امر این است که در دنیای امروز نیز، وقتی یک نفر جنایتی بکند و متواری بشود، او را در حین فرار و حتی به صورت ترور می کشند، و این عملی است که بارها از سوی آمریکا و دوست عزیزش اسرائیل، انجام شده است و بارها مخالفین را، که البته مدّعی جنایتکار بودنشان نیز بوده اند، از طریق ترور کشته اند. پس بر اساس اخلاقیات غربیها هم، این عمل اشتباه نیست. به راستی آقای دکتر(!) سینا، بر اساس کدام اخلاقیات، این عمل را تقبیح می کنند؟

  پس چنانکه دیدیم، جناب دکتر سینا، در این مناظرۀ دروغین، هیچ راه معقولی برای اثبات ادّعاهای پوچ خویش نیافته و در نهایت نیز شروع به توهین و فحاشی نموده اند. امیدواریم، چنین روشهای به دور از خردی، هر چه سریعتر از فضای مباحثات رخت بر بندد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۲
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسخ مستقیم این مقاله در منبع زیر موجود است :

1. درایات دو ارزشی و فازی

          (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۸
Seyed Mohammad Alavian

بسم الله

نام مقاله : با خدایی گام به گام (برهان شر)

منبع : درایات دو ارزشی و فازی

برهان شر
 

یکی دیگر از براهین بیخدایان مثبت گرا برهان شر است ، برهان شر را یک برهان شهودی میدانند نه یک برهان منطقی ، براهین منطقی قوی تر هستند چون اثبات میکنند که در نفس مفروض ما تناقض وجود دارد بدون اینکه ما نیاز به تجربه و مشاهده ای ورای تصور منطقی مفروض خود داشته باشیم ، اما براهین شهودی با پشتوانه مشاهدات و واردات بیرونی تشکیل یک استدلال و قیاس منطقی میدهند و نتیجه میگیرند که خدا وجود ندارد.

هر چند ممکن است در این قیاس منطقی در برهان شهودی متوسل به تناقض بشوند اما این تناقض غیر از تناقض در برهان منطقی منظور نظر آنها است ، چون وجود تناقض در یک مفهوم تعریف شده غیر از تناقض بین دو وجود و یا بین دو ایده فرض شده است ، هر چند نویسنده مقاله این مطلب را دقیق و فنی بیان نکرده:


یعنی بیخدا باید اثبات کند که میان شر و خدا ناسازگاری وجود دارد و نسبت قضیه وجود داشتن خدا به قضیه وجود داشتن شر نسبت تناقض است و بنابر اصل تناقض تنها یکی از این دو قضیه میتواند درست باشد.

چون آشکار است که تناقض بین دو قضیه از نظر منطقی ، اتحاد دو قضیه را نیاز دارد ، مثلا خدا وجود دارد و خدا وجود ندارد یک تناقض منطقی بین دو قضیه است ، و یا در قضیه های دارای سور ، مثلا "هر انسانی سر دارد" و "بعض انسانها سر ندارند" یک تناقض منطقی است ، اما ناسازگاری بین بین دو وجود ربطی به اصل تناقض ندارد و فقط با استدلال منطقی بازگشت به تناقض میتواند بکند.

و خوشبختانه نویسنده در ادامه بحث همین حرفش را تکرار کرده و سپس ارجاع به بحث اصل تناقض در بین مقالات خودش داده که مقصود من را کاملا واضح میکند:


برخی مانند سینت توماس آکویناس ...... بنابر این ضرورت دارد که فرض نخست نیز بطور جداگانه اثبات شود. یعنی بیخدا باید اثبات کند که میان شر و خدا ناسازگاری وجود دارد و نسبت قضیه وجود داشتن خدا به قضیه وجود داشتن شر نسبت تناقض است و بنابر اصل تناقض تنها یکی از این دو قضیه میتواند درست باشد. و از آنجا که وجود شر را بدیهی فرض کرده ایم قطعاً قضیه وجود خدا نادرست است و در نتیجه خدا وجود ندارد. در مورد مفهوم تناقض و اصل تناقض به نوشتاری با فرنام "تناقض چیست؟" مراجعه کنید.
 

یعنی وقتی شما به بحث خود او در اصل تناقض مراجعه میکنید چنین میبینید:


تناقض یکی از روابطی است که ممکن است بین دو گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) وجود داشته باشد. رابطه بین دو گزاره تناقض است، در صورتی که در هشت چیز با یکدیگر یگانگی (یگانگی) داشته باشند اما از لحاظ ماهیت (کیفیت و کمیت) با یکدیگر یگانگی نداشته باشند. شرط لازم (و نه کافی) برای اینکه دو گزاره با یکدیگر تناقض داشته باشند در منطق ارسطویی این است که آن دو گزاره در 8 چیز با یکدیگر یگانگی داشته باشند، و اگر این یگانگی در میان آنها وجود نداشته باشد آن دو گزاره قطعاً با یکدیگر در تناقض نیستند.

1- یگانگی در موضوع

اگر گفته شود "صندلی چوبی است و میز چوبی نیست"، میان این دو گزاره تناقض نیست زیرا در موضوع یگانگی ندارند.
.....
 

پس شرط تناقض این است که 8 وحدت بین دو قضیه وجود داشته باشد ، در حالی که تصریح کرد : "و نسبت قضیه وجود داشتن خدا به قضیه وجود داشتن شر نسبت تناقض است و بنابر اصل تناقض تنها یکی از این دو قضیه میتواند درست باشد." و این با توضیح خود او راجع به تناقض آشکارا در تناقض است! چون دو قضیه: "خدا وجود دارد" و "شر وجود دارد" اتحاد در موضوع ندارند.


و نمیدانم چه شده است که نویسنده مقاله در ابتدا به حق میگوید که برهان شر، یک برهان شهودی است و نه منطقی و لذا از نظر قدرت و قطعیت پایین تر از برهان منطقی است:
 


این برهان از برهانهای شهودی محسوب میشود یعنی اثبات آن نیازمند شهادت و دیدن دنیا است، اینگونه برهانها از نگر قدرت و قطعیت اساساً یک درجه پایینتر از برهانهای منطقی هستند که درستی آنها نیازی به شهادت ندارند.
 

اما در پایان مقاله که به خیال خود سرافرازانه میخواهد بحث را خلاصه کند آن را به وصف یک برهان منطقی و نه شهودی توصیف میکند!! آیا در پایان مقاله اشتباهی صورت گرفته یا یک نحو شانتاژ و فریبکاری در عالم استدلال و منطق و سخن فلسفی رخنه کرده است؟ ببینید:
 


در نهایت با توجه به باطل بودن اعتراضاتی که به برهان شر میشود، میتوان نتیجه گرفت که استدلال الف تصحیح شده درست است و حکمش نیز صادق است، بنابر این خدا نمیتواند وجود داشته باشد و اگر چیزی یا کسی توانایی وجود را نداشته باشد، قطعاً وجود ندارد، مانند یک مثلث چهارگوش و یا هر چیز متناقض دیگری.
 

به هر حال مقاله برهان شر مقاله مفصلی است و هر باخدایی وقتی به دقت آن را ملاحظه میکند به وجد میآید که چگونه بیخداها یک شعری گفته اند و خودشان در قافیه اش مانده اند!

در برهان شر دو گام را برداشته اند ، یکی را به راحتی برداشته اند یعنی ادعا کرده اند که بدیهی است در حالی که در طول تاریخ فلسفه حکمای زیادی مخالف دارد پس چگونه میتواند بدیهی باشد؟! گام اول این است که شر قطعا وجود دارد.

گام دوم را با سختی برداشته اند در حالی که به شدت به چالش کشیده شده اند ، گام دوم این است که چون شر وجود دارد پس ممکن نیست خدا وجود داشته باشد ، در بیان این ملازمه اول استدلال الف را عرضه کردند ، و چون فرض نخست آن ثابت نبود مجبور بودند استدلال ب را برای اثبات فرض نخست استدلال الف عرضه کنند ، اما قبول کردند که فرض نخست استدلال ب صحیح نیست و لذا مجبور شدند تا فرض را تصحیح کنند و در نتیجه استدلال اصلی الف را هم تغییر دادند! و چون مقاله مفصل است من بعض عبارات آن را میآورم و سپس نقد میکنم إن شاء الله تعالی :
 


استدلال الف:
1- اگر خدایی وجود میداشت، در دنیا شرّی وجود نمیداشت.
2- در دنیا شر وجود دارد.
3- بنابر این خدا وجود ندارد.

.......

بنابر این تنها فرضی که باقی میماند و باید در مورد درستی آن تحقیق کنیم فرض نخست است. یعنی اینکه چرا اگر خدا وجود داشته باشد باید در دنیا شر وجود نداشته باشد؟

.......

بنابر این تمامی تمرکز این برهان بر روی فرض نخست آن یعنی تناقض وجود شر با وجود خدا است. برای دفاع از فرض نخست استدلال دیگری را میتوان ارائه داد و آن استدلال از این قرار است.

استدلال ب:
1- یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شر هایی را که بتواند جلویشان را بگیرد میگیرد و اگر شرّی نابود شدنی وجود داشته باشد آنرا نابود میکند. بنابر تعریف نیک بودن
2- یک موجود قدیر قدرت جلوگیری از تمامی شر ها را دارد. بنابر تعریف قدیر بودن.
3- موجودی که قدیر، علیم و حاضر در همه جا است، ابدی و ازلی خالق همه چیز غیر از خودش است میتواند جلوی تمام شر ها را بگیرد.
4- خدا بنابر تعریفش قدیر، علیم، همه جا حاضر، ابدی و خالق همه چیز است.
5- اگر خدا وجود داشته باشد هیچ شرّی در جهان وجود نمیداشت. و این نتیجه برابر فرض یکم در استدلال اصلی (استدلال الف) است.

.......

، لذا تنها فرضی که باقی میماند فرض نخست است که فرضی بحث بر انگیز است. اگر این فرض درست باشد نتیجه برهان شر تایید خواهد شد، و طبیعتاً اختلاف نظر فلاسفه مدافع برهان شر و منتقدین آن تنها بر سر همین فرض است.

درستی فرض یکم استدلال ب به پاسخ پرسش زیر بستگی دارد،
آیا یک موجود اخلاقمدار و نیک ، بنابر تعریف خوب بودن باید لزوماً جلوی تمامی شر هایی را که بتواند جلویشان را بگیرد میگیرد؟

......

این مسئله باعث میشود که به فرض نخست استدلال ب شک کنیم. برای اینکه این بحث بطور دقیق مشخص شود فلاسفه تعریفی از نیک بودن یا همان "اخلاقمدار" بودن را مطرح کرده اند که این تعریف از این قرار است:
یک موجود نیک و اخلاقمدار مانند P میتواند اجازه وجود شرّی مانند E را بدهد تنها و تنها در صورتی که یکی از قضیه های دو گانه یا هردو آنها که در ادامه می آید در مورد آن شر صدق کنند.
1- اگر E برای رسیدن به خیری بزرگتر ضرورت داشته باشد.
2- اگر وقوع E برای جلوگیری از شرّی بزرگتر از E ضرورت داشته باشد.
از این به بعد به شرّی که به یکی از این دو شرط یا هردو آنها در مورد آن صدق کند شر اخلاقی و شرّی که هیچیک از این دو شرط در مورد آن صدق نکند شر غیر اخلاقی خواهیم گفت.

با توجه به این تعریف جدید برای موجود اخلاقمدار و نیک برای اینکه برهان شر درست باشد باید در شکل آن تغییراتی ایجاد کرد، فرض نخستین استدلال ب برهان شر را به یاد بیاورید.
1- یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شرهایی را که بتواند جلویشان را بگیرد میگیرد و اگر شرّی نابود شدنی وجود داشته باشد آنرا نابود میکند. بنابر تعریف نیک بودن
این فرض را برای اینکه کاملاً درست باشد و با تعریف جدید همخوانی داشته باشد باید اینگونه تغییر داد:
'1- یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شر هایی که وجود آنها غیر اخلاقی است و او میتواند جلوی آنها را بگیرد، و اگر شرّی نابود شدنی وجود داشته باشد آنرا نابود میکند میگیرد.
زیرا بنابر فرض نخستی که کرده بودیم یک پدر و مادر که فرزندشان را تنبیه میکنند یا یک جراح که قبل از جراحی به بیمارش درد وارد میکند را میتوان شر و غیر اخلاقی نامید. در حالی که بنابر فرض تغییر یافته و جدید آن جراح و پدر مادر دیگر شرور نیستند بلکه میتوانند همچنان اخلاقمدار و نیک خوانده شوند.

اما با درک جدیدی که از شر داریم باید فرض ششم استدلال ب را نیز تغییر داد
6- اگر خدا وجود داشته باشد هیچ شرّی در جهان وجود نمیداشت. و این نتیجه برابر فرض یکم در استدلال اصلی است.
فرض جدید این خواهد بود
'6- اگر خدا وجود داشته باشد هیچ شرّی غیر اخلاقی در جهان وجود نمیداشت. و این نتیجه برابر فرض یکم در استدلال اصلی است.

با این دو تغییر دو فرض نخستین استدلال الف نیز باید تغییر کند تا این برهان کاملاً درست شود.

استدلال الف تصحیح شده:
1- اگر خدایی وجود میداشت، در دنیا شرّی غیر اخلاقی وجود نمیداشت.
2- در دنیا شر غیر اخلاقی وجود دارد.
3- بنابر این خدا وجود ندارد. 

بنابر این بحث ما از شر به شر غیر اخلاقی تغییر پیدا میکند. خداباوران باید اثبات کنند تمام شرّی که در دنیا وجود دارد شر اخلاقی است نه شر غیر اخلاقی و خداناباوران تنها کافی است ثابت کنند یکی از شرهایی که در این جهان وجود دارد شرّی غیر اخلاقی است. پس باید توجه داشت که تمام بحث این برهان بر میگردد به اینکه آیا شر غیر اخلاقی در این دنیا وجود دارد یا نه. اگر وجود شر غیر اخلاقی در دنیا اثبات شود، عدم وجود خدا اثبات خواهد شد و در صورتی که این مسئله روشن نشود نتیجه این خواهد بود که با استفاده از برهان شر نمیتوان عدم وجود خدا را اثبات کرد.

مسئله مهمی که در اینجا مطرح میشود این است که حال بار اثبات وجود شر غیر اخلاقی و یا نفی وجود آن بر گردن کیست؟ آیا خداناباوران باید اثبات کنند که چنین شرّی وجود دارد یا اینکه خداباوران باید اثبات کنند که چنین شرّی وجود ندارد؟ ممکن است تصور شود چون ادعای اثبات وجود خدا توسط خداباوران مطرح شده است این خداباوران هستند که باید بار اثبات را بپذیرند، اما واقعیت این است که در این برهان مدعیان خداناباوران هستند نه خداباوران، بنابر این بیخدایان و یا مدافعان برهان شر باید ادعای خود را اثبات کنند.

در اینجا خداناباوران میتوانند به سادگی ادعا کنند که بسیاری از شرها شر های غیر اخلاقی هستند. بعنوان مثال واقعه هولوکاست یکی از وحشتناک ترین فاجعه های تاریخ بشرّی است، چرا خداوند در اردوگاه هایی را که نازی های نژادپرست برای یهودیان، معلولین، همنجسگرایان، کولی ها و... درست کرده بودند و به آدمسوزی آنها میپرداختند باز نکرد و آنها را نجات نداد؟ ممکن است بگویید نابودی نازی ها که سر انجام توسط آمریکا و شوروی انجام گرفت خواست خدا بود و خدا بالاخره این کار را کرد، اما مسئله این است که حتی اگر قبول کنیم خدا در نابودی نازی ها نقش داشته است، خدا این کار را خیلی دیر انجام داده است، و درنگ او موجب وقوع شر فراوان شده است.

در اینجا بار اثبات نادرستی این ادعا به گردن خداباوران می افتد. این بر عهده خداباوران یا منتقدان برهان شر است که ثابت کنند اینگونه شر ها اخلاقی بوده اند نه غیر اخلاقی. و اگر در این کار موفق نشوند، نتیجه این برهان صادق خواهد بود و عدم وجود خدا اثبات خواهد شد.
 

ملاحظه میکنید در ذیل عبارت ناچار پذیرفته اند که بار اثبات وجود شر غیر اخلاقی بر عهده بیخدایان است ، اما در ادامه مثل گام اول، به بداهت وجود شر غیر اخلاقی متوسل شده و ادعا کرده اند خداباور باید اثبات کند که این مثال هایی که ما زدیم شر اخلاقی است! و گرنه غیر اخلاقی بودن آن واضح است!

بنابر این نزد آگاهان استدلال های منطقی و فلسفی ، واضح میشود که برهان شر ، اساسا برهان و استدلال نشد بلکه دو ادعای پی در پی شد: 1- شر قطعا وجود دارد 2- شر غیر اخلاقی هم قطعا وجود دارد ،، در حالی که شخص دقت کننده در تمام مطالب مقاله برهان شر ، حتی یک استدلال ضعیف که در صدد اثبات یکی از این دو ادعا باشد پیدا نمیکند!

تعجب من پایان نمییابد از این جمله ای که در فقره آخر عبارت نقل کردم: "در اینجا بار اثبات نادرستی این ادعا به گردن خداباوران می افتد" ، خودش میگوید "این ادعا" اما میگوید نادرستی این ادعا را طرف من باید ثابت کند!!

اکنون بر ماست که در سه موضوع بحث کنیم:

1- شر چیست؟

2- آیا شر وجود دارد؟

3- با فرض اینکه شر اخلاقی یا غیر اخلاقی وجود داشته باشد آیا لازمه آن این است که خدا موجود نباشد؟

 

۱- شر چیست؟

اگر بخواهیم بحث را با بینش خاص خود پیش ببریم ناچاریم این ادعا که "شر وجود دارد" را تحلیل مفهومی کنیم ، اساسا شر چیست؟

در تحلیل مفهوم شر ، دو گام اساسی باید برداشته شود ، اول اینکه شر، یک ابژه نیست تا آن را توصیف کنیم بلکه خود یک توصیف برای ابژه ها است ، و گام دوم که مهمتر از اول است اینکه شر یک توصیف نفسی نیست بلکه توصیف قیاسی است و آن هم قیاسی نسبی چند ارزشی.

برای توضیح بیشتر، به این چند امر به ترتیب توجه فرمایید:

1- شر ماهیت فیزیکی ندارد ، چون پر واضح است که معنا ندارد مثلا یک فیزیکدان همانگونه که به دنبال اتم و ذرات بنیادین و انرژی و نیروهای بنیادین و چیزهایی که از این قبیل است میباشد همینگونه به دنبال موجودی فیزیکی به نام "شر" در کنار سائر موجودات فیزیکی باشد و تلاش کند ابزار علمی برای تجربه و آزمون علمی آن بیابد ، یعنی شر نه یک شیئ است و نه یک کار و نه یک وصف نفسی که قابل ادراک حسی یا نمود آزمایشگاهی باشد ، نمی توان سؤال کرد که شر چه شکلی دارد یا چه رنگی دارد یا ذره بنیادین آن کدام است؟!

2- شر ماهیت فلسفی هم ندارد و به عبارت دیگر یکی از مقولات ده گانه معروف نیست ، از دید یک فیلسوف مانعی ندارد که یک مقوله فلسفی در عین حالی که یک مقوله فیزیکی نیست یک مقوله باشد ، یعنی ماهیتی داشته باشد که هم عروض و هم اتصاف آن در خارج از ذهن باشد، اما در هیچ یک از محورهای مختصات، جایی نداشته باشد و فراتر از حیطه زمان و مکان باشد که به عنوان مثال میتوان جوهر "نفس" و جوهر "عقل" که دو نوع از اقسام پنجگانه مقوله جوهر نزد مشهور از فلاسفه مشاء است را نام برد.

بلی ممکن است بعضی تلاش کنند شر را تحت یکی از مقولات اعراض نسبیه هفتگانه مندرج کنند اما تحقیق به عکس آن است ، یعنی واقعیت این است که بعض مقولات پذیرفته شده نزد مشهور فلاسفه مشاء ، واقعا مقوله نیستند ، بلکه از سنخ امور عامه و اعتباریات نفس الامریه هستند که تنها اتصاف خارجی دارند و عروض خارجی ندارند ، و زیادتر از منشأ انتزاع ، وجودی مستقل و ماهیتی مقولی ندارند ، و هر کس طالب تحقیق بیشتر است میتواند مثلا به مناقشه خواجه نصیر با ابن سینا در مقوله بودن یا اعتباری بودن مقوله اضافه که زمینه ساز روشن شدن تفاوت عروض و اتصاف نزد فلاسفه بعدی شد مراجعه کند.

3- پس شر از عناوین اولی که مستقیما وارد ذهن میشود نیست یعنی مثل انسان و حیوان و درخت و رنگ و شکل و وزن و رفتن و خوردن و زدن و نشستن و ایستادن و امثال اینها نیست ، و در عین حال از عناوین ثانوی که مفاهیم نفسی باشند هم نیست ، مثلا غالب عناوینی که در منطق مطرح هستند عناوین ثانوی هستند ولی در عین حال میتوانند مفهومی نفسی و توصیفی مستقل باشند مثل مفهوم قضیه یا سور و امثال آن ، اما شر مفهومی است که تا ذهن مقایسه ای بین دو یا چند چیز انجام ندهد ظهور نمیکند ، می پرسیم آیا شیئ الف یا حالت ب یا کار ج ، خیر است یا شر؟ (یا مثلا عدل است یا ظلم؟) چه جوابی دارد؟ می پرسیم آیا سنگ یا سنگین یا سنگسار، خیر است یا شر؟ چه جوابی دارد؟ آیا یک عنصر شیمیایی یا حالت رسانا بودن آن یا جریان الکتریسیته در آن خیر است یا شر؟ آیا زدن خیر است یا شر؟ خوردن ، نشستن ، رفتن ، ایستادن و نظیر اینها از عناوین اولی که قابل ادراک و احساس خودش یا آثار وجودیش است آیا خیر است یا شر؟ اینها به خودی خود نه خیر است و نه شر ، چرا؟ چون شر مفهومی قیاسی و حیثی است و تنها در ارتباط با غیر معنی می دهد.

4- شر در عین حالی که یک مفهوم قیاسی است اما یک مفهوم قیاسی مطلق نیست که نسبت به همه مقایسه ها شر باشد بلکه قیاسی نسبی است ، مثلا عدل و ظلم مفهوم نفسی نیستند و قیاسی هستند اما قیاسی مطلق هستند ، یعنی اگر انجام یک کار عدل است، نسبت به همه مؤلفه های مطرح در صدق عدل، این کار عدل است و نمیتواند نسبت به یک طرف عدل و نسبت به طرف دیگر ظلم باشد ، ولی خیر و شر چنین نیست ، مثلا میپرسیم آیا وجود بزاق دهان در حیوانات که عهده دار یک مرحله از هضم است خیر است یا شر؟ واضح است که بزاق دهان برای یک انسان خیر است اما برای یک کرم یا حشره ای که بزاق انسان او را میکشد شر است ، و به همین میزان بزاق دهان مار برای مار خیر است اما برای انسانها شر است.

5- شر از مفاهیم دو ارزشی نیست بلکه از عناصر منطق فازی است ، یعنی حتی نسبت به همان مؤلفه ای که شر صادق است یک صدق متواطی غیر مشکک ندارد بلکه میتوان موصوفیت چیزی به وصف شر را با درصد بیان کرد و ارزش صدق آن را محدود به صفر و یک نکرد.

به نظر قاصر نگارنده اینگونه تحلیل مفاهیم بسیار کارساز است و رنگ مباحث و تحقیق در آنها را دگرگون میکند ، بلکه از ابتدا چنین بر من واضح شده که اساسا بنیان ادراک بشری بر مقایسه است ، و این مطلب لوازمی در تمام علوم بشری دارد که بحث مستقل نیاز دارد و مجال خاص خود را میطلبد که اگر توفیق بود در همین وبلاگ مطرح میکنم.

اکنون پس از تحلیل مفهوم شر، نوبت آن است که ببینیم آیا شر وجود دارد یا خیر؟

 

2- آیا شر وجود دارد؟

عرض شد که مهمترین خصیصه مفهوم شر این است که قیاسی است یعنی در مقایسه نمایان میشود ، اکنون عرض میکنم که ما بیش از سه نوع مقایسه نخواهیم داشت ، مقایسه درون سیستمی و مقایسه برون سیستمی و مقایسه فرا سیستمی ، و شر درون سیستمی و برون سیستمی وجود دارد به خلاف شر فرا سیستمی که جود ندارد.

هر سیستم یک نظام هماهنگ را تشکیل میدهد که بر هماهنگی مؤلفه های آن آثار خاص مترتب میشود ، واضح ترین مثال برای یک سیستم بدن انسان است.

هر امری که خارج از مؤلفه های سیستم باشد ولی باعث اخلال در هماهنگی کارکرد مؤلفه های سیستم شود این امر برای این سیستم یک شر برون سیستمی به حساب میآید ، مثلا ضربه ای که بر بدن انسان وارد میشود شر برون سیستمی برای آن است ، و همچنین زهر حیوان گزنده و انواع میکروب و ویروس همگی شر برون سیستمی برای بدن به حساب میآیند.

اما وقتی خود مؤلفه های سیستم ، هماهنگی کافی در برقراری ارتباط با همدیگر نداشته باشند ، و پیچ و مهره های سیستم جفت نشوند و نتوانند تشکیل یک فرایند منتهی به برایند مقصود دهند ، در اینجا ما مواجه با یک شر درون سیستمی هستیم ، مثلا نقص عضو مادر زادی و یا امراض ژنتیکی میتوانند شر درون سیستمی برای بدن انسان باشند.

و مخفی نیست که هر مؤلفه درون یک سیستم ، میتواند خود سیستمی درونی داشته باشد ، کما اینکه هر امر خارجی که یک سیستم با آن ارتباطی برقرار میکند میتواند دارای سیستم خاص خود باشد ، و مسأله شر در هر یک میتواند نسبت به یک امر درونی یا بیرونی خودنمایی کند که موجب اخلال در نظم مورد نظر در آن شر باشد.

نکته مهمی که در اینجا مطرح است بی معنا بودن شر نسبت به سیستم جهانی است ، منظور از سیستم جهانی مجموع تمام موجودات در تمام زمانها و مکانها و عوالم است ، در این سیستم جهانی نه شر برون سیستمی معنا دارد چون بیرونی برای آن فرض ندارد ، و نه شر درون سیستمی معنا دارد چون امکان وارد شدن خلل و بی نظمی در این سیستم فرض ندارد ، و رمز عدم ورود بی نظمی در سیستم جهانی این است که اساسا نظم در سیستم جهانی با نظم در سیستم های دیگر تفاوت جوهری دارد ، چون هر بی نظمی در مؤلفه های سیستم جهانی فرض شود این بی نظمی طبق نظم قانونی غیر قابل جایگزین ، آنها (یعنی مؤلفه ها) را به حالتی دیگر رهنمون میشود ، حتی رخدادی مثل بیگ بنگ میتواند تمام قوانین فیزیک را تغییر دهد اما خود تابع قوانین ثابت سیستم جهانی است و معنا ندارد سیستم جهانی را در هم بریزد ، و این نکته جالب و حائز اهمیتی است ، و هر کس در تصدیق آن مشکل دارد باید تصور خود از سیستم جهانی را دقیق کند.

اکنون وقت آن است که به رابطه وجود شر با بود و نبود خدا بپردازیم که بخش اصلی بحث است.

 

3- آیا اگر شر آری خدا نه؟؟

اصلی ترین قسمت بحث این است که با فرض اینکه شر اخلاقی یا غیر اخلاقی وجود داشته باشد آیا لازمه آن این است که خدا موجود نباشد؟

در مقاله برهان شر بین صدور شر از خدا و جلوگیری خدا از شر مخلوط شده است ، اساس مقاله و ساختار برهان آن بر جلوگیری خدا از شر دور میزند ، مثلا در ابتدا این عبارت را میبینید:
 


یا خداوند میخواهد شر را از میان بردارد و نمیتواند ...

و همچنین فرض یکم استدلال ب که مهمترین رکن استدلال است پس از تصحیح چنین شده است:
 


این فرض را برای اینکه کاملاً درست باشد و با تعریف جدید همخوانی داشته باشد باید اینگونه تغییر داد:

1- یک موجود اخلاقمدار و نیک جلوی تمامی شر هایی که وجود آنها غیر اخلاقی است و او میتواند جلوی آنها را بگیرد، و اگر شرّی نابود شدنی وجود داشته باشد آنرا نابود میکند، میگیرد.


اما قبل از شروع در شرح برهان که توضیح مقدماتی را ارائه داده، صحبت از ناتمامیت نظام خلقت و صدور شرور از خدا میکند:
 


برهان شر روی این نکته تاکید دارد که دنیایی که قرار است یک موجود کامل آنرا خلق کرده باشد باید ویژگیهای ممتازی را داشته باشد. آیا دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم اصلاً شباهتی به چنین دنیایی دارد؟


در حالی که این دو مسأله تفاوت دارد و صدور مستقیم شر از موجودی به طوری که اساس شر مستند به او باشد با اینکه وقوع شر مستند به او نباشد و تنها عدم ممانعت او مورد اشکال باشد فرق میکند ، چون در اولی مصدر شر است و هیچ توجیهی برای دفاع از شرور بودن او نیست اما در دومی شر به او مستند نیست هر چند میگوییم که باید حتی از وقوع شر غیر مستند به خودش هم جلوگیری کند.

در اینجا نکته مهمی که سابق گفتم خود نمایی میکند ، یعنی اگر شر فرا سیستمی داشتیم واقعا مواجه با شری بودیم که مستقیما مستند به خدا بود ، چون فرا سیستم (یا به تعبیر مسامحی سیستم جهانی) که تمام حقائق هستی را در خود جا داده هر چه دارد از او دارد ، پس با در نظر گرفتن منظوری که از سیستم جهانی داریم یعنی مجموع تمام موجودات در تمام زمانها و مکانها و عوالم به طوری که شامل حقائق ثابت هم میشود (یعنی مقصود از وجود، مفهومی مساوق با نفس الامر است)، میتوان گفت در این سیستم جهانی نه شر برون سیستمی معنا دارد چون بیرونی برای آن فرض ندارد ، و نه شر درون سیستمی معنا دارد چون در سیستم جهانی جز حقیقت محض چیزی نداریم و هرگز بین دو حقیقت تصادمی نیست ، در آن سیستم فرض امری خلاف آن معنا ندارد ، نمیتوانیم بگوییم اگر این طور باشد خیر است و اگر آن طور باشد شر است ، اگر دو را بر دو بیفزاییم پنج شود خیر است و اگر دو بر دو بیفزاییم چهار شود شر است ، بلکه همانگونه که توضیح دادم امکان وارد شدن خلل و بی نظمی در این سیستم فرض ندارد و هرگز مؤلفه ای ناهمگون با مؤلفه دیگر نیست ، و رمز عدم ورود بی نظمی در سیستم جهانی این بود که اساسا نظم در سیستم جهانی با نظم در سیستم های دیگر تفاوت جوهری دارد و نظم در سیستم جهانی مقابل و بدل ندارد ، و بهتر است از به کار بردن واژه "سیستم" و یا "مؤلفه" برای این مقصود پرهیز کنیم چون مشخصه های سیستم را ندارد و از باب تشبیه، به آن سیستم میگوییم پس به کار گیری همان "فرا سیستم" مناسب تر است.

بسیاری از مردم عدد 13 را شر و نحس میدانند ،آیا در اینجا برای برهان شر جای خودنمایی هست؟ بگوید: ای خدا ، تو اگر خدای حکیم هستی چرا بعد از عدد 12 عدد 14 را قرار ندادی که اساسا در عالم خلقت عدد 13 نداشته باشیم!! در شماره صندلی های بعض هواپیماها ردیف 13 به طور کلی حذف شده است! اما در سیستم جهانی مگر کار با الفاظ یا نمادها است؟ وقتی یک واحد به عدد 12 اضافه شد هر اسمی بر آن بگذارید و هر نمادی برای آن انتخاب کنید حقیقت آن تغییر نمیکند.

ممکن است کسی بگوید چه مانعی دارد که سیستمی داشته باشیم در آن سیستم اگر دو بر دو بیفزاییم پنج شود و اتفاقا بر این فرایند آثار بسیار متنوع و غیر مأنوس متفرع شود؟ و یا سیستمی داشته باشیم که پس از عدد 12 عدد 14 بیاید و واقعا هم چنین باشد نه اینکه لفظ یا نماد را جابجا کنیم اما معنا به جای خود باشد؟

جواب این است همانطور که در سابق تاکید کردم باید تصور خود را از سیستم جهانی دقیق کنیم ، این که فرض بگیریم در یک سیستمی دو و دو پنج بشود خود یک ساب سیستم است و نه سیستم جهانی (بلکه عرض کردم به کار گرفتن واژه "فرا سیستم" به جای واژه "سیستم جهانی" مناسب تر است) ، و مثال هایی هم که من برای سیستم جهانی گفتم ممکن است مشتمل بر مسامحه باشد ولی برای نزدیک شدن به ذهن عرض کردم ، تمام سیستمهای صوری که در حیطه حقائق داخل هستند زیر مجموعه سیستم جهانی هستند ، اگر دقت کنیم در همین سیستم صوری که بدون اینکه سیستم مشتمل بر تناقض باشد فرض گرفتیم دو و دو پنج بشود ، ناچار این تفاوت یا از ناحیه عملگر است یا عملوند ، و چاره ای نیست که هنگام اضافه کردن دو به دو یک واحد از ناحیه سیستم یا مؤلفه آن اضافه شود ، و اینجا است که میبینیم حتی تمام سیستمهای صرفا صوری هم باید تبعیت از سیستم جهانی یا فرا سیستم بکند و غیر این معنا ندارد.

بنابر این از آنجا که اساسا در سیستم جهانی شر معنا ندارد صدور شر به طوری که فقط و فقط مستند به خدا به عنوان مبدء حقائق باشد معنا نخواهد داشت ، و آنچه از شرور قابل تصور است این است که سیستمی شر درون سیستمی یا شر برون سیستمی به توضیحی که دادم داشته باشد ، و مقصود از "صدور" در این منظر صرفا ایجاد فلسفی نیست و بالتبع مقصود از سیستم جهانی نظام احسن در تعبیر فلاسفه نیست.
 

بر خلاف شر فرا‌سیستمی که اگر فرض وجود آن شود تنها مستند به خدا خواهد بود شرهای درون‌سیستمی و برون‌سیستمی ممکن است که مستند به خدا نباشد و فقط مسأله جلوگیری کردن خدا از آن مطرح باشد ، کما اینکه ممکن است مستند به خدا باشد ، و برای هر دو نوع آن مثالی در مقاله برهان شر ذکر شده است:


*شخصی اسلحه ای به دست گرفته است و میخواهد انسان بیگناهی را بکشد، شما اطمینان دارید که با دخالت شما آسیبی به شما نمیرسد، و جان آن انسان بیگناه حفظ خواهد شد، یعنی شما "میتوانید جلوی این شر را بگیرید". در این شر اخلاقی ترین کار کدام است؟ جلوگیری از وقوع شر یا اجازه وقوع به آن؟
در واقع اگر کسی در این موقعیت قرار بگیرد و جلوی شر را نگیرد کاملاً منصفانه است که از لحاظ اخلاقی او را کامل ندانیم و به نیک بودن او اعتراض کنیم. سکوت در مقابل یک جنایت از لحاظ اخلاقی محکوم است، شاید بتوان چنین شخصی را حتی شریک جرم دانست.

*
همچنین است اگر شخصی شرّی را به گونه ای پدید بیاورد که جنایتی رخ دهد، مثلاً فرض کنید دری را با طناب به تفنگی ببندد و این باعث شود که وقتی کسی در را باز میکند مورد اصابت گلوله قرار بگیرد و کشته شود. آیا اینکار دقیقاً برابر با ارتکاب جنایت و شر نیست؟ قطعاً چنین شخصی مجرم است و نمیتواند شخصی نیک باشد.

اما آیا اگر هر کدام از این شرور موجود باشد لازمه آن این است که خدا از خدا بودن بیفتد؟ خوشبختانه خود مقاله جواب منفی میدهد و به خوبی تبیین میکند که چنین ملازمه ای وجود ندارد:


آیا هرگاه کسی جلوی شرّی را نگیرد میتوان نیک بودن او را زیر پرسش برد؟

بعنوان مثال یک جراح را فرض کنید که مقداری شر را قبل از عمل جراحی به بیمار با ایجاد استرسهای روانی و زدن آمپول و غیره به او تحمیل میکند، بالاخره هر عمل جراحی مقداری درد و ناراحتی را چه قبل از عمل جراحی و چه در هنگام جراحی و حتی تا مدتی بعد از آن برای بیمار بوجود می آید. آیا میتوان جرّاحان را به دلیل اینکه به بیماران این شر ها را تحمیل میکنند موجوداتی شرور نامید؟

پدر و مادری خیرخواه ممکن است بچه شان را بگونه ای تنبیه کنند مثلاً به او اجازه بدهند تا یکبار دستش را به لیوان چایی داغ بطور سریع بزند تا او بفهمد که نباید با چایی بازی کند. یا برای اینکه او را از انجام دادن یک کار زشت بازدارند او را مدتی مورد بی توجهی قرار دهند. در این حال آنها شرّی را برای کودکشان پدید می آورند آیا میتوان آنها را نیز شرور دانست؟

یک فرمانده ارتش ممکن است سربازانش را برای رسیدن به آمادگی نظامی مورد تنبیه های فیزیکی که فشار ماهیچه ای بر آنها وارد میکند قرار دهد، مثلاً آنها را مجبور کند که سینه خیز بروند و یا حتی آنها را به زندان بیاندازد. آیا میتوان این فرماندهان ارتش را موجوداتی شرور دانست؟

آشکار است که اجازه دادن به وقوع شر و یا حتی باعث شدن آن نمیتواند در تمامی موارد امری غیر اخلاقی باشد. برخی از شرها همانند مثالهایی که در سه مورد بالا مطرح شد نه تنها بد نیستند بلکه خوب نیز هستند و حتی شاید بتوان گفت که پدر و مادر خوب، وظیفه دارند که این مقدار شر را بر کودکانشان وارد کنند و اگر چنین نکنند دیگر نمیتوان آنها را نیک دانست. این پدر و مادر برای جلوگیری از وقوع شرّی بزرگتر شرّی جزئی را به فرزندشان تحمیل میکنند و باتوجه به این که برای رسیدن به خیری بزرگتر لازم است که گاهی مقداری شر وجود داشته باشد اجازه وجود دادن به این نوع شر ها و حتی باعث شدن آنها با نیک خواه بودن و اخلاقمدار بودن کسی که اجازه وجود به آنرا میدهد تناقضی ندارد.

این مسئله باعث میشود که به فرض نخست استدلال ب شک کنیم. برای اینکه این بحث بطور دقیق مشخص شود فلاسفه تعریفی از نیک بودن یا همان "اخلاقمدار" بودن را مطرح کرده اند که این تعریف از این قرار است:

یک موجود نیک و اخلاقمدار مانند P میتواند اجازه وجود شرّی مانند E را بدهد تنها و تنها در صورتی که یکی از قضیه های دو گانه یا هردو آنها که در ادامه می آید در مورد آن شر صدق کنند:
1- اگر E برای رسیدن به خیری بزرگتر ضرورت داشته باشد.
2- اگر وقوع E برای جلوگیری از شرّی بزرگتر از E ضرورت داشته باشد.

از این به بعد به شرّی که به یکی از این دو شرط یا هردو آنها در مورد آن صدق کند شر اخلاقی و شرّی که هیچیک از این دو شرط در مورد آن صدق نکند شر غیر اخلاقی خواهیم گفت.
 

هر سه مثالی که زده شده از نوع شر برون‌سیستمی است که حل آن راحت‌تر از شرهای درون‌سیستمی است ، بلکه تقسیم شر در این مقاله به اخلاقی و غیر اخلاقی چندان دقیق نیست ، چون همانگونه که توضیح دادم اساسا مفهوم شر مفهومی قیاسی و نسبی و فازی است ، و لذا وقتی دقیقا در جایگاه اخلاقمداری قرار گیرد دیگر صحیح نیست بر آن شر اطلاق کنیم هر چند به آن ضمیمه کنیم "شر اخلاقی" !! یعنی اولین مرحله صدق دقیق شر پس از برایند مقایسه همه جانبه و کامل است ، و لذا به طور ناخود آگاه در مقاله به همین مسأله تصریح شده است که: "برخی از شرها همانند مثالهایی که در سه مورد بالا مطرح شد نه تنها بد نیستند بلکه خوب نیز هستند" !! ملاحظه میکنید که به ما میگویند شر خوب هم داریم!! در حالی که واقعا شر مساوی بد است و نمیتوان گفت "شری که بد نیست"! بلی یکی از مغالطه های بزرگی که بیخدایان در برهان شر انجام داده اند این است که از نزدیکی و اختلاط مفهوم "شر" با مفهوم "ناخوشایند" سوء استفاده کرده و مطالب شعر گونه ای را به عنوان "برهان" جا زده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۵
Seyed Mohammad Alavian