بسم الله
نام مقاله : علی سینا و منتظری، جنگهای پیامبر(بخش اوّل)
منبع : پاد زندیق
نگارنده (گان): محسن.م
در بخش قبل، به بررسی ازدواج حضرت محمّد(ص) با عایشه پرداختیم، و ادّعاهای جناب به اصطلاح دکتر(!) علی سینا را در مورد ازدواج آن حضرت با عایشه پاسخ دادیم. ایشان در این بخش از مناظرۀ دروغین خود، که مدّعی هستند آنرا با آیت الله منتظری انجام داده اند، به بررسی جنگهای پیامبر می پردازند. پیشاپیش از مخاطبین عزیز به خاطر انعکاس فحّاشیهای جناب سینا، عذر میخواهم ولی مجبور بودم تمام سخنان این فرد بددهن را نقل قول کنم تا بعداً تهمت سانسور در گفتار وی به من زده نشود. البته حداقل این حسن را دارد که مسلمانان چهرۀ حقیقی دشمنان اسلام را بهتر خواهند شناخت:
دومین پرسش
دکتر علی سینا:
چطور شخصی که خود را پیامبر خطاب میکند، میتواند به کاروانهای تجارتی حمله کند و همچون یک دزد سر گردنه و یاغی رفتار کند؟
پاسخ منسوب به آیت الله منتظری:
در رابطه با قصد حمله به کاروان تجارتی قریش، این کاروان از تعدادی سرمایه داران ضد اسلام مکه به همراه ابوسفیان دشمن سرسخت و معروف اسلام و مسلمانان تشکیل شده بود. در آن سالها دشمنی قریش و تحریکات آنان علیه اسلام و مسلمین از مکه به شدت جریان داشت. مدینه به تازگی مرکزی سیاسی و حکومتی برای اسلام شده بود و از هرسو در معرض تهاجم و دشمنی قریش قرار گرفته بود.
مسلمانان بسیاری بودند که با پیامبر (ص) و بعد از ایشان به دلیل فشارهای کفار قریش در مکه مصادره اموال آنان توسط قریش خانه و کاشانه خود را رها و به مدینه مهاجرت کرده بودند، اینان درصدد تقاص و پس گرفتن اموال خویش از قریش بودند و به آنان خبر رسیده بود که این کاروانها ثروت زیادی با خود دارد. رهبری مسلمانان نیز در صدد نا امن کردن راههای تقویت اقتصادی و نظامی دشمن بود. هدف اصلی از حمله نا امن کردن راهها برای دشمن در حال جنگ فرسایشی آنان با مسلمانان بود.
این حالت جنگی تا زمانی که مکه فتح شد، ادامه داشت.
بدیهی است هنگامی که دو کشور و یا دو نیرو در حال جنگ با یکدیگر باشند و هیچگونه پیمان صلح یا آتش بس میان آنها منعقد نشده باشد، هرکدام به خود حق میدهند بنیه اقتصادی و نظامی طرف مقابل را تضعیف نموده و امنیت آنرا به مخاطره بیاندازند.
و این سنت یک سنت پذیرفته شده در دنیا در گذشته و در حال می باشد، و قطاع الطریق از مقوله دیگری است. قطاع الطریق به یاغیان و راهزنانی می گویند که امنیت و آرامش مردمی را که در شهر و کشور خود نه در حال جنگ و نه دشمنی با کسی می باشند از بین ببرند و اموال آنان را غارت نمایند.
دکتر علی سینا:
آیت الله عظمی منتظری گرامی،
برای آغاز، مایل هستم از شما به خاطر راستگویی و صداقتتان سپاسگزاری کنم، شما بر عکس بیشتر مسلمانان که ادعا میکنند جنگهای محمد حالت دفاعی داشته است، تایید کردید که محمد مهاجم بود و او بود که به کاروانهای تجارتی حمله کرد. این زمان بسیاری را برای ما حفظ میکند، زیرا دیگر من مجبور نیستم سیاهه ای از حملاتی که محمد به کسانی که آنها را دشمن خوییش میدانست ارائه دهم.
پاسخ ما:
چنانکه روشن است، جناب سینا سعی دارند، پاسخهای منطقی مسلمین را نقد کنند، و بهترین اسمی که برای بحث خیالی خویش یافته اند، آیت الله منتظری است!
امّا اگر مسلمانانی به ایشان گفته اند که جنگهای حضرت محمّد(ص)، صد در صد دفاعی بوده است، بدون شک افراد بیسوادی بوده اند. جنگهای حضرت محمّد(ص) البته صد در صد تهاجمی هم نبود. جنگهای حضرت را به راحتی می توان به دو دسته تقسیم کرد:
الف)جنگهایی که دارای ماهیت دفاعی بودند، مثل جنگ احزاب.
ب)جنگهایی که دارای ماهیت ضربه در مقابل ضربه داشتند و واکنش به توطئه های دشمن بودند. مثل جنگ با یهودیان.
هیچ جنگی را نخواهید یافت، که در آن حضرت محمّد(ص) بدون هیچ دلیلی، جنگ را آغاز کرده باشد. البته این را نیز، نباید از نظر دور داشت، که حضرت محمّد(ص)، به فرض پیامبر بودنشان، اگر دستور از سوی خدا بود، حق آغاز حمله را نیز داشتند.
در جهان غرب، ابرقدرت همیشه این حق را برای خود قائل است که قدری افکار عمومی را بازی دهد تا زیاد وجهه اش خراب نشود، و بعد به کشوری هجوم ببرد، ولی برخی افراد که همین ابرقدرت برایشان مدینه فاضله محسوب می شود، همین حقّ بدیهی را که برای ابرقدرت قائل هستند، برای دیگران قائل نیستند!
ادامه فرمایشات آقای علی سینا:
اما گویا شما حملات محمد به کاروانها، شهر ها و کشتن شهروندان را به این دلیل که استراتژی نظامی برای تضعیف دشمنان محمد بوده اند عادلانه میدانید. اما توضیح خود محمد برای این حملات این بوده است که مسلمانان حق دارند آنچه قریش در هنگام تبعید از مسلمانان ستانده، پس بگیرند.
اگر چه حقیقت این است که مکیان محمد را از خانه هایشان نراندند، بلکه مسلمانان به دلیل اصرار محمد مهاجرت کردند. وی ابتدا دستور داد که مریدانش به حبشه بروند و بعد که به اندازه کافی طرفدارانی در مدینه یافت، آنان را به مهاجرت به مدینه فرمان داد.
در حقیقت علی رغم اینکه محمد بطور دائم در حال دشنام دادن و توهین به مذهب قریشیان بود و آنها را با رفتار فرسایشی خود خشمگین کرده بود، حتی یک مورد نیز در تاریخنامه های اسلامی گزارشی از اعمال خشونت علیه محمد و طرفدارانش نشده است.
مسلمانان امروزه هیچ انتقادی علیه دینشان را نمیپذیرند. آنها شخصی را که عقایدشان را زیر سوال ببرد به یکباره می کشند و این چیزی است که پیامبر به آنها آموخت تا انجام دهند. اما اعراب پیش از محمد از بردباری و مدارای دینی بیشتری برخوردار بودند. اعراب پیش از محمد با مسیحیان و یهودیان در توازن همزیستی می کردند، بدون اینکه هیچ نشانه ای از عداوتها و دشمنی های برگرفته از ادیان بین آنها باشد. اما آزمایش بردباری و تحمل دینی نهایی بین اعراب وقتی آغاز شد که محمد شروع به شماتت کردن خدایان اعراب پرداخت. اما با وجود تهمت هایی که به قریش زده می شود،قریشیان میزان بالایی از بردباری و تحمل را از خود نشان دادند، حتی وقتی که محمد آشکارا به مقدسات آنها توهین میکرد، هرگز به محمد و یا هیچیک از پیروانش صدمه ای نزدند.
این تحمل و بردباری را با رفتاری که با بهائیان در ایران میشود مقایسه کنید. بهائیها به محمد یا الله او توهینی نمیکنند، آنها امامان را انکار نمی کنند و با هیچ یک از مفاهیم قرآنی نیز مخالفت نمیکنند. تنها چیزی که آنها میگویند این است که پیامبر آنها همان کسی است که ظهور وی به مسلمانان وعده داده شده است. این ادعا در مقابل دشنامهای آشکار محمد به عقاید و مقدسات قریش هیچ است اما نه تنها مسلمانان هیچ بیرحمی و قساوتی را از بهائیان دریغ نکرده اند، بسیاری از آنها را کشته اند، زندانی کرده اند، شکنجه داده اند و کتک زده اند. حقوق انسانی آنها را نادیده گرفته اند و بطور وحشتناکی غیر انسانی با آنها برخورد کرده اند. هیچکدام یک از این اعمال در حق پیامبر اسلام و طرفدارانش انجام نگرفته بود هرچند آنها بطور دائم خدایان قریش را با توهین و طعنه شستشو میدادند و به مقدسات آنها دائم دشنام میدادند.
وقتی مکیان به اندازه کافی محمد را تحمل کردند و نتوانستند تمسخر خدایانشان را تحمل کنند، سرانجام گروهی از بزرگان خود را به نزد ابوطالب فرستادند و به او شکایت کردند که "این برادر زاده تو بسیار زشت و زننده در مورد خدایان و دین ما سخن میگوید. ما را احمق خطاب کرده است و نیاکان ماراگمراه خوانده است. اکنون یا تو اورا نصیحت کن یا دستور ده تا ما نسق کار خود بنهیم اورا از خود و به هر طریق که باشد، دفع کنیم". ابوطالب نیز با آنها به نرمی سخن گفت و به آنها اطمینان داد که با برادرزاده خود در این مورد صحبت خواهد کرد و از او خواهد خواست که احترام بیشتری از خود نشان دهد. اما محمد اقدامات خود را تغییر نداد، پس آنها مجددا نزد ابوطالب با حالی آشفته بازگشتند و به او اخطار دادند که اگر او برادرزاده اش را از رفتار زشت خود باز ندارد، آنها خود وی را مهار خواهند کردو به ابوطالب گفتند "و حال دیگر ما براستی نمیتوانیم بیش از این تحملی از خود در مقابل توهین به مقدسات، پدران و خدیانمان نشان دهیم، یا تو اورا از توهین و تمسخر ما بازدار و یا خود با او همزبان شو و به او بپیوند تا ما بتوانیم در مورد این قضیه تصمیم بگیریم."
این تمام چیزی است که در مورد آزار مسلمانان در مکه گزارش شده است. آنچه آنها گفته اند تنها یک اخطار بود و حتی به تهدید نیز کشیده نشده است. در واقع تا زمانیکه ابوطالب زنده بود و حتی بعد از مرگ وی تا زمانی که محمد در مکه بود هیچ صدمه ای به وی زده نشده بود و هیچیک از یارانش نیز آزاری ندیده بودند.
تنها گزارشی که از خشونت و برخورد فیزیکی علیه مسلمانان در تاریخ گزارش شده است، کتک خوردن خواهر عمر، به جرم اینکه وی اسلام آورده بود و عمر او را مورد ضرب و شتم قرار داده بود است، و از اتفاق همین قضیه نیز موجب پذیرش اسلام از طرف وی شد. اما حتی این برخورد را نیز نمیتوان یک آزار مذهبی نامید، بلکه تنها میتوان آنرا خشونت خانوادگی دانست زیرا عمر انسانی کج خلق و غیر قابل پیشبینی و زود رنج بود که به آسانی کنترل اعصاب خود را از دست میداد و دست به خشونت می برد. اما حتی این حدیث نیز ممکن است درست نباشد، زیرا عمر خود در جای دیگر طریقه اسلام آوردن و آشنایی خود با اسلام را به گونه ای دیگر نقل کرده است.
پاسخ ما:
جناب سینا، بدون کوچکترین شرمی، به راحتی تاریخ را تحریف می کنند و می فرمایند: «حتی یک مورد نیز در تاریخنامه های اسلامی گزارشی از اعمال خشونت علیه محمد و طرفدارانش نشده است» به راستی همان بهتر که این افراد به جای منتقد، نام اسلامستیز بر خویش بگذارند، تا نام زیبای منتقد را زشت ننمایند.
سخن را به چند بخش تقسیم می کنم:
1.دشنام به بتها
در مورد دشنام دادن حضرت محمّد(ص) به بتهای قریش چند نکته حائز اهمیت است:
دشنام در این نوشتجات، ترجمه ای است از واژۀ «سبّ» که البته در فارسی معمولاً به دشنام ترجمه می شود. باری سبّ می تواند به بدگویی کردن و حتی به تندی سخن گفتن نیز اطلاق شود. به همین خاطر، در تواریخ گاهی تند سخن گفتن را با تعبیر سبّ، بیان می دارند. چنانکه در سیره ابن هشام، وقتی در پاسخ به استهزاء و توهین قریشیان، حضرت محمّد(ص) پاسخ تندی به آنها می دهد و آنها را تهدید می نماید، آنها ساکت می شوند و روز بعد از اینکه محمّد(ص) آنها را سب کرده است(سیره ابن هشام، ص130) سخن می گویند، و اینجا نیز مترجمین، آنرا به «دشنام» ترجمه نموده اند. آنچه مؤید این نگرش است، این می باشد که اهل سنّت هرگونه بدگویی علیه خلفا را مصداق "سبّ" می دانند، به همین خاطر اگر یک شیعه بدون هیچ دشنامی از یکی از خلفایشان بد بگوید، آنها این را "سبّ" می دانند.
چیزی که روشن می کند که «سبّ» اگر هم از سوی حضرت محمّد(ص) بیان شده باشد، در مفهوم دشنام و فحّاشی نبوده است، روایات دیگری از آن حضرت است، که در آنها ایشان از فحّاشی نهی می کنند.
حضرت محمّد(ص) می فرماید:
إِیاکمْ وَالْفُحْشَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَا یحِبُّ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ
از فحش بر حذر باشید زیرا خدای تعالی فحش دهنده متفحش را دوست ندارد.
بحارالانوار ج76 ص110
و می فرماید:
الْجنَّةُ حرامٌ علی کلِّ فاحِشٍ انْ یدخُلها .
دخول در بهشت بر فحّاش حرام است .
مجموعة ورام ج1 ص110
و می فرماید :
یا عَائِشَةُ إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ کانَ مُمَثَّلًا لَکانَ مِثَالَ سَوْءٍ
ای عایشه اگر فحش بصورت انسانی متمثّل می شد حتما بد انسانی بود .
الکافی ج2 ص326
إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْحَیی الْحَلِیم ... أَلَا وَإِنَّ اللَّهَ یبْغِضُ الْفَاحِشَ الْبَذِی ...
خـداوند بنده با حیای بردبار و ... را دوست دارد ، و فحش گوی بی شرم و ... را دشمن دارد.
بحارالانوار ج93 ص156
یا عائشة إن الله لا یحب الفحش و لا التفحش
ای عایشه، به درستی که خدا فحش و تفحش را دوست ندارد.
تفسیر القرآن العظیم (ابن أبی حاتم)، ج10، ص: 3343
طبق روایات بسیاری، که در بالا مواردی از آن گذشت، حضرت محمّد(ص) از فحش دادن نهی فرموده اند، و بدون شک اگر خودشان فحش می دادند، هر چند اگر این فحش به بتهای قریش داده می شد، تناقضی در سخنان ایشان آشکار می گردید و مردمان از گرد ایشان متفرّق می شدند.
منظور از سب، باید بد گفتن، و سخنانی مثل اینکه آنها هیچ قدرتی ندارند، کاری از آنها بر نمی آید و امثال این باشد.
نکتۀ آخر اینکه، سب کردن بتهای قریشیان نیز امری موقت بوده است و قرآن مؤمنین را را از سب کردن خدایان دروغین نهی می کند تا مشرکان هم متقابلاً خدای یگانه را سب نکنند.(انعام:108) پس اگر مشکل مشرکان سب شدن بتهایشان بود، این مشکل پیش از هجرت رسول خدا(ص) حل شده بود، و دیگر جایی برای آزار و اذیت نمی ماند، ولی چنانکه در ادامه خواهد آمد، حضرت رسول و اصحابشان تا آخرین روزی که مکّه بودند، و حتی بعد از هجرت، از آزار و اذیت مشرکان در امان نبودند.
2.آزار و اذیت قریشان بر مسلمین، پیش از هجرت
اینکه قریش پیامبر را «در ابتدا» آزار نمی داد، دلیلش روشن است: حمایت و تعصّب شدیدِ ابوطالب. و ابن هشام، چنین نقل می کند:
«پس قریش دیدند که کار سیّد(حضرت محمّد) هر روز بر می آید ظاهرتر می شود، و تعصّب ابوطالب و قوم، در حق او زیادت می شود و "به فعل با هیچ نمی توانستند کردن"، سفیهان قوم برگماشتند تا سیّد همی رنجانند و او را به دروغ باز دارند. گاه او را گفتندی تو شاعری و سخن تو شعر است، و گاه او را گفتندی تو ساحری و سخن تو سحر است، و گاه او را گفتندی تو دیوانه ای و این سخن دیوانگان است که تو می گویی.»
(سیره ابن هشام، ص129)
همین ابن هشام مجدّداً از یکی از جلسات قریش در کنار حِجر کعبه، چنین نقل می کند:
«پس در این سخن بودند که سیّد(حضرت محمّد) به مسجد در آمد و به طواف کعبه رفت. و ایشان چون سیّد بدیدند از غبن و غیظ که در دل داشتند، خویشتن را باز نتوانستند گرفت و به یکبار برخاستند و حمله بر سیّد کردند و گفتند: تویی که دین ما را زیان می آوری و خدایان ما را دشنام می دهی؟ سیّد گفت: بلی منم که این می کنم. آنگاه یکی از میان ایشان که از همه سفیه تر بود، دست دراز کرد و گوشه های ردای وی بگرفت و در هم پیچید بکشید. ابوبکر در آن نزدیکی نشسته بود و چون چنان دید، بر پای خاست و بگریست و بانگ برداشت و گفت: ای قوم مردی بخواهید کشتن که توحید خدای می گوید و مردم را به توحید خدای می خواند؟ چون ابوبکر چنین بگفت، ایشان همه دست از سیّد بداشتند و روی در ابوبکر نهادند و محاسن وی بگرفتند و او را بسیار بزدند، چنانکه سرش شکسته شد.»
(سیره ابن هشام،ص 131)
پس روشن است که آنها در آن ماجرا قصد کشتن حضرت محمّد(ص) را داشتند، و ابوبکر که از نخستین گرویدگان به اسلام بود، خود را به میان انداخت و باعث جلب توجه قریش بر خویشتن شد، و آنها بخشی از بلایی که می خواستند بر سر حضرت محمّد(ص) بیاورند، بر سر او آوردند. پس از این ماجرا، به خاطر مسلمان شدن حمزه، فشارها بر حضرت محمّد(ص) کاهش یافت و بر سایر مسلمانان معطوف شد.
امّا آزار و اذیت قریشیان، به همینجا ختم، نشد. پس از اینکه قریش با افزایش رشد روبرو شدند، به آزار مسلمانان پرداختند:
«اسلام در قبایل قریش فاش شد، و زن و مرد، روز به روز به اسلام می آمدند. و مهتران قریش چون چنان دیدند، در نهادند و هر کس که مسلمان می شد، او را می گرفتند و محبوس می داشتند و صداع بسیار می داشتند تا ترک مسلمانی بگوید و او را باز [به سوی] دین خود آوردند. و همچنین مرد[هایی جهت نگهبانی]، هر جا بازداشته بودند و می نگرستند تا چون بدانند که کسی از ایشان رغبت مسلمانی نموده باشد، او را بگیرند و چوب زنند و نگذارند که به اسلام در آید.»
(سیره ابن هشام، ص 136)
قریشیان، چون با این همه آزار و اذیت و تفتیش عقاید، باز هم نتوانستند مانع رشد اسلام شوند، بزرگانشان، مجدّداً به فکر کشتن حضرت محمّد(ص)، افتادند، و با هم جلسه ای تشکیل دادند:
«با یکدیگر مشورت کردند و گفتند: نمی دانیم چه تدبیر کنیم با این مرد که دین ما را به خلل آورد و قوم ما را از راه ببرد، و خدایان ما را دشنام داد. اکنون پیشتر از آنکه ما وی را هلاک کنیم، عذر کار خود پیش مردم پیدا می باید کردن، تا مردم ما را بعد از آن، ملامت نکنند.»
(سیره ابن هشام، ص136)
نتیجه این جلسه، فرا خواندن حضرت محمّد(ص) و پیشنهاد مال و جاه و مقام و بعد درخواستهای عجیب و غریب، بود که در نهایت حضرت محمّد(ص) آنها را رها کرد و رفت. آنگاه ابوجهل، پیشنهاد کرد که خود محمّد(ص) را بکشد. ابوجهل به دنبال پیامبر رفت و خواست در مسجد به حال نماز بر سر او سنگی بزند، ولی سنگ را رها کرد و با حالی منقلب نزد قوم بازگشت و مدّعی شد که اژدهایی به شکل شتری سرمست را دیده است که در زمان قصد فرو بردن او را داشته است.(سیره ابن هشام، ص140-139) در مراحل بعد، آنها اقدام به عمل دیگری کردند: هر گاه حضرت محمّد(ص) و اصحاب در مسجد قرآن می خواندند، از آنها دور می شدند تا صدای قرآن را نشنوند، و چون در مقابل این عمل، عبدالله بن مسعود، به میان جمع ایشان رفت و شروع به خواندن قرآن کرد، آنها بر سر او ریختند و او را زدند، در حالی که همچنان قرآن می خواند تا سورۀ رحمن تمام شد.(سیره ابن هشام ص144-142)
ولی شرایط ضعیفان و درماندگان خیلی بدتر بود. قریش، با آنها به سختی برخورد می کرد. شکنجه نمودن آنها در حدّی بود که گاهی به بازگشت آنها از اسلام نیز منجر می شد. امیّة بن خلف، بلال حبشی را به بطحای مکّه می برد و در گرمای تابستان گرم عربستان، برهنه روی ریگها می خواباند و سنگ بزرگی روی شکم وی قرار می داد و می گفت: «ای سیاه، یا به محمّد کافر شو و بر لات و عزّا سجود کن، یا تا زمانی که بمیری تو را هر روز، اینچنین عذاب می دهم.»(سیره ابن هشام ص146) و نهدیه و دخترش نیز به دست زن مشرکی که اربابشان بود، آزار می دیدند و نیز کنیزکی از بنی عدی که عمر پیش از مسلمان شدنش، او را شکنجه می کرد و اینان تا زمانی که توسّط مسلمانانی که مستضعف نبودند، از اربابانشان خریداری نشدند، تحت همین شرایط بودند. از سوی دیگر یاسر و سمیّه که زیر شکنجه های مشرکین جان دادند، و پسرشان عمّار نیز به شدّت شکنجه شد و این اعمال و آزار منجر هجرت مسلمانان به حبشه شد(سیره ابن هشام ص149-146)
وقتی کافران در بازگرداندن مسلمانانی که به حبشه هجرت کردند، توفیقی نیافتند، و از سویی حمایت ابوطالب و وحشتی که از حمزه داشتند و مسلمان شدن عمر باعث شده بود، نتوانند آسیبی بیشتری برسانند. این مسئله باعث شد که آنها راه تحریم بنی هاشم، را پیش بگیرند و باعث شدند که حدود سه سال را مسلمانان مکّه، در گرسنگی و فقر کامل سپری کنند(سیره ابن هشام ص166-165) استهزاء و اهانت به حضرت رسول(ص) ادامه داشت، تا جایی که روزی عقبة بن ابی معیط، برای اینکه دوستیش با ابی بن خلف را که به خاطر اینکه نزد پیامبر نشسته با او قهر کرده بود، حفظ کند، به صورت حضرت محمّد(ص) آب دهان انداخت. (سیره ابن هشام ص171)
برای جلوگیری از طولانی شدن این بحث، تنها به تلاش کافران برای کشتن رسول خدا(ص) اشاره می کنم. قریش چون دیدند که اهل مدینه با پیامبر بیعت کرده اند، و صحابه به نزد ایشان هجرت کرده اند، گمان کردند که رسول خدا(ص) نیز هجرت خواهد کرد و سپاه و لشگری تشکیل داده به جنگ آنها خواهد آمد. پس در دارالندوه جمع شدند، در آنجا تصمیم گرفتند محمّد(ص) را طوری بکشند که بنی عبدمناف نیز به غیرت خانوادگی نتوانند علیه آنها قیام کنند: تصمیم گرفتند از هر طایفه جوانی بیرون آورده شود و شمشیری به وی داده شود تا همگی بر سر محمّد(ص) بریزند و او را بکشند، تا بنی عبدمناف نیز نتواند از تمام آنها انتقام بگیرد و به گرفتن خونبها راضی شود.(سیره ابن هشام ص232-231)
این است گزارش آزار و اذیتهای قریش بر پیامبر، به نقل از ابن هشام، و سایر مورّخین نیز همینگونه نقل می کنند و به خاطر کهنتر بودن سند ابن هشام، تنها از آن نقل کردم. تحقیق در سایر کتب تاریخی، به عهدۀ پژوهشگران.
تا اینجا آشکار شد این فرمایش جناب سینا که «حتی یک مورد نیز در تاریخنامه های اسلامی گزارشی از اعمال خشونت علیه محمد و طرفدارانش نشده است» دروغی بزرگ است که تاریخ آنرا رد می کند.
3.دلیل مهاجرت مسلمانان
جناب سینا، که هیچ شرمی از تحریف تاریخ ندارند، ادعا می فرمایند که مسلمانان تنها به خاطر اصرار محمّد(ص) بود که به حبشه و بعد به مدینه هجرت کردند. چنانکه در بالا ذکر شد، قریشیان برعکس ادعاهای باطل جناب سینا، به شدّت مسلمانان را آزار و شکنجه می دادند و همین مسئله باعث شد که بحث هجرت پیش بیاید. چنانکه در تواریخ آمده است:
چون سیّد(یعنی حضرت محمّد)، اصحاب خود را چنان دید معذّب در دست کافران و آیت قتال نیامده بود که با کافران جنگ کردی، ایشان را دستوری داد تا به حبش(حبشه) هجرت کنند، پیش ملک نجاشی، و آن اوّل هجرت بود در اسلام. و سیّد گفت: «ای صحابه ی من، اگر می خواهید، به زمین حبش هجرت کنید، آنجا پادشاهی هست که ظلم روا نمی دارد...» پس اصحاب چون اجازت از سیّد بیافتند، قصد حبش کردند.
(سیره ابن هشام، ص150)
پس مشخص است که دلیل هجرت به حبشه، آزار و اذیت کافران بود، و حضرت محمّد(ص) نیز اصرار نکردند، بلکه به آنها اجازه دادند که به حبشه بروند چنانکه از نقل قولی که از ایشان می شود آشکار است. حتی عبارت «دستوری داد تا» نیز نشانگر اصرار نیست، زیرا دستور به غیر از فرمان، به معنای اجازه نیز هست، و از ادامۀ متن که در بالا آمد، روشن و آشکار می گردد که حضرت تنها به آنها اجازه دادند و اصراری در کار نبوده است.
در مورد هجرت به یثرب(مدینه) نیز قضیه همینگونه بود، بلکه چنانکه در بالا گذشت، آزار و اذیت کافران بیشتر هم شده بود:
چون قریش دست برآوردند و عداوت و عصیان پیش گرفتند، و در تکذیب و ردّ سخن سیّد مبالغت کردند، و در ایذا و استهزای او تمادی و غُلُو نمودند، حق تعالی آنرا نپسندید و تحقیق وعده ی خود را و تصدیق رسالت سیّد را و نصرت اسلام را و قهر مشرکان را، آیت قتال فرو فرستاد. پس چون آیت قتال فرو آمد و جماعت انصار که حکایت ایشان از پیش رفت بیعت کردند، مسلمانان در مکّه از دستِ کافران به رنج آمدند، سیّد اصحاب خود را دستوری داد، تا به صوبِ مدینه شدند.
(سیره ابن هشام، ص226)
پس می بینیم که سخنان جناب سینا، ابداً مورد تأیید تاریخ نیست. ایشان به راحتی و بدون کوچکترین شرمی، در این مناظرۀ دروغین، تاریخ را به نفع خیالات باطل خویش تحریف می کنند. البته کافران، به یک معنا، مسلمانان را از خانه هایشان نراندند، زیرا ترجیح می دادند که آنها به جاهای دیگر نروند و سخن اسلام را نشر ندهند، چنانکه در باز گرداندن آنها از حبشه، تلاشی بسیار کردند، ولی در میدان عمل، با آزار و اذیت و شکنجه و قتل، مکّه را به محلّی ناامن برای مسلمانان بدل نموده بودند، و در واقع دیگر جای مسلمانان در آنجا نبود.
4.انتقادپذیری مسلمانان
من به راستی نمی دانم که آقای سینا، وقتی این فرمایشات مطرح می کنند، قصدشان این است که آبروی نقد و منتقد را ببرند یا قصدشان این است که به اسلام ضربه بزنند: «مسلمانان امروزه هیچ انتقادی علیه دینشان را نمیپذیرند. آنها شخصی را که عقایدشان را زیر سوال ببرد به یکباره می کشند و این چیزی است که پیامبر به آنها آموخت تا انجام دهند. اما اعراب پیش از محمد از بردباری و مدارای دینی بیشتری برخوردار بودند.»
در مورد بردباری و تحمّل مخالف از سوی مشرکان، به میزان کافی توضیح دادیم. امّا در مورد انتقادپذیری مسلمانان:
فرمایشات دکتر سینا، دروغهای آشکاری هستند، که فقط انسانهای مغرض و انسانهای ناآگاه را فریب می دهند. مسلمانان با انتقاد مشکلی ندارند، مشکل ما با تهمت زدن و فحاشی به مقدّسات است. چنانکه نشان دادیم، پیامبر خود از فحاشی به طور مطلق نهی فرموده اند و لذا ما نیز به خدایان غیر فحاشی و حتی به دستور قرآن، بدگویی نمی کنیم.
برای روشن شدن مسئله بنده دو نفر را به شما معرفی می کنم، که با نام واقعی و هویت آشکار، در برابر اسلام ایستاده اند: یکی سلمان رشدی و دیگری انیس شروش. سلمان رشدی، مصداق بارز یک فرد فحاش و توهینگر است. کتاب آیات شیطانی او، که شامل رمانی توهین آمیز در مورد زندگانی حضرت محمّد(ص) است، فقط یک سلسله از فحاشی است، به همین خاطر او مرتد دانسته شد، و به خاطر فحّاشی گسترده به حضرت محمّد(ص)، برایش حکم اعدام صادر گردید. در مقابل، انیس شروش، یکی از منتقدین پر و پا قرص اسلام است، و چندین کتاب علیه اسلام نوشته است. او، با وجود مسلمانزاده بودن، هرگز مرتد دانسته نشده است و برایش حکم اعدام نیز صادر نگردیده است، بلکه مسلمانان با او به مناظره هم نشسته اند و مناظره های زیبای دکتر بداوی و شیخ دیدات علیه مواضع او، قابل توجه است. پس روشن و آشکار گردید که ما با انتقاد و منتقد، مشکلی نداریم، بلکه با توهین و فحاشی مشکل داریم. امّا در مورد اینکه چرا در دین اسلام، فحّاشی به پیامبران و اولیاء الله چنین مجازات سنگینی دارد، باید بگوییم که با توجه به مقام عرفانی بالایی که پیامبران و اولیاءالله دارند، توهین و فحّاشی به آنان، مجازات سنگینتری نیز دارد. برای نزدیک شدن ذهن، بنده از جوامع امروزی مثال می زنم، که مجازات توهین به یک افسر در حال انجام وظیفه، سنگینتر از مجازات یک فرد عادی است و کسی هم این قانون را ظالمانه نمی داند. از سوی دیگر، نکته ای که از دید نگارنده بسیار مهم به نظر می رسد، اینستکه این افراد فحّاش، با توهینگری خود باعث می شوند که افرادی که ایمان سستی دارند، از دین دور شوند، و برای اینکه این توهینات آنها را شامل نشود، از بیخ و بن، مسلمان بودن خویش را انکار کنند و سعادت اخروی خود را به شقاوت تبدیل کنند، لذا به نظر بنده، لازم است که مجازات سنگینی برای افراد فحّاش وجود داشته باشد، تا افراد ضعیفتر، با عمل این افراد از اسلام، فراری نشوند و لایق عذاب جهنم نگردند. البته این نظر شخصی بنده است، و نمی خواهم بگویم که نگاه رسمی اسلام است. نگاه رسمیتر همان پاسخ پیشین است.
در اسلام، درست مثل هر مکتب دیگری، از نشر عقاید منحرف بین عوام جلوگیری می شود. در آمریکا، که مدینه فاضلۀ بسیاری از مخالفین اسلام است، نیز، کسی اجازه ندارد اندیشۀ تروریسم را نشر بدهد، که هیچ، حتی اندیشه هایی که تهمت تروریست بودن به آنها زده می شود نیز حقّ اظهار نظر ندارند، چنانکه تبلیغگران اسلام، را از دانشگاهها اخراج می کنند.
در مقابل، اسلام از تمام عقاید دعوت به مناظره می کند. افراد می توانند بیایند و به یک مناظرۀ حقیقی، نه مناظرات دروغینی مثل این مناظره که آقای سینا در خیالاتشان با آیت الله منتظری، به راه انداخته اند، بپردازند. ما مشکلی نداریم که مردم حرف مخالف را بشنوند، ولی می گوییم مردم پاسخ ما را نیز بشنوند و بعد خودشان راه صحیح را برگزینند.
در آخر، تیغ انتقاد نه تنها به اسلام ضربه نمی زند، بلکه در سراسر تاریخ، با روشن شدن باطن پوچ انتقادات، حقّانیت اسلام، روز به روز، آشکارتر و روشنتر شده است.
5. برخورد مسلمانان با بهائیان
در مورد بهائیان، مشکل ما عدم تحمّل مخالف نیست، چنانکه ما منکرین خدا را، تا وقتی که به توطئه گری نپردازند، نیز در کنار خود تحمّل می کنیم. بهائیان بر اساس اسناد و مدارکی که وزارت اطلاعات ایران، ادعای داشتنشان را دارد، بیشتر یک فرقۀ سیاسی هستند تا پیروان یک دین، و هدفشان هم ضربه به اسلام و مسلمانان است، به همین خاطر بخشی از حقوق شهروندی، مثل رفتن به دانشگاه و استخدام دولتی را از دست می دهند، درست همانطور که وقتی سرویسهای اطلاعات سایر نقاط جهان گروه یا حزبی را مشکوک به جاسوسی می داند، با آنها برخوردهایی می کند، ولی موارد زندان و اعدام بهائیان، نمی تواند صرفاً به خاطر «بهائی بودن» باشد، و بهترین مؤید این امر، بهائیان دیگری هستند، که ساکن ایران می باشند، و زندانی یا اعدام نشده اند.
بنده شخصاً با بهائیان برخوردهایی داشته ام، آن روی دیگر آنها و چهرۀ بدون نقاب آنها را از مشاهده کرده ام و از نفرتی که آنها از مسلمانان و حتی از ایران در دل دارند، بیخبر نیستم. روشهای تبلیغ ناجوانمردانۀ آنها که درست مثل روشهای تبلیغگران مسیحیت، برپایۀ تحمیق استوار است، نیز جای خودش را دارد. بنده تجربه های خودم را رها می کنم و تنها به موارد تاریخی می پردازم. در طول جنگ جهانی دوم، درست مثل جنگ جهانی اوّل، ایران دچار قحطی شد. مبلّغین بهائی، با پولی که معلوم نیست از کجا آمده بود(!) به میان برخی روستاها می آمدند و نانوایی درست می کردند و بعد می گفتند ما فقط به بهائیها نان می دهیم!! با این روش ساکنان روستا مجبور می شدند بین مردن از گرسنگی و بهائی شدن، یکی را انتخاب کنند. البته برخی به ظاهر بهائی شدند و بعدها از بهائیت برگشتند ولی برخی دیگر همچنان بهائی ماندند.
در کل، بنده موافق نیستم که کسی به خاطر عقیده اش آسیب ببیند، ولی باطن عمل فرد و نتایج کارهایش، ممکن است، برخلاف مصالح عموم باشد، و آنگاه برخورد سیستم قضایی یا امنیتی را در پی داشته باشد.
6.دلیل حمله به کاروان قریش
اکنون بد نیست به دلیل حمله به کاروان قریش بپردازیم.
نخستین دلیل این است که قریش بعد از اینکه مسلمانان برای نجات از آزار و اذیت آنها، به مدینه هجرت کردند، اموال آنها را غارت کردند با آن مال التجاره ساختند و کاروان تجارتی به راه انداختند. آشکار است که باز پس گرفتند چیزی که دیگری از ما دزدیده است، راهزنی نیست، بلکه راهزنی این است که مال از آن خودشان باشد و ما به خواهیم آن مال را بدون هیچ دلیلی از آنها بستانیم.
دومین دلیل، حالت جنگی بین مسلمانان و مشرکین بود. حتی در دنیای امروز نیز، مصادره کردن اموال تجاری کشورهای دشمن، انجام می شود و هیچکس اینرا راهزنی نمی داند.
ادامه فرمایشات جناب سینا:
پس پرسش اینجا مطرح میشود، اگر هیچ آزاری علیه مسلمانان وجود نداشت، چه کسی آنها را از خانه هایشان رانده بود؟ ما میدانیم که بسیاری از آنها خانه های خود را رها کردند و به حبشه و بعدها به مدینه رفتند. چرا آنها باید خانه های خود را در حالی که هیچ خطری آنها را تهدید نمیکرد رها میسازند؟
پاسخ به این سوال را میتوان در محمد و آنچه در مغز میپروراند یافت. این محمد بود که از آنها خواست که مکه را ترک کنند. درواقع او به آنها دستور داد که مکه را ترک کنند و اینرا نیز از طرف الله بر آنها واجب کرد. آیات زیر به روشنی به این مسئله اشاره میکنند.
سوره انفال آیه 72:
آنان که ایمان آورده اند و مهاجرت کرده اند و با مال و جان خویش در راه ، خدا جهاد کرده اند و آنان که به مهاجران جای داده و یاریشان کرده اند ،خویشاوندان یکدیگرند و آنان که ایمان آورده اند و مهاجرت نکرده اند خویشاوندان شما نیستند تا آنگاه که مهاجرت کنند ولی اگر شما را به یاری طلبیدند باید به یاریشان برخیزید مگر آنکه بر ضد آن گروهی باشد که میان شما و ایشان پیمانی بسته شده باشد و خدا به کارهایی که می کنید بیناست.
اینها جملات بسیار خشنی هستند که محمد در رابطه با پیروان خودش که مکه را ترک نکردند میگوید.
پاسخ ما:
در مورد دلیل مهاجرت مسلمانان از مکّه به مدینه به میزان کافی توضیح دادیم. امّا در مورد این آیه نیز هر کس متن آیه را بنگرد به خوبی می بیند که با همین ترجمه ای که خود این آقا ارائه داده است، کسانی که مهاجرت نکردند، صرفاً از اینکه خویشاوند سایر مسلمانان باشند، محروم گشته اند. جناب سینا، یا بیش از حد حسّاس تشریف دارند یا اینکه بیش از حد مغرض هستند که این جملات را «بسیار خشن» می نامند.
ادامه فرمایشات جناب سینا:
در جای دیگر محمد تاکید بیشتری روی این قضیه میکند.
سوره نساء آیه 89
دوست دارند همچنان که خود به راه کفر می روند شما نیز کافر شوید تا، برابر گردید پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند و اگر سر باز زدند در هر جا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید.
در آیه بالا محمد به به باورمندان مکه دستور می دهد که خانه خود را رها کرده و به مدینه بروند. او تا جایی پارا فرا میگذارد که به باقی مسلمانان دستور میدهد اگر برخی از مسلمانان خواستند به مکه برگردند آنها را بکشند که این نوع برخورد با طبیعت دینی اسلام سازگار است. بنابر این ما میدانیم که هرچند محمد تحمل قریش را نیز با دشنامهایش به سر آورده بود، خروج مسلمانان از مکه بخاطر آزار و اذیت بت پرستان مکه نبوده است. هیچ آزاری طرف قریش وجود نداشت . تازه باورمندان مکه را به دلیل اینکه محمد از آنها اینچنین خواسته بود ترک گفتند. تکنیک های اعمال فشار از طرف محمد بر پیروانش آنقدر زیاد بود که او حتی به پیروانش گفت اگر مهاجرت نکنند به جهنم خواهند رفت.
سوره نساء آیه 97
کسانی هستند که فرشتگان جانشان را می ستانند در حالی که بر خویشتن ستم ، کرده بودند از آنها می پرسند : در چه کاری بودید؟ گویند : ما در روی زمین مردمی بودیم زبون گشته فرشتگان گویند : آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن مهاجرت کنید؟ مکان اینان جهنم است و سرانجامشان بد.
پاسخ ما:
پیش از هر چیز، استناد جناب سینا را، به آیۀ 97 سورۀ نساء، اگر به پای مغرض بودن ایشان نگذاریم، باید به پای دانش کم ایشان از قرآن بگذاریم. این آیه الزاماً در مورد مسلمانان مقیم مکّه که هجرت ننموده بودند، نیست؛ بلکه در مورد هر گروهی است که به خاطر ضعفی که در برابر افراد گناهکار دارند، راه آنها را می پیمایند. قرآن در اینجا می فرماید که چون آنها ضعف خود را در برابر سردمداران خویش، بهانه می کنند، به آنها ندا داده می شود که آیا زمین خدا پهناور نبود که هجرت کنید؟ جناب سینا، چون پیشفرضهای باطل خویش را رها نمی کنند، گمان می کنند که قرآن هر جا از لزوم هجرت سخن می گوید، منظورش مسلمانان مقیم مکّه هستند!!
امّا در مورد آیۀ 89 سورۀ نساء:
اوّلین دروغ و تهمت جناب سینا، این است که این آیه را در مورد «باورمندان مکّه» می دانند، در حالی که هر کس آیۀ پیشین را بخواند، متوجه می شود که در این آیات، قرآن در مورد منافقین صحبت می کند و نه باورمندان که قرآن آنها را مؤمنین می نامد.
دومین دروغ و تهمت، این است که مدّعی است که قرآن در این آیه دستور داده است که "اگر برخی از مسلمانان خواستند به مکه برگردند آنها را بکشند". این آیه چنانکه از آیۀ قبل، مشخص است از منافقین صحبت می کند، و می فرماید تا زمانی که مهاجرت نکرده اند از میان آنها دوستی نگیرید، و اگر از این کار سر باز زدند، سه مجازات مختلف برایشان روشن شده است، که خب مشخصاً بسته به میزان جرم بر افراد مختلف آنها اجرا خواهد شد: اسیر کردن، کشتن و به دوستی و یاری نگرفتن. مشخص است که اگر دستور قرآن قتل تمام منافقینی بود که هجرت نمی کنند، به دوستی و یاری نگرفتنشان که در انتهای آیه آمده است، هرگز مطرح نمی شد. البته جناب سینا معلوم نیست از کجا در آورده اند که این آیه در مورد کسانی است که می خواهند به مکّه برگردند! در واقع منافقین، که بیشتر ضربه می زدند تا اینکه کار مثبتی انجام بدهند، هرگز از مؤمنین نبودند، و قرآن نیز در شماتت آنان، آیات بسیاری دارد. حال وقتی عمل آنها علیه امنیت مسلمانان بود، این عملشان ممکن بود با مجازاتهایی روبرو بشود. اگر آنها صرفاً از همراهی خودداری می کردند و علیرغم ادعای مسلمان شدن و با نفاق باطنی که داشتند، در مکّه باقی می ماندند ولی ضربه ای هم نمی زدند، فقط از بین آنها، کسی به دوست و یاوری گرفته نمی شد، ولی اگر در کنار تمام این امور کاری می کردند که منجر به از بین رفتن امنیت مسلمانان نیز بشود، مشخص است که با توجه به شرایط جنگی بین مشرکین مکّه و مسلمانان که تا زمان فتح مکّه ادامه داشت، عملشان تاوان سختی داشت. در همین دنیای امروز نیز، بارها دیده شده است که حتی در شرایط صلح، افرادی که امنیت کشوری را به خطر می اندازند، اعدام می شوند و این موارد حتی در کشورهایی که داعیه دار حقوق بشر هستند نیز رخ می دهد. پس بر اساس کدام ملاک باید بگوییم که کسانی که امنیت مسلمانان را در آن شرایط خطرناک به خطر می انداختند از مجازات در امانند؟
در آخر، جناب سینا، مثل همیشه بر خیالات خودشان پافشاری می کنند، و شکنجۀ دائمی قریش بر مسلمانان را انکار می کنند، ولی چنانکه در بالا اشاره شد، تاریخ به خوبی بر این امر صحه می گذارد. نیازی به تکرار نمی بینیم و سخنان بی سند و فاقد منبع جناب سینا هم ارزشی برای برای پذیرش ندارند.
فقط یک نکته ممکن است در ذهن مخاطب نقش ببندد: اگر آزار و اذیت مسلمانان از سوی قریش بود، چگونه گروهی مسلمان در مکّه مانده بودند؟ پاسخ روشن است. این افراد عملاً سه دسته می توانستند باشند: گروهی که اسلامشان آشکار بود، و اگر از خاندان قدرتمندی نبودند، زیر شکنجه به سر می بردند ولی بنا به دلایلی همچون وجود اموالشان در مکّه که در صورت مهاجرت از سوی مشرکین مصادره می شد، مهاجرت ننموده بودند. گروهی که اسلام خویش را مخفی کرده بودند. و منافقین که علیرغم ادعای مسلمان بودن، دل مشرکین را نیز به طرقی از خویش راضی می کردند، و در واقع هم به دنیا دل بسته بودند و هم به آخرت نگاهی داشتند! مشخص است که به غیر از گروه اوّل، گروه دوم و سوم، زیاد هم اذیت نمی شدند!
مسلمانان می توانستند در مکّه بمانند، ولی وقتی به مدینه نمی آمدند تا به نهضت اسلام کمکی بکنند، چنانکه آیه 72 سورۀ انفال می فرماید، از آن ولایتی که بین مهاجرین و انصار هست، محروم هستند، ولی اگر یاری بخواهند یاری می شوند، مگر اینکه بر علیه گروهی یاری بخواهند که مهاجرین و انصار، با آنها پیمان ترک مخاصمه بسته اند.
ادامه فرمایشات جناب سینا:
محمد نقشه کشیده بود که عربستان را فتح کند و ایران را مطیع عربستان سازد.
پرسشی که طبیعتاً مطرح میشود این است که "چرا؟" چرا محمد باید طرفدارانش را مجبور میکرد تا در حالی که تحت فشار نبودند از شهر خود مهاجرت کنند؟ چرا وی باید آنها را وا میشداشت که خانه و کاشانه خود را ترک کنند؟ این عمل محمد آنقدر نامعقول بوده است که حتی تاریخدانان غربی و اسلامشناسانی همچون اسپرنگر (sprenger) و سر ویلیام مویر (sir william muir) نتوانسته اند نقشه ای را که محمد در مغز خود از همان روزهای آغازین که عده ای واقعا باور کرده بودند او پیامبر خدا است می کشید ببینند.
موئر در "زندگی محمد" از هشامی نقل قول میکند:
قریش هنگامی که آگاه شد ابوطالب در بستر مرگ افتاده است، گروهی را فرستاد تا طرفین بر سر مسائلی با یکدیگر به توافق برسند و محدودیت ها از پیش روی محمد بعد از مرگ ابوطالب برداشته شود. پیشنهاد قریش این بود که قریشیان بر سر باورهای باستانی خود بمانند و محمد نیز تعهد کند که از سوء استفاده و تمسخر و یا دخالت در باورهای قریشیان خود داری کند و قریشیان نیز از آن طرف تعهد کنند که معترض به باورهای محمد نباشند. ابوطالب محمد را فراخواند و این پیشنهاد منطقی را با او در میان گذاشت. محمد پاسخ داد "نه، اما یک کلمه (یا شعار) وجود دارد که اگر شما آنرا تصدیق کنید، میتوانید با آن تمام عربستان را تسخیر کند و عجمان (ایرانیان) را مطیع خود سازید. ابوجهل گفت "خوب است!"، محمد گفت "یک کلمه نیست، بلکه ده کلمه است، بگو، هیچ خدایی جز الله وجود ندارد، و در کنار او هیچ چیزی را نپرست". و آنها خشمگینانه دست هایشان را به هم میزدند، و گفتند "پس تو قطعا مایلی که ما خدایانمان را به یک خدا تبدیل کنیم؟ این یک پیشنهاد بسیار عجیب است!" و به یکدیگر میگفتند "این شخص، کله شق و لجوج است. از او نمیتوان هیچ امتیازی نسبت به آنچه بدان میل دارد گرفت. بازگردیم، و در مسیر ایمان نیاکانمان قدم برداریم، تا اینکه خدا بین ما قضاوت کند"، پس برخاستند و بازگشتند. هشامی برگ 136
از ماجرای بالا میتوان حقایقی را دریافت.
الف. قریش مسلمانان را آزار نمیداد و رئیس قبیله تنها از محمد میخواست که به اعتقادات آنها توهین نکند.
ب. محمد بر ادامه رفتار فرسایشی علیه مردم مکه و عقایدشان مصمم بود.
پ. محمد در رویای تسخیر عربستان و مطیع ساختن عجمان (ایرانیان) از اعراب بود.
آشکار میشود که محمد وقتی در مکه بود و بیش از تعداد بسیار اندکی طرفدار نداشت، در حال رویا بافی برای فتح عربستان و مطیع ساختن ایران بوده است. آیا این شایسته یک پیامبر خدا است که "تسخیر کردن" و "مطیع کردن" را زشت نپندارد؟ از یک پیامبر که توسط خدا انتخاب میشود باید انتظار داشت که نوری برای انسانها باشد، عقایدی پیشروتر و نیکوتر برای راهنمایی آنها، آموزش و آزادی انسانها داشته باشد، نه اینکه به فکر تسخیر و مطیع ساختن آنها باشد. اینها افکار یک پیامبر خدا نیستند بلکه افکار یک کشورگشا و یک سلطه گر است. اینها تفکرات کسانی است که به فکر حکومت مرکزی و مطیع کردن همگان بوده اند همچون چنگیزخان، ناپلئون، هیتلر و حتی صدام حسین، نه افکار یک پیامبر که باید پرتوافکن عشق و دلسوزی و رحمت و سایر زیبایی های روحانی باشد.
پاسخ ما:
به نگر من، متن بالا، می تواند بسیار آموزنده باشد. ستون فقرات تفکّر اسلامستیزانه، را در متن بالا می بینید:
1.پافشاری بی اساس بر چیزی که باطل بودنش را تاریخ روشن می کند: کافران مکّه هیچ آزار و اذیتی علیه مسلمانان روا نمی داشتند و مسلمانان با فشار حضرت محمّد(ص) هجرت کردند! چیزی که ما در همان اوایل بحث، دروغ بودنش را به خوبی بر اساس کهنترین سند تاریخی موجود در مورد حیات حضرت محمّد(ص)، نشان دادیم.
2.استناد به اسناد بی اعتبار، و دست دراز کردن به هر نقل قولی که بتوان آنرا در راه اثبات تفکّر اسلامستیزانه، مورد استفاده قرار داد، مثل همین نقل قولی که از پیامبر می کند که این کلمات را بگویید تا عربستان و ایران را بگیرید!! این سخن در کدام سند معتبر آمده است؟ چه کسی صحّت سند این روایت را تأیید کرده است؟ آیا ما روایات صحیح السندی نداریم که حضرت محمّد(ص) به اینکه در مورد ایشان دروغهای بسیار می سازند، اشاره می فرماید؟ همچنین به صرف، صحّت این نقل قول که سند درستی هم ندارد، از کجای این جمله، می توان ثابت کرد که حضرت محمّد(ص) خواهان فتح عربستان و ایران بودند؟ آری تفسیر و برداشتهای مختلفی می شود کرد، ولی چگونه هر یک از این برداشتها رد یا اثبات می شوند؟ آری، وقتی اسلامستیز باشی، باید به هر طریقی به سوی اسلام مشت و لگد پرت کنی، و اهمیتی ندارد که نقل قولی که می کنی، چقدر سندیت دارد، و چقدر با تاریخ سازگار است و چقدر به منظور تو نزدیک است.
3.مظلونمایی و تلاش برای نشان دادن رفتاری ضدّمردمی و تلاش برای تحت تأثیر قرار دادن عواطف مخاطب با جملاتی مثل «محمد بر ادامه رفتار فرسایشی علیه مردم مکه و عقایدشان مصمم بود» یا «آیا این شایسته یک پیامبر خدا است که "تسخیر کردن" و "مطیع کردن" را زشت نپندارد؟»
4.تشبیه کردن حضرت محمّد(ص) به افرادی که چهرۀ زشتی در تاریخ دارند، مانند چنگیزخان و صدّام حسین.
امّا بد نیست که ما برای اینکه نشان بدهیم که حضرت محمّد(ص) هدفشان ریاست و فتح کشورها نبوده است، و سخن جناب سینا، از بیخ و بن دروغی بی پایه و مغرضانه است، به دو داستان جالب از کهنترین کتاب در مورد زندگانی پیامبر، یعنی سیرت رسول الله ابن هشام، اشاره کنیم:
الف)روزی عتبة بن ربیعه که در آن زمان رئیس و مهتر قریش بود، حضرت محمّد(ص) را در گوشۀ مسجدالحرام دید، به مشرکان گفت: «ای قوم، محمّد تنها نشسته است، من پیش وی خواهم رفت، و با او سخنهایی خواهم گفت و چیزهایی را به او عرضه خواهم کرد، باشد که دست از دین و خدایان ما بردارد و بیشتر تفرقه بین قوم نیندازد و مفسده کسب نکند.»... عتبه نزد حضرت محمّد(ص) آمد و گفت: «...اگر مقصودِ تو از این کار مالی و نعمتی است که تو را به دست آید، [بگو] تا ما برای تو در قریش توزیعی کنیم و چنان مالی به تو بدهیم که در تمام عرب هیچکس به نعمت و ثروت تو نباشد. اگر مقصود تو، جاه و حشمتی است، [بگو] تا ما مهتران قریش هر روز نزد تو بیاییم و هر آنچه تو می گویی، همان کنیم و از حُکم تو خارج نشویم. و اگر مقصود تو مملکت است و فرمان دادن، [بگو] تا همگی ما با تو بیعت کنیم و تو را پادشاه خود گردانیم، و جملگی پیش تو، کمر خدمت ببندیم...» حضرت محمّد(ص) آیات اوّل تا چهارم از سورۀ فصلت، را قرائت نموده، سپس فرمود: «بدان این کار که من به آن آمده ام، اینست: خواندنِ قرآن و دعوتِ شما به راه ایمان. پس اگر قبول کردید به راه ایمان آمدید، ما را با مال و جاه شما، کاری نیست و مرا از شما هیچ قصد دیگری نیست. و اگر نه و قبول نکنید و دعوت مرا پاسخ ندهید، اگر شما تمام عالم را به من بدهید، من دست از این کار بر نمی دارم و هر روز که برآید، بیشتر گویم و بهتر کوشم.»
(سیره ابن هشام، ص134-133)
ب)پس از آنکه حمزه مسلمان شد و عتبه نیز به نتیجه ای نرسید، مهتران قریش، به خاطر پیشرفت اسلام، به وحشت افتادند و تصمیم گرفتند حضرت را بکشند، و لازم دانستند برای این کار یک بهانه پیدا کنند. لذا، به نزد حضرت محمّد(ص) آمده چنین عرضه داشتند: «ای محمّد... تو با ما بگوی که مقصود تو از این کار چیست؟ اگر مقصود تو مال است، که مالهای خود را به تو ببخشیم. اگر مقصود تو سلطنت و پادشاهی است، که تو را پادشاه گردانیم...» حضرت محمّد(ص) اینگونه پاسخ دادند: «ای قوم، مرا از شما، نه مال می باید و نه مُلک و نه جاه و نه سلطنت. لیکن من پیامبر خدا هستم و خدا من را بر شما فرستاده است، تا رسالت حق به شما گزارم و شما را به بهشت بشارت دهم و از دوزخ شما را بیم دهم. پس اگر قبول کردید، خیر دنیا و آخرت از آنِ شما باشد، وگرنه صبر می کنم تا خدا چه تقدیر کرده است، میان من و شما.»
(سیره ابن هشام، ص137-136)
اگر حضرت محمّد(ص) خواهان فتح مکّه بود، بهترین کار این بود که به صورت مقدّماتی، با کافران بر سر کفرشان سازش کند و پیشنهاد پادشاهی را بپذیرد، ولی نه وقتی که عتبه پیشنهاد مال و پادشاهی کرد و نه وقتی مهتران قریش، با هدف یافتن بهانه ای برای کشتن وی، پیشنهادات عتبه را تکرار کردند، حاضر به سازش نشد. پس مشخص است، که هدف حضرت مال و ریاست دنیا، نبود. پس ادّعای پوچ این افراد، مبنی بر داشتن آرزوی فتح عربستان ایران، نه تنها سند درستی ندارد، بلکه شواهد موجود در کهنترین اسناد تاریخی، علیه آن هستند و آنرا رد می کنند.
به راستی، بهترین ردّیه بر اسلامستیزی و بهترین تأیید بر اسلام، همین طرز عملکرد اسلامستیزان است: آنها مخاطب را تحمیق می کنند، و به جای برهان به سوی بی اساسترین سخنان دست دراز می کنند.
ادامه فرمایشات جناب سینا:
پیامبر اسلام قطعا یک نمونه آشکار مگالومانیا (megalomania) است. او دچار بیماری جنون/افسردگی (manic/depressive) بود. او وقتی سر شوق بود آن رویاهای تسخیر جهان را در سر میپروراند و وقتی افسرده میشد نقشه های خودکشی را در سر می پروراند.
("megalomania نوعی اختلال روانی است. افرادی که دچار این بیماری میشوند خود را به غلط بسیار مهم و یا قدرتمند می انگارند و گمان میکنند میتوانند کارهای بزرگ انجام دهند. معمولا این افراد دچار افسردگی شدید میشوند زیرا آنچه در اطرافشان میگذرد به آنها نشان میدهد که دچار آن قدرت و اهمیتی که به آن فکر میکردند نیستند و این مسئله ضربه شخصیتی بزرگی به آنها میزند" مترجم)
صحیح بخاری، جلد پنجم، کتاب 87 شماره 111
وحی از طرف خداوند برای مدتی قطع شده بود و پیامبر از این بابت بسیار ناراحت بود، چنانکه شنیده شده است او چندین بار قصد پرتاب کردن خود از بالای کوه های بلند را داشت، اما هر وقت میخواست این کار را عملی بکند جبرائیل در مقابلش ظاهر میشد، و به او میگفت "ای محمد تو قطعاً در حقیقت پیامبر الله هستی". و در نتیجه قلب محمد ساکت میشد و آرامش پیدا میکرد و به خانه باز میگشت. و هرگاه مدت زمان نازل شدن وحی طولانی میشد، او همانکار را تکرار میکرد، اما هرگاه به بالای کوه میرسید جبرائیل بر او نازل میشود و آنچه قبلاً گفته بود تکرار میکرد.
این تغییر حالت به ما سرنخ هایی میدهد که پیامبر اسلام یک پیامبر خدا نبوده است، بلکه یک بیمار بوده است که دچار تعادل روانی نبوده است و به بیماری جنون/افسردگی دچار بوده است. رویاهای تسخیر کردن و مطیع ساختن برای وی بسیار جدی و قوی بودند، و این نوع رویاها افکار درونی وی را با چنان حرارتی در خود حل کرده بودند که قدرت تشخیص خوب و بد را از ضمیر وی زدوده بودند. برای وی سلطه بر دیگران داشتن به هدف اصلی تبدیل شده بود. و هیچ چیز نمیتوانست وی را از رسیدن به این هدف بازدارد. او آنچنان با شور و متقاعد کننده دروغ گفته بود که حتی خود را هم گول زده بود، چون الهامات قبلی وی معلول خیالاتش بودند، وقتی که آن الهامات نیز قطع شدند او به ساختن آیات ناشی از وحی های قلابی و رویاهایی که خود را در آنها بزرگ می انگاشت با پشتکار قابل توجهی ادامه داد. آدمهایی مثل محمد و هیتلر که دچار مگالومانیا هستند معمولا انسانهایی فرمند هستند با نوعی شخصیت وادار کننده که مخاطبان خود را با سخنرانی هایشان، جاذبه های شخصیتیشان، اعتماد به نفسشان هیپنوتیزم میکنند. نگاه کردن به اینکه چگونه هیتلر با سخنرانیهای تحریک کننده و قوی که در فضای اطمینان و دلگرمی ایراد شد و اذهان میلیونها مخاطب آلمانی وی را به تسخیر خود در آورد، شاید بتواند به ما سرنخ هایی از آنچه در ذهن رسول الله میگذرد بدهد و برای ما راز مسحور گشتن همراهان و هواداران ساده و خام وی را شرح دهد.
پاسخ ما:
به راستی از جناب سینا که ادّعای دکتر بودن هم دارند، خنده ام می گیرد! ایشان درست مثل افراد بیسواد، به راحتی برچسب می زنند. این تحریف فکری، که روانشناسان آنرا به خوبی می شناسند، به این شکل است که فرد به راحتی به خود یا به دیگران برچسب انواع و اقسام بیماریها را می زند. جناب سینا هم که خیلی باسواد هستند و به سلامتی دارای مدرک دکترا هستند(البته به ادّعای خودشان)، به خاطر سواد بسیار بالایی که دارند نمی دانند که تشخیص یک بیماری روانی، نیازمند یک معاینۀ مستقیم و انجام تستهای دقیق است و نه اینکه بشود فرد را بر اساس یکی دو گزارش تاریخی تجزیه و تحلیل کرد و بعد هم او را یک نمونۀ قطعی و آشکار نوع بیماری مورد نظر دانست. البته جناب سینا هم زیاد مقصّر نیستند. ایشان بیشتر در حال تکرار فرمایشات اسلامستیزان غربی هستند و تا این لحظه هیچ سخن جدیدی از ایشان دیده نشده است. ایشان هم مثل دوستان غربیشان، به خاطر اهمیّت زیادی که به حق و حقیقت می دهند، اینگونه مسئله را واکاوی می کنند.
اگر بخواهم بر روی جناب سینا، بر اساس حقایقی که از سخنان ایشان آشکار است، مانند دروغبافی، داشتن عقده علیه حضرت محمّد(ص)، خیالبافی و تحریف تاریخ و... برچسبی بسازم، برچسبها بسیارند و به لیست بلند و بالایی از بیماریهای روانی می توان اشاره کرد. ولی خب، بنده آنقدرها بیسواد نیستم که بدون معاینه شدن فرد توسّط یک پزشک متخصص و حازق، اظهارنظرهای اینچنینی کنم.
بخشی از سخنان جناب سینا بر اساس همان خیالات باطل پیشین است که بطلان یا حداقل بیسند بودنشان آشکار گردیده است، مثل این ادعا که هدف حضرت محمّد(ص) سلطه بر دیگران بوده است.
در بخشی دیگر، ایشان مرتکب مغالطۀ «رها نکردن پیشفرض» شده اند، و به صورت پیشفرض کلّ آیات و وحی را حاصل رویاها و خیالات حضرت محمّد(ص) دانسته اند و به کل آنها را قلّابی می دانند. ایشان فراموش کرده اند که در یک بحث منطقی، که البته برای شخص ایشان امری بیگانه و ناشناخته است، نمی شود به صورت پیشفرض ادعاهای وحی و الهامات الهی یک مدّعی پیامبری را دروغ و توهّم دانست، چنانکه ما نیز وقتی پولس یا حسینعلی نوری را نقد می کنیم، اینگونه فرض را بر دروغگو بودن او در بحث نزول وحی قرار نمی دهیم. به هر روی، بنده از جناب سینا دعوت می کنم، اگر این آیات را حاصل کنشهای بیمارگونه و روانپریشانه می دانند، با ذهن خودشان که گویا سالم است و با کمک هر فرد دیگری که می تواند، یک سوره مثل سوره های قرآن ارائه بدهند، که تمام خواص سوره های قرآن را نیز داشته باشد. به راستی اگر بحث بر سر وحی بودن قرآن است، می توان بر سر آن بحث کرد، ولی ایشان بدون هیچ برهان و استدلالی آنچه را که حضرت محمّد(ص) وحی الهی بر خود می دانسته است را حاصل رویا و خیالات آن حضرت می خواند، و فراموش کرده است که در یک بحث منطقی، هر ادعایی نیاز به دلیل و برهان دارد.
مقایسه کردن حضرت محمّد(ص) با هیتلر هم ناشی از جهل مرکّب است. بهترین تفاوت بین حضرت و هیتلر در اینستکه برای نقد کردن هیتلر نیازی نیست تاریخ را تحریف کنند، ولی تا تاریخ را تحریف نکنند نمی توانند علیه حضرت محمّد(ص) سخنی به زبان بیاورند، چه رسد به اینکه ایشان را نقد کنند.
امّا در مورد روایات مربوط به قطع وحی و قصد حضرت محمّد(ص) برای خودکشی، روایتی که ایشان بدان استناد می کنند در اسناد اهل سنّت آمده است، و ما ملزم به پذیرش آن نیستیم. ما چیزی را قبول می کنیم که یا مورد قبول فریقین باشد(مثل آنچه که در بالا از گزارشهای تاریخی نقل کردیم) یا اینکه به صورت صحیح السند در اسناد خودمان آمده باشد. اساساً انقطاع وحی مورد قبول شیعه نیست، و شیعه آنرا قبول ندارد. پس جناب سینا که گویا خود را یک اسلامشناس درجه یک می دانند، از سر باسوادی و آگاهی بسیار علیه شیعیان چیزی را مطرح می کنند که تشیّع از بیخ و بن آنرا قبول ندارد، آنهم در کجا؟ در مناظره ای که ادعا می کنند با یک عالم شیعه برگزار نموده اند! این استدلال مثل این است که با سخنان پاپ بخواهیم برای یک مسیحی پروتستان غلط بودن مسیحیت را ثابت کنیم! بدون شک، با چنین استدلالی بیسواد بودن خودمان را آشکار خواهیم کرد.
این اهل سنّت هستند که باید پیرامون داستانهای عجیب و غریبی که پیرامون حضرت محمّد(ص) نقل می کنند، پاسخگو باشند و ما نیز در این زمینه ها به آنها اعتراض داریم. البته حتی اگر این داستان معتبر بود نیز، نمی توانست چیزی را علیه پیامبر ثابت کند، زیرا اگر روایت را قبول کنیم باید ممانعت جبرئیل از خودکشی کردن حضرت محمّد(ص) را نیز تأیید کنیم و در واقع پیامبری حضرت محمّد(ص) را نیز بپذیریم. اگر انسانی دچار بیماری روانی و متوهّم باشد، چنانکه جناب سینا مدّعی هستند، وقتی قصد خودکشی داشته باشد، توهماتش به صورت فرشته در نمی آیند و مانع او شوند، بلکه مؤید او نیز خواهند شد. این خیلی عجیب است که فرد تا بالای کوه برود تا خودش را بکشد و بعد ناگهان موجودی خیالی را ببیند که مانع او می شود! آیا باید باور کنیم بیماری دچار تناقض است و از یک طرف فرد را مأیوس و از طرف دیگر او را امیدوار می کند؛ بلکه از یک طرف دعوت به خودکشی می کند و از طرف دیگر مانع او می شود؟! آیا چنین بیماریی وجود دارد؟ چنین است که روایات اهل سنّت در مورد قطع وحی، هر چند امری را به پیامبر نسبت می دهند که به شکلی توهین به ایشان است، ولی امری که نشانگر پیامبر نبودن باشد را نشان نمی دهند، و البته باز هم تأکید می کنم که ما شیعیان مسئول باورهای اهل سنّت نیستیم.
ادامه فرمایشات جناب سینا:
محمد در حالی در کنار بستر مرگ عمویش ابوطالب قرار گرفت، که رویای تسخیر عربستان و مطیع کردن ایران قدرتمند را در سر میگذراند، حتی وقتی که طرفدارانش هیچ نبودند مگر مشتی از افراد کم تعداد که مشق نظامی نیز ندیده بودند و هرگز قصد جنگیدن و یا دفاع از خویش را نداشتند. اما محمد تنها یک خیالباف نبود، محمد رویاهای خود را با استقامت و یکدندگی دنبال میکرد و حاضر بود همه چیز را برای رسیدن به بزرگی و والایی که برای خود میخواست قربانی کند. حاضر بود کسانیکه با او مخالفت میورزیدند را بکشد. کسانی را که به او پشت میکردند را سلاخی کند، کسانیکه او را نکوهش میکنند و از او انتقاد میکنند را ترور کند. حاضر بود برای رسیدن به رویاهای خود تمام جمعیت یهودی و مسیحی شبهه جزیره عربستان را حذف کند و یکی از ظالمانه ترین قتل عام ها را در حق یهودیان مدینه و خیبر انجام دهد. او داستانهای خیالی اجنه و فرشته ها را میساخت و طرفدارانش را با داستانهای دیدار خود از بهشت و جهنم فریب میداد تا این افراد زودباور و بی پروا را تربیت کند. محمد الله را نیز اختراع کرد و ادعا کرد که پیام آور الله است و با او در ارتباط مستقیم است تا بتواند اطاعت بی چون و چرا و همه جانبه طرفدارانش را برای خود از این طریق بدست آورد.
رویاهای او وسعت زیادی داشت و نقشه هایش کامل بود. زمانبندی او برای اجرای نقشه هایش عالی بود و اشخاصی که او با آنها کار میکرد بسیار افراد مناسبی بودند. اعراب آن دوران خرافاتی، متعصب، تندرو، جاه طلب، ظالم، وحشی، کله شق، شوینیست و بالاتر از همه اینها ساده لوح و زودباور بودند. طمع تسخیر عربستان و مطیع ساختن ایرانیان در زمان بسیار مناسبی در محمد شکل گرفته بود.
پاسخ ما:
باز هم استدلال بر اساس فرضیاتی که ثابت نشده اند. ادّعای پوچ و باطل وجود رویای فتح ایران و عربستان در سر حضرت محمّد(ص) تنها توجیهی است که ایشان برای پافشاری حضرت محمّد(ص) بر راهشان، به ذهنشان خطور می کند! چنانکه در بالا نشان دادیم، چنین امری نه تنها سند درستی ندارد و بلکه اسناد تاریخی، با توجه به پاسخهای حضرت محمّد(ص) به پیشنهادات قریش به ایشان برای سازش با شرکِ ایشان در ازای ریاست، به خوبی این نگرش پوچ و گزاف را رد می کنند.
جناب سینا، به خاطر نگاه مغرضانه و متعصبانه که علیه اسلام دارند، اساساً نمی توانند باور کنند که شاید هم حضرت محمّد(ص) به راستی پیامبر خدا بودند و این پافشاری برای حق و حقیقت بود. لذا مجبورند اینگونه گزافه گویی کنند و حتی الله را که نام خدا در زمان عربی است و مسیحیان و یهودیان عربزبان نیز خدا را الله می نامند، اختراع حضرت محمّد(ص) می خواند، که هیچ، حتی تاریخ را نیز تحریف می کند که مواردش در بالا ذکر شد. افسانه دانستن فرشته و اجنه و بهشت و جهنم نیز، مصداق بارز مغالطۀ رها نکردن پیشفرض است. ایشان چه دلیلی و برهانی دارند که فرشته و اجنه و بهشت و جهنم، دروغ و افسانه است؟ ایشان مدّعی افسانه بودن هستند و اثبات به عهدۀ مدّعی است.
ادّعاهای جناب سینا در مورد حذف مخالف از سوی پیامبر نیز، سندیت تاریخی ندارد. نه اینکه حضرت محمّد(ص) هیچیک از مخالفین را نکشتند، ولی هیچیک از این کشتنها، به خاطر مخالفت با ایشان نبود. در تمامی موارد آن فرد یا افراد کار خطایی کرده بودند که مجازاتش مرگ بود. کسانی که از محمّد(ص) انتقاد می کردند زیاد بودند و از آن جمله ابوسفیان، ولی حضرت محمّد(ص) چنانکه تاریخ نیز شاهد است، به او پناه هم داد، ولی وقتی فرد باب اهانت و فحاشی را باز می کند و دیگران را به شورش و قتل و کشتن پیامبر و مسلمانان فرا می خواند، آیا باز هم فقط یک منتقد و مخالف است؟ باید توجه کرد که در آن عصر، شعر شعراء کار رسانه های امروزی و نقش آنها در جنگ روانی را بر عهده داشت، و وقتی شاعری در شعر به حضرت محمّد(ص) توهین می کرد یا مردم را به قتل ایشان یا شورش علیه ایشان دعوت می کرد، اثر عمیقی در مردم داشت، و لذا نمی شد این افراد را به حال خود رها کرد و در آن شرایط امکانات زندانی کردن افراد هم وجود نداشت. حضرت محمّد(ص) هرگز راه حذف یهود و مسیحیان را بر نگزید، ولی یهودیان مدام توطئه چینی کردند، یک مرتبه یهودیان بنی قینقاع، ایجاد حالت جنگی کردند ولی خود شکست را پذیرفتند و خانه و کاشانه را ترک کرده، خارج شدند. باری دیگر، بنی نضیر، توطئه قتل پیامبر را کردند و در مقابل، فقط اخراج شدند، سپس همین اخراج شدگان که در خیبر مستقر شده بودند، مشرکان عربستان را علیه پیامبر اسلام متّحد کردند و از یهودیان بنی قریظه خواستند که ایشان را یاری دهد، و جنگ احزاب به راه افتاد و مسلمانان تا پرتگاه مرگ پیش رفتند. اینجا بود که حضرت محمّد(ص) یهودیان مقیم خیبر را اخراج کرد(و نه قتل عام!) و در مورد یهودیان بنی قریظه، فقط مردان بالغشان(شامل چند صد نفر) اعدام شدند و این چندین دلیل اساسی داشت: اوّل اینکه آنها در شرایط جنگی، هم پیمان شکسته بودند و از پشت خنجر زده و شبیخونی را به راه انداخته بودند و هم با دشمن همپیمان شده بودند، که مجازات چنین کاری در آن عصر، بدون شک اعدام بود، چنانکه انوشیروان عادل، در شرایط صلح، مزدکیان را فقط به جرم اینکه تلاش کرده بودند مانع پادشاه شدن او شوند، قتل عام نمود. دوم اینکه طبق تورات خودشان، به موسی دستور داده می شود که مجازات کاری کمتر از این، کشتن مردان و اسارت زنان بود. آخر هم اینکه یک رهبر واقعی، باید بیش از اینکه حسّاس و عاطفی باشد، به فکر زندگانی و حفظ تمامی مردم باشد. به یهودیان چندین مرحله فرصت داده شده بود، و بیش از این نمی شد با جان انسانهای دیگری که بازیچۀ توطئه های یهودیان می شدند، بازی کرد. یهودیان بنی قریظه، مسلمانان را در خطر نابودی کامل قرار دادند و از پشت خنجر زدند و این در حالی بود که حاکمشان، پیش از پیمان شکنی، گفته بود حضرت محمّد(ص) همواره بر عهد خود پابرجا بوده است. شما در مورد حضرت محمّد(ص) دو موضعگیری بیشتر نمی توانید داشته باشید: اوّل اینکه او را پیامبر بدانید و دوم اینکه او را فردی عادی بدانید. اگر او را پیامبر بدانید، آنگاه باید بپذیرید که همه چیز ما از آنِ خداست و خدا می تواند به پیامبرش مأموریت بدهد که هر چیزی که خودش به انسانی یا انسانهایی داده است را بگیرد، چه آن چیز مال باشد و چه آن چیز جان باشد؛ حتی اگر فرد بیگناه باشد نیز نمی توان گریبان خدا را گرفت که چرا جانش را ستاندی، زیرا جان را خدا به او داده است و امانتی است در دست او، و هرگاه بخواهد می تواند آنرا بگیرد، درست مثل سایر افراد دیگری که به اشکال دیگر می میرند و خدا جانی را که داده است به واسطۀ بیماری یا حوادث طبیعی و غیره، باز پس می گیرد و کسی نمی تواند به خدا معترض شود. ولی اگر حضرت محمّد(ص) را پیامبر نمی دانید، آنگاه باید بپذیرید که او به عنوان یک حاکم محلّی، کاری را کرده است، که در آن شرایط خاص، شاهان کشورهای متمدّن دیگری مثل ایران نیز، چنان مجازاتی می کردند، بلکه در شرایطی ساده تر و با وجود توطئه های کمتر نیز، این مجازاتها را روا می داشتند، و از آنجا که باید هر حاکمی را در دوران خودش بررسی کرد، باید بپذیرید که عمل او با توجه به شرایط زمانی و مکانی، غلط نبوده است. البته در مورد اعدام یهودیان بنی قریظه، در بخشهای بعدی، با تفصیل بسیار زیادی توضیح خواهیم داد.
ادامه فرمایشات سینا:
اما او چگونه میتوانست بدون ارتش رویاهایش را به واقعیت تبدیل کند؟ چطور میتوانست طرفدارانش را قانع کند تا برخیزند و در مقابل برادران و پدران و دوستان خود شمشیر بدست گیرند؟ او باید نارضایتی را ترویج میکرد. او باید دشمنی و عداوت را در حالی که هیچ عداوتی وجود نداشت ایجاد میکرد،. او باید برادر را علیه برادر تحریک میکرد و بین مردم نفاق می افکند تا آنها با کمال میل اسلحه به دست گیرند و یکدیگر را به فرمان او سلاخی کنند. بنابر این او از یک سو به خدایان قریش دشنام میفرستاد و با عبارات زشت آنها را توصیف میکرد، تا آنها را برانگیزد و آنها را تحریک کند تا بین طرفدارانش و قریشیان دشمنی ایجاد کند و باعث درگیری شود. از طرف دیگر طرفدارانش را مجبور کرد که سختی تبعید را تحمل کنند و به سرزمین اجنبی سرازیر شوند. بنابر این او گروهی را علیه گروه دیگری قرار داد و باعث شد که طرفدارانش احساس کنند مورد آزار قریشیان قرار گرفته اند. حال آنها فقیر، دلزخم و ستم کشیده بودند. محمد به این خشم و تندی نیاز داشت تا بتواند سلطه خود را بر آنها گسترش دهد و اطاعت آنها را به دست بیاورد. برای حکومت کردن او باید اختلاف بوجود می آورد.
برای اینکه بخواهی بر مردم نادان حکومت کنی و آنها را مطیع خود سازی، باید به آنها دشمنی بدهی. هیچ چیز نمیتواند مردم را بیشتر از یک دشمن مشترک دور شما جمع کند. این در واقع قدیمی ترین حیله درون این کتاب است که توسط تمام دیکتاتورها در طول تاریخ بشریت استفاده شده است. حتی خمینی هم همین سیاست را برای تقویت تسلط خود برای کسانیکه گول دروغهایش را میخوردند استفاده کرد.
پاسخ ما:
جناب سینا، باز هم ادّعاهای باطل خویش را تکرار می کنند: ادعای باطل که فحاشی به بتهای قریش و ادعای فوق العاده باطل مبنی بر آزار و اذیت ندیدن مسلمانان از مشرکان قریش و اینکه هجرت به خاطر اصرار و فشار حضرت محمّد(ص) بوده است، که با تمامی روایات تاریخی تناقض و ناسازگاری دارد. به راستی عجیب است، که چگونه انسان می تواند اینگونه وجدان خویش را بمیراند و به همین راحتی تاریخ را تحریف و بعد هم بر اساس تحریفات خود، اسلامستیزی کند.
جناب سینا، همچنان با پیشفرضهای غلط و باطل خود پیش می روند. چنانکه در بالا نشان دادیم، طبق گزارشهای تاریخی، حضرت محمّد(ص) خود نیز به کافران قریش فرمودند که به دنبال مال و جاه و سلطنت نیستند و پیشنهاد پادشاهی قریشیان را رد کردند، ولی جناب سینا که برای خیالات و تعصبات خود ارزش بیشتری نسبت به تاریخ و حقایق بیرونی قائل هستند، اینگونه ادعاهای باطل می کنند.
ادعای اینکه حضرت محمّد(ص) بین انسانها نفاق انداخت و باعث جنگ شد نیز ادعایی گزاف است. اگر جنگهای ایشان را بررسی کنیم، به خوبی روشن می شود که در هیچیک از این جنگها، ایشان مقصّر نیستند و همواره این نامسلمانان هستند که دارند در جنگ را به روی اسلام باز می کنند. این مشرکان و یهودیان بودند، که نمی توانستند وجود دینی دیگر مثل اسلام را تحمل کنند و هر روز، در پی روزی دیگر، توطئه و طرحی جدید به پا می کردند. هیچیک از این جنگها صرفاً به خاطر اینکه مسلمانان احساس می کردند مظلوم واقع شده اند رخ نمی داد و مسلمانان خواهان انتقامکشی نبودند، چنانکه ابوسفیان بعد از نقض پیمان صلح، به راحتی وارد مدینه شد تا بهانه بیاورد و کسی به سوی او دست دراز نکرد.
ادامه فرمایشات جناب سینا:
محمد همانطور که خود در قرآن رجز خوانی میکند "مکرو و مکر الله، والله خیر ماکرین" خود یک استاد فریبکاری بود. او توانست میان مردمی که علی رغم نادانی و تعصباتشان هرگز از خود نابردباری مذهبی نشان نداده بودند، خشم مذهبی ایجاد کند. حال محمد طرفدارانی را اطراف خود داشت که مالباخته، ناراضی و عصبانی بودند. آنها آماده بودند تا برایش بجنگند و به او کمک کنند تا رویای خود را به واقعیت تبدیل کند. "اطاعت از خدا و رسولش" به شعار حزبی اسلام تبدیل شد، و البته طبق معمول الله در وحی هایش اختیارات کامل را به محمد میبخشید.
سوره جن آیه 23
آنچه می توانم جز رساندن پیام او و انجام دادن رسالتهای او نیست و هرکه خدا و پیامبرش را نافرمانی کند ، نصیب او آتش جهنم است که همواره در آن خواهند بود.
این مسئله بسیار شایان توجه است که قریش بعد از سالها مورد شماتت زبانی قرار گرفتن از طرف محمد، او و طرفدارانش را تحریم اقتصادی کرد. قریشیان هیچ چیز به آنها نمیفروختند و هیچ چیز از آنها نمیخریدند و با هیچ یک از آنان ازدواج نمیکردند. آنها ممکن است حتی او را تهدید کرده باشند که در صورتی که توهین کردن به خدایانشان را قطع نکند اورا تنبیه خواهند کرد. در این مدت محمد خود و اعضای خانواده اش (به جز ابولهب) را در شعب ابوطالب محصور کرد. این حبس خود خواسته 3 سال طول کشید. در این مدت، آنها تنها در زمان حج خارج میشدند و وقتی مراسم حج به پایان میرسید باز میگشتند. اما وقتی قریش به آنجا حمله کرد، به نظر میرسید، از اینکه در خیابانها نیست و به خدایانشان قبیحانه پرخاش نمیکند، خشنود است. اگر قریشیان میخواستند مسلمانان را آزار دهند یا آنها را بکشند، فرصتهای زیادی برای اینکار داشتند. اما آنها هیچ نشانی از خشونت علیه مسلمانان از خود نشان ندادند. هرچند در مقایسه با سه قبیله یهودی مدینه که محمد آنها را منهدم کرد، نابود کردن محمد و خانواده اش برای قریش بسیار آسانتر بود.
این مسئله آنها را مجبور کرد تا یکدیگر را ملاقات کنند تا مسائل را با یکدیگر سبک سنگین کنند. نتیجه آن ملاقات روشن نیست، اما آن ملاقات باعث شد تا محمد با دوست خود ابوبکر از شهر فرار کند.
محمد بعدها آن لحظه را یادآور میشود و گمان میبرد که شاید آنها نقشه کشیده بودند که اورا دستگیر کنند، بکشند یا تبعید کنند. اما هیچ مدرکی برای اثبات هیچکدامیک از این اتهامات وجود ندارد، حتی به نظر میرسد خود محمد با خدای علیمش (دانای همه چیز) نیز از نتیجه آن ملاقات اطمینان نداشته است.
سوره انفال آیه 30
و آن هنگام را به یادآور که کافران در باره تو مکری کردند تا در بندت افکنند یا بکشندت یا از شهر بیرون سازند آنان مکر کردند و خدا نیز مکرکرد و خدا بهترین مکر کنندگان است.
پاسخ ما:
به نگر بنده، کمتر چیزی، به اندازۀ بی مایه بودن استدلالات و خالی بودن دست اسلامستیزان از نقدی منطقی علیه اسلام، می تواند حقانیت اسلام را نشان بدهد. بیایید سخنان را بررسی کنیم:
الف)در مورد واژۀ مکر، مسئله خیلی ساده است. هر کلمه معانی مختلفی دارد. مکر نیز چنین است. هم به معنی فریب و نیرنگ است و هم به معنی نقشه کشیدن و طراحی کردن، درست مثل واژۀ کِید. حال وقتی کید و مکر در قرآن به کار می رود و به خدا نسبت داده می شود، خدا نیز کمال مطلق است و به قول قرآن له الاسماء الحسنی، بدون شک، مکر و کید در معنای مثبتشان به کار رفته اند. لذا وقتی می فرماید مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین یعنی: آنها طرحی ریختند و خدا نیز طرحی ریخت، و خدا بهترین طرّاحان است. اسلامستیزان، از آنجا که همواره باید به صورت متعصبانه اسلام را انکار کنند، فقط معنایی را که به نفعشان است را به کار می برند و مکر را نیرنگ و فریبکاری می گیرند.
ب)در مورد نابردباری مذهبی و خشم مذهبی و اینگونه تعابیر، فقط یادآوری این نکته کفایت می کند که یک بررسی ساده بر جنگهای پیامبر نشان می دهد که این مشرکان و یهودیان بودند که چنین خشمی را در دل داشتند و هرگز چنین خشم و نفرتهایی در مسلمانان دیده نمی شد و البته اگر هم در برخی مسلمانان بود، در سران اسلام نبود ولی سران قریش و یهود، نفرتی عجیب از اسلام داشتند و تا آخرین لحظه از عداوت با مسلمانان دست برنمی داشتند، ولی اگر معدودی از ایشان مانند ابوسفیان از کارهای غلط پیشین پشیمان می شد، با آغوش باز پذیرفته می شد. در مورد انتقامچو نبودن مسلمانان و اینکه خشم به اصطلاح مذهبی نداشتند، همین بس که حضرت محمّد(ص) وقتی مکّه را فتح کردند، به مکّیان که روزی نقشۀ قتلش را کشیده بودند و پیروانش را آزرده بودند و علیه او شمشیر کشیده بودند، فرمود: بروید که شما آزادشدگانید و ابوسفیان نیز از همین آزادشدگان بود، در حالی که تا توانسته بود، با اسلام عداوت و دشمنی کرده بود.
ج)اطاعت از خدا و رسول، شعار حزبی اسلام نیست! آخر نگاه مغرضانه و متعصبانه تا به کجا؟! شعار اسلام را که همگان می دانند که شعار وحدت خداست: لا اله الّا الله. اطاعت از خدا و رسول، بدون شک دستور هر دینی است و اگر دین خواهان پیروی از خدا و آورندۀ پیام خدا نباشد، پس برای چه آمده است؟!
د)ادعاهای جناب سینا، همچنان بر اساس همان ادعای باطل پیشین مبنی بر داشتن رویای فتح عربستان و ایران است. عرض کردیم که نه تنها چنین امری سند معتبری ندارد، بلکه براساس کهنترین اسناد تاریخی، حضرت محمّد(ص) پیشنهاد مال و پادشاهی مشرکان را نیز در همان ابتدا رد کرده است، و اساس این ادعای جناب سینا باطل و بی اساس است.
ه)ادعاهای جناب سینا در مورد تحریم اقتصادی و جریان هجرت نیز، تحریف کامل تاریخ است، چنانکه تمام تواریخ اشاره دارند و به بخشی از گزارشهای تاریخی در ابتدای بحث اشاره کردیم، تحریم اقتصادی وقتی اعمال شد که گروهی از مسلمانان در پی آزار و اذیت و شکنجۀ مشرکان، به حبشه مهاجرت کردند. البته پس از اتمام تحریم اقتصادی، حضرت محمّد(ص) چندین سال در مکّه ماندند و در همین دوران بود که حوادث مهمی مثل وفات حضرت خدیجه(س) و حضرت ابوطالب، هجرت به طائف و پیمان بستن با مردم یثرب رخ داد. البته پایان تحریم هم با گفتگو نبود، بلکه با خورده شدن پیمانی بود که قریش آنرا نوشته بودند و موریانه تمام آن جز نام "الله" را خورد. جناب سینا تکلیف را روشن کنند: بر اساس تاریخ دارند بحث می کنند و یا بر اساس خیالات شخصی خودشان؟!
و)جناب سینا، بدون کوچکترین شرمی از تحریف کردن تاریخ، می فرمایند: "اگر قریشیان میخواستند مسلمانان را آزار دهند یا آنها را بکشند، فرصتهای زیادی برای اینکار داشتند. اما آنها هیچ نشانی از خشونت علیه مسلمانان از خود نشان ندادند." چنانکه در بالا ذکر کردیم، طبق تاریخ، قریشیان نه تنها مسلمانان را آزار و شکنجه کردند، بلکه به جانشان نیز دست دراز کردند و همین رفتارها منجر به هجرت به حبشه و سپس به مدینه شد. در مورد دست دراز کردن به جان حضرت محمّد(ص) نیز تنها مانع آنها حمیّتهای قومی بنی عبدمناف بود که چنانکه در بالا گذشت، در نهایت راه حلی نیز برای آن یافتند، ولی حضرت محمّد(ص) با هجرت خود نقشه های آنها را نقش بر آب کردند.
ز)جناب سینا که هیچ شرمی از دروغگویی ندارند، از انهدام سه خاندان یهودی مدینه سخن می گویند، اوّل اینکه این سه خاندان منهدم نشدند، دوم اینکه برخورد با هر یک حکمتی داشت که در بالا توضیح مختصری دادیم، و در بخش دیگری از این مناظرۀ جعلی که بحث جنگ با یهود به میان خواهد آمد، در مورد آن نیز به خوبی توضیح خواهیم داد.
ح)جالب اینکه جناب سینا که حضرت محمّد(ص) را به رویاپردازی محکوم می کنند، بعد از تحریف کامل ماجرای هجرت مدّعی می شوند که "محمد بعدها آن لحظه را یادآور میشود و گمان میبرد که شاید آنها نقشه کشیده بودند که اورا دستگیر کنند، بکشند یا تبعید کنند. اما هیچ مدرکی برای اثبات هیچکدامیک از این اتهامات وجود ندارد"!!! به راستی بر این همه دروغگویی، نمی توان نامی جز مرگ انسانیت نهاد. چنانکه در بالا از سیره ابن هشام نقل کردیم، مشرکان قریش وقتی دیدند که پس از آزار و شکنجه های بسیارشان، حضرت محمّد(ص) تمامی یارانش را به یثرب فرستاده است و به زودی یثرب، به کانون اسلام تبدیل خواهد شد، تصمیم به قتل پیامبر گرفتند، و از ترس انتقامجویی بنی عبدمناف به خاطر حمیّتهای قومی، تصمیم گرفتند که از هر طایفه جوانی را برای این کار انتخاب کنند تا تمام طوایف در این قتل شریک باشند و بنی عبدمناف نتواند از همه انتقام بگیرد، و به خونبها راضی شود، و در این شرایط است که پیامبر هجرت می کند. این مسئله را تواریخ نقل کرده اند و جناب سینا مدّعی هستند که این مسئله هیچ مدرکی ندارد و فقط گمان محمّد(ص) اینگونه بوده است، آنهم وقتی که تواریخ حتّی از مذاکرات سران قریش در توطئۀ قتل حضرت محمّد(ص)، سخن می گویند. اگر گزارش تاریخی از دید ایشان مدرک نیست، ایشان خودشان با چه مدرکی علیه حضرت محمّد(ص) حرف می زنند؟ آیا خیالات و تعصبات و دروغهای ایشان مدرک است؟!
ط)امّا، در مورد آیه 30 سورۀ انفال، معلوم نیست جناب سینا از کجا فهمیده اند که این آیه دقیقاً در مورد ماجرای تلاش نهایی مشرکان برای قتل حضرت محمّد(ص) در مکّه، سخن می گوید. به راستی معلوم نیست! مشخص است که قریشیان نقشه ها و طرحهای مختلفی علیه پیامبر داشتند و این آیه نیز به این نقشه ها اشاره می فرماید، و بعد، می فرماید که آنها طرح ریختند و خدا طرح ریخت، و خدا بهترین طرّاحان است. جناب سینا، چون بر اساس خیالات خود، کلّ تاریخ را نادیده می گیرند، فکر می کنند که اساساً قریشیان هیچ کاری علیه پیامبر اسلام نکرده اند و فقط در برابر آنچه ایشان دشنام به بتها می نامندش و ما در موردش در بالا توضیح دادیم، قریشیان به حضرت محمّد(ص) گفته اند: که "در صورتی که توهین کردن به خدایانشان را قطع نکند اورا تنبیه خواهند کرد". به راستی اینگونه افراد می خواهند اسلام را نقد کنند، در حالی که تمام اسناد تاریخی، در برابر خودشان و ادّعاهای پوچشان، صف آرائی می کنند!!
برای خواندن بخش دوم پاسخها به شبهات سینا در مورد جنگهای پیامبر، اینجا کلیک کنید.